تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
چگونه برای دریافت ویزای ایران اقدام کنیم؟ مدارک لازم و نکات کاربردی
راهنمای خرید یو پی اس برای مراکز درمانی و بیمارستانی مطابق الزامات قانونی
آیا طلاق توافقی نیاز به وکیل دارد؟
چگونه ویزای آفریقای جنوبی را به آسانی دریافت کنیم؟ راهنمای قدم به قدم
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران شناخته میشود؟
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1819082110
فرشته مرگ چای بدست!
واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
داعش؛
فرشته مرگ چای بدست!
آقای کاظم تجربیات و مشاهدات خود در پاکستان را در قالب کتابی با عنوان ” ناگهان پاکستان- زندگی من در خطرناکترین کشور جهان” به رشته تحریر درآورده است.
به گزارش سرویس دینی جام نیوز، “حسنین کاظم” گزارشگر و خبرنگار معروف مجله آلمانی اشپیگل و سایت اینترنتی اشپیگل آنلاین به مدت چهار سال به عنوان گزارشگر ویژه اشپیگل در کشور پاکستان زندگی می کرد و در این مدت تجارب تلخ و شیرینی در این کشور خطرناک و پر از تناقض و آکنده از برداشت های انحرافی از اسلام داشته است. آقای کاظم تجربیات و مشاهدات خود در پاکستان را در قالب کتابی با عنوان ” ناگهان پاکستان- زندگی من در خطرناکترین کشور جهان” به رشته تحریر درآورده است. هر یک از تجربه ها و مشاهدات کاظم در یک فصل و یا بخش جداگانه از کتاب آمده و هر موردی داستان مربوط به خود را داشته که البته در نهایت همه رویدادها از ارتباطی مرئی و نامرئی با یکدیگر برخوردار هستند. در این گزارش یکی از تلخ ترین و در عین حال جذاب ترین داستان های این کتاب می آید یعنی قصه یک فنجان چای با فرشته نوجوان مرگ!
با صدای بلند گفتم:” السلام علیکم”. و او سکوت کرد. ما دو نفر در صبح یک روز سرد ماه مارس سال ۲۰۱۲ در یک چایخانه که در واقع یک کلبه حلبی نامطبوع در یک خیابان پر رفت و آمد و خاکی شهر راولپندی بود با هم ملاقات کردیم، در همان چایخانه ای که راننده های کامیون ها صبحانه خود را در آن جا می خوردند.
چند ماه پیش از آن به رابطم با گروه طالبان پاکستان گفته بودم که مایلم با یکی از آن مردان جوانی ملاقات کنم که به اصطلاح در جهاد نام نویسی کرده و قصد دارند به عنوان حمله کننده انتحاری خود را منفجر کنند. می خواستم کشف کنم که این مردان جوان به چه علت و انگیزه ای به ورطه رادیکالیسم می غلطند که همزمان نه تنها از خود بلکه از دیگران نیز به همان اندازه متنفر می شوند و خود و دیگران را به دیار نیستی روانه می کنند. آن فرمانده طالبان از پای تلفن جواب داد:” ببینم چه کار می توانم بکنم”.
مدت زیادی گذشت و هیچ خبری از آن فرمانده که رابط من بود نشد و من هم با خود گفتم که این کار ظاهرا شدنی نیست. اما یک روز با من تماس گرفت و گفت:” یک نفر را دارم. یک پسر کاملا جوان”. سپس نشانی محل را به من داد و زمان ملاقات را تعیین و تاکید و سفارش کرد که به هیچ عنوان نباید موبایل و وسایل عکسبرداری و ضبط صوت با خودم داشته باشم زیرا فرماندهی طالبان به همراه داشتن هرگونه وسیله ای را که بتواند محل حضور افراد این گروه را مشخص کند ممنوع اعلام کرده است.
با خودم گفتم “امیدوارم که طرف هوس نکند من را نیز با خودش به هوا بفرستد”. سپس مانند همیشه مطالبی در مورد مکان و زمان این ملاقات نوشتم و در بالاترین کشو میز تحریر قرار دادم تا اگر اتفاقی برایم افتاد ، همسر و فرزندانم در بی خبری کامل نباشند. با خانواده ام پیش از این توافق کرده بودم که در صورت یک قرارملاقات خطرناک، از قبل به آنها هیچ اطلاعی ندهم.
پسرک خود را امجد می نامید و تقریبا پانزده سال داشت و یک شلوار و جامه بلند و سفید پاکستانی پوشیده بود. با خودم گفتم که خوشبختانه جلیقه نپوشیده است. زیرا در زیر این لباسی که به تن داشت نمی توانست چیزی مخفی کند. پسر جوان و زیبایی بود با چشم های بزرگ و قهوه ای و موهای پرپشت مشکی که هر زمان در زیر نور آفتاب قرار می گرفت تا اندازه ای به سرخی می زد. صورتش صاف بود و خطوط ظریفی داشت و پوستش به دلیل آفتاب تند تابستان کمی سوخته و برنزه بود. اما آیا این جوان شباهتی به جهادی های افراطی داشت؟
آن فرمانده طالبان برایم گفته بود که امجد یک بار سعی کرده بود که خود را در مقابل یک پست ایست بازرسی در پیشاور منفجر کند اما احتمالا به دلیل نقص چاشنی موفق به این کار نشده بود. در همان حال ماموران پلیس نیز متوجه امجد شده بودند اما او موفق به فرار شد. فرمانده طالبان البته گفت که امجد در حال حاضر برای ماموریت بعدی اش آماده می شود:” برای رفتن به بهشت”. فرمانده طالبان در پشت تلفن می خندید و من نمی دانستم که از روی خوشحالی می خندد یا این جوان را به خاطر حماقتش مسخره می کند.
امجد شروع به صحبت کرد. از خودش گفت که زاده و بزرگ شده دهکده ای واقع در منطقه وزیرستان شمالی است و از پدرش که با دوچرخه اش آهن قراضه جمع می کند و با فروش آن زندگی را اداره می کند:” اما این پول برای سیر کردن شکم همه ما کفایت نمی کند”. امجد تعریف کرد که یک روز یک روحانی از یکی از مدارس قرآن که فاصله زیادی با دهکده آنها داشت به آن جا می آید و از امجد می خواهد که همراه او به مدرسه برود:” پدر و مادرم خوشحال شدند زیرا مدرسه هیچ شهریه ای برای درس و اقامت دانش آموزان نمی گرفت”. امجد در آن زمان هشت ساله بود و گاه به پدر و گاه به عمویش در کارها کمک می کرد. او تا آن زمان به مدرسه نرفته بود زیرا والدینش از عهده مخارج مدرسه برنمی آمدند.
پدر و مادر امجد عقیده داشتند که آن روحانی را خدا برای آنها فرستاده است. آنها خیال می کردند که به این ترتیب پسرشان باسواد می شود بدون آن که پولی پرداخت کند. اما این را نمی دانستند که پسرشان هزینه این کار را با جانش پرداخت خواهد کرد و آن مرد روحانی نیز در این مورد هیچ صحبتی نکرد.
از امجد پرسیدم:” از کجا متوجه شدی که باید برای عملیات انتحاری آماده شوی؟”.
چشمان امجد تنگ شد و گفت:” من خیلی قرآن می خوانم. هر روز و روزی چندین ساعت. در قرآن نوشته است که کافرانی که علیه اسلام هستند باید کشته شوند”. با خودم فکر کردم در آلمان رویای یک جوان هم سن و سال امجد داشتن یک دوچرخه یا یک کامپیوتر با سرعت بیشتر است. اما امجد آرزو دارد که در جنگ علیه کفار کشته شود. از قرار معلوم آن مغزشویی های چند ساله بی اثر نبوده است.
یک روز به او گفته شد که باید یک جلیقه پوشیده و خود را به کافران نزدیک کند و هر زمان که به فاصله مطلوب رسید خود را منفجر کند:” به من گفته شده است که به این صورت مستقیما به بهشت می روم”.
از او پرسیدم که پدر و مادرش در این مورد چه نظری دارند؟
امجد کمی فکر کرد و سپس شانه ای بالا انداخت و گفت:” نمی دانم. چند سال است که دیگر آنها را ندیده ام. اما معلمم گفت که در در صورت شهادت من آنها زندگی درازی خواهند داشت و پول زیادی به دست خواهند آورد و به من افتخار می کنند”.
“ترسی نداری؟”
به علامت نفی سری تکان داد و گفت:” دردی ندارد. اصلا چیزی متوجه نمی شویم و ناگهان خود را در بهشت می بینیم”.
به امجد خیره شدم. این پسر چه کم از این دنیا می داند. کامیون های رنگارنگ پاکستانی در آن بیرون در حال رفت و آمد بودند و گرد و غبار به هوا می پراکندند، گرد و غباری که به داخل این چایخانه کوچک نیز نفوذ می کرد. پیشخدمت شیرچای شیرین با کیک آورد. از پنجره مردی را با ریش بلند سیاه دیدم که لباس سراسر مشکی پوشیده بود. در حالی که به یک موتورسیکلت تکیه داشت می توانستم هفت تیرش را ببینم.
از امجد پرسیدم که آیا آن مرد را می شناسد و او در حالی که سر تکان می داد گفت که همان مرد او را به این جا آورده است.
“آیا معلم تو است؟” و پاسخ:” نه فقط یک کمک دهنده است”.
امجد کیک خود را با شیر چای نخورد بلکه فنجانش را داخل نعلبکی خالی کرد و مانند یک پیرمرد هورت کشید.
هر دو سکوت کرده بودیم.
افکار مختلف و عجیبی در سرم رژه می رفت: پسری جوان، یک تروریست ، یک نوجوان فقیر، یک قربانی، یک قاتل، یک قاتل انتحاری. چرا دست به این کار می زند؟ چگونه می توانم او را از این کار بازدارم؟ اصلا چرا با او ملاقات کردم؟ و چرا اکنون هوای این کلبه این اندازه داغ است؟ یک مگس روی پیشانی امجد نشست. و او هیچ حرکتی برای راندن مگس نکرد. آیا اصلا متوجه وجود آن مگس شده بود؟
امجد گفت:” کافی است!”. و ناگهان آن مرد کمک دهنده و راننده موتورسیکلت در چهارچوب در ظاهر شد و به او اشاره کرد.
با خودم فکر کردم که شاید ملاقات با این پسرک کار اشتباهی بوده است. طبیعتا برای آن که تصویری جامع از آن چه می گذرد داشته باشیم باید حرف های همه طرف ها را گوش بدهیم. اما با این اطلاعات چه کار می شود کرد؟ آیا اصلا می توان نام این حرف ها را اطلاعات گذاشت؟ اطلاعات و اگاهی که نتواند کاری انجام دهد و از وقوع امری جلوگیری کرده و چیزی را تغییر بدهد چه حاصلی دارد؟
امجد از روی صندلی بلند شد و در حالی که دست آن راننده بر شانه اش بود از آن کلبه بیرون رفت. آنها سوار بر آن موتور شدند و با سرعت محل را ترک کردند./شفقنا
۱۹/۰۶/۱۳۹۴ - ۰۹:۳۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]
صفحات پیشنهادی
مرگ یک لباس روحانی است
آیتالله ناصری مرگ یک لباس روحانی است مؤمن با دو بال به سعادت تکامل قرب حق و حیات ابدی دست مییابد یکی خوف و دیگری رجا خوشا به حال کسانی که این دو صفت را دارند به گزارش سرویس دینی جام نیوز آیتالله محمد ناصری از اساتید برجسته اخلاق است که تولیت حوزه علمیه حضرت ومرگ «همبستگي اجتماعي» در جامعه عرفي زده
مرگ همبستگي اجتماعي در جامعه عرفي زده درسابقه تاريخي ما پر است از آيينهاي جوانمردي و فتوت و كمك به همديگر اما آمارهاي موجود نشان ميدهد كه بياعتمادي و بدبيني و ترس اجتماعي در ميان مردم ما رشد بالايي داشته است نویسنده فردين آريش وضع نگرانكننده كنوني ما رانمازی که مؤمن را هنگام مرگ همراهی میکند
به مناسبت چهارمین یکشنبه ماه ذیالقعده نمازی که مؤمن را هنگام مرگ همراهی میکند نماز روز یکشنبه ماه ذیالقعده از جمله اعمال این ماه پر برکت است که پاداشهایی نظیر وسیع شدن قبر بخشیده شدن ذریه وسعت روزی و با ایمان از دنیا رفتن برای آن ذکر شده است به گزارش سرویس دینی جام نیوزانواع مرگ و معانی اجل
معارف انواع مرگ و معانی اجل از مجموع آيات در اين باره استفاده مي شود كه انسان دو گونه اجل دارد يكي سر رسيد نهايي عمر يعني همان مدتي كه آخرين توانايي بدن براي حيات است و ديگر اجل معلّق يعني پايان يافتن عمر انسان بر اثر عوامل و موانعي در نيمه راه به گزارش سرویس دینی جام نفرشته مرگ داعش مجروح شد
به گزارش پارسینه به نقل از ابنا ایوب فالح آل ربیع ـ Ayyub Faleh al-Rubaie از معروف ترین مدافعان حرم در عراق برای سومین بار مجروح شد وی که در بین همرزمانش معروف به ابوعزرائیل است در جنگ با دژخیمان داعش آسیب دیده است سه شنبه ۱۷شهریور۱۳۹۴سرخپوشان تعدادی خانواده را از مرگ حتمی نجات دادند
باشگاه خبرنگاران نوشت سید مصطفی مرتضوی سخنگوی سازمان امداد و نجات هلال احمر از نجات 6 تن در روخانه مارون خبر داد و گفت امداد گران شعبه آغاجری پس از اطلاع از موضوع بلافاصله 2 تیم که شامل 6 نفر بودند در ساعت 11 20 برای نجات آنان اقدام نمودند و توانستند هر 6 نفر آنان که شامل 2 مردفاجعه مرگ لاک پشت ها در عسلویه+عکس
به گزارش جنوب پرس سواحل عسلویه که میزبان تاسیسات نفت و گاز است در ماه اخیر با آلودگی بیش از حد آب دریا مواجه شد به حدی که آب رنگ تیره گرفت و ساکنین را نگران کرد جامعه ی بومی محلی را به اعتراض وا داشت اما به نظر میرسد در جایی که ۵۰ درصد گاز ایران و بیش از دو سوم اقتصاد ایران راواکنش اما تامپسون به مرگ کودک ۳ ساله سوری/ رفتارمان شرم آور است
به گزارش گروه فرهنگی "رویکرد" به نقل از دیلی میل اما تامپسون ستاره بریتانیایی هالیوود می گوید پاسخ بریتانیا به بحران مهاجرت واقعا شرم آور است و جای زیادی برای قبول کردن هزاران مهاجران وجود دارد این نظرات تامپسون در حالی بیان شد که دولت بریتانیا تحت فشار زیادی برای پنادو قربانی در پی نوشیدن چای در خودرو
سانحه رانندگی در استان همدان منجر به سوختن خودرو و سرنشینانش شد و دو قربانی برجاگذاشت که فرمانده پلیس راه استان همدان تصمیم و اقدام راننده برای نوشیدن چای هنگام رانندگی را دلیل این حادثه ذکر کرد آن گونه که سرهنگ مهدی شاکری به ایرنا گفته است بر اثر واژگونی یکدستگاه خودرو سواری ردعوای مرگبار در کشتارگاه بر سر کله و پاچه
به گزارش افکارخبر صبح بیست و هفتم مرداد ماه روز گذشته فردی که برای خرید کله پاچه به محل کشتار دام رفته بود با فروشنده کله پاچه درگیر شد و با دشنه سلاخی ضربه ای به ران مرد تبعه افغانستان وارد کرد که به قتل مرد ۴۲ ساله منجر شد با فرار متهم از محل حادثه تحقیقات قضایی با صدور دس-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها