واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
محمود نيامد نويسنده:حسن ايلامي کوچه هاي منتهي به خانه محمود ،در کرمانشاه ، بوي عطر و اسپند مي داد و پلاکارد هاي رنگارنگ و چراغ هاي چشمک زن منتظر بودند تا چشم شهر و خانواده او را به رخ مردي روشن کنند که چراغ شجاعت و شهامت ، عبادت و ايثار را در هشت سال اسارت خود روشن نگه داشته بود و به مرزي از معرفت رسيده بود که خلوت با خدا و قرآن را با هيچ چيز ديگري عوض نمي کرد .محمود امجديان ، عارف دلسوخته اي بود که هشت سال اسارت ( بخوانيد : آزادگي ) خويش را که اندازه ي همان هشت سال دفاع مقدس بود، امتحاني الهي بر شمرده بود و کنج اسارت را هديه اي از سوي خدا براي خود سازي و خلوت با خدايش معنا کرده بود . محمود در نامه اي که آغازش را مزين کرده بود به آيه ي« يا ايهاالذين آمنوا استيعنوا بالصبر و الصلوه و الله مع الصابرين » براي برادرش چنين نوشته بود :« اين اسارت يک آزمايشي است ، برايم دعا کنيد که از اين آزمايش قبول شوم و مورد رضايت خداوند قرار بگيرم. خداوند خودش آگاه است و مي داند من به چه شوقي آمده ام و از تمام قيدها رسته شده ام . اينجا مکاني مناسب براي خود سازي است . بايد به جايي برسيم که جز خدا، چيز ديگري نبينيم. قرآن را در عرض چند ماه ياد گرفتم . بيش از حد بعضي وقت ها مي روم در بحر قرآن . خاک بر سر ما که کتابي به ابن بزرگي داشتيم، ولي استفاده نمي کرديم. »همه شهر در انتظار او بودند. روزي که محمود در عمليات والفجر مقدماتي به اسارت در آمده بود 19 سال داشت و اينک پس از هشت سال اسارت بايد جواني 27 ساله باشد ؛ جواني که هشت سال سختي هاي دوران اسارت، نه تنها از عشق او به امام و شهيدان نکاسته بود، بلکه او را به مقامي رسانده بود که دستنوشته هاي کوتاه اما ژرف و معنوي اش از او سالکي دلسوخته و مرشدي ساخته بود . با زمزمه قرآن و دعا و عشق به امام زنده بود ؛ سالکي که دوست داشت هم صدا با او در اسارت ، در خانه آنان نيز صوت دلنشين قرآن گوش جان را نوازش دهد .« برادرم! خانه را با صوت قرآن گرم کن . برايم سوره «حشرو تکوير » را بگذار. در دعاي کميل حتما شرکت کن . برايم دعا کن . برادرم ! ما در اينجا يکپارچه هستيم . همه گوش به فرمان آن پير بزرگوار هستيم » 63/11/1 (2) بوي اسپند در کوچه پيچيده بود، اما هنوز بوي عطر محمود کوچه را معطر نکرده بود . براي لحظه اي تورق نوشته هاي دوران اسارت محمود دلشوره اي در دل منتظران حکمفرما کرد .راستي چرادر سال 63 او خطاب به برادرش نوشته بود « خانه را با صوت قرآن گرم کن »؟ چرا او در سال 62 در يکي از نامه هايش از خواندن سرودي در رثاي شهيدان سخن گفته بود و چنين قلم را بر صفحه کاغذ بي جان بخشيده بود :« به اميد خدا به اين زودي ها مي آييم . به بچه ها بگو اين سرود را بخوانند: بوي گل ارغوان خورشيدي تابيدي بر دل ها ، جاويدي اي شهيد ؟ يکي از بچه ها اينجا اين سرود را خواند، خيلي جالب بود » 62/11/22 (3)همه با خود مي گفتند : اگر محمود بيايد همراه با « صوت دلنشين قرآن » مردم کام خود را يا « نان برنجي » شيرين خواهند کرد .اگر محمود بيايد ، سرود « جاويدي اي شهيد » با حضور همسنگران شهيدان فضاي شهر را دو چندان معطر خواهد کرد . همه آمدند اما محمود نيامد. خبر آمد که محمود در رمادي است ، اما ... قبرستان رمادي و او درست 25 روز قبل از آزادي در تاريخ 69/4/26 در اردوگاه تکريت به دست منافقين به شهادت رسيد ؛ منافقيني که محمود در يکي از نامه هايش از خون دلي که او و ديگر آزادگان از دست آنان مي خورند؛ چنين ياد کرده بود :« عده اي بر خلاف هدفي که داشتيم عمل مي کنند . عده اي مشخص شده هستند و به سزاي اعمالشان خواهند رسيد. ما در اينجا چه کنيم که دست و پاي ما بسته است و فقط بايد صبر کنيم تا به ايران بياييم ». موصل 62/11/22 (4)صوت دلنشين قرآن و آيات نوراني سوره حشر وتکوير همراه با خرما و در زير تابش چراغ هاي چشمک زن ، حال و هواي ديگري بر کوچه حکمفرما کرد و سرود « بوي گل ارغوان ، خورشيدي تابيدي بر دل ها ، جاويدي اي شهيد » خبر از در هم پيچيده شدن بوي عطر شهيد با بوي اسپند داد .محمود نيامد، اما دلنوشته هاي او سندي گويا و تصويري کامل از دردها و رنج ها و از مشي و معرفت ، از مجاهدت و مظلوميت ياران خميني در اسارت است . او نوشته بود : « در تاريخ دنيا سابقه ندارد اين طور اسيرهايي. بعد از جنگ خيلي چيز ها آشکار مي شود . آن وقت است که مي فهميد ما چه کشيده ايم و چه صبري داشته ايم! ما اگر اسيريم ، ذليل نيستيم. ما در اينجا با عزت هستيم. ترجيح مي دهيم گرسنه باشيم ، اما آبرويمان حفظ شود. اگر بداني چقدر از ما مي ترسند . اين ها اسير ما هستند، نه ما اسير اينها . خودشان مي گويند بچه هايي که روي ميدان هاي مين رفتند از هيچ چيزي هراس ندارند و مي ايستند و در مقابل همه چيز. »(5)محمود نيامد اما اين فراز يکي از نامه هاي او تمامي نجواي شبانه ، تمامي حيات عاشقانه و تمامي فرياد عارفانه مردي از قبيله خميني است :« بگذار غم ها و رنج هاي زمان را بر دوش بکشيم تا انسان بودن زنده بماند. بگذار امروز قامت هايمان در زير غم ها و رنج ها خميده گردد تا فرداي موعود، راست قامتان جاودانه باشيم . بگذار ره عشق پيماييم و عاشق شويم . بگذار عاشق شويم تا خدا هم عاشق ما شود ، بگذار اينچنين جان بسپاريم تا خدايمان خون بها باشد بگذار گل باشيم . از عمق سينه انبوه درد ، انبوه اميد دميده از خلوت خاموش يک زنداني »(6)محمود نيامد ، اما رسالت همه ي ولايتمداران ، همه آزادگان و همه ايثارگران را از زبان آزاده اي که چون خود او مظلومانه و غريبانه در اسارت شربت شهادت نوشيد ، رهايي از زندان نفس بر خواند و نوشت :« يکي از برادران چند روز پيش به رحمت خدا رفت ، وصيتي کرد ؛ اين بود که ما اگر خود رادر اين دانشگاه امام جعفر صادق (ع) نسازيم ، جواب خانوداه شهدا را چه بدهيم ؟ ما مسئول هستيم و مسئوليتمان خيلي سنگين است . روي ما اسيران حساب مي کنند و از ما چنين انتظار دارند. تا آنجا که امکان داشته باشد راه شهيدان را ادامه خواهيم داد . من دعايم اين است که خدايا، تا ما ساخته نشديم از اين ز ندان آزاد نشويم . اين زندان چيزي نيست؛ اصل ،زندان نفس آدمي است که مشکل است آزاد شدن. » پي نوشت : 1- نامه هاي اسارت ، شهيد محمود امجديان ، ص74 .2- همان ، ص43 .3- همان ، ص 31 . 4- همان ، ص 31 .5- همان ، ص 33 .6- همان ، ص 51 . 7- همان ، ص31 .منبع: برگرفته از مجله ي امتداد شماره 10/س
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 461]