واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۶
مدیر گروه فلسفه دین و فلسفه اسلامی پردیس فارابی دانشگاه تهران گفت: علوم انسانی کنونی بر اساس روش علمگرایی و تجربهگرایی، شکل گرفت که به دلیل انحصارگرایی و اتکای صرف به تجربه و کنار گذاشتن عقل و دین ناقص است و بشر را از دیگر حوزههای شناخت محروم میکند. به گزارش گروه دریافت خبر خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، محمد محمدرضایی درباره ضرورت تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی، گفت: اگر بخواهیم درباره علوم انسانی کنونی صحبت کنیم باید بستر شکلگیری این علوم را مورد بحث قرار دهیم تا بدانیم بر اساس کدام مبانی فلسفی، کلامی و معرفت شناختی شکل گرفتهاند. وی با اشاره به بروز و ظهور دو مکتب فکری تجربه گرایی و عقل گرایی بعد از رنسانس اظهار کرد: تجربه گرایی معتقد است که معرفت از تجربه حاصل شده و به تجربه نیز ختم میشود. این مکتب به چیزی جز دادههای تجربی اعتقاد ندارد و دیگر منابع شناخت اعم از عقلانیت، شهودهای عرفانی و آموزههای وحیانی را نادیده میگیرد، به گونهای که دیوید هیوم از فلاسفه برجسته تجربه گرایی معتقد است اگر کتابی به من دهید که نتوانم آن را تجربه کنم(همچون مباحث متافیزیک) باید آن را در آتش سوزاند. این یعنی تمام آموزههای غیرتجربی را، موهوم و خرافه میدانستند. محمدرضایی ادامه داد: تجربه گرایان اصل علیت را انکار کردند چراکه تجربه را واقعیت دانسته و نتوانستند رابطه درونی بین علت و معلول را درک کنند. برای مثال چون رابطه بین آتش و سوختن را تجربه نمیکردند، آن را انکار کردند و کسی همچون هیوم این رابطه را به تداعی معانی و عادت ذهنی روانشناختی تعبیر میکند. رئیس کمیسیون فلسفه دین و کلام جدید شورای تحول علوم انسانی تصریح کرد: اگرچه تجربه گرایی منبعی برای شناخت بود، اما به شکّاکیت منتهی شد تا جایی که حتی قوانین کلی و ضروریِ علم را نمیتوانستد توجیه و تبیین کنند چراکه اگر قانون علّی از علم گرفته شود دیگر معنایی نخواهد داشت. آنها توجه نداشتند که حتی علوم تجربی مبانی غیرتجربی دارد. آنها نتوانستند جهان خارج را نیز اثبات کنند و اینچنین بنیان علم فرو ریخت. وی با بیان اینکه «تجربه گرایی در خود، علم گرایی را پروراند» اظهار کرد: روش علمی جهان را مانند ماشین در نظر میگیرد که هر چه در جهان رخ میدهد معلول علت سابق بر خود است و بالضروره حاصل شده است. از این رو، لاپلاس فرانسوی طرحی به ناپلئون ارائه کرد که در آن برای خدا جایگاهی قائل نبود، یعنی آنچه بعد از رنسانس در جهان حاکم شد تجربه گرایی و علم گرایی بود و غیر از این هر چیزی همچون اخلاق، اختیار، امور ماوراء تجربه و علم، در این دایره جایی نداشت. سردبیر فصلنامه علمی پژوهشی «فلسفه دین» ادامه داد: پس از این دانشمندان هر چه جز این را علم ندانسته و اینچنین بشر را از دین و ماوراء طبیعی محروم کردند تا جایی که در حوزه علوم انسانی نیز این اتفاق رخ داد، برای مثال کسانی چون فروید و دورکیم مبانی و امور دینی و ماوراء طبیعه را بر اساس روش طبیعی تبیین میکردند. وی افزود: بر اساس روش علم گرایی و تجربه گرایی، علوم انسانی کنونی شکل گرفت که به دلیل انحصارگرایی و اتکای صرف به تجربه و کنار گذاشتن عقل و دین ناقص است و بشر را از دیگر حوزههای شناخت محروم میکند. به گفته وی اگرچه در کنار و به موازات تجربه گرایی، عقل گرایی نیز ایجاد شد و رشد کرد اما این تفکر سعی داشت تا از ایده ذهنی، ایدهای دیگر را نتیجه گیرد، اما از آنجا که میخواست با تحلیلهای عقلانی از امور نتیجه گیری کند تجربه را کنار گذاشت. سردبیر فصل نامه «قبسات» با بیان اینکه به طور کلی تجربه گرایی تسلط بیشتری در غرب داشت، گفت: علوم انسانی رایج محصول این روش است و برای همین در هر حوزهای کارایی ندارد و همه چیز را با آن نمیتوان توجیه کرد. باید توجه داشت آموزههای وحیانی حقایقی را در اختیار انسان میگذارد که قابل تبیین با تجربه صرف نیست. از این رو، تحول علوم انسانی وسعت بخشیدن به قلمروی شناخت و استفاده کردن از دیگر منابع برای درک حقیقت است. محمدرضایی درباره تاثیر فلسفه اسلامی بر تحول علوم انسانی بیان کرد: هر کاری که انسان بخواهد انجام دهد مبتنی بر فکر و فلسفهای است، حتی تجربه گرایی هم فلسفه خاص خود را دارد یعنی اینطور نیست کارهای انسان حتی در حوزه اخلاق بدون فلسفه باشد. بنابراین مشکل علوم انسانی کنونی به دلیل فلسفه نادرستی است که در آن اتخاذ کردهاند. این نظریه پرداز تاکید کرد: هر کاری پشتوانهای فلسفی دارد، اینکه میگوییم تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی، یعنی بر اساس فلسفه درست نه مادی گرایانه یا تجربه گرایانه، بنابراین فلسفه عنصر کلیدی پروسه تحول علوم انسانی است. وی درباره ظرفیت مکاتب فلسفه اسلامی برای کمک رسانی به تحول علوم، بیان کرد: در اسلام سه مکتب مشایی بر اساس استدلال و منطق، مکتب اشراق بر اساس کشف و شهود و حکمت متعالیه با اعتقاد به اینکه یافتههای فلسفی با تعالیم و یافتههای دینی و کشفیات اشراقی هماهنگاند، وجود دارد. محمدرضایی ادامه داد: حکمت متعالیه معتقد است استدلال و شهود و تعالیم دینی حرفشان یکی است پس باید کوشید تا این محصول و حرف مشترک را با یکدیگر منطبق کرد. از این رو، اگر بتوان روش درستی پیش گرفت که این سازگاری نمایان شود، میتوان در مسیر تحول علوم انسانی از آن بهره گرفت. البته ممکن است حکمت متعالیه نیز ایراداتی داشته باشد اما اساس آن مناسب است و میتواند برای تحول مفید و موثر باشد. این عضو هیئت علمی دانشگاه تهران درباره تاثیر پژوهشهای کاربردی بر تحول علوم انسانی گفت: این تحول بر اساس چهار اصل صورت میگیرد: اسلامی سازی، بومی سازی، کارآمدی و نهایتا به روز بودن، پس باید همه تحقیقات را بر اساس این چهار اصل ساماندهی کنیم. وی با تقدیر از تلاشهای صورت گرفته در راستای تحول علوم انسانی، تصریح کرد: تحول علوم انسانی یک جهاد علمی را میطلبد. از این رو، باید مسئولان نظام در حوزههای مختلف هدفمند و دارای جهت حرکت کنند. اکنون شاید چند ده هزار دانشجوی دکتری، چند صد هزار دانشجوی ارشد و صدها هزار تحقیق و پژوهش در حوزه علوم انسانی داشته باشیم اما تاثیرگذاری آنها بر جامعه نیازمند نظارت یک اتاق فکر است. محمدرضایی در پایان خاطرنشان کرد: متاسفانه بسیاری از پایان نامههای دوره دکتری و ارشد به درد جامعه نمیخورد، از این رو، باید دستورالعملی وجود داشته باشد تا هر تحقیقی که در دستور کار قرار میگیرد با نگاه به نیازهای جامعه باشد. نمیتوان با حضور افراد معدود و بودجه کم انتظار تحول را داشت بلکه باید بودجه، تصمیمات و افراد هدفمند باشند تا به مطالبات این حوزه پاسخ داده شود. انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]