واضح آرشیو وب فارسی:مهر: یادداشت؛
سلطه و سلیطه/ تحلیلی جامعه شناختی بر پدیدهٔ توتالیتاریسم علمی
شناسهٔ خبر: 3855991 - چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۱
دین و اندیشه > سایر
.jwplayer{ display: inline-block; } سخن از یکهتازیِ عنانگسیخته قرائتی تجربی از علم و خاصه علم جامعهشناسی است که اینک خویش را نه پیامبر بل به مثابه خدای قاهر و قهار محافل آکادمیک پنداشته است. خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-شاهین زرع پیما: در روزهای کنونی، شاهد ظهور موج نوینی از طعن و لعن علمی هستیم که این بار انتقاد اجتماعی (Social criticism) را هدف گرفته و انقیاد تامی را با انگیزهیِ به انزوا کشاندن خوانشهای (به زعم خویش) ناخوانا و پیوندناپذیر میجوید که بر خوان یغمایِ خویش نجسته و اسکولاستیسم قرونوسطی را در اذهان زنده، بل روسفید میگرداند. لیک این بار ردایِ تقدسِ علمی بر تن کرده و ندایِ عینیت علمی (Scientific objectivity) سر میدهد؛ عینیتی که بیش و پیش از آنکه معطوف به «موضوع» (جامعه) باشد، «روش» را (با حربهی مبادلهی اصل و فرع) به چالش میکشد و گرز گران خویش را بر فرق جوانههای نوینی میکوبد که در آستانهیِ رُستن (که نمایِ رَستن از زیر بار ناگوارِ فاجعهای دهشتناک را نوید میبخشند که نهتنها روح تامیتجوی توحش را در کالبد عامیتخوی تمدن حلول بخشیده، بل هنجارهای اجتماعی را دستخوش تحولاتی شگرف نموده که بساط بسیط بربریتی بیبدیل را بسط میبخشد) سقط میشوند. عقلگرای انتقادیِ (که خود فرزند خلفِ پوزیتیویسم عینی متقدم است) معروفی چون پوپر در تز دهم (Tenth thesis) مقالهٔ معروف خویش یعنی «منطق علوم اجتماعی» (The Logic of the Social Sciences) که شرححال کنفرانسی در باب فلسفه علم بود، با نقد و به استهزاء کشاندن عینیتگرایی محض و مطلق پوزیتیویستی موجود در سخنان انسانشناسی اجتماعی (Social anthropologist) که داعیهٔ فهم عینی اعمال و رفتار حضار را داشت، کنایهوار تعین و شواهد تجربی محض را به سخره میگیرد و این نوع نگاه را به عینیت تخطئه و نفی میکند. اکنون پس از بیش از 5 دهه که از آن منازعات پوزیتیویستی روششناختی در توبینگن (University of Tübingen) آلمان میگذرد، در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران دواعی انسانشناس مذکور (که برای شرح بیشتر باید به اصل مقاله رجوع کرد) در قامت جامعهشناسانی مشهور رخ نموده، لیک با شدت و حدتی بیشتر که به حاد و (توأمان) حیاتی بودن مسئله میافزاید. مسئله اینجاست که تقلیل و تحدید علم جامعهشناسی به پژوهشهای تجربی (Empirical researches) و دادهها و فکت های عینی (Objective facts) صرف و هر آنچه را که در این حوزه نمیگنجد جامعهشناختی نخواندن، نمایانگر ظهور اقتداری هژمونیک و تامگرا در جامهٔ علم است که به پشتوانهٔ ایدئولوژیِ اتفاقاً «هنجارینِ» (بهرغم هراسشان از این واژه) نهفته در پیشفرضهای منسوخ خود که سالهاست در گورستان تاریخ علم دفن شده است، سیطرهٔ ارعاب انگیز خویش را دوام میبخشد. در چنین محیطی که سطوت شبهخدایی علم تجربی/پوزیتیویستی، خلعت خلافت خدایگان باستان را (که اینک با تقدسی متافیزیکی و سیادتی سحرانگیز درآمیخته) بر تن کرده و طی تناسخی تاریخی روح خویش را در کالبد کهنه و مندرس اسطورههای مطرود و منفور پیش از عصر روشنگری _که هماره مورد طعن و لعن او بودند_ حلول میبخشد؛ پرواضح است که طرد و نفی و شتم و سب هر تخالف، بل تفاوت ریزی، با حربهٔ تکفیر و تفسیق، لیک این بار در جبهٔ علم، نهتنها مشروع، بلکه واجب است. واجبی مکنون که بهواسطهٔ کهولت رو به احتضار خویش از هر تضاد و تنازعی «چو بید بر سر ایمان خویش» میلرزد و میهراسد، آری، ایمانی راستکیشانه که محافلِ «کمانابروی کافر کیشِ» پارادایمهای نوین پستمدرن نیز (که دلودماغ قاطبهٔ قافلهٔ علم را ربوده است) دیگر بدان التفاتی نکرده و وقعی نمینهند. سخن از یک مجادلهٔ روششناختی صرف بین دو جریان حاکم بر محیط علم نیست، سخن از یکهتازیِ یکهسازِ یکسانبخشِ همسانکنندهیِ عنانگسیختهیِ قرائتی تجربی از علم و خاصه علم جامعهشناسی است که اینک خویش را نه پیامبر بل به مثابه خدای قاهر و قهار محافل آکادمیک پنداشته و هر تفسیری را از علم جز تفسیر خویش، مستحق تفسیق و تکفیر دانسته و با لطایفالحیل گَردنش را بریده و گُردهاش را دریده و درنهایت از گَردنه خارجش میکند. این همانسازی تحت لوای وحدت علمی، ادامه مییابد و اینبار جامعه که بهمثابهٔ کلیتی است پرتناقض/کشمکش که وحدت «واحد» خویش را مرهون آن می داند، به شئای صلب تقلیل مییابد که هر تفرد و تضادی را مطلقاً نامحتمل شمرده و خودجوشی و استقلال فردی کلیتی را که انسجام ناهمگون «انسان» ها را طیِ فرایندی دیالکتیکی مینمایاند در بارگاه شبهقدسیِ خویش که نشان/نمایی است از ترفیع تعارض/تنازع اجتماعی و تطبیق سوژه بر ابژه، ذبح و مثله میکند؛ و در پس آن وحدانیت قهاری رخ مینماید که از آشویتس تا کاتین و...، میتوان ردش را یافت. دوایِ دَغا و شفای بلایِ این خویِ خشنِ خودکامگی که به سودای خفقانی خفت بخش آمده است و خفگی هر نطفهای را با استیلای استیصال بخش خویش آرزو دارد، جریانی انتقادی است که سترونیِ نهفته در بطن سلطهٔ نامیمون آن را که آبستن فجایع دهشتناکی است که هماره در سلطههای توتالیتاریستی شاهد آنیم، آشکار و خیلِ خیالِ خلقهایِ خمیدهٔ خلسه و سحرِ سیاهِ حلقهای خموشِ خمودهیِ نشئه - غرور و غرهوارِ نشئه و نشاطِ کاذبِ علم مدرن را که اکنون به عقدِ قدرت و سرمایه درآمده و به حجلهٔ سلطه رهنمون گشته- را هوشیار و بیدار سازد. ناسازگاری با آن باید نصب العین هر جریانی باشد که سر سازگاری با ماهیت انتقادی جامعهشناسی دارد (ماهیتی که عریانیِ بُرّانِ حقایق اجتماعی را در برابر عینیت خام وقایع مینشاند و اجزاء را در بطن کلیت)، آری، جامعه و بهتبع آن جامعهشناسی را به سلاح سلطهٔ تامِ و تمامِ علم عینی، تجربی و پوزیتیویستی از هرگونه موضع انتقادی (که در دایرهٔ تنگ نظام معرفتی منسوخش جای نمیگیرد) در قبال فجایع مشمئزکنندهیِ «انسانی/اجتماعی» بازداشتن و هر تفسیر و خوانش نوینی از فرایندِ دیالکتیکیِ جاریِ در جوهرهٔ جریانهای جَوّال آن را «سلیطه» ای لایق طرد و نفی پنداشتن، نمایی است کریه و کدر از اصل توتالیتاریسم علمی.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]