واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خون براي خون نويسنده: كنت توران نگاهي به فيلمنامة «گران تورينو» هنگاميكه كلينت ايستوود به بازيگري و كارگرداني اين فيلم پرداخت، همة شك و ترديدها درباره اين مرحله از دوران زندگياش از بين رفت. وقتي او در اين فيلم دخيل است، پس همه چيز بايد بر اساس سنتي قديمي و عاطفي باشد، به عبارت ديگر شكل و شمايل متفاوتي داشته باشد. اگر شعار تينا ترنر اين است كه نميتواند هيچكاري را درست و راحت انجام بدهد، اين براي ايستوود روش معمولي است تا فيلمي را كه شباهتي به سبك خودش ندارد براي ما به نمايش بگذارد. اين فيلم دومين پروژه كارگرداني ايستوود در پاييز، و اولين كار بازيگرياش از سال2004 در فيلم عزيز ميليوندلاري تا امروز است. فيلمي كه اگر نويسندهاش نيك شنك (اين اولين فيلمنامه اوست) نبود، نميتوانست تا اين اندازه جذّاب باشد. ايستوود با سبك منحصربه فردش در كارگرداني و حضورش به عنوان بازيگر، گرانتورينو را به جريان مجموعهاي از فيلمهايش اضافه كرده است كه به تعمق و تفكر در خشونت ميپردازد؛ موضوعاتي در خور زمان خودشان و با ارزش. او از راهي كه كاملاً مختص خود اوست عطوفت و درگيري مسلحانه را در هم آميخته است. همچنين فيلمي است كه امكان ندارد بدون بازيگري در نقش برجسته قابل تصور باشد. تصور عملكرد قهرمان 78ساله، شبيه به تناقضي در يك شرايط مشخص است. اما ايستوود اين نقش را بازي كرده؛ حتي اگر ايستادگي و سرسختي او بيشتر زباني باشد تا فيزيكي، حتي اگر 78سالگي ايستوود بتواند بگويد: «از چمن من برو بيرون» گويا منظورش اين است كه «گند زدي به حال و روزم» و وقتي كه ميگويد: «يه سوراخ تو صورتت جا ميذارم بعد مثل يه بچه ميخوابم» منظورش اين است كه اگر توانايياش را داشتم... ايستوود نقش والت كووالسكي (شايد نسبت دوري با كوواسكي مارلون براندو داشته باشد) را دارد كه يك كارگر بازنشسته است. مردي با اخمي ترسناك؛ اخمي كه طبيعت او شده. كووالسكي آقاي بداخلاق است كه به همه توهين ميكند؛ چه پسرهاي سبك مغز، چه بچههاي كوچك يا كشيشهايي كه كوچكتر از آن ميداند كه در زندگياش كنجكاوي كنند. همه را ميآزارد. كووالسكي به تازگي همسرش را از دست داده و از اينكه همسايگانش درحالِ تغيير هستند بسيار ناراحت است؛ مهاجران مونگي، پناهندگاني از جنوب شرقي آسيا خصوصاً ويتنام، جايي كه مونگها در طول جنگ به ارتش آمريكا كمك كردند. آنها به همهجا نقلمكان كردهاند، حتي در همسايگي او. اين آدم متعصب بددهن در يك فرصت برابر (كمترين لقبي كه به آنها ميدهد «كله خراب» است) همة گروههاي مهاجر را به يك اندازه مورد انتقاد قرار ميدهد. سرچشمة تعصب كور كووالسكي از تجربيات گذشتهاش در جنگ كره نشئت ميگيرد. يعني زمانيكه با تمام قوا به سركوب دشمنان ميپرداخت. شايد بهترين چيز درباره فيلمنامة شنك اين است كه ايستوود را در اين وقفة بازيگري خودخواسته توانست به دام بكشد و به حضور دوباره او بر صحنة نمايش تجلّي ببخشد. كووالسكي برخلاف ميلش به زندگي همسايهاش جذب ميشود. بخصوص به وضع بد تائو (بيونگ)، نوجوان بيپدر همساية بغلياش كه تحت فشار است تا به گروه تبهكاري مونگ بپيوندد و به طور احمقانهاي سعي دارد تا فورد گرانتورينو جايزه كووالسكي را بدزد. كووالسكي همچنين نزاكت خواهر تائو را كه كمي از او بزرگتر است، دوست دارد. نقش او را آه.نيهر بازي ميكند؛ بازيگري كه علاوه بر همسايه بودن با او عضو جامعة مونگ است. در حاليكه رابطة نزديك ميان آدمها شروع به شكلگيري ميكند، گرانتورينو اين احساس آشنا و نگراني را بوجود ميآورد كه تمام فيلم همين است. ناگهان اين منظور كنار ميرود و مسئلة بسيار مهمتري به ميان ميآيد؛ مسئلة مسئوليت، انتقام، تأثير خون براي خون. به نظر ميرسد به وسط آمدن اين مسائل براي خود كووالسكي نيز تعجبآور است. اين تقريباً شبيه به اين است كه كلينت ايستوود براي يكبار خود را در فيلمي متفاوت يافته كه براي خودش يا ما نيز واقعاً غيرقابل انتظار بوده است. اما اگر چندسال گذشته هرچيزي تجربه شده، اين يعني هركجا كه ايستوود بوده، بينندگان فيلم هم خردمندانه آن را دنبال كردهاند. منبع: [email protected] نشريه فيلم نگار؛ شماره82
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 297]