واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: بررسي نسبت شريعتي با ايدئولوژي در گفتاري از داوري اردكاني
اين متن خلاصهاي از مصاحبه با دكتر رضا داوري اردكاني است كه اوايل دهه 70 در ششمين ويژهنامه جهان اسلام چاپ شده است.
ماهنامه سوره انديشه اين مصاحبه را كه به بازخواني وجوه ايدئولوژيك شخصيت شريعتي ميپردازد، بازخواني كرده است كه نشر آن خالي از لطف نيست. مواجهه با شريعتي بايد توجه داشته باشيد كه من و شما (خواننده جوان) به دو نسل يا شايد به دو عالم تعلق داريم. شايد شما فقط افسانه او را شنيدهايد. شريعتي براي شما يك افسانه است اما من با ايشان دوست و همكار بودم. شما زمان دكتر شريعتي را درك نكرديد و شايد آن زمان را از وراي آثار دكتر شريعتي ميبينيد. پس نسبت من و شما با دكتر، دو نسبت است. شما از خلال معاني و مفاهيم سياسي و اجتماعي با شريعتي تماس ميگيريد و من با احوال او آشنا بودم. به اين جهت احتمال دارد كه حكم من و شما در باب شريعتي يكي نباشد. البته اين، به آن معني نيست كه من و شما نميتوانيم به او احترام كنيم يا به بحث جدي در باب آثار او بپردازيم؛ اما تصور من عمدتاً به احوال و سكنات و حرف زدن و صميميت او و آتشي كه در درونش بود، برميگردد. دكتر شريعتي اهل بحث نبود و كمتر به بحث با اشخاص علاقه داشت، اما هر كس كه نظري دارد در نظرش ميتوان چون و چرا كرد، چون و چرا كردن در سخن يك نويسنده و مخصوصاً سعي در فهم نوشتههاي او نوعي احترام است؛ زيرا تا نوشتهاي به نظر مهم نيايد، خوانده نميشود و مورد بحث قرار نميگيرد. توجه شريعتي به سوسياليسم به نحو ويژهاي بود. اين نكته پرمعني است كه يكي از احزابي كه در جبهه ملي تشكيل شد، «حزب سوسياليست مسلمان» بود كه مرحوم محمد نَخشَب تأسيس كرد و شريعتي جوان هم به آن نزديك بود. از اين جهت، سوسياليسم در معناي عامش، نه در معني ماركسيستياش ـ بلكه به معناي ايدهآل عدالت اجتماعي و جامعه عادله ـ با دين منافات ندارد و مانعالجمع با دين نيست. به اين جهت شريعتي ميتوانست مسلمان باشد و به ايدهآل سوسياليسم يعني جامعهاي كه عدالت و مساوات و آزادي دارد، معتقد باشد و اصلاً براي همين هم مبارزه ميكرد. او با همه ارزشهاي تمدن غربي مخالف نبود. با علم و تكنولوژي مخالف نبود بلكه ميكوشيد آثار سوء اخلاقي اين تمدن محو و حذف شود. خدمت او ايجاد يك جنبش و نهضت در ميان جوانان و به خصوص جوانان دانشگاهي بود. دكتر شريعتي جوانان را به دين و نفوذ و قدرت آن متوجه كرد و بسياري از جوانان، آينده را در تحقق طرحهاي او ديدند. اما ايدئولوژي برخلاف فلسفه اين عيب را دارد كه ايدئولوگها به جاي پيروان فكر ميكنند و اينها ديگر نيازي نميبينند كه فكر كنند، و حتي ديگران را هم از فكر كردن منع ميكنند. التقاط مفهومي در مقام وحدت من نميتوانم بگويم كه شريعتي چه چيزي را از كجا گرفته و چه چيزي را پهلوي چه چيز قرار داده است. كسي كه ميتواند نظر داشته باشد، هرچند كه خودش به التقاط بپردازد، اين التقاط در وجود او يك وحدتي پيدا ميكند. در شريعتي مطالب، وحدت پيدا كرده و تجزيه اين وحدت و كشف اجزاي مقوم و متشكل آن، كار دشوار و شايد بيوجهي باشد. دكتر شريعتي جامعهشناسي غربي خوانده بود و اگر جامعهشناسي نخوانده بود، اين حرفها را نميزد. او آثار بعضي نويسندگان سياسي غرب را خوانده بود. او رمان و شعر خوانده بود، معهذا توجه كنيد كه او يك مسلمان بود و پرورده يك خانواده ديني و مأنوس با فرهنگ اسلامي، در خانهاي بزرگ شده بود كه در آن معارف اسلامي تفهيم ميشد، ولي آنچه به فكر و نظر شريعتي، صورت داده مطالعات سياسي و اجتماعي او بود. [در واقع نگاه ايدئولوژيك شريعتي وحدت نظري براي مباحث ايشان ايجاد ميكرد. اما اين ايدئولوژي را چگونه ميتوان بررسي كرد؟] بررسي ايدئولوژي آنچنان كه شريعتي داشت در مورد يك ايدئولوژي، سه نحو ميتوان اظهار نظر كرد: ۱. نخست اينكه گفته شود: «من كاري به ايدئولوژي ندارم و اهل ايدئولوژي نيستم». ۲. دوم آنكه: هدف ايدئولوگ كه ايدئولوژيانديشي است آيا اساساً درست است يا درست نيست؟ ۳. و بالاخره اينكه صرفنظر از درست بودن يا نبودن ايدئولوژي، اين مهم است كه آيا كار، ماهرانه و هنرمندانه انجام شده است يا نه؟ و آيا در بناي ايدئولوژي به آساني ميتوان خللي وارد كرد؟ ولي هيچيك از اين سه كار آسان نيست. اصلاً در باب ايدئولوژي نميتوان بحث كرد؛ زيرا ايدئولوژي مقام مخالفت و موافقت است. البته از وجهه نظر سوم ميتوان اينطور پاسخ داد كه شريعتي در كار ايدئولوژيك كردن دين، يعني در ساختن يك ايدئولوژي با استفاده از مصالح گوناگون كه تحصيلكرده بود (و اين مصالح، فقط از اسلام و سوسياليسم نبود؛ بلكه از فلسفه اگزيستانس و نيز اطلاعات تاريخي و جامعهشناسي هم بود) قدرت داشته است. اينكه ايدئولوژي چيست و چه ميتواند بكند و چه اميدي ميتوان به آن داشت بحث و مطلب ديگري است و من هم در اين مورد نظري دارم. (البته ايدئولوژي به معناي خاص نه به معناي متداول آن كه گاهي با شريعت و دين يكي دانسته ميشود) اما من هرگز در اين مسائل با دكتر شريعتي بحث نميكردم. ايشان بحث و جدل را درست نميدانست؛ اصولاً آدمهايي كه آتش و شور عمل دارند، وقت خود را صرف چون و چرا نميكنند، اينكه گفته ميشود يا ميشد كه او فلسفه نميدانست، اصلاً او داعيه فلسفهداني نداشت و در باب هر كس با توجه به داعيهاي كه دارد بايد حكم كرد. گوشهايي كه براي شنيدن سخن شريعتي باز شد طالب فقه و فلسفه نبود. او به اين پرسش جواب داد كه چه بايد كرد و هنرش در اين بود كه مشكل بزرگ را چندان مشكل نيافت و به مخاطبان خود نگفت كه شما از عهده حل مشكل برنميآييد و هيچ ايدئولوگي به پيروان خود نميگويد كه راه، چه مخالفتها دارد و نهايت آن ناپيداست بلكه رسيدن به مقصد را عملي و آسان جلوه ميدهد. و آخرين سخنم اين است كه ما ميتوانيم با شريعتي مخالف باشيم اما نميتوانيم برتري او را انكار كنيم. همچنين ميتوانيم براي او مقام بزرگي قائل باشيم اما حق نداريم كه بگوييم چون او فكر كرده است ديگر نيازي به فكر كردن نيست.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]