واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آمريكايي سفيدپوست متعصب نويسنده: جي.اف.بوشر نقدي بر فيلمنامة «گران تورينو» بعد از ظهري آرام همراه با تابش گرم و كهربايي خورشيد در دفتر كلينت ايستوود. اين فضا هيچ شباهتي به ديگر خانههاي ييلاقي وارنر بروس ندارد. كارگاهي با انبوه وسايل كه حس سادگي را القاء ميكند. مبلماني كه صرفاً به منظور استفاده و خيلي خوب چيده شدهاند. همة اينها متناسب با اين هاليوودي 78ساله هستند. مردي كه حرفهاش را با جان وين آغاز كرد، اما به نظر ميرسد كه آن را با عنوان جان فورد به پايان خواهد رساند. دكوري كه تازه به صحنه اضافه شده پوستر خاكستري گران تورينو است. شصتوششمين كار ايستوود به عنوان بازيگر و بيستونهمين كار به عنوان كارگردان. در عكس سياه و سفيد، صورت ستاره فيلم پوشيده از اخم است با اسلحهاي در دست كه سالهاست عابران پياده و پانكهاي خياباني را به سالن سينما آورده. كلينت ايستوود ميگويد كه به تصوير كشيدن اين چهره عبوس يك اشتباه تبليغاتي است، چراكه ممكن است پيامي باشد براي طرفداران قديمي كه تصور كنند اين فيلم جديدي است درباره هري كثيف. ايستوود روي مبل در دفترش نشسته و ميگويد: «به نظرم اين فيلم بعضي از مردم را شگفتزده كند، چراكه تفاوتهايي با فيلم هري كثيف دارد. حتي اگر يك فيلم فوقالعاده باشد، ديگر نميخواهم شباهتي به آن داشته باشد. قبلاً چنين فيلمهايي را ساختهام. اما امروز تنها فيلمهايي را ميسازم كه حرفي براي گفتن داشته باشند. نميخواهم در 78سالگي هري كثيف باشم.» درعوض ايستوود، اينبار والت كووالسكي بدعنق را براي ما آورده است؛ يك سرباز قديمي جنگ كره كه اخيراً همسرش را از دست داده و به تنهايي در خانه و حياطي كه قلمرويش به حساب ميآيد زندگي ميكند، در كنار همسايگاني كه در طول چندين دهه تغيير كردهاند و جاي خود را به مهاجران آسيايي دادهاند. بزرگترين تغيير، نفوذ همسايگان مونگي در اين محله است كه فرهنگي آسيايي دارند. زبان و صورتهاي آنها براي كووالسكي يادآور كارنامة سياهش در گذشته و در سرزمينهاي دور است و ترجيح ميدهد همةآنها را به دست فراموشي بسپارد. اين خاطرات و درگيري همسايگانش با اعضاي گروه تبهكاران، جنگي خاموش را در فيلم به راه انداخته است. خب پس اگر شما آن اخم را در پوستر فيلم تشخيص داده باشيد، ميدانيد كه بازي نهايي در پي آن خواهد آمد. عنوان فيلم مربوط به تنها دارايي باارزش كووالسكي است؛ يك ماشين نيرومند گران تورينو مدل1972 كه در گاراژ نگهداري ميشود، به همراه ابزار و اسبابهاي يك عمر زندگي كه خيلي با احترام و وسواس از آنها نگهداري ميكند، همچون يادگاري ارزشمند از دوراني كه ماشينها را تعمير ميكرد و با مردم در تعامل بود. نشانهايي از آرچي بانكر در كووالسكي ديده ميشود. اين عقيده موجب خنده ايستوود است كه فيلم آغازي بر قابوسنامه تعصب آمريكايي سفيدپوست است. ايستوود ميگويد: «او ميتواند از دنياي ديگري باشد. اما او دوستاني از همين نسل دارد.» در سال1940 همه مثل او صحبت ميكردند. يادم ميآيد كه به اوكلندتيچ رفته بودم. يك مدرسة راهنمايي كه مرتبط با مدرسة بازرگاني بود. تمام سربازهايي كه از جنگ جهاني دوم برگشته بودند، به آنجا ميرفتند. بنابراين ما يك گروهان از جوانان25 و 24 و 27ساله داشتيم. همة آنها نيز به همان صورت حرف ميزدند. آنها همديگر را سام يهودي، جويي موشه، فرانكو سياه و همچين چيزهايي خطاب ميكردند. البته هميشه اين كلمات را با لبخند بر زبان ميآوريد و اگر اينها را بدون لبخند بيان كنيد، خب پس معنايي متفاوت خواهد داشت.» ايستوود مطابق سبك هميشگياش اين فيلم را خيلي سريع و ارزان ساخته. در ديتوريت فيلمبرداري كرد و از بازيگران غيرحرفهاي استفاده كرد. بسياري از اين بازيگران انگليسي صحبت نميكردند. براي به تصوير كشيدن اعضاي جامعة مونگ اغلب روزها بايد به بازيگران آماتورش ميگفت در صحنه حركت كنند و او پنهاني به دوربينها اشاره ميكرد كه فيلم بگيرند. ايستوود ميگويد: «درواقع قبل از اينكه آنها بدانند، تقريباً نيمي از زمان موردنظر را از آنها فيلم ميگرفتم و سپس دوباره برميگشتم و همهچيز را كنار هم ميگذاشتم. بايد چشم از آنها برنميداشتم. شما نميتوانيد فقط بنشينيد تا همه چيز به هم بريزد. بايد كاملاً آماده باشيد. اگر نميخواهيد چيزي را از دست بدهيد بايد دوربين را روشن بگذاريد. غيرحرفهايها چيزي را تكرار نميكنند. آنها همه چيز را تصادفي انجام ميدهند و نتيجهاش هم عالي است.» ايستوود چهار بار برنده جايزه اسكار شده است. فيلمهاي اخير او: بچه اشتباهي، عزيز ميليوندلاري، رودخانة مرموز، پرچمهاي پدرانمان(او حتي براي اين فيلم هم اسكار گرفت) و نامههاي ايوجيما فيلمهايي بودند با مضامين عواطف آسيبديده، قرباني بودن يا گناهي در گذشته. به طور حتم گرانتورينو درباره همة اين موضوعات صحبت ميكند، اما ايستوود ميگويد كه او به دنبال الگويي خاص در اين پروژه نبود و هدفش روايتي خوب از داستان بوده است. كووالسكي مدام گذشته را مرور ميكند. همة دوستان او يا در حال مرگند يا مردهاند. همه مردني هستند و اين راهي است كه وقتي 78ساله هستيد، به سمت آن ميرويد. او اين حقيقت را دوست دارد كه كووالسكي چيزهايي را ياد ميگيرد. «من بايد او را در يك موقعيت افراطي قرار ميدادم. به اين منظور كه حتي اگر شده يك قدم به جلو برداريم تا به طرف ارتباط با مردم پيش برود. او فكر ميكند اين مردم مثل بربرها هستند كه سر جوجهها را قطع ميكنند. به نظر ميرسد اين بزرگترين دلمشغولي اوست. اما خود او نيز سر انسانها را قطع كرده يا دستكم كاري شبيه به آن انجام داده.» ايستوود براي به عهده گرفتن اين نقش يك دليل ميآورد. «نقشهاي زيادي درخور آدمهايي به سن من وجود ندارد. جين هاكمن ميتوانست گزينة مناسبي باشد، اما او بازنشسته شده و شايد هم رابرت دوال.» اما درنهايت كارگردان تصميم ميگيرد كه اين نقش باارزشي است و بايد كسي آن را بازي كند كه تاحدّي شباهتي نامحسوس با نقش پيشين او به عنوان هري كالاهان داشته باشد؛ پليس اهل سانفرانسيسكو كه حضورش در پنج فيلم ادامه پيدا كرد. ايستوود ميگويد: «شايد او نيز احساس تنهايي ميكند. كووالسكي به قانون معتقد است، اما به روش قديمي آن. او نميخواهد هر كار نادرستي را انجام دهد. شايد تاحدّي شبيه به فرانكيدان است؛ شخصيتي كه در عزيز ميليوندلاري بازي كردم و شايد شخصيتي كه در تپة اندوهبار (Heartbreakin Ridge) داشتم. اما اين آدم صرفاً شبيه به خودش است. به هميندليل بود كه ميخواستم اين نقش را بازي كنم. هيچدليلي ندارد كاري را كه قبلاً انجام دادم، دوباره به نمايش بگذارم.» منبع: Latimes.com نشريه فيلم نگار؛ شماره82
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 290]