تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا مى‏شود
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826398972




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نویسنده کتاب سیاحت غرب هرگز خود را از مردم جدا ندید


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: پسر آقانجفی قوچانی در برنامه ضیافت:
نویسنده کتاب سیاحت غرب هرگز خود را از مردم جدا ندید

آقانجفی قوچانی


شناسهٔ خبر: 2850352 - جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴ - ۱۷:۲۹
دین و اندیشه > اندیشمندان

سید علی نجفی فرزند آقا نجفی قوچانی بیان داشت: پدرم آن چنان مردمی بود که پس از وفاتش مردم اجازه ندادند پیکرش را از قوچان بیرون ببرند. به گزارش خبرگزاری مهر، آقا سید محمدحسن حسینی قوچانی معروف به آقا نجفی قوچانی عالم دینی در قرن چهاردهم هجری قمری و نویسنده دو کتاب مشهور سیاحت غرب و سیاحت شرق است. وی ابتدا برای کمک به خانواده در ده خسرویه که محل تولدش بوده است به کشاورزی مشغول بوده و پس از آن تحصیلات مقدماتی خود را در فاروج، قوچان و مشهد طی نموده و سپس از راه یزد عازم اصفهان می‌شود و در آنجا نزد اساتیدی همچون ملا محمد کاشی و جهانگیر خان قشقایی، سید محمدباقر درچه‌ای، شیخ علی بابا فیروزکوهی و برخی دیگر از بزرگان به تحصیل فقه، اصول و کلام و فلسفه پرداخت. سپس به شوق درک حوزه درسی آخوند خراسانی عازم نجف شد و در آنجا به درس اشخاصی چون آخوند خراسانی، ملا محمدباقر اصطهباناتی و سید محمدکاظم یزدی حاضر گشت و به درجه اجتهاد رسید. فرزند این عالم ربانی قوچانی و تنها بازمانده از وی در برنامه ضیافت شبکه قرآن سیما حاضر شد و به بررسی ابعاد مختلفی از زندگی ایشان پرداخت.متن زیر بخشی از سخنان وی است:پدر ایشان یعنی پدربزرگ بنده، آقا را زمانی که 13 سالشان بوده برای تحصیل به قوچان می‌برد و در آن‌جا به یکی از هم روستایی‌های خود که به قوچان هجرت کرده بوده است، می‌سپارد و به او می‌گوید که فرزند من را در خانه خود نگه‌دار تا وی هم بتواند در شهر درس بخواند و هم برای تو کار کند.زمانی که پدربزرگ می‌خواسته به روستا بازگردد، پدرم به او می‌گوید که برای چه من را که 13 سال بیشتر ندارم، اینجا رها می‎‌کنی و می‌روی؟ پدرش در جواب به او می‌گوید من دوست دارم تو مانند فلان آیت‌الله شوی. آقا می‌گوید پدر جان در بین هزار نفر یک نفر این چنین می‌شود مرا به ده بازگردان تا کمک تو باشم. پدربزرگم پاسخ می‌دهد من می‌خواهم تو همان یک نفر باشی و این چنین می‌شود که تحصیلات خود را با جدیت آغاز می‌کند.دو سال مقدمات را در قوچان، سه سال را نیز در مشهد تحصیل می‌کند. پس از آن نیز تصمیم می‌گیرند از مسیر تربت حیدریه و گناباد و طبس و کویر ریگ با پای پیاده به یزد و اصفهان بروند. در بین راه در یکی از کاروانسراها اتراق می‌کنند، پدر مشغول آماده کردن چای می‌شوند و دوستش نیز به دنبال نان می‌رود، اما دوستش دست خالی برمی‌گردد. پدر به دوستش می‌گوید تو بمان چایی بخور تا من بروم شاید بتوانم نانی پیدا کنم. می‌رود یک چهاردیواری می‌بیند که پیرزنی در آن مشغول پختن نان بوده است، داخل می‌شود و به او می‌گوید آیا نانی به ما می‌دهی پیرزن می گوید بله اما کمی صبر کن تا آماده شود، در همین فرصت آقای نجفی قوچانی دوباره می‌پرسد آیا در اینجا دوغی ـ چیزی هم پیدا می‌شود، پیرزن پاسخ می‌دهد بله ما دو بز داریم برای همین هم کره دارم و هم دوغ. این چنین می‌شود که پدر با دست پر به کاروانسرا بازمی‌گردد. دوستش که دستان پدر را پر می‌بیند تعجب می‌کند و می‌گوید این‌ها را از کجا آورده‌ای؟ آقا اشاره‌ای می کند و می‌گوید در همین نزدیکی‌ یک اتاقکی بوده که پیرزنی در آن نان می پخت مگر تو آن را ندیدی؟ دوستش تعجب می‌کند و می‌گوید من یک ساعت تمام اطراف را گشته‌ام و هیچی ندیده‌ام.در نهایت به اصفهان رسیده و 4 سالی نیز در آن جا درس می‌خواند. و پس از آن نیز به نجف هجرت کرده و به خاطر آخوند خراسانی نیز بیست سال در آن جا می‌ماند زیرا شیفته علم او می‌شود. البته در سن سی سالگی حس می‌کند که به درجه استنباط رسیده است اما باز هم در نجف می‌ماند و از محضر استادان بهره می‌برد.پس از نجف به مشهد می‌رود و در آنجا هم از مشهد هم از قم و هم از نجف از او می‌خواهند تا به شهر آن‎‌ها بروند اما در این میان ایشان دعوت مردم خود یعنی مردم قوچان را لبیک گفته و به آن‌جا برمی‌گردند و به رسیدگی به امور دینی و زندگی مردم می‌پردازند.نفوذ کلام ایشان بسیار در بین مردم زیاد بود و این نه تنها در بین مردم دوستدار ایشان بلکه دیگران نیز تأثیرگذار بوده ، در آن زمان دو اتفاق سیاسی پیش می‌آید که در خلال آن می‌خواستند قوچان را تصرف کنند، مردم نیز آماده دفاع می‌شوند اما پدر به آن‌ها می‌گویند بگذارید من با آن‌ها حرف می‌زنم و خودشان برای صحبت کردن با طرف مقابل پیش قدم می‌شوند. در نهایت نیز وقتی با آن‌ها صحبت می‌کنند راضی‌شان کرده و آن‌ها نیز بدون خون و خونریزی از کنار شهر می‌گذرند.من دو، سه سال بیشتر پدر را درک نکردم اما اتاق بنده و خوابگاه من در کنار مزار ایشان بود و تنها یک دیوار با مزار ایشان فاصله داشتم و هرگاه دلم می‌گرفت سر را بر مزار پدر گذاشته و از ایشان کمک می‌خواستم.آقای نجفی قوچانی به شدت به فکر مستضعفین بوده و هم و غمش رفع امور او بوده است، به طوری که اتاق های خانه‌اش را پر از زغال می‌کرد تا در زمستان‌ها این زغال ها را به مستضعفان بدهد تا آن‌ها از سرمای زمستان قوچان که سردترین منطقه مشهد بود در امان بمانند. گاهی هم که ملخ به زمین کشاورزان حمله می‌کرد خودش افراد فقیر را جمع می کرد تا ملخ را از زمین آن‌ها براند و خودش نیز پیشقدم می‌شد.این مهربانی و مردم دوستی ایشان باعث شد تا در نهایت نیز بعد از فوت پدر، ایشان را در خانه خودش دفن کنند، زیرا مریدان ایشان که وضعیت خوبی از لحاظ مالی داشتند مصر بودند که ایشان را در مشهد دفن کنند، اما مردم فقیر دوست داشتند تا آقا در کنار ایشان بمانند لذا آقا را در منزلشان دفن کردند. پس از مرگشان نیز درب خانه ایشان مانند زمان حیاتشان بر روی همه مردم باز بود به طوری که در ایام و مناسبت‌های مذهبی مردم به آن جا رفته و مشغول مناجات و دعا و مراسم می‌شدند، شب های ماه رمضان هم تا سحر قاریان قرآن به قرائت قرآن مشغول بودند.الان نیز حیاط خانه را به وزارت ارشاد واگذار کردیم و بعد هم که به دست اوقاف داده شد.









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن