تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):فريب نماز و روزه مردم را نخوريد، زيرا آدمى گاه چنان به نماز و روزه خو مى كند كه ا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829711363




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

تحولات علمی همواره‌ به‌ مدد‌ تغییرات مفاهیم فلسفی رخ داده است


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: نوشتاری از کریم مجتهدی؛
تحولات علمی همواره‌ به‌ مدد‌ تغییرات مفاهیم فلسفی رخ داده است

کریم مجتهدی


شناسهٔ خبر: 3602900 - سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۳:۰۲
دین و اندیشه > اندیشمندان

مجتهدی می نویسد: تفکر عـلمی از لحاظ نظری هیچ‌گاه به‌طور‌ کلّی‌ و به‌صورت مطلق از تفکّر فلسفی جدا نیست و تحولاّت بـزرگ عـلمی هـمواره‌ به‌ مدد‌ تغییرات مفاهیم فلسفی به‌وقوع پیوسته است. به گزارش خبرنگار مهر، مقاله پیش رو، نوشتاری است از دکتر کریم مجتهدی، استاد فلسفه دانشگاه تهران است که با عنوان «علم جدید و مبانی نظری مابعدالطبیعه در فیزیک اسحاق نیوتن» در شماره جدید (۷ و ۸) فصلنامه نقد کتاب کلام، فلسفه و عرفان ویژه پاییز و زمستان ۱۳۹۴، منتشر شده است؛ مشخصات تفکر دورۀ تجدید حیات فرهنگی غرب (رنسانس) برای دریـافت روح حاکم‌ بر‌ علوم جدید از لحـاظ تـاریخی باید‌ بـه‌ آغـاز‌ پیـدایش‌ آن‌ها‌ بازگشت.درست است که‌ اجزاء‌ تفکر دورۀ تـجدید حـیات فرهنگی غرب (ربع آخر قرن پانزدهم و دو ثلث اول قرن شانزدهم میلادی) در‌ قرون‌ وسطی‌ فـراهم آمـده، ولی به هر طریق چه‌ از‌ لحاظ‌ فـلسفی‌ و چه‌ از لحاظ علمی، ایـن دوره فـی‌نفسه و من‌حیث‌المجموع مـشخّصاتی دارد کـه بدون توجّه بدآن‌ها خط‌‌‌مشی علوم جدید قابل فهم نیست. صرف‌نظر از تحول روش تحقیق‌ علمی که البـتّه در ایـن دوره بیشتر مبتنی بر مشاهده و آزمـایش اسـت، بـرطبق تحلیل کوایره، مـورخ و فـیلسوف معاصر فرانسه، از جمله مـشخصاتی کـه در مورد روح‌ حاکم‌ بر اذهان آن عصر می‌توان برشمرد، به قرار زیر است: ۱- انهدام تصوری که از کـل کـائنات در ذهن بشری بوده، یعنی انهدام عـالم مـتناهی که شـامل سـلسله مـراتب منظم‌ ارسطویی‌ است و تـصور جهانی نامتناهی را جانشین آن کردن، جهانی که به سبب وحدت عناصر متشکله و متحد‌الشکل بودن قـوانین آن یکپارچه‌ و منظم به نظر می‌رسد. ۲- هندسی و کمی کـردن مـکان، یـعنی جـایگزین کـردن تصور مکان انـضمامی (که مـجموعۀ فضاها و حیّزهای ارسطویی است) با مکان انتزاعی و متجانس هندسۀ اقلیدسی‌ که دیگر ماهیت آن‌ من‌حـیث هـو و مـطلق و لابشرط تصور می‌شود. توضیح این‌که در سنت‌ ارسطویی‌ مکان‌ در واقع جز جا و حیّز چیزی نیست و صرفا در داخل جهان و به‌ شـرط اشـیاء قابل تصور است و خارج از عالم موجود نه خلأست، نه‌ ملأ. مشکل اصلی در طبیعیات‌ ارسطویی‌ در این است که به هر طریق در نظام فکری او باید به‌نـحوی هـندسۀ اقلیدسی را در درون جهان غیراقلیدسی یعنی در مـکانی قـرار داد که از لحاظ مابعد‌الطبیعی انحنا دارد، ولی از لحاظ طبیعی مختلط است.کوایره در این مورد می‌نویسد: «جهان ارسطویی جهانی نیست که انحنای هندسی داشته باشد، بلکه اگـر بـتوان گفت به نحو مـابعدالطبیعی انحنا‌ دارد»‌. البته می‌دانیم که ارسطو به ریاضیات کمتر توجه داشته است و هندسه برای او یک علم اصلی در شناخت واقعیت نبوده است، زیرا ذاتیّات موجودات را دربر نمی‌گرفته است. هندسه در‌ نظر‌ او یک علم انتزاعی صـرف اسـت و در طبیعیات که علم به موجودات است، سهم مهمّی نمی‌تواند داشته باشد. در بحث شناخت مطابق سنت ارسطویی، ادراک حسی و تجربی است‌ که‌ اساس و پایۀ علم به موجودات واقعی را تشکیل می‌دهد، نه نـظر و اسـتدلال ریاضی مـاتقدم. شخصیت‌های بزرگ علمی عصر جدید چون کپرنیک و کپلر و گالیله و غیره‌ نیز‌ دیگر‌ وارث طبیعیات ارسطو نیستند، چه‌ در‌ طبیعیات‌ ارسـطو نه انحنای عالم قابل اندازه‌گیری است و نه حرکت. بلکه آن‌ها به مـعنایی وارث اقـلیدس و ارشـمیدس هستند و با تحقیقات‌ آن‌ها‌ روح‌ علمی زمانه هم ابعاد هندسی و مکانیکی پیدا‌ می‌کند. در قرن هفدهم میلادی به‌نـحو ‌صـریح از سویی توجه بیشتر به دید ریاضی (از لحاظ سنت فیثاغورسی و افلاطونی) و‌ از‌ سوی‌ دیگر بـه طـبیعیات ذیـمقراطیس پیدا می‌شود و این هر دو‌ در هم ادغام می‌گردد. گویی اجزاء لایتجزای مورد قبول ذیمقراطیس فقط در فضای نـامتناهی اقلیدسی و در حرکت مکانیکی‌ ارشمیدسی‌ قابل‌ تصور باشد، مثل این است که فقط در ایـن فضای غیرمادی‌ باید‌ بـاشد کـه بتوان قوانین حاکم بر این اجزاء لایتجزای مادی را به‌نحو دقیق و به‌صورت‌ تجربی و ریاضی مورد بررسی قرار داد. البته اختلاف نظرهای بیّن و اساسی‌ چه‌ از‌ لحاظ بینش و چه از لحاظ روش میان متفکران و دانشمندان آن عـصر وجود‌ دارد،‌ ولی‌ در عوض با اطمینان می‌توان گفت که کم‌و‌بیش روح واحدی بر اذهان‌ علمی‌ حاکم است. مثلا اگر دکارت جزء لایتجزا و خلأ را قبول ندارد، ولی به‌ هر‌ طریق‌ امتداد را جوهر جسمانی می‌داند و حـرکت را مـتجانس و قابل اندازه‌گیری، و در ‌نتیجه مطالعۀ امور جسمانی را‌ به‌ مطالعۀ‌ حرکت یعنی به علم‌الحیل (مکانیک) و این علم را به هندسه و هندسه را به ریاضی‌ محض‌ قابل تحویل می‌شناسد. جهان مـورد نـظر برای دکارت هندسی و مکانیکی است و این‌ جهان‌ با روش معقول ریاضی و به طور کمی قابل شناخت و محاسبه است. البته از این‌ لحاظ‌ دیگر‌ الزاماً ریاضیات برخلاف سنت افلاطونی مدخلی برای ارتقاء بـه عـالم مثل نیست،‌ بلکه‌ روشی است بسیار دقیق که به مدد آن عالم ناسوت بر اساس تصورات واضح و متمایز‌ یعنی‌ بدیهی، تحلیل و ترکیب و استقصا می‌شود. تفکر نیوتن در مقایسه با سنت دکارتی نیوتن از لحاظ مخالفت با طبیعیات‌ ارسطو،‌ و کشف کـابرد ریـاضیات، بـا دکارت و دکارتیان‌ اختلافی‌ ندارد، بـلکه اخـتلاف آن‌ها بیشتر از این‌ لحاظ‌ است که برای نیوتن فرضیۀ عقلی بر تجربه سبقت نمی‌جوید و به‌تنهایی‌ اعتباری‌ ندارد و ریاضیّات، مادام که‌ در‌ پدیـدارهای طـبیعی‌ قـابل‌ اعمال‌ نباشد، به حقایق معتبری دست نمی‌یابد،‌ یـعنی‌ بـه‌خودی‌‌خود شرایط اولیۀ پدیدارهای طبیعی را از طریق ریاضیات نمی‌توان‌ استنتاج‌ کرد و به‌تعبیر دیگر اولویت‌ همواره با داده‌های تـجربی‌ اسـت‌ و یـقین از ریاضیات محض‌ ناشی‌ نمی‌شود. بلکه بر اثر اعمال آن‌ها و محاسبۀ دقـیق پدیدارهای عمدۀ طبیعت چون حرکت‌ سیارات،‌ وزن، جزر و مد و غیره‌ به‌ دست می‌آید؛ یعنی از‌ نفس‌ داده‌های تجربی خارجی. نیوتن بـا‌ اخـتراع‌ حـساب فلوکسیون که تنها ترجمان دقیق و منسجم علم‌الحیل (مکانیک)جدید است، نشان داده اسـت‌ که این حساب نه فقط مثل‌ هندسۀ‌ تحلیلی دکارت‌ وضع‌ یک‌ عظم را در لحظه‌ای‌ خاص بیان مـی‌کند، بـلکه در ضـمن تغیّر آن را نیز در آن لحظه از لحاظ‌ شدت‌ و جهت نشان می‌دهد. چنان‌که قبلا اشاره‌ کردیم،‌ دکـارت‌ عـلم‌‌الحـیل‌ را تابع هندسه‌ کرده‌ بود، در صورتی که علم‌الحیل نه قابل استنتاج از هندسه است و نـه قـابل تـحویل‌ بدآن. حتی‌ برعکس‌ هندسه را می‌توان تابع علم‌الحیل کرد. به‌‌طور‌ خلاصه‌ بگوییم،‌ برای‌ دکارت‌ و دکـارتیان گـوییی عقل، خاصه عقل ریاضی، قادر است که همۀ مسائل را به خود باز گـرداند و بـه‌خـودی‌خود به حقایق یقینی در بطن طبیعت‌ برسد، در صورتی‌که برای نیوتن و پیروانش حقایق را فـقط از رهـگذر تجربه و بر اساس مشاهده و آزمایش می‌توان به دست آورد و سپس آن‌ها را در قالب‌ و زبان ریـاضی بـیان داشـت. یعنی سلسله مراتبی که دکارت از لحاظ عقلانی میان علوم برقرار کرده است، در نظام فکر علمی نـیوتن مـعکوس می‌شود. نیوتن سعی دارد ارتباط دائم قوانین ریاضی‌ را‌ با واقعیّت محسوس خارجی که از راه مشاهده و آزمـایش بـه دسـت آمده است، حفظ کند. ظاهراً نوعی یقین عقلی مطلق مابعدالطبیعی‌ در‌ بینش و روش دکارت و دکارتیان‌ وجود دارد کـه نـیوتن در تـجسس علمی خود عملا سعی دارد آن را کنار بگذارد. البته قبل از انتشار کتاب اصول نیوتن، رابـرت بـویل نیز‌ اصرار ورزیده بود که‌ باید‌ نظریه‌های علمی را به هر طریق مستقل از هر نوع نظریۀ مـابـعدالطبیعی بیان کرد و مورد بررسی قرار داد و دانشمندان اعتقادات مابعدالطبیعی خـود را نـباید‌ در‌ تبیین پدیدارها دخالت بدهند. خود بویل قائل بـه نـظریۀ جـزء لایتجزا بود و از لحاظ دید فلسفی به پیـروی از جـان لاک واقعیت عینی اوصاف اولیۀ تصورات بسیط را قبول‌ داشت‌ و آن‌ها‌ را از نوع عظم و صورت و حـرکتمی‌دانست. مبانی مابعدالطبیعی در فیزیک نیوتن      اسحاق نـیوتن موفق شد، به دنبال‌ کـار بـویل، متعلق و مـوضوع خـاص آن‌چه را خود فلسفۀ طبیعت‌ می‌نامید‌ و روش مناسب بـا آن را بـر اساس تجربه، دقیقاً روشن سازد. وی می‌گوید: «روش تحلیلی عبارت است از ‌‌توجّه‌ به داده‌های تـجربی و مشاهدۀ دقیق پدیدارها و استنتاج نتایج کـلی از طریق‌ استقراء. هیچ‌ نظر‌ خـلاف آن را نـباید پذیرفت، جز آن‌چه از تجارب دیـگر یـا از حقایق یقینی دیگر‌ به‌دست آمده باشد. تا موقعی که پدیدارها خلاف این نـظر را نـشان ندهد،‌ می‌توان بدآن کلیت بـخشید‌ و اگـر پدیـداری در جهت خلاف ایـن کلیت رخ نمود، لازم است که در نـتیجۀ کـلی، این یک مورد استثنایی را نیز ذکر کرد .از طریق این تحلیل می‌توان به‌نحو تـعقلی از‌ امـور مرکب به امور بسیط، و از حرکت بـه مـحرک، و از معلول بـه عـلت، و از عـلل جزئی به علل کـلی رسید و سرانجام به کلی‌ترین علت‌ها دست یافت». علل قریبی‌ که‌ به نظر نیوتن مورد جستجوی فیلسوف اسـت «قوانین کـلی حرکت» و علل مکانیکی است که نـباید آن‌ها را بـا عـلل فـاعلی به‌نحوی کـه در مـابعدالطبیعۀ ارسطویی مورد نظر است،‌ اشتباه‌ کرد. در این مورد می‌نویسد: «از پدیدارهای طبیعت دو یا سه اصـل کـلی حـرکت به‌دست می‌آید و آن‌گاه در تبیین امور مـی‌توانیم نـشان دهـیم کـه آثـاری کـه در امور جسمانی‌ دیده‌ می‌شود بر این اصول مترتب و مبتنی است. حتی اگر نتوانیم علل این اصول را بیان کنیم، باز همین امر دال به پیشرفت بزرگی در فلسفۀ طبیعت است. تعمیم وسـیع این‌ اصول‌ حرکت‌ در جهان، خود دلیل بارز‌ بر‌ محرز‌ بودن آن‌هاست و نیازی به جستجوی علل آن‌ها نیست». نوع بارز این اصول و قوانین یا علل مکانیکی خیلی کلی که شامل‌ موارد‌ بی‌شمار‌ جـزئی مـی‌شود جاذبه است که بیشتر تابع‌ سادۀ ریاضی است که با جرم رابطۀ مستقیم دارد و با مربع فاصله رابطۀ معکوس. البته نیوتن در کتاب اصول‌ برخلاف‌ تصور‌ عامه، فرضیّه‌ای دربارۀ علت قانون جاذبه بـیان نـمی‌کند و می‌گوید: «من‌ هنوز نتوانسته‌ام به‌راستی سبب این خصوصیّات مربوط به جاذبه را از روی خود پدیدارها استنتاج کنم و به‌ همین‌ دلیل از بیان هر نوع فرضیه و حـدس در ایـن مورد‌ خودداری‌ می‌کنم.» ولی در کتاب نـورشناسی  (آن هـم از چاپ دوّم به بعد) بالأخره بر آن می‌شود که‌ مسئله را‌ با توسل به تبیین علی که آن را غیر از قوانین مکانیکی‌ می‌داند‌، بیان‌ کند: «گمان نرود که من جاذبه را در عـداد اوصـاف ذاتی اجسام می‌پندارم، چـنان‌که گـویی‌ علت‌ جاذبه‌ از خصوصیات خود جسم باشد». بلکه جاذبه معلول طبیعی فشار مکان و انعطاف‌پذیری اثیری است‌ که‌ اشیاء در آن قرار گرفته است. پس به نظر نیوتن فلسفه تنها نباید به‌ بیان‌ قوانین‌ علمی اکـتفا ورزد، بـلکه باید به جستجوی علل فاعلی نیز بپردازد، علل فاعلی‌ای که‌ قابلیّت‌ تبیین وجودی قوانین کلی را داشته باشد. به نظر او، میان قوانین و علل‌ رابطه‌ای‌ است‌ که می‌توان بدآن‌ها دست یافت. حتی فلسفۀ تـجربی مـی‌تواند ما را بـه شناخت علت اولیه نزدیک‌ کند. او‌ می‌نویسد: «اگر هر پیشرفت واقعی در این فلسفه فوراً ما را به شناخت‌ علت‌ اولیـه هدایت نمی‌کند، در عوض به یقین ما را به شیوه‌ای صحیح‌تر بدآن سـو رهـنمون مـی‌شود‌ و همین‌ امر بهتر از هر نوع حدس و فرض اضافی است.» نیوتن به‌‌خوبی‌ به اختلاف قوانین مکانیکی با عـلل ‌فـاعلی واقف است و به جز یکی دو فرضیۀ فیزیکی (بحث‌ اثیر‌ در علم‌الحیل و نظریّۀ انتشار نـور در کـتاب نـورشناسی) در آثار‌ اصلی‌ خود بیشتر به بیان ریاضی قوانین کلی‌ که‌ روابط‌ میان پدیدارها را بیان مـی‌کند، پرداخته است. روش‌ نیوتن‌ به معنای دقیق کلمه همان روش گالیله و در دنبالۀ آن است. با وجود‌ آن‌چه‌ گفته شد، از لحاظ تـاریخی‌ و بـعد از‌ نیوتن،‌ به‌‌تدریج که آثار نیوتن بیشتر شناخته‌ شد‌ و عمومیت یافت، دیگر به‌طور متداول از جاذبه تعبیر به یک تابع‌ ساده‌ ریاضی نکردند، بلکه بیشتر آن را‌ به عنوان یک علت‌ طبیعی‌ و به‌صـورت یک خصوصیّت‌ انضمامی‌ مادی تلقی کردند. دیوید هیوم نیز در فلسفۀ خود به نیوتن توجّه داشته و افکار‌ او‌ را به‌کار برده است. او‌ نظریۀ‌ تداعی‌ صور نفسانی را‌ در مقایسه با قانون‌ جاذبه‌ بیان داشته است. باز بدین مـعنی اسـت که نظریۀ جاذبۀ عمومی نیوتن مورد توجّه طبیعی‌‌مسلکان‌ فرانسوی قرن هیجدهم میلادی از جمله ژان‌ژاک‌ روسو‌ قرار‌ گرفته‌ است. در‌ عوض، فکر نیوتنی‌ که‌ دربارۀ جنبۀ علی آن به افراط‌گویی پرداخته شده است، فقط از لحاظ علم فیزیک (مافی‌الطـّبیعه) و‌ ریـاضیات‌ و با حذف جنبۀ مابعدالطبیعی آن‌ مورد‌ توجه‌ بوده‌ است. در‌ صورتی‌که نیوتن، بدون این‌که این دو جنبه را با هم خلط کند، به هر دو توجه داشته است. از لحاظ تـاریخی دقـیقا مـی‌دانیم که نیوتن در زندگانی شخصی‌ خـود عـمیقاً مـؤمن و مخالف سرسخت بی‌ایمانی بوده است و حتی گرایشی به عرفان هم داشته است و به‌نحوی بینش مافی‌الطبیعه خود را به‌نـوعی کـلام مـنتهی‌ می‌کرده‌ است. به نظر او، اگر تمام عالم تابع قـوانین مـکانیکی است، پس تمام امور عالم از علتی متابعت می‌کند که در قلمرو صرف مکانیک نیست. نظام عالم حاکی از نوعی وحدت‌ امور‌ است. اجسام بـه انـوار و انـوار به اجسام منتهی می‌شود. در تمام عالم یک روح کلی حیاتی وجـود دارد که شاید شهابی آن را به‌ زمین‌ منتقل کرده باشد. این روح در‌ تمام‌ اجسام ساری و جاری است. نیوتن تصور می‌کند که در همه جـا فـعل الهـی دیده می‌شود. مثلا علت فاصلۀ بسیار زیاد میان سیارات را چنین بیان‌ مـی‌کند‌ کـه ارادۀ خالق بر‌ این‌ قرار دارد که از بی‌نظمی کلی که احتمالا ناشی از سقوط و برخورد سیارات با یکدیگر مـی‌تواند بـاشد، جـلوگیری شود. قوانین کلی طبیعت را خدا مقرر کرده است. خدا در همه جا‌ و در همه وقت حضور دارد. زمـان و مـکان مـطلق و لابشرط دلالت بر حضور خدا در همه جا و در همه وقت می‌کند و بدون این‌که ما از علت و چـگونگی‌ آن‌ آگـاه باشیم،‌ همه چیز در خداست و عالم انعکاس وحدانیت و علم و رحمت نامتناهی اوست. نیوتن حتی پا از‌ این هـم فـراتر گذاشته و افکار دینی خود را مستقیماً با‌ کتاب‌ تورات-که‌ هر شب آن را می‌خوانده است-مطابقت داده اسـت. خدای نـیوتن آن خـالق و ناظم و حافظی است که ‌‌به‌ مواد عالم چنان ترتیب و نسقی بخشیده است که در یـک حـالت ثابت‌ و در‌ یک حرکت مستمر باقی بماند. به هر طریق کاملاً روشن است که مـافـی‌الطـّبیعه نیوتن‌ خواه‌ناخواه به‌نوعی علم کلام و خداشناسی منتهی می‌شود. البته این جنبه از نظریّه‌های‌ نیوتن خیلی کـم طـرف‌ توجه‌ قرار گرفته است و عملاً اکثر علمای طبیعی هیچ‌گونه رابطۀ معقولی مـیان گـفته‌های عـلمی و کلامی او ندیده‌اند و یا رابطۀ آن دو را بسیار سست و بی‌اعتبار تشخیص داده‌اند و این جنبه از فکر نیوتن را صرفاًً شـخصی و خـصوصی مـعرّفی کرده‌اند، ولی در عوض او را عملاً و در درجۀ اول یکی از بنیان‌گذاران اصلی بینش مادی و طبیعی عصر‌ جـدید‌ مـعرفی کرده‌اند. ولی در قرن بیستم بر اثر تحقیقات و نظریه‌های جدید فیزیکی به‌ناچار جزمیت و قاطعیت علم نیوتنی کـاسته شـده است و عملاً نه فقط اصول و مبانی نظام‌ فکری‌ او مورد انتقاد و محل گـفتگو واقـع شده، بلکه حتی این تصور بـه وجـود آمـده است که به هر طریق در نزد هر دانشمند و مـحقّقی، بـدون این‌که ارزش‌ مستقیم‌ کشفیات تجربی آن‌ها نادیده گرفته شود، حدّاقل از لحاظ نظری نـوعی مـوضع‌گیری فلسفی وجود دارد. اگر به‌مـعنایی- هـمچنان‌که که قـبلا اشـاره کـردیم- نیوتن در عصر جدید نمونۀ کاملی از بینش‌ عـلمی‌ بـه‌ شمار رفته است، و اگر‌ در‌ افکار‌ او احتمالاً می‌توان اصول فکری گروه زیادی از دانـشمندان ایـن عصر را یکجا و به‌نحو متشکل مـنعکس و متبلور دید،‌ جالب‌ تـوجّه‌ اسـت که به‌جای این‌که اعـتقادات مـابعد‌الطّبیعی‌ نیوتن را- مانند بعضی از مورخین تحصلی مسلک - صرفاً شخصی و خصوصی بدانیم، آن‌ها را بـا اصـول محض تفکّر علمی او‌ بسنجیم‌ و از ایـن طـریق احـتمالاً زیربنای مابـعدالطـّبیعی نظری را‌ در فیزیک (مافی‌الطـّبیعه) او دریابیم. اگر مـا خطوط اصلی زندگی نیوتن را در نظر بگیریم و بدین نکته توجّه‌ کنیم‌ که‌ نیوتن در کمبریج تـحصیل و تـدریس کرده است و تفکّرات او‌ عمدتاً‌ در جوّ فـرهنگی ایـن شهر دانـشگاهی بـه شـکوفایی رسیده و به ثمر نـشسته است، شاید از‌ این‌ طریق‌ بتوانیم حدّاقل از لحاظ تاریخی مسئله را روشن کنیم. تاثیر هانری مور در تفکر نیوتن در قرن هفدهم میلادی‌ در‌ میان‌ مـدرّسین و اسـتادان کلام و فلسفه در شهر کمبریج، نوعی تـفکّر افـلاطونی و شـاید‌ بـهتر‌ اسـت‌ بگوییم تفکّر نـو افـلاطونی رایج بوده است که به همین سبب به‌طور کلّی در‌ کتاب‌های‌ متداول تاریخ فلسفه آنان را اصطلاحاً تـحت عـنوان افـلاطونیان کمبریج نام برده‌اند. نیوتن از‌ لحاظ‌ اعتقادات‌ عرفانی و دیـنی نـه فـقط مـتعلّق بـه هـمین گروه است، بلکه دقیقاً با افکار‌ آن‌ها‌ خاصّه با افکار هنری مور به‌طور مستقیم آشنا بوده است. گفته‌های عرفانی‌ و دینی‌ نیوتن نه فقط به معنایی تکرار افـکار کلامی و فلسفی و عرفانی هنری مور است ،‌ بلکه‌ احتمالاً اصول نظری علمی نیوتن نیز تا حدودی از همین افکار الهام‌ پذیرفته‌ است. اگر‌ اصول جهان‌بینی طبیعی نیوتن را به‌خوبی تحلیل کنیم، به‌مـعنایی بـا اندیشۀ هنری مور‌ روبه‌رو‌ می‌شویم. زیرا‌ نیوتن در واقع با بینش مابعدالطّبیعی اصول اوّلیّۀ علم‌الحیل‌ (مکانیک) را‌ در نظر می‌گیرد. برای او نیز هم‌چون هنری مور مکان مطلق و ازلی است و همین  نوعی واقعیّت‌ ما‌بعدالطّبیعی است که مجزّا‌ از‌ خداست، ولی نسبت به عالم قدمت دارد و اگر چنین نمی‌بود، می‌بایست عالم‌ موجودات‌ ازلی باشد. مکان و زمان مطلق‌ و لابشرط‌ تابع اراده و فعل‌ خدا نیست، بـلکه تـابع‌ ذات‌ اوست. زمان مطلق نیز عقلاً نسبت به امور انضمامی قدمت دارد و حتّی حرکت مطلق‌ نیز‌ غیر از حرکات نسبی است که‌ ما‌ ادراک می‌کنیم،‌ یعنی‌ غیر‌ از نقل و انتقالاتی‌ که مناسبتی با موضع مـا دارد. تـجارب علمی و مـحاسبات ریاضی نیوتن بر اساس مطلقیّت و تجانس‌ مکان و زمان و حرکت که‌ در‌ واقع‌ گویی‌ خارج‌ از جهان مادّی‌ است‌ و پدیـدارهای جزئی در آن‌ها محاط است، تحقّق پیدا می‌کند و به نتیجه می‌رسد. در واقـع در‌ فـضای‌ کـلّی‌ تفکّر نیوتن هم تأثیر مستقیم هنری مور‌ دیده‌ می‌شود‌ و هم‌ تأثیر‌ مستقیم جان‌ لاک (نیوتن با جان ‌لاک آشنا بـوده ‌ ‌اسـت و در روش تجربی خود به او اقتدار کرده است) و همین عملاً امروز موجب شده است کـه نـفس فـیزیک نیوتن‌ در واقع پیچیده‌تر و توجیه آن مشکل‌تر از آن‌چه در ابتدا به نظر می‌رسیده است، باشد. تعارض فکر نیوتن در واقـع از اختلاف میان افکار هنری مور و جان ‌لاک ناشی شده‌ است. مثل‌ این است که از یـک طرف ما پیرو جـان‌ لاک بـاشیم و فقط دادۀ تجربی و حسّی را یقینی بدانیم (با فرض جوهری غیرقابل شناخت) و از طرف دیگر مجبور باشیم که‌ فیزیک‌ را بر اساس اصول هنری مور که صرفاً مابعدالطّبیعی است، بنیان نهیم. چنان‌که قبلاً اشارت رفت، اگـر مشکل اصلی در طبیعیّات ارسطویی‌ در‌ این بوده است که می‌بایست‌ به‌نحوی هندسۀ اقلیدسی را در درون جهان غیراقلیدسی قرار داد، مشکل فیزیک نیوتن هم در این است که با این‌که روش او کاملاً در‌ جهت‌ معکوس بینش ارسطویی اسـت،‌ بـا‌ این حال او هم ناچار است جهان محسوس و واقعی را در فضای نامتناهی هندسۀ اقلیدسی مورد مطالعه قرار دهد. نظرگاه‌ها و بینش و روش آن دو در جهت عکس یکدیگر‌ است‌، ولی به هر طریق مشکل اصلی در نزد هردو پابرجاست. توجّه بدین‌نکته از یـک طـرف عمق و تا حدودی حقّانیّت تعارضات  کانت را در مورد مکان و زمان لابشرط و ما‌تقدّم‌ نشان می‌دهد،‌ و از طرف دیگر نیاز اینشتین را در توسّل به نظریّۀ جدید دیگر، که همان نسبیّت باشد،‌ مبرهن می‌سازد. بعد از نـیوتن، در حـالی‌که نظریّۀ علمی او بیشتر‌ فقط‌ در‌ قلمرو شناخت در حدّ پدیدارها و روش او در محدودۀ نوعی اصالت تسمیۀ ریاضی مورد قبول ‌‌واقع‌ شده است، عملاً نظام مابعدالطّبیعی او با نظام‌های دیگر مابـعدالطـّبیعی‌ عـمیقاً‌ تعارض پیدا کرده است. این مـابـعدالطـّبیعه چون مستلزم قبول مکان و زمان و حرکت‌ مطلق ولی به معنایی واقعی است، از همین‌جا با گفته‌های لایب‌نیتس و بارکلی اختلاف‌ شدید‌ پیدا کرده است (با ایـن‌که بـارکلی هـمیشه نیوتن را مورد تحسین قرار می‌داده است). بعداً، چنان‌که اشـاره کـردیم، تعارضات در فلسفۀ استعلایی کانت هم از اشکالات فیزیک نیوتن سرچشمه گرفته است. زیرا کانت فیزیک‌ و روش ریاضی نیوتن را در حدّ فاهمه (نه در حدّ عـقل) قابل قـبول مـی‌داند، ولی به هر طریق در می‌یابد که مابعدالطّبیعۀ مبتنی بـر مکان و زمان و حرکت مطلق‌ به‌‌ناچار از محدودۀ فاهمۀ بشری تجاوز می‌کند و با روش دیالکتیک استعلایی به بحث در آن‌ها بـاید پرداخـت. یعنی در واقـع کانت غیرمستقیم افکار مابعدالطّبیعی نیوتن ملهم از هنری‌ مور‌ را فـقط بـه صورت تعارضات قابل طرح می‌بیند. در واقع فلسفۀ استعلایی کانت نیست که به تعارض رسیده اس ، بـلکه در اصـل فـیزیک نیوتن است که در بطن خود و به‌طور‌ ضمنی حاوی این تعارضات عقل نـظری اسـت. تعارضات دیـالکتیکی کانت انعکاس مستقیم مشکلاتی است که در فیزیک نیوتن- بدون این‌که صراحتاً بیان شود- وجود دارد. تاریخ تحوّل عـلم و فـلسفه در دورۀ جـدید- تحت‌ تأثیر‌ فکر‌ تحصّلی که در واقع ادّعا‌ دارد به‌ نیوتن‌ اقتدا می‌کند-کم‌کم بیش از پیش فیزیک نـیوتن را از مـابعدالطّبیعۀ او مجزّا ساخته و اوّلی را معتبر و دومّی‌ را‌ بی‌اعتبار‌ دانسته است. چنان‌که پیش از این اشاره کـردیم فـقط‌ بـا‌ پیدایش نظریّۀ نسبیت در قرن بیستم است که از نو مسائل مربوط به رابطۀ ذاتی و اصـولی مـابعد‌الطّبیعۀ‌ نیوتن‌ با فیزیک او قابل طرح گردیده است. نتایج بحث از این مطالب با‌ توجه بـه آن‌چه در ابـتدای این نوشته آورده شد، کلاّ چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟ بدون این‌که منظور انکار ارزش‌ و اهمیّت‌ اکتشفات جـدید عـلمی و حتّی صنعتی و فنّی دورۀ جدید باشد،‌ تا‌ حدودی، هم‌داستان با کوایره می‌توانیم بگوییم: ۱-  تفکّر عـلمی بـه مـعنای اصلی کلمه از لحاظ نظری هیچ‌گاه به‌طور‌ کلّی‌ و به‌صورت مطلق از تفکّر فلسفی جدا نیست. ۲-  تحولاّت بـزرگ عـلمی هـمواره‌ به‌ مدد‌ تغییرات مفاهیم فلسفی به‌وقوع پیوسته است. ۳- تفکّر علمی-خاصّه تفکّر مربوط بـه مـافی‌الطّبیعه‌ هرگز‌ ابتدا‌ به ساکن به منصۀ ظهور نمی‌رسد، بلکه همیشه در بطن و چارچوب افکار و اوّلیـّات‌ زیـربنایی و علوم متعارفه و اصول موضوعه که به‌طور ذاتی بحث‌ در‌ آن‌ها‌ از آن فلسفه است، بـه‌وجـود می‌آید. توضیح این‌که بدون شکّ هر عالم و دانشمندی‌ نـه‌ فـقط در چـارچوب فرهنگی خاصّ نسبت به مسائل جدید عـلمی و تـحقیقات دست‌ اول‌ کنجکاو‌ و شائق می‌شود، بلکه عملاً به طریقی به بینشی فلسفی متکی است کـه به معنایی‌ زمینۀ اصلی تـفکّر عـلمی او را تشکیل مـی‌دهد، حـتّی اگـر این بینش در‌ ظاهر‌ در‌ جهت طرد فـلسفۀ رایـج زمانه باشد. اگر علم و فلسفه باید از هم جدا دانسته شود،‌ و اگر‌ آن‌چه بـعضی‌ها فـلسفۀ علمی گفته‌اند، در واقع نه علم اسـت و نه‌ فلسفه،‌ در عوض نـفس تـجسّس علمی، آن هم نه فقط در عـلوم انـسانی بلکه حتی و شاید‌ بالاخصّ‌ در علوم طبیعت به معنای محض کلمه، به هر طـریق مـبتنی بر‌ تفکّر‌ فلسفی است و روح و جـهت خـود‌ را‌ از‌ آن کـسب می‌کند، تا آنـ‌جا کـه بدون‌ این‌ تفکّر آن‌چه عـلم نامیده می‌شود، فقط صورت بدون محتوایی از علم است و احتمالاً-متأسّفانه‌ باید گفت-لفظی است در دست‌ کـسانی‌ کـه مفهوم‌ دقیق‌ آن‌ را در نیافته‌اند.









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 117]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن