تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس به خاطر خداى سبحان از چيزى بگذرد، خداوند بهتر از آن را به او عوض خواهد داد. ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815401471




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مواجهه با فرهنگ‌های دیگر مسئله زبان را کلیدی کرد/ شرح آرای دریدا


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: بابک احمدی عنوان کرد:
مواجهه با فرهنگ‌های دیگر مسئله زبان را کلیدی کرد/ شرح آرای دریدا

بابک احمدی


شناسهٔ خبر: 2572308 - شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۲
دین و اندیشه > همایش ها و میزگردها

بابک احمدی در نشست «فلسفه زبان در اروپای قاره ای سده بیستم» گفت: در نیمه دوم قرن بیستم، رویارویی با فرهنگ های دیگر مسئله زبان را کلیدی کرد. به گزارش خبرنگار مهر، بابک احمدی، پژوهشگر فلسفه، در نشست «فلسفه زبان در اروپای قاره ای سده بیستم» که به همت انجمن زبان شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد به ایراد سخنرانی پرداخت. متن پیش رو مشروح این سخنرانی است که شما را به مطالعه آن دعوت می کنیم.وی صحبت های خود را با دو مقدمه در مورد زبان شناسی و فلسفه زبان در قرن بیستم آغاز کرد و گفت: صحبت من عمدتاً درباره فسفه زبان جدید است و نه فلسفه تحلیلی. به هر حال افرادی که در فلسفه زبان کار می کنند ارتباطی با زبان شناسی دارند. من در این جلسه درباره فلسفه قاره ای نیمه دوم قرن بیستم سخن می گویم و چند شخصیت اصلی این جریان و در این جلسه از یکی از آنها به طور خاص و دقیقتر بحث می کنم که به نظرم یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم است. درباره دریدا که در زمینه های مختلفی بحث کرده است.وی ادامه داد: صحبتم را با دومقدمه شروع می کنم و مقدمه اول این است که یک تحول فلسفی در قرن نوزدهم روی داد. در آن زمان فلسفه بیش و کم یک امر یکپارچه بود، یعنی تازه داشت فلسفه های مضاف شکل می گرفت. مثلاً تازه فلسفه اخلاق داشت خودش را از بدنه فلسفه جدا می کرد. اگر فلسفه را به معنای کلاسیک کلمه، متافیزیک بدانیم، یعنی جستجوی فلسفی و تئوریک درباره واقعیت و اگر زمینه های فلسفه های دیگر را بررسی کنیم به نیمه دوم قرن نوزده می رسند و با پیشرفت علوم انسانی این فلسفه ها مستقل از بدنه اصلی شکل گرفتند. مستقل به معنای اینکه به کمک علوم انسانی مسیر تکاملی خودشان را ساده تر به جلو بردند و فلسفه گاهی اوقات این امکان برایش ایجاد شد که اینها را در کنار هم جمع کند و یک مجموعه بسازد.اقلاً چند فیلسوف که من به آنها اشاره می کنم این کار را کردند. داستان فلسفه و زبان قدیمی است. بزرگترین فیلسوفی که تاریخ فلسفه به خودش دیده یعنی ارسطو یکی از مهمترین مباحث درباره زبان را پیش می کشد و همچنیین استادش افلاطون، مباحثی درباره زبان دارد که برخی از آنها امروزه پذیرفته و برخی هم به عنوان موضوع بحث مطرح است. اهمیت این دو فیلسوف ۲۵۰۰ ساله که این کار را کرده اند جای انکار نیست، هرچند دریدا با آن موافق باشد یا نباشد.اما آن چیزی را که گفتم که در قرن نوزده شکل گرفته است عملاً در آلمان بوده است. شاید بزرگترین فیلسوف در آن روزگار عملاً در قلمرو زبان آلمانی، بعد از شوپنهاور، نیچه بود که خودش فیلولوژی، زبان شناسی تاریخی، یا علم لغت خوانده بود و خیلی در آثار او تاثیر داشت. بارها در آثارش به ریشه شناسی لغات برمی گردد که این متأثر از مطالعاتی است که در زبان شناسی تاریخی دورانش کرده بود. او زمانی به این بحث پرداخت که این مباحث به صورت دقیق امروز مطرح نبودند، زمانی که هنوز آثار سوسور منتشر نشده بود و مابقی فیلسوفان یا به دنیا نیامده بودند و یا خیلی کودک بودند و زبان شناسی دنیا هم هنوز درگیر مباحث کهنه ای بود که با انقلاب سوسوری به هم ریخت.زبان خودش را در مرکز بحث فلسفه کشاند و اقلاً بعد از چند قرن که می توانیم به اطمینان بگوییم از دکارت به این طرف این اتفاق نوظهور افتاد و تا آن اندازه وسیع شد که انگار همه چیز زبانی است و این درک فلسفی توسعه پیدا کرد که اساساً جهان چیزی جز گزاره ها نیست. چرا این اتفاق افتاد؟ یک دلیل که می توان برای آن پیدا کرد، گسترش مناسبات بین المللی در قرن نوزده است. امکانات و تسهیلات و اتفاقات سیاسی که افتاده بود، مانند اتفاقی که در مورد خط هیروکلیف افتاد در آن موقع ایجاب می کرد که فرهنگ های دیگر را بشناسیم و با آثارشان آشنا شویم.هر چه که اسم آن را بگذارید، اما این توجه خیلی مثبت بود و خیلی راهها را باز کرد برای فرهنگ های دیگر و در داخل فرهنگ اروپایی هم این راه را باز کرد که بگوییم به نوعی نسبی نگرانه یا غیر مطلق به فرهنگ خودشان توجه کنند. اوج آن در نیمه دوم قرن بیستم اتفاق افتاد. این رویارویی با فرهنگ های دیگر مسئله زبان را کلیدی کرد. در عین حال خود اتیمولوژی فلسفی یعنی توجه به ریشه شناسی لغات یا پیدا کردن تبار لغات هم از نیچه به بعد خیلی مطرح شد و حدود بیست سالی فضای فرهنگستان زبان آلمانی و محیط دانشگاهی آلمان را در برگرفت و بالاخره تأثیر آن را مثلاً در هایدگر می بینیم.همه اینها سبب می شود که روی فلسفه زبان به طور خیلی جدی تری مجبور باشیم که فکر کنیم و من اطمینان دارم که فضای آینده فلسفه زبان، خالی از این بحث فلسفه تحلیلی نخواهد بود. فلسفه تحلیلی که در ابتدای قرن با رویکرد انتقادی با راسل و وایتهد به نقد هگل پرداخت و راهی که هر کدام از اینها رفتند و پوزیتیویسم منطقی و خود ویتگنشتاین به ویژه ویتگنشتاین اول که موجب پدیدار شدن آثار دیگری مانند آثار مور شد. همه اینها راه را باز کرد ودر دهه هفتاد قرن بیستم بود که فلسفه زبان تحلیلی شکوفا شد.تأثیر آستین، جان سر، دیویدسون همه اینها باعث شد که این بحث خیلی عمیق شود. کارهای عمیقی هم در رده های دوم درباره آثار این بزرگان انجام شد. همه و همه اینها مرتباً موجب می شود که ما منکر اهمیت این بحث نشویم. اگر امروز من به طور خاص بحث را به فلسفه قاره ای منحصر می کنم، یک دلیلش این است که در زمینه فلسفه تحلیلی بی سوادم اما در زمینه فلسفه قاره ای یک ادعاهایی دارم و در نتیجه آنجا که ادعا دارم، بهتر است که بحث کنم، شاید اشتباه ها کمتر شود.دوم این است که این بحث در ایران هست و می شود آن را شنید اما بحث های مربوط به فلسفه اروپای قاره ای اواخر قرن بیستم در فضای دانشگاهی ما زیاد کار نشده است. گویی ۱۰ یا ۱۵ سالی است که آثاری منتشر و بحث هایی شده و آثاری ترجمه شده است که لزوماً هم همه ترجمه های خوب و دقیقی نیست. اما همانطور که گفتم دلیل این تمرکز بحث من به موضوع خاص، یکی وقت کم است و یکی هم این است که در یک ساعت هیچ راهی ندارم جز اینکه مثال هایی بزنم از برخی از فیلسوفان و حتماً بعضی از بحث ها ناگفته می ماند. اما همان طور که گفتم نظریه کنش آستین تأثیر عظیمی روی فلسفه قاره ای گذاشته است.می توانم بگویم که هوا سرد است، این خبری از هوا است اما می توانم قول بدهم، معذرت بخواهم، متأسفم، دعا کنم و ... در همه اینها عملی را انجام داده ام. وقتی که قول می دهم که مثلاً امشب با شما به سینما بروم عمل قول دادن را انجام داده ام. وقتی می گویم معذرت می خواهم، کنش عذر خواهی را انجام داده ام. این دوتا با هم فرق دارند. این فرق بزرگ را آستین فهمید. در آن کتاب مشهورش «با واژه ها چه کار را انجام بدهیم» راهی برای خیلی از مباحثی که امروز من مطرح می کنم باز کرد. به هیچ وجه این را تصور نکنید که با این که من مطالعاتم در زمینه فلسفه قاره ای است، یا عشقم هایدگر است یا تفسیرم از ویتگنشتاین یک تفسیر قاره ای است کسی را به نفع کسی کنار بگذارم یا اینکه کسی را بی ارزش و بی اهمیت می دانم.به هر حال زندگی ما در این دوره ای که در آن سپری می کنیم در سطح فرهنگ بین المللی، جهانی تخصصی است. همه، همه چیز را نمی خوانیم و نمی دانیم و بهتر است در آنجاهایی که می دانیم اظهار نظر کنیم و جاهایی را که نمی دانیم از متخصصان بپرسیم و یاد بگیریم. تأکید می کنم که این به هیچ وجه بی اعتنایی به فلسفه تحلیلی نیست اما نکته ای که برای من خیلی کلیدی است این است که در فلسفه تحلیلی رابطه گزاره با کنش را از دهه ۸۰ به ویژه دیویدسون مطرح می کند و این راهی را باز می کرد برای دیالوگی بین فلسفه قاره ای و فلسفه تحلیلی. یعنی فلسفه آلمانی، فرانسوی و آنهایی که در قاره اروپا هستند با فلسفه انگلیس و آمریکا به طور عمده.نکته دیگری که بسیار مهم است و به گمانم در بیشتر بحث های فلسفه تحلیلی غالب بوده حداقل تا دهه های ۷۰ و ۸۰ و بعد بر روی آن خیلی کار شده است، مسئله جنبه مجازی بیان است. استعاره ها و مجازهای بیان که به آنها کمتر اهمیت داده بودند و در آغازگاه فلسفه قاره ای و به طور خاص نیچه، مسئله استعاره ها خیلی بزرگ و مهم بود. در حالی که ما در فلسفه قاره ای اروپا یک کتاب خیلی بزرگ داریم به نام استعاره زنده مال پل ریکور، که دقیقاً به سنت نیچه ای و بعد بیان مجازی را برجسته می کند. چنین اثری تا این حد تأثیر گذار ومهم و تا این حد ژرف را در فلسفه تحلیلی نداشته ایم. یعنی در گذشته نداشته ایم و الان داریم.      می خواهم با هایدگر دوم بحث اصلی را درباره زبان بگشاییم و اینجا هم به گمانم یک مقدمه کوتاه درباره نوع نگاه فیلسوفان قاره ای که با زبان روبرو شدند داشته باشیم. اولین چیزی که خیلی چشم گیر است شاخه پدیدار شناسی است. آن شاخه ای که آمد و به هستی شناسی هایدگری رسید. دومی فلسفه ذهن آثار مرلوپونتی است که می خواست از دید پدیدار شناسی با روش هوسرل با تغییرات اندکی بحث را در زمینه نسبت بین فلسفه ذهن چنانچه که آن زمان در روانشناسی گشتالت پیدا می شد، پیدا کند. سومین نکته که در اروپای قاره ای برجسته می شود به شکرانه پدیدار شناسی، سارتر است. در واقع آرای این متفکران پدیدار شناسی را به اهمیت متن ادبی کشاند.دو متفکر نام آور در این زمینه  یکی ایمانوئل لویناس است که بحث اصلی اش در زمینه نسبت زبان و مرگ یکی از برجسته ترین آثار در این زمینه است و دیگری آگامبن است و زبان و مرگ آن به فارسی ترجمه شده است. این شاخه اصلی فلسفه قاره ای است که درباره فلسفه زبان به خوبی کار کرده است. اما شاخه دوم شاخه ای است که به طور عمده متوجه زندگی اجتماعی بود و خیلی به جامعه شناسی نزدیک بود و آن مکتب فرانکفورت است.آنها کسانی هستند که ریشه های چپ داشتند و عمدتاً یهودی و معترض به وضع آلمان بودند و ... زبان برای آنها مهم بود و یکی از مهمترین حامیان آنها والتر بنیامین بود که آثار درخشانی در باره زبان داشت. سومین شاخه که در اروپا بر روی زبان کار کرد و آرام ما را به دریدا نزدیک می کند، ساختارگراها هستند. ساختار گراهای فرانسوی که متأثر از فرمالیست های روس بودند و تا حدودی نقد ادبی آنگوساکسون و در بین فرمالیست های روس هم متأثر از یاکوبسن بودند واین دستاوردهای مهم نقد ادبی آنها را خیلی برجسته کرد و یکی از مهمترین شخصیت های آنها که چند سال پیش فوت شد لویی اشتروس است.اشتروس کتابی دارد که مجموع مقالاتش است به نام انسان شناسی ساختارگرا که در بخش اولش به اسم زبان و خویشاوندی چهارمقاله مهم درباره زبان دارد. مقاله هایی که پایه اصلی زبان و ساختار هست و هیچ اغراق نیست که بگویم اینها مانیفست ساختارگرایی اند.سومین مقاله که مهمترین است زبانشناسی و انسان شناسی است که در آن به صراحت به رابطه این دوعلم باهم و به کمک هایی که زبان شناسی به تدقیق روشهای انسان شناسی می کند، می پردازد و در صفحات آخر نتیجه گیری خیلی مهمی دارد که اساساً دیگر نمی توانید انسان شناسی داشته باشید اگر هر آینه به زبان تکیه ای نداشته باشیم و به روش های زبان شناسی اعتنا نکرده باشیم.اما نکته خیلی مهمی که لوی اشتروس هم با آن هم نظر بوده است، این است که آن حرف اولیه سوسور بزرگ را می پذیرفته که ما یک کلی داریم، یک دانش خیلی کلی داریم که هنوز ساخته نشده و یک روزی ساخته می شود و اسمش نشانه شناسی است که ما در آن نشانه های مختلف را در زندگی روزمره می توانیم تحلیل کنیم. هنوز نداریم اما به طرف آن داریم می رویم و زبان شناسی یک جز آن است.این نظر را یکی از مهمترین شاگردان لوی اشتروس، یعنی رولان بارت رد می کند. بارت در عناصر نشانه شناسی می گوید نه، اگر یک کل بخواهید زبان شناسی است و فقط از طریق زبان شناسی است که می توانیم قاعده های نشانه ها را بشناسیم و آنچه که ما تاکنون به دست آورده ایم راهنماهای کامل و کافی ای هستند، برای اینکه ما در زمینه همه نشانه ها کار و مطالعه کنیم. این ادعای بزرگی بود.اینجا دیگر ساختار گرایی به عنوان تکیه اصلی با سوسور شکل می گیرد. به خاطر اینکه نشانه شناسی را مطرح کرده است و تکیه اصلی به لوی اشتروس شکل می گیرد، برای اینکه آنها را در حوزه زندگی فرهنگی اجتماعی آورده است. اما به هر حال سوسور یک نکته خیلی کلیدی را برای اولین بار مطرح می کند و آن این است که ساختارگرایی یعنی استفاده از روش های زبان شناسی. جالب است که در خیلی از آثار اشتروس این را می بینید.معنا مانند یک گنج نهفته در داخل متن است. این نکته مهم ما را به دریدا نزدیک می کند. دریدا کار فکری، فرهنگی اش را با انتقاد به لوی اشتروس شروع کرد. مطالعات عمیقی در نوجوانی و جوانی در فلسفه داشته است و وقتی می خوانید می بینید که پسر بچه ۱۷ ساله ای تا چه حد توانسته است، با فلسفه هوسرل روبرو شود. اما آنچه اورا مشهور کرد و آنچه او را یکدفعه در ردیف برجسته ترین متفکران دورانش قرار داد، فقط یک سخنرانی اعتراضی بود که در بالتیمور در آمریکا در جلسه ای در سال ۱۹۶۶ که با لوی اشتروس سخنران می کردند، در انتقاد با لوی اشتروس مطرح کرد.یک سال قبل از اینکه سه کتاب بزرگش را منتشر کند، که آنها شهرت افسانه ای برایش ساخت. در یکی از این کتاب ها یعنی «نوشتار و تفاوت» آن سخنرانی اش  را منتشر کرد و عنوان آن سخنرانی را ساختار نشانه بازی در گفتمان علوم انسانی گذاشت. استروس از بازی به عنوان یک امر نشانه شناختی بحث کرده بود و نشانه در مرکز بحثش بود.وی به گونه ای بحث می کند که انگار در نحو عبارت ها معنا نهفته است و اگر ما نحو را درست و دقیق بسازیم معنا شکل خواهد گرفت. یا بهتر بگوییم پیشتر در این نظم نحوی آن معنا بوده است و حالا با توجه به این انتظام ما می توانیم معنا را از دل آن بیرون بیاوریم. معنا امری حاضر در دل این عبارت است و چون عبارت به زبان نیاید غایب است و وقتی به زبان بیاید حاضر است. اینجا دریدا در همان سخنرانی  لبه تیز حمله اش را از اشتروس به معلم اشتروس برمی گرداند و می گوید الهیات سوسوری درباره نشانه نمونه کلاسیک کلام محوری است. لوگوسانتریسم از نظر دریدای جوان یعنی باور داشتن به اینکه آنچه که ما می گوییم لزوماً نه فقط معنا دارد، بلکه در تحلیل آخر فقط یک معنا دارد که اسم آن را بعدها متافیزیک حضور می گذارد. فرض و باور به اینکه هر حرفی که می زنیم در خود یک معنایی را حاضر دارد و فقط ما باید آن را کشف کنیم، او حاضر است. به چشم ما غایب است. ما باید روشی را پیدا کنیم که آن را کشف کنیم.هر متنی یک معنای مرکزی دارد، آن معنای مرکزی خیلی اوقات شناخته می شود و خیلی وقت ها نشناخته می ماند و آن اوقاتی که ناشناخته می شود، یعنی ما روش درستی برای فهم آن نداشته ایم. به اولین لغتش دقت کنید؛ تئولوژی گفته است، الهیات سوسوری، چرا الهیات؟ سوسور متأله نبود بلکه زبان شناس بود. این چه صفتی است که دریدا به یک زبان شناس می دهد؟ به این دلیل که سوسور معنا را یک امر استعلایی نهفته در درون واقعیت می دید، همانطور که شما خدا را به عنوان یک امر استعلایی نهفته در درون حقیقت، جهان و... می بینید. این درک الهیاتی استعلایی است و درک سوسوری هم استعلایی است، پس این عبارت فقط متلک نیست. دارد می گوید این نحوه فهمی که همه چیز را حاضر می بینید، عمیقاً دینی و الهیاتی است و عمیقاً در دل خودش باور به حضور جاودانی معنا در دل یک عبارت دارد.اگر این عبارت، به فرض مثال به زبان فارسی بیان می شود و نحو درستی هم دارد، این معنای جاودانی در دل آن نهفته است. برما است یک معنا و تک معنا را کشف کنیم. مثل اینکه بر ماست که از مظاهرجهان آن یک دانه خدا را کشف کنیم، آن یک دانه خدای جاودانی و استعلایی را کشف کنیم.بنابراین در همین اولین سخنرانی دریدا، لبه تیز علیه جنگ استعلایی است، علیه این است که شما باور داشته باشید به اینکه نیرویی برتر از آنچه که روی می دهد، برتر از کنش و زمینه ای که این کنش در آن اتفاق می افتد وجود دارد و آن نیرو تعیین کننده و سرنوشت ساز است. وقتی می گوید متافیزیک به معنای تحقیر آمیز می گوید، نه به معنایی که ما در فلسفه به کار می بریم. به معنی منفی، آن را به کار می برد. آن معنی در اینجا یعنی اینکه شما به جای اینکه به خود حقیقت برسید به یک امر استعلایی می رسید. به یک خیال، به یک فرض ... به یک فرضی که شما هنوز آن را ثابت نکرده اید اما هرچه ثابت می کنید، مبتنی براین فرض اولیه است.شما به معنای لوگوسانتریسم توجه کنید. وقتی که شما به متن انجیل یوحنا مراجعه می کنید می گوید که در آغاز، کلمه یعنی لوگوس یا خدا بود. یعنی خدا کلمه بود، کلمه مقدس بود، یعنی خدا لوگوس بود، یعنی خدا خرد مطلق بود. یعنی خدا زبان نهایی بود، یعنی خدا قانون عمده بود. این تفسیر الهیاتی که البته در مسیحیت و ادیان تک خدایی باقی ماند، سبب می شود که معنای این لغت الهیات سوسوری را شما دقیقتر بفهمید. در اینجا به دو نکته می رسیم؛ یکی اینکه چه کسی گفته که یک عبارت یک معنا دارد و اگر یک معنا دارد، بنا به کدام زمینه، آن یک معنا تعیین می شود؟اگر زمینه های دیگری هم باشند احتمالاً معنای دیگری هم به دست می آید و این معنای موجود که برمبنای همان متافیزیک حضور، یعنی حضور نهایی معنا در دل همه چیز است. ناگزیر به یک دال استعلایی اولیه که سرچشمه همه معناهاست باید برسد یا زبان بین المللی زبان جهانشمول یا به یک خدا. هیچ راه دیگری ندارید. دومین چیزی که برای دریدا مهم است آوا محوری است. می گوید که درک شما همیشه از زبان یک درکی بر مبنای گفتار است. یعنی برتر قطعی آوا یا کلام یا زبان گفتاری به نوشتار.وی در سال ۱۹۶۷ در مقاله ای درباره افلاطون می نویسد و در آن مقاله به ما نشان می دهد که اصولاً فلسفه غرب به طور کلی همیشه به برتری کلام گفتاری به نوشتاری رسیده است. نوشتار برای افلاطون فقط معنایش این است که حافظه را بهتر یاری می کند. مکالمه ما را می نویسند که نسل بعد یادش بماند که ما چه گفته ایم. اگر دریدایی نگاه کنیم این در خیلی از مذاهب هم بوده است، اول، همه قرآن را حفظ بودند و در زمان خلیفه سوم آن را به نوشتار تبدیل کردند. اول کلام بود، کلام فونتیک بود. کلام ذهن بود، کلامی بود که به همدیگر می گفتند و با همدیگر قیاس می کردند و تصحیحش کردند. اما وقتی متن شد متن کلامی یک شکل، شکل گرفت.  این یکی حالت استعلایی پیدا کرد.بنابراین همواره انگار آغاز کار حرف و آوا و صدا بود. در رساله ای درباره هوسرل این را می گوید که درک هوسرل از زبان اساساً فونتیک است و نمی تواند به انواع خط و نوشتار اهمیت بدهد. قوانین آنها را نمی تواند کشف کند. در واقع هوسرل آن قدر هم مقصر نبود. در فلسفه زبان در نیمه های قرن بیستم است که تاریخ نوشتار مطرح می شود و گرنه پیشتر تاریخ خط مطرح بود نه تاریخ نوشتار، به معنایی که دریدا به آن گراماتولوژی می گوید. نه گراماتولوژی به معنای نظام های متنوع نوشتاری و تأثیری که نوشتار بر ذهن و تمدن و دیالوگ های بعدی می تواند بگذارد.در جایی دریدا می گوید؛ اساساً رسالت من کشف تاریخ نوشتار است. این به این معنی نیست که نوشتار برایش از گفتار مهمتر است، دقیقاً برعکس است. او اساساً در پی این برتری نیست و مدام به ما می گوید که تقابل های دوتایی پایه متافیزیک غرب شده است. مثلاً در تمام تاریخ فلسفه حس را در برابر خرد ... داریم. این تقابل های دوتایی همواره به نفع یکی است، او نیچه ای بحث نمی کند که بخواهد پیدا کند که مدام قدرت اجتماعی این برتری را ساخته و چرا ساخته است. اما می گوید و به نظر می آید که حق هم می گوید که یکی برتر است، یکی قدرتش بیشتر است. یعنی در این تقابل های دوتایی براساسی که آن را باید دقت کرد و پیدا کرد، ما در حال ارزش گذاری برتر بودن x بر y هستیم.بنابراین بحث بر سر این نیست که برخلاف تصور همه فیلسوفان گذشته، مانند افلاطون و روسو، نظام نوشتاری امکان کشف حقیقت بیشتری را به ما می دهد اما نظام گفتاری امکان بیشتری نمی دهد. دریدا به هر دوی آنها انتقاد می کند.آنچه که تا کنون درباره دریدا برایتان گفتم شاید نپذیرید، اما شما را به فکر کردن وادار می کند. مثلاً زمانی که به اشتروس ایراد می گیرد که تو می گویی بعضی جوامع فاقد خط اند و اسم آنها را جوامع فاقد خط می گذاری، اولاً این تا حدودی یادآور بحث قرن نوزدهمی است که می گوید؛ برخی از ملل فاقد تاریخ اند؛ مثلاً بحثی که انگلس درباره بالکان کرده است، مشهور است به این اعتبار می گویند که این تاریخ ها نوشته نشده است. دریدا می گوید؛ مفهوم گرافیک خیلی مهم تر از خط است و خط در درون گرافیک قرار می گیرد. آرایش بومیان برای ترساندن ارواح یا هر چیز دیگر یک گرافیک است. توتم هایشان یک گرافیک است. گرافیک خط است، آنها خط را گرافیکی دارند. گراماتولوژی آنها نوشتار نیست بلکه نوشتاری به اعتبار شکل است که اشتروس هم آن را می پذیرد.یا یکی از مهمترین چیزهایی که در آثار دریدا هست ایناست که ما همه مان با سوسور آموخته ایم که هیچ ارتباط منطقی بین دال ومدلول وجود ندارد. قبول داریم که بین شی ای که لغتی درباره آن ساخته می شود با آن لغت هیچ رابطه ای نیست. هیچ رابطه عقلانی ای در کار نیست که چرا به این می گویم میز، کافی بود که در فارسی ما به این می گفتیم صندلی. گاهی اوقات این طوری نیست بعضی از واژه ها تا حدودی یادآور یک شباهت صوتی  فونتیک هستند. مانند میومیوی گربه که تا حدودی به صدای گربه نزدیک است اما اینها خیلی کم است و اصلاً به قاعده اصلی لطمه نمی زند.قاعده اصلی بر این است که آن ارتباط بین دال و مدلول یا یک یک واژه و یک شی را نه از شکل نه از صدا و نه از فونتیک نمی توانید قائل بشوید. یک زمانی ساخته شده و مانده است. مثل اسم خاصی که برای آدمها می گذارند، بیشتر اوقات این اسم برای یک نوزاد هیچ معنی نمی دهد. به فرض مثال اسم یک دختر را زیبا می گذارند، ممکن است وقتی بزرگ شد خیلی هم زشت باشد. دلیل خیلی منطقی در دست نیست که اسم بچه ها را چرا این یا آن می گذارند. گاهی اوقات  طبیعی است که یک خانواده مذهبی دوست دارد، اسم اولیا و انبیا را برای بچه هایش بگذارد، این طبیعی است. اما این همیشه نشان دهنده تکامل بعدی آن آدم هم نیست. این اتفاق را می توانید در همین نسبت سوسوری ببینید که بین دال و مدلول هیچ ارتباط طبیعی ماهوی ... وجود ندارد.نکته دوم این است که هر واژه براساس تفاوتش با واژه دیگر ساخته می شود. چون آن نیست، خودش است. گاهی اوقات از یک رشته حروف منظم شما لغت می سازید. با همان رشته حروف می توانید لغت دیگری بسازید. این دو لغت از حروف واحدی تشکیل شده اند. شاید و شادی حروفشان یکی است اما هیچ ربطی به هم ندارند. اما یک رابطه با هم دارند. «شاید» به این دلیل از این چهار حرف این معنی را می دهد که شادی نیست. یعنی براساس تفاوت اینها با همدیگر است که واژه ها ساخته می شوند و معنی پیدا می کنند و آن تفاوت است که در معنا تأثیر گذار است.جمله ای که دریدا می گوید این است: اگر هر نشانه ارزش خود را از شدت تفاوتش با دیگر واژه ها به دست آورد، پس دیگر نشانه ها به طور گریز ناپذیری نشان خود را برآن نشانه خواهند زد. زیرا به سهم خود بیان کننده آن تفاوت بنیادین هستند که هویت نشانه را ساخته است. هر نشان ردی از دیگر نشانه ها که نیست، بر چهره خود دارد. وقتی که می گویم این زرد است یعنی سبز نیست. وقتی می گویم سبز نیست، هنوز نمی دانیم که زرد است. اما یقین داریم وقتی با شکل اثباتی می گویم شکل سالبه در دلش هست. وقتی که می گوییم که این چیز فلان است، یعنی که خیلی چیزهای دیگر نیست. ولی دلیل ندارد و معمولاً این اتفاق می افتد که چیزهای دیگر در حیات این چیز اول زندگیشان را ادامه می دهند و به قول دریدا نشان خودشان را به چهره آن می زنند.بنابراین آن نحوه زندگی که ندارید، تعیین کننده آن نحوه زندگی که دارید هم می شود. اگر فرویدی بخواهید بروید، اصولاً ما نیل به آنچه نداریم می کنیم. آنچه را میل داریم، که نداریم. شما بی شمار فیلم جیمز باند در سینما می بینید. همه آنها یک ردی از شان کانری دارد، چون اولین و از نظر بازی سینمایی قویترین و تأثیرگذارترین بود. چون اولین کسی بود که یک شخصیت قرن بیستمی از یک جاسوس ساخت. ده تا فیلم از نمایش هملت ساخته می شود، رد ها در همه قابل فهم اند.«چیزی در دنیا نیست که رد آنچه که نیست برآن نخورده باشد.» این جمله دریداست و در نتیجه می گوید که هر رد، ردی بر رد دیگر است. دارای سرچشمه یا اصل نیست. قانون تفاوط (تفاوط به معنای دریدایی اینجا کار می کند) تفاوت عادی تفاوتی است که سوسور می گفت. تفاوت دریدایی یعنی اینکه نه فقط متفاوت است بلکه معنی اش نیز به تأخیر می افتد. لغت «دیفیقونس» به معنی تفاوت است. ما در فارسی یواش یواش یاد گرفتیم «ت» اخر را «ط» دسته دار نمی نویسیم و به آن می گوییم، متفاوت است با آنچه ما تا کنون به عنوان تفاوت می شناختیم. دیفیغونس به معنی دو تا لغت آمده است یکی به معنای تفاوط و یکی به معنای به تأخیر افتادن.کتاب هیچ وقت تمام نمی شود، بلکه هر ردی از آن به ردی دیگر می رسد و هر نشان، نشانی از یک رد دیگر دارد و رد همه جهان بر یک عدد نشانه خورده است و هر نشانه ای از همه آنهایی که نیست و در قدیم نبوده و الان هم نیست و در آینده هم نخواهد بود به شما خبر می دهد و آن ردش به پیشانی اش می خورد و در نتیجه مفهومی که ما در فرانسه ماخک و در فارسی هم مارک می گوییم به عنوان برچسب با آن فرق می کند.هر کاربرد نشانه در موقعیت خاص یک رویداد، یکه یا تک است اما نکته اینجاست که رویداد، تکرار پذیر است. علامت هم تک است و هم تکرار پذیر است. مثالی که می زند امضا است، امضا تک است و امضای هر کس یکه است. امضای من هزار بار در پای هر چکی تکرار می شود. امضا از یک جنبه تک است، چون امضای من است و از یک جنبه تکرار پذیر است چون بارها روی اسناد متعدد تکرار می شود در نتیجه سند خانه و بانک و... می تواند امضای من را تشخیص بدهد، چون تکرار پذیر است، تک است. هر ردی اینجوری است چون تکرار پذیر است پس تک است. هر یکتایی به معنی این است که توانایی تکرار شدن خودش را دارد و چون این توانایی را دارد یکی است.نکته دیگری که در آثار دریدا هست، مفهوم حاشیه است. اسم یکی از کتاب های فلسفی اش هم حاشیه هاست. می گوید که یک متن را در نظر بگیریم، مثلاً متن یک کتاب که به طور عادی نوشته شده است. متن بخش اعظم و بیشتر کتاب است بعد با یک فاصله ای یا با حروف ریزتری حاشیه ها نوشته می شوند. حاشیه های یک متن چه نقشی برای آن متن دارند؟ به طور عمده فرض براین است که بی اهمیت اند و می توانید آنها را نخوانید و نطق اصلی در متن آمده است. حاشیه گاهی یک توضیح اضافه برآن متن است. گاهی عنوان یک کتاب است. کتابی که این کتاب یا براساس آن نوشته شده یا با رجوع به آن نوشته شده و اگر آن را نخوانید چیز زیادی را از دست نداده اید.منطق اصلی، منطق حاضر و متافیزیک حضور که خود متن فرض می شود و آنچه که پیوست است و آنچه که حاشیه و پانوشت است، می شود راهنما. بدون آن، منطق اصلی استوار است و می ماند. اما آن کمکش می کند تا بهتر بماند. دریدا معتقد است که چنین نیست. حاشیه ها همیشه در داخل متن هستند. اگر تو یک نقل قول از جان استوارت میل آوردی و  نگویی، گناهگاری. بعدا بهت می گویند که چرا این نقل قول را نگفته بودی؟ اگر یک نقل قولی از آدمی بیاری و نگویی، دزد و سارق ادبی هستی. از تو خواهند خواست حاشیه آن را اضافه کنی. حاشیه بخشی از کار است، حاشیه نشان می دهد که کجا خودت فکر کردی و کجا دیگری فکر کرده است.حاشیه نشان می دهد که تا کجا تو فکر کردی و تا کجا نتوانستی فکر کنی. حاشیه نشان می دهد که چه امری قابل فکر بوده است و چه امری قابل فکر کردن نبوده است. حاشیه با متن در حال رفت و آمد است. حتی اگر حواشی فقط عنوان کتابها باشند. چرا که خیلی وقت ها توضیح هستند و این توضیحات گاهی اوقات برمتن می افزایند و گاهی اوقات متن را عوض می کنند. نویسنده متوجه نمی شود در چیزی که دارد می نویسد و در حاشیه دارد توضیح می دهد، علیه حرف خودش خواهد شد. خیلی اوقات اینطور می شود. در نتیجه ما یک گذر دائمی از متن به حاشیه و از مرحله اول به مرحله دوم از امر مهم به امر بدون اهمیت داریم. درست مانند گذری که در زبان، گفتار و نوشتار با هم دارند.در واقع پانوشت افزونه ای بر متن نیست، بخشی از متن است. خود متن است. متن بدون پانوشت نمی تواند روی پایش بیاستد. میان متن و حاشیه،  میان گفته وافزونه در رفت و آمدیم. آنچه از متن پدید می آید افزونه است. در نظام سرمایه داری ارزش افزونه جزئی از آن است.در زندگی اجتماعی هم یک افزونه هایی پیدا می شوند. دریدای پیر در آخرین سال های عمرش (البته به نظر من هیچ وقت پیر نبود، تا آخر از هر جوانی جوانتر می نوشت.) می گفت آینده یک هیولا است. همیشه برای ما تصور آینده تصور هیولایی است. این را از فرهنگ بشری استنباط می کند و مثال هایی می آورد. از هیولاهای عجیبی مثال می آورد که در واقع مردگان اند که بر زندگان حکومت می کنند. مانند ون پایر، مثل خون آشام، مثل درآکولا. درآکولا چیست؟ درآکولا مرده، اما گاهی زنده می شود  وخون زندگان را می خورد و آنها به درآکولا تبدیل می کند. یعنی مردگانی که زنده می شوند و خون زندگان را می خورند و به درآکولا تبدیل می شوند. این پروسه گسترش خطرناک درآکولا به معنی چیست؟ به معنی مرده ای است که زنده می شود و می کشد.کار مرده ای که اسمش سرمایه است که کار زنده ای که مال کارگر است را می خورد و از بین می برد و آن را می کشد وخودش می ماند و بسط پیدا می کند. بازتولید سرمایه می شود، باز تولید کار مرده می شود. آینده به این اعتبار از نظر او هیولایی است و همیشه هیولاهای خطرناکی می آیند. دریدا زنده نماند تا مخوفترین هیولای دوره ما را ببیند. داعش، طالبان، این جور چیزها را ندید. اما به خوبی دیده بود که آینده، هیولایی است و خوب دیده بود برای اینکه رد آنچه که اکنون نیست در آینده هم جستجو می کرد. در هر ظلم و ستمی شما می توانید ردی از ستم های آینده ببینید. در هر موقعیت می توانید برآمدن هیولاهای دیگر را ببینید.اینها آن نکته هایی است که در فلسفه دریدا که شاید بتوان به آن با مقداری تسامح، فلسفه زبان دریدا گفت، بدیع و بحث برانگیز است. نکتههایی است در اندیشه دریدا که هیچ سیستماتیک نبود، برای اینکه اصولاً با سیستم فلسفه همراه نبود و بزرگترین انتقادش به هگل این بود که سیستم ساز است.امیدوارم این تصویر اولیه را به شما داده باشم که فلسفه زبان اقلاً در اروپای قاره ای آرام آرام جلو رفت و به یک پایه ای که بتوانیم موقعیت هستی شناسانه انسان امروز را بشناسیم تبدیل شد. فلسفه زبان محدود به یک شاخه معین یک علم مثل زبان شناسی باقی نماند. او بی اهمیت نیست و دیدید که چقدر بر فلسفه زبان تأثیر گذاشت اما فلسفه زبان چنان که در شأن نام فلسفه هم هست و اعتبار فلسفه از این بر می آید، یک امری است که می تواند از زبان و همه مباحثی که ما درباره زبان کردیم از افلاطون وروسو تا امروز یاری بگیرد تا اینکه با هیولای دوران و رد هیولاهای آینده مبارزه کند. فکر می کنم که این، آن جنبه رادیکال مبارز اندیشه دریداست که او را زنده نگه داشته و به گمانم او خیلی بزرگ و مهم است. 









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن