تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821175213




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

راوي عصر اضطراب


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 راوي عصر اضطراب
راوي عصر اضطراب   نويسنده: جواد رهبر   گفتگويي با ريچارد ييتز نويسنده فقيد رمان «جاده روُلوشنري» جاده رُولوشنري، اولين رمان ريچارد ييتز، در سال1961 منتشر شد. در سال2005 مجلة تايم اين كتاب را به عنوان يكي از 100رمان برتر انگليسي‌زبان (از سال1923 تا 2005) انتخاب كرد؛ رماني كه كرت ونه‌گات، رمان‌نويس شهير آمريكايي، آن را گتسبي بزرگ عصر خود مي‌نامد و تنسي ويليامز، نمايشنامه‌نويس بزرگ آمريكايي، آن را يك شاهكار تمام عيار در ادبيات مدرن آمريكا قلمداد مي‌كند. با نيم‌نگاهي به همين رمان مي‌توان ويژگي‌هاي اصلي دنياي آثار ييتز را كشف كرد؛ ييتز بيش از هرچيز با نگاه نشئت گرفته خود از مكتب رئاليسم به روابط بين انسان‌ها- به خصوص زن‌ها و شوهرها- مي‌پردازد و در اكثر مواقع روايت‌گر داستان زندگي افرادي است كه در مقابل رويدادهاي زندگي سرشان بدجوري به سنگ مي‌خورد. او را روايت‌گر داستان زندگي‌هاي به آخر خط رسيده مي‌خوانند. استوارت اُنن در مقالة معروف خود درباره دنياي ييتز(1999) او را نويسنده بزرگ عصر اضطراب (Age of Anxiety) لقب داده است. تمامي خصيصه‌هاي مذكور خود را در جاده روُلوشنري به طرز آشكاري به نمايش مي‌گذارد. منتقدان ارزش آثار هنري ييتز را جايي بين جي.دي. سلينجر و جان چيور تلقي مي‌كنند. با وجود اين كه آثار ييتز در زمان انتشارشان منتقدان را به وجد مي‌آورد، اما هيچ‌گاه فروش چندان خوبي نداشتند. آنچه در ادامه مي‌خوانيد، بخشي از گفتگوي مفصلي است كه مجلة پلوشيرز (Ploughshares) در سال1972 با ريچاردييتز انجام داده است. درباره ييتز ريچارد ييتز (Richard Yates) روز سوم فورية سال1926 در شهر يانكرز در ايالت نيويورك آمريكا به دنيا آمد. وقتي او تنها سه سال داشت، پدر و مادرش، از هم جدا شدند. بيشتر روزهاي دوران كودكي و نوجواني او در سفر به شهرها و محلّه‌هاي مختلف سپري شد. وسوسة نوشتن زماني به سراغ ييتز آمد كه در دانشكده ايوان اُلد فارمز (Avon Old Farms School) در ايالت كانكتيكات مشغول به تحصيل شد. ريچارد پس از اتمام تحصيلاتش در آن دانشكده، به ارتش پيوست و در سال‌هاي پاياني جنگ جهاني دوم در كشورهاي فرانسه و آلمان خدمت كرد. پس از بازگشت به آمريكا بود كه كار نويسندگي را به طور جدي آغاز كرد. ابتدا در روزنامه‌ها به صورت نويسنده مستقل مي‌نوشت (حتي مدّت كوتاهي هم متن سخنراني‌هاي سناتور رابرت كندي را مي‌نوشت) و در سال1961 حرفة نويسندگي خود را با انتشار رمان جاده روُلوشنري (Revolutionary Road) ارتقا بخشيد. مدّتي‌هم در دانشگاه‌هاي مختلف كشور آمريكا به تدريس نويسندگي پرداخت. ريچارد ييتز دوبار ازدواج كرد كه پايان هر دو ازدواج، جدايي بود. او از دو ازدواج خود صاحب سه فرزند دختر شد. ييتز در روز هفتم نوامبر سال1992 در سن66سالگي بر اثر امفيزم و عوارض ناشي از عمل جراحي، در شهر بيرمنگام ايالت آلاباما درگذشت. آثار او به شرح زير است: جاده روُلوشنري(1961)، يازده نوع تنهايي(مجموعه داستان كوتاه، 1962)، مشيت ويژه(1969)، برهم زدن آرامش(1975)، رژه عيد پاك(1976)، مدرسه خوب(1978)، دروغگويان عاشق(مجموعه داستان كوتاه، 1981)، قلب‌هاي جوان مي‌گريند(1984)، بهار سردِ بندر(1986)، مجموعه داستان‌هاي كوتاه ريچارد ييتز(2001). - آيا پيش از شروع كار نگارش جاده روُلوشنري به پايان آن هم فكر كرده بوديد؟ بله، به نوعي به مرگ آن دختر فكر كرده بودم و بعد هم تمام ماجراهاي رمان را طوري پايه‌ريزي كردم تا اين پايان را براي خواننده قابل‌قبول كند و اين اصلاً كار آساني نبود. - در اين كتاب شما به شدّت زندگي در حومة شهر را به باد انتقاد گرفته‌ايد. هدف من اين نبود. بيشتر خوانندگان هم اين رمان را اثري بر ضد زندگي در حومة شهر تلقي كرده‌اند و همين موضوع حسابي مرا نااميد كرده است. شايد خانواده ويلر فكر كنند كه ريشة تمام مشكلاتشان در زندگي در حومة شهر خلاصه مي‌شود، ولي من تمام سعي‌ام را كرده‌ام كه اين نكته را به صورت تلويحي در متن بگنجانم كه اين طرز تلقي آنها توهمي بيش نيست و مشكل از خود آنهاست. - آيا با انتخاب عنواني مثل جاده روُلوشنري [Revolutionary Road]، كه مي‌توان آن را به (جاده/ مسير انقلابي هم ترجمه كرد) قصد نداشتيد به سيستم حاكم بر جامعه حمله كنيد؟ به نظر خودم اين عنوان بيشتر اعلام جرمي عليه زندگي آمريكايي در دهة50 است، چون در طول دهة50 در سراسر كشور، تمايل شديدي به حس هم‌رنگ جماعت شدن پديد آمده بود؛ اين امر فقط مختصِ حومة شهرها نمي‌شد، بلكه نوعي تلاش كوركورانه و بي‌حاصل براي چنگ زدن به امنيت- حالا به هر قيمتي كه شده- بين مردم به چشم مي‌خورد. نمونة سياسي اين امر را هم مي‌توان در دولت (دوايت) آيزنهاور و ماجراي مك كارتيسم مشاهده كرد. به هرحال، جمع گسترده‌اي از آمريكايي‌ها هم از اين روند بسيار ناخرسند بودند و احساس مي‌كردند كه چنين نگرشي خيانت مستقيم به روحية پاك و والاي انقلابي است و اين درست همان روحيه‌اي است كه من سعي كردم در وجود شخصيت اِيپريل ويلر قرار دهم. هدفم از انتخاب چنين عنواني اين بود كه نشان دهم مسير انقلابي سال1776 در دهة50 به بن‌بست رسيده است. - آيا شما زندگي زناشويي و ازدواج را نكوهش نمي‌كرديد؟ آه، البته كه نه. اين هم يكي ديگر از تفسيرهاي اشتباهي است كه افراد بسياري از اين كتاب كرده‌اند. آلفرد كازين تاحدّي ناخواسته در اين‌باره مقصر است. ماجرا هم از اين قرار است كه ناشر كتاب، نسخة اوليه را براي او فرستاده بود و او هم در پاسخ، نامة بسيار زيبايي براي ناشر نوشته بود كه در بخش- كوتاهي از آن- و تكرار مي‌كنم فقط در بخش كوتاهي از آن كازين نوشته بود كه اين رمان تراژدي آمريكا را دقيقاً بر گردن زندگي زناشويي مي‌اندازد. همين شد كه ناشر اين نكته را از دل متن فصلي برداشت و با فونت درشتِ قرمز به همراه تصويري زننده و ساده روي جلد كتاب چاپ كرد. آنها فكر مي‌كردند اين كار باعث فروش كتاب خواهد شد. من هم مثل يك آدم بي‌عقل اجازه دادم كه اين‌كار را انجام دهند، چون فكر مي‌كردم بحث فروش كتاب به حرفة آنها مربوط مي‌شود. اما از آن زمان به بعد حسابي پشيمان شدم. البته شايد هم اين كار باعث شد كه آن دسته از خوانندگاني كه به دنبال كتاب‌هايي عليه ازدواج و اين‌جور مباحث بودند، در همان نگاه اول آن را در كتاب‌فروشي‌ها بخرند، اما احساس مي‌كنم چنين نوشته‌اي باعث شد خوانندگان باهوش‌تر و دقيق‌تر، ديگر به خريد كتاب علاقه‌اي نشان ندهند. گذشته از همة اينها، كدام ديوانه يا آدم احمقي پيدا مي‌شود كه بنشيند و رماني ضد ازدواج بنويسد؟ تازه گيرم كسي هم چنين رماني نوشت، چه كسي حاضر مي‌شود آن را بخواند؟ البته سوءتفاهم نشود، من كازين را در اين قضيه مقصر اصلي نمي‌دانم. من هميشه براي او به عنوان يك منتقد احترام قائل بوده‌ام و هنوز هم هستم. اين اشتباه ابلهانة خود من بود كه اجازه دادم جلد كتاب را به اين ترتيب طراحي كنند. از هر طرف كه به اين عبارت نگاه مي‌كنم، مي‌بينم كه عبارت ناخوشايند و گمراه‌كننده‌اي براي معرفي كتاب است. - باوجود اين، تصويري كه شما از زندگي زناشويي در اين كتاب ارائه داده‌ايد، بسيار بدبينانه است. تمام خانواده‌هايي كه در اين كتاب مي‌بينيم، به جز خانواده كمپبل، از هم مي‌پاشند يا اينكه به طريقي كارشان به سقط جنين مي‌كشد. سقط جنين را قبول مي‌كنم. سر همه چيز در اين كتاب به سنگ مي‌خورد. مضمون اصلي كتاب قرار است همين باشد. يادم مي‌آيد زماني‌كه مشغول نوشتن اين كتاب بودم و داشتم خودم را وارد دنياي آن مي كردم، شخصي در يك مهماني از من پرسيد كه موضوع اصلي رماني كه دارم مي‌نويسم، چيست؟ من هم در جواب او گفتم كه دارم رماني درباره سقط جنين مي‌نويسم. و طرف هم از من خواست كه پاسخم را دقيقاً برايش تشريح كنم. و من گفتم كه رمان برپاية يك سري نابودي سمبليك، از هر نوعي كه فكرش را بكني، قرار گرفته است- نمايشنامه‌اي نابود شده، كار چندين نفر نابود شده، آرزوها، رؤياها و برنامه‌هاي بسياري بر باد شده‌اند- و تمام اين موارد گردهم مي‌آيد و نتيجه‌اش مي‌شود يك سقط جنين واقعي و يك مرگ در پايان رمان. و شايد همين چيزهايي كه الآن گفتم، نزديك‌ترين و مناسب‌ترين شرح مختصري باشد كه بشود از ماجراهاي رمان جاده روُلوشنري براي كسي تعريف كرد. - شخصيت جان گيوينگز را كي وارد داستان كرديد؟ آيا از ابتداي كار نگارش رمان چنين شخصيتي را مدنظر داشتيد؟ نه، چنين شخصيتي در ذهنم نبود. اواسط كار نوشتن رمان بودم كه به نظرم آمد وجود چنين شخصيتي براي اين رمان لازم است. احساس كردم كه به شخصي نياز دارم كه لحظه‌هاي حياتي رمان وارد شود و حقايق تلخ را بر سر و روي خوانندگان كتاب بكوبد. در زماني هم كه داشتم روي اين رمان كار مي‌كردم، مرد جواني را با ويژگي‌هايي از اين دست سراغ داشتم كه مدّت‌ها در آسايشگاه رواني بستري بود و رُك و پوست‌كنده ضعف‌هاي افراد مختلف را به آنها مي‌گفت و ملاحظة هيچ‌چيزي را هم نمي‌كرد. اين‌طوري شد كه او را هم در قالب جان گيوينگزوار درمان كردم. - بهترين صحنه‌اي كه در طول حرفة نويسندگي خودتان نوشته‌ايد، كدام است؟ به نظرم صحنة صبحانه خوردن فرانك و اِيپريل درست در روز مرگ اِيپريل، بهترين است. هميشه احساس مي‌كنم كه آن صحنه را خيلي خوب از كار درآورده‌ام. فرانك، كه پس از صرف صبحانه مي‌خواهد سركارش برود، روي دستمالي طرح يك كامپيوتر را مي‌كشد و اِيپريل مي‌گويد: واقعاً خيلي جالبه، اين‌طور نيست؟ - از مراحل كار نوشتن خودتان بگوييد. راستش نسخه‌هاي اولية آثارم چيزي در حدّ متن سريال‌هاي آبكي تلويزيون است. به همين‌دليل بازنويسي مكرر يكي از بخش‌هاي اصلي كار من است. مثلاً نسخة اولية جاده روُلوشنري بسيار كم‌حجم و احساس‌گرايانه بود. در ابتدا فرانك و اِيپريل ويلر را يك زوج جوان و دوست‌داشتني ترسيم كرده بودم تا خوانندگانِ عادي با آنها ارتباط برقرار كنند. كارهايي كه آنها مي‌كردند و لحن حرف زدنشان كاملاً عادي و قابل پيش‌بيني بود. خيلي طول كشيد تا متوجه شوم روشي كه پيش گرفته‌ام، اشتباه است و بهترين كاري كه مي‌توانم بكنم، اين است كه طوري اين دو نفر را روبروي هم قرار دهم كه با يكديگر حرف بزنند، ولي حرف همديگر را نفهمند. اين‌طوري شد كه در نسخة نهايي كتاب، فرانگ و اِيپريل خيلي با هم حرف مي‌زنند، چه با مهرباني و چه در حين مشاجره‌هايشان، ولي تقريباً هيچ ارتباط كلامي درست و حسابي بين آنها صورت نمي‌گيرد و حرف يكديگر را نمي‌فهمند. منبع:نشريه فيلم نگار؛ شماره82  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 332]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن