محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1854944301
عمليات استشهادي در خليج فارس (2)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عمليات استشهادي در خليج فارس (2) تازه آن موقع بود كه فهميديم براى چه كارى آمدهايم. من تا آن وقت در حملات زمينى زيادى شركت كرده بودم. همچنين از نزديك شاهد بمبارانهاى فراوانى در خارك بودم. اما اين اولين بارى بود كه در چنين ماموريتى شركت شركت مىكردم؛ ماموريتى رو در رو با هلىكوپترهاى آمريكايى؛ رو در روى شيطان. حركت كرديم و از هم جدا شديم. در اين وقت بود كه من براى اولين بار موشك "استينگر " را با چشمان خود ديدم. فورا گفتم: گوشى؟ كريمى گفت: تو كه جيگر منو خون كردى! صبركن. - بابا، گوش من خرابه. گوشى لازم دارم. راستش يكى از گوشم رو تو عمليات از دست دادم. - صبر كن شليك بكنم، بعد مىدهمات. - بعد از مردن سهراب، دواى بيهوشى رو مىخوام چه كار؟ - آقاى محمديا به بچهها گوشى بده. من ديدم محمديا موشكانداز استينگر را از كارتناش بيرون آورد، يك تكه ابرار پاره كرد و به دست من داد و گفت: اين هم گوشى! با تعجب گفتم: اين چيه؟ - گوشى؟ - اين چه جور گوشيه ديگه؟ - تو بذار داخل گوشت. اين آمريكايى اصل است! به شوخى گفتم: اگر مىفهميدم اين گوشى رو مىخواهيد بديدم، همان بوشهر پيادهتان مىكردم! -الان هم دير نشده. مىخواهى پياده كن. - نه، كارت رو بكن. ابر را داخل گوشم چپاندم. در اين وقت نادر تماس گرفت و گفت: آمادهايد؟ - تو رادار چيزى مىبينم. داريم مىريم به طرفش. حركت كرديم و حدود يك كيلومتر از نادر جدا شديم. با دوربين ديد در شب نگاه كردم و ديدم چند فروند هلىكوپتر آمريكايى دارند در منطقه پرواز مىكنند. كار "استينگر " چنين بود كه تا آماده مىشد، به مجرد آنكه هدف را در تيررس خود مىديد، به صورت اتوماتويك شليك مىكرد و گلوله به طرف هدف مىرفت. البته با دست هم مىشد شليك كرد. هوا گرم بود و شب بر سر تا سر دريا حكمرانى مىكرد. آسمان ظالمانى بود. با "نصرالله شفيعى " تماس گرفتم و گفتم: - در چه حالى؟ - در خدمتيم! شما چطورى؟ - ما داريم مىريم سمت هدف، اما "استينگر " جواب نمىدهد. هدف در تيررساش نيست. در همين حال، يك فروند هواپيما از بالاى سرمان عبور كرد. به كريمى گفتم: ظاهرا هلى كوپتره. - نه، اين هواپيماى مسافربرى يا جنگيه. نادر تماس گرفت و گفت: چى شد؟ - هيچى، هدف دم به تله نمىده. در بىسيم، من و نادر و نصرالله همديگر را به اسم كوچك صدا مىزديم و هميشه همين سه نام بود كه مرتب در بىسيمها تكرار مىشد؛ غافل از اينكه آمريكايىها و ناوهاى آنها، مكالمات ما را ضبط مىكنند و گوش مىدهند. البته اين را بعدها فهميدم. نادر گفت: كريم! چه كار كرديد؟ - نادر، "استينگر " نمىگيرد، فاصله دوره. تا هلىكوپتر را مىديديم، به طرفش مىرفتيم و چون موفق به زدنش نمىشديم، سر جاى اولمان باز مىگشتيم. دايم هلى كوپترها در آسمان منطقه در حال پرواز بودند. مرتب مىآمدند و مىرفتند. ظاهرا بو برده بودند كه ما آنجا هستيم. به طرف هلىكوپترى مىرفتيم مسيرش را تغيير مىداد و به جاى ديگرى مىرفت. بار ديگر نزد نادر برگشتيم. نادر گفت: مىدونيد جريان چيه؟ ظاهرا مىدونن ما چى كار مىخوايم بكنيم. شما بايد بريد تو مسيرى كه تا هلىكوپتر از ناو بلند شد بتونيد بزنيدش. من در سمت چپ ناوچه نادر بودم و نصرالله در سمت راست. اين دفعه البته طناب نبسته بوديم؛ بلكه همينطور كنار هم پهلو گرفته بوديم. آب به طرف پشت جزيره فارسى جريان داشت. ما كم كم از "بويه " داشتيم فاصله مىگرفتيم. حدود صد الى دويست متر فاصله داشتيم. ساعت حدود 9 شب بود. شفيعى در قايقش دراز كشيده بود و استراحت مىكرد. نادر روى نقشه كار مىكرد. من هم به ناوچه تكيه داده بودم و بيژن را نگاه مىكردم بيژن داشت "رادار " را نگاه مىكرد. رسولى هم با دوشكا ور مىرفت. كريمى و محمديا هم موشك را روى دوش گذاشته و آماده عمليات بود. "استينگر " برخلاف آرپى جى بود. وقتى موشك آن شليك مىشد بايد دوباره مىرفت مركز و پر مىشد، و يكى ديگر از كارتن بيرون مىآوردند.ناگهان صداى خفيفى مثل صداى ويز ويز زنبور به گوشم خورد. بلافاصله به بيژن گفتم: بيژن، يه صداى ويزوويزى داره مىآد. - پشه است! - شوخى ندارم. سرتون رو بالا كنيد ببينيد اين صداى چيه؟ از بيژن پرسيدم: - نگاه كن تو رادار، ببين كسى از طرف جزيره به سمت ما مىآد؟ - نه. - به هر حال يك صدايى مىآد. - من تو رادار چيزى ندارم. - تو رادار نبايد هم داشته باشى. رادار ما سطحيه. به نادر گفتم: بلند شو، صدايى داره مىآد. وقتى همه باهم بلند شديم تا ببينيم چه خبره، صدا شديدتر شد. هنوز چند لحظه بيشتر سپرى نشده بود كه ناگهان هلىكوپتر بزرگى را روى سرمان ديديم كه موشكى به طرفمان پرتاب كرد. موشك آمد و خورد به قايقى كه نصرالله شفيعى در آن بود. من با آرنج دسته موتور را فشار دادم عقب و از ناوچه جدا شديم.علاوه بر موشك، هلى كوپتر شروع كرد به تيرباران ما. موشك دوم از روى سر ما رد شد. و داخل آب فرو رفت. به دنبال آن بوديم كه هلى كوپتر را بزنيم. آنقدر هيجان زده بودم كه حتى نگاه نكردم كه چه بر سر قايق نصرالله آمده. به كريمى گفتم: على يارت. كريمى سريع چرخيد و موشك را شليك كرد. در كمال ناباورى و شگفتى، موشك "استينگر " به هلى كوپتر آمريكايى خورد و آن را در هوا منفجر كرد. نور ناشى از انفجار، همه جا را روشن كرد و صداى مهيبى برخاست و قطعات متلاشى شده هلى كوپتر مثل باران باريد روى آب. ناخودآگاه از ته حلق، فرياد صلوات و "الله اكبر " همه بلند شد. از ترس و شادى، بدنمان مثل بيد مىلرزيد. "توسلى " و "گرد " فرياد زدند: دومى. داشتيم استينگر بعدى را آماده مىكرديم كه قايق ما از چند طرف مورد حمله قرار گفت. قايق مان يك عدد دوشكا داشت.ديدم كه قايق شفيعى شعلهور است و دارد مىسوزد. در اين وقت ناوچه نادر بادوشكا به طرف هلىكوپتر تيراندازى كرد. در اين غوغا "حشمتالله رسولى " نيز داشت از صحنه درگيرى فيلمبردارى مىكرد و "محمديا " زير بغل كريمى را گرفته بود تا كريمى شليك كند. هنوز كريمى موشك "استينگر " دوم را شليك نكرده بود كه موشكى از طرف هلىكوپتر بعدى آمد و به سينه قايق ما اصابت كرد. قايق نصف شد و هركس به جايى پرت شد و داخل آب افتاد و خودم ديدم كه آقاى "محمديا " در جا شهيد شد. كريمى بر اثر موج انفجار به داخل آب افتاد؛ رسولى هم همينطور. من هنوز در گودى جايگاه سكان بودم. در قايق حدود چهارصد - پانصد ليتر بنزين اضافى بود. يك گلوله به باك بنزين اصابت كرد و آن را به اطراف پاشيد. من ديدم كشتى شعله ور شد. شعله از زير پايم شروع كرد به زبانه كشى. آتش تمام بدنم را فرا گرفت. فقط تلاش كردم آتش را از صورتم دور كنم. من، بيژن ، نادر و آبسالان حتى جليقه نجات نيز نپوشيده بوديم. يادم آمد كه چقدر مسوولان تاكيد مىكردند كه از حوضچه كه بيرون مىرويد حتما جليقه نجات بپوشيد؛ اما ما سهلانگارى كرده و نپوشيده بوديم. در آن موقع با خودم فكر مىكردم كه دفعه بعد به جاى يكى، سه تا مىپوشم! لحظه به لحظه بر شدت آتش افزوده مىشد و من با دست تلاش مىكردم آتش را از صورتم دور كنم. نفسم داشت مىگرفت و حال كسى را داشتم كه دارد خفه مىشود. از ميان سه قايق، فقط قايق تندرو "مهدوى " سالم مانده بود و مىتوانست به راحتى از مهلكه بگريزد و جان سالم به در برد. عدهاى از بچههاى قايق شفيعى هم خود را به "قايق طارق " مهدوى رسانده و سوار بر آن شده بودند. مىدانستم كه نادر مهدوى تا همه زخمىهاى شناور در آب را جمع نكند، از سرجايش تكان نخواهد خورد. مهدوى همينطور كه سعى مىكرد در آب افتادهها را نجات دهد، با دوشكا بدون هدف به آسمان شليك مىكرد. هلىكوپترهاى آمريكايى تقريبا بى صدا بودند و تشخيص آنها تا زمانى كه بالاى سر آدم قرار نداشتند، مشكل بود. با اين وجود، نادر براى دور كردن آنها، مدام به طرفشان شليك مىكرد. هر لحظه دود و آتش بيشتر مىشد. ناچارا خودم را از قايق جدا كردم و به دريا انداختم. به اين خيال بودم كه جليقه نجات پوشيدهام؛ اما تا توى آب افتادم، رفتم زير آب. خود را بالا كشيدم و شروع كردم به شنا كردن. در اين وقت ديدم ناوچه دارد به طرفم مىآيد. آبسالان از بيرون خودش را به كنار ناوچه آويزان كرده بود و حسابى هم وحشتزده مىنمود. ناوچه به سرعت به طرفم مىآمد. فهميدم كه "بيژن گرد " كه سكاندار بود، مرا روى آب نديده و عن قريب است كه ناوچه مرا زير بگيرد. داد و فرياد كردم؛ اما صداى ناوچه و به خصوص تيراندازى دوشكا به اندازهاى زياد بود كه كسى صدايم را نشنيد. بيژن تلاش مىكرد هلىكوپترهاى آمريكايى را كه به طرف هرچيزى در آب شليك مىكردند دور كند تا بتواند ما را نجات دهد. وقتى وضع را چنين ديدم، شتابان و با زحمت زياد شناكنان خود را از مسير ناوچه دور كردم. وقتى از ناوچه دور شدم، به خودم نگاه كردم. ديدم تنها يك شورت و زيرپيراهن تنام است. بنزين قايق خودم روى آب ريخته و دور تادورم آتش بود. با صداى بلند فرياد زدم: - كمك! يكى كمكم كنه. دارم غرق مىشم. دست، سينه، گردن و صورتم در ميان شعلههاى آتش سوخته بود. آب شور دريا نيز سوزش آن را بيشتر مىكرد. شده بودم مصداق واقعى ضربالمثل معروف "نمك روى زخم كسى پاشيدن ". تمام بدنم مىسوخت. مدام فرياد مىزدم و كمك مىخواستم. در اين ميان، "حشمتالله رسولى " و "كريمى " كه آنان نيز به دريا افتاده بودند، صداى مرا شنيدند و فرياد زدند: - بيا طرف ما. اينجا يه چيزى هست. بيا! شروع كردم به طرف آنها شنا كردن. بالاى سرم يك يا دو هلى كوپتر آمريكايى مدام مانور مىداند و با تير و موشك مرتب شليك مىكردند. همينطور كه در آب شنا مىكردم، احساس كردم دستهايم سنگين و چشمانم كوچك مىشود. ديد چشمم، خيلى ضعيف شده بود. به هر زحمتى بود، خودم را به آن دو نفر رساندم. وقتى رسيدم، ديدم حشمتالله رسولى، تير خورده و كمى بدنش سوختگى دارد. كريمى نيز تير خورده و دستانش سوخته بود. ديدم كارتن موشكهاى "استينگر " روى آب شناور است. شناكنان رفتم و روى كارتن خوابيدم. متوجه شدم تيرهايى كه از هلى كوپترها شليك مىشدند، در اطراف من فرود مىآيند. فهميدم كه كارتن را ديدهاند، ناچار قطعهاى كائوچو را زير پيراهنم پنهان كردم تا روى آب بمانم و در ضمن دشمن مرا نبيند و از كارتنها فاصله گرفتم. به آن دو نفر گفتم: برويم! - كجا؟ - به طرف بويه، جاى خوبيه، مىتوانيم تا فردا صبح اونجا بمونيم. رسولى گفت: نمىتونم. هم تير خوردم و شناى درست و حسابى بلد نيستم. كريمى هم همين حرف را تكرار كرد. گفتم: شما جليقه داريد. هر طورى كه شده بايد از اين منطقه پرآتش دور بشيم. اگه اينجا بمونيم، يا مىسوزيم يا گلوله مىخوريم. همين طور كه داشتم با آن دو نفر صحبت مىكردم، ناگهان ناوچه نادر مهدوى مورد اصابت يك فروند موشك قرار گرفت. با اينكه قايق مورد اصابت مستقيم موشك قرار گرفته بود، اما هنوز تيربارش كار مىكرد و به طرف آمريكايىها شليك مىكرد. در فاصله چند لحظه، سه موشك ديگر هم به ناوچه اصابت نمود كه آن را كاملاً متلاشى كرد. شعله بلندى از انفجار ناوچه و پيتهاى ذخيره بنزين ايجاد شد. هنوز از شوك انهدام ناوچه بيرون نيامده بودم كه صداى فرياد و نالهاى از طرف ناوچه بلند شد. دور تا دور ناوچه را حلقه شديد آتش فرا گرفته بود. صدا مرتب به گوش مىرسيد. - كمك...كمك...كمك... شايد پنج - شش بار كمك خواست.دقت كه كردم، ديدم صداى "بيژن گرد " است. شعله به اندازهاى زياد بود كه كسى نمىتوانست به ناوچه در حال غرق شدن نزديك شود. چند لحظه بعد صداى بيژن قطع شد و ديگر صدايى نيامد. در اين ميان، باقرى را ديديم كه شناكنان كمك مىطلبيد. با فرياد به طرف خودمان هدايتش كرديم. بعد بلند فرياد كشيدم: - هر كسى صداى منو مىشنوه به طرف بويه حركت مىكنه! آقاى كريمى گفت: رفيق ما كه پريد. من خودم جسد "محمديا " را ديدم كه روى آب شناور بود. همين طور كه با سر و بدن سوخته و ناتوان به طرف بويه حركت مىكردم، شروع كردم با خدا حرف زدن و در واقع گله كردن. با صداى بلند داد مىزدم، گريه مىكردم به خودم كه آمدم، به بچهها گفتم: اينجا باهم موندن خطرناكه بايد از هم جدا شيم. در اين حال براى اين كه به همراهانم روحيه بدهم، شروع كردم با صداى بلند، نوحه بوشهرى خواندن. رسولى گفت: تو هم حالا وقت گير آوردهاى؟ هلى كوپترها هنوز در آسمان مانور مىدادند، اما ديگر به طرفمان شليك نمىكردند. حدود دويست متر با بويه فاصله داشتيم. با شنا همچنان پيش مىرفتيم. در خودم احساس سنگينى عجيبى مىكردم. ساعت حدود 20/9 شب بود. طورى شده بودم كه انگار وزنه سنگينى به دست و پاهايم بستهاند. تمام بدنم تاول زده بود. تاولهاى درشت و بزرگ كه در نور آتش ناوچه كاملا قابل ديدن بود. رسولى گفت: بايست...كمكمان كن...تير خوردهايم. - من نمىتوانم. شما جليقه داريد، بياييد طرف بويه. اگر باهم به طرف بويه برويم، بهتر است. از آن تعداد فقط من، باقرى، رسولى و كريمى از احوال هم خبر داشتيم. از سرنوشت بقيه اطلاعى نداشتيم. با هر سختى و جان كندنى بود خودم را به بويه رساندم. در راه بارها هلىكوپترها هم به طرفمان موشك و گلوله پرتاب كردند؛ اما به خواست خدا به ما اصابت نكرد. تا هلى كوپترها را مىديدم، نفس مىگرفتم و مىرفتم زير آب. چند بار كه زير آب بودم، احساس كردم كه شكمم از موج انفجار موشك باد مىكند و مىخواهد بتركد. با اين همه سرانجام خود را به بويه رساندم .وقتى به بويه رسيدم، ديدم كه گسار (نوعى خزه دريايى سنگ شده) سرتاسر پايه بويه را در خود پوشانده است. پايههاى گسار بسته بويه را كه لمس كردم، مثل كسى بودم كه معشوقش را در آغوش مىكشد. به هر سختى بود خودم را روى بويه كشاندم. يك دفعه احساس سرما و سوزش وحشتناكى كردم. در بين راه زير پيراهنم را هم درآورده و دور انداخته و تنها با يك شورت بودم. هوا گرم بود؛ اما از ترس يا سرما مىلرزيدم. داخل بويه، محفظهاى بود كه چند نفر در آن جا مىگرفتند. خم شدم تا در آن را باز كنم ، اما هر قدر زور زدم، بى فايده بود و در بويه باز نشد. در اين حيص و بيص ديدم اطرافم روشن شد. چشمانم چنان سوخته بود كه تقريبا جايى را نمىديدم ؛ اما احساس كردم دورم چند فروند ناوچه دور مىزنند. هلىكوپترها هم تيراندازى را قطع كرده بودند و فقط از بالا به طرف ما، روى آب نورافكن مىانداختند تا ناوچهها، ديد بهترى داشته باشند. هر ناوچه فقط يك نفر را سوار كرد؛ يعنى سه فروند ناوچه، رسولى، باقرى و كريمى را سوار كردند. فقط من روى بويه مانده بودم. ناوچهها، آنها را از سطح آب جمع آورى كرده بودند.دليلش را نمىدانستم. سوار كردن آن سه نفر نيز چنين بود كه هلى كوپتر، شبنماهايى را در سطح آب انداخته بود. آنها هم شبنماها را برداشته و تكان داده بودند و ناوچهها نيز به طرفشان رفته و سوارشان كرده بودند. *** وقتى نورافكن قوى روى بويه و من افتاد "اشهد "ام را خواندم و دستانم را بالا بردم. هر لحظه انتظار داشتم مرا به گلوله ببندند و شهيد كنند .در آن لحظه، افكار متناقضى با سرعت در ذهنم عبور كردند: فكر بقيه بچههايى بودم كه اثرى از آنها نبود، فكر همسر و و دو فرزندم بودم و با خودم فكر مىكردم كه آنها با شنيدن خبر شهادتم چه واكنشى نشان خواهند داد، پدر و برادرانم چه مىكنند؟ همسرم حسابى داغدار خواهد شد. ناگهان پشت سرم روشن شد. سرم را برگرداندم. ديدم يك فروند ناوچه ايستاده و نورافكنش را به طرفم انداخته است. در اين وقت، هلى كوپتر دور شد و رفت. از طريق بلندگو شروع كردند به انگليسى صحبت كردن كه البته من يك كلمهاش را هم نفهميدم؛ اما متوجه شدم كه نزديكتر نمىشوند و از چيزى هراس دارند. زير پايم را نگاه كردم ديدم كائوچوى كارتن استينگر كه با آن خود را به بويه رسانده بودم، افتاده است. فهميدم از همان تكه كائوچو مىترسند. همينطور كه دستانم بالا بود، با پايم يواش يواش آن را داخل آب انداختم. وقتى آب چند مترى آن را از بويه دور كرد، ناوچه آمد نزديك بويه. دستى به طرفم دراز شد كه من آن را گرفتم. مرا مثل نوزاد تازه به دنيا آمدهاى بلند كردند و داخل ناوچه بردند.تا مرا داخل ناوچه بردند، فورا روى "دك " خواباندند. سطح دك آسفالت بود و زبر.فورا دست و پايم را با طناب بستند. احساس تشنگى زيادى مىكردم. هر چه فرياد زدم: "آب...به من بدهيد...سردم است "، كسى نشنيد يا ندانست چه مىگويم: با اينكه دست و پايم را بسته بودند، سه چهار نفر سرباز مسلح اطرافم را گرفته بودند و به اصطلاح حسابى تو نخ من بودند كه تكان نخورم. كسى نزديك نمىشد. با خود گفتم: خدايا! من جز يك شورت كه چيز ديگرى ندارم، از چه مىترسند؟ دست كم يك ليوان آب هم نمىدهند بخورم. لحظه به لحظه بر سوزش بدنم افزوده مىشد. با اينكه بارها فرياد زدم كسى نفهميد چه مىگويم. انگليسى كه نمىدانستم؛ اما مىدانستم آب به اين زبان چه مىشود .اين بود كه گفتم: Water مثل اينكه فهميدند. رفتند و ليوان آبى آوردند و يك مترى من گذاشتند و اشاره كردند كه بخورم. دستم را هم باز كردند. تا به طرف ليوان آب حركت كردم، شروع كردند با قنداق تفنگ و لگد به جان من افتادند. با هر سختى و پوست كلفتىاى بود، آن يك متر را طى كردم. با وجود ضربات قنداق تفنگ و لگد، به ليوان آب رسيدم و آن را سر كشيدم. نصف ليوان را به زور خوردم. دوباره دستم را بستند و به كمر انداختندم روى زمين. زبرى و خشنى آسفالت تاولهاى كمر و دستانم را تركاند و سوزش وحشتناكى تمام تنم را فرا گرفت. يك "چشمبند " هم آوردند و چشمانم را بستند. ديگر دستان، پاها و چشمانم بسته بود و به پشت روى آسفالت انداخته بودندم. سرم را نيز داخل كيسهاى كردند و پايين كيسه را هم بستند. با خودم فكر مىكردم حتما مىخواهند اعدامم كنند. وقتى از جا بلندم كردند و حركتم دادند، يقين كردم كه مرا براى اعدام مىبرند. ناوچه حركت كرد. اين را از بادى به بدنم مىخورد، فهميدم. پس از مدتى به جايى رسيديم. مرا از ناوچه خارج كرده، به مكان ديگرى بردند. سرم در كيسه بود و روى چشمانم نيز چشمبند بود و فقط حس مىكردم با من چه رفتارى مىكنند. ادامه دارد ......./س
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 175]
صفحات پیشنهادی
عمليات استشهادي در خليج فارس (2)
عمليات استشهادي در خليج فارس (2) تازه آن موقع بود كه فهميديم براى چه كارى آمدهايم. من تا آن وقت در حملات زمينى زيادى شركت كرده بودم. همچنين از نزديك شاهد بمبارانهاى ...
عمليات استشهادي در خليج فارس (2) تازه آن موقع بود كه فهميديم براى چه كارى آمدهايم. من تا آن وقت در حملات زمينى زيادى شركت كرده بودم. همچنين از نزديك شاهد بمبارانهاى ...
عمليات استشهادي در خليج فارس (3)
عمليات استشهادي در خليج فارس (3)-عمليات استشهادي در خليج فارس (3) در حاليكه دو نفر دو طرفم را گرفته بودند، مرا بردند و روي تختي خواباندند. كيسه را باز كردند و ...
عمليات استشهادي در خليج فارس (3)-عمليات استشهادي در خليج فارس (3) در حاليكه دو نفر دو طرفم را گرفته بودند، مرا بردند و روي تختي خواباندند. كيسه را باز كردند و ...
زنان استشهادي
عمليات استشهادي در خليج فارس (2) تازه آن موقع بود كه فهميديم براى چه كارى آمدهايم. من تا آن وقت در حملات ..... احکام صدای کفش زنان هنگام راه رفتن · محدوده حجاب صورت .
عمليات استشهادي در خليج فارس (2) تازه آن موقع بود كه فهميديم براى چه كارى آمدهايم. من تا آن وقت در حملات ..... احکام صدای کفش زنان هنگام راه رفتن · محدوده حجاب صورت .
شهرهای مدفون شده در ایتالیا
شهرهای مدفون شده در ایتالیا پمپی (Pompeii)پمپی (Pompeii) شهر باستانی ایتالیا، واقع در ناحیه کامپانیا در دهانه رود سارنو ... عمليات استشهادي در خليج فارس (2) ...
شهرهای مدفون شده در ایتالیا پمپی (Pompeii)پمپی (Pompeii) شهر باستانی ایتالیا، واقع در ناحیه کامپانیا در دهانه رود سارنو ... عمليات استشهادي در خليج فارس (2) ...
نشريه خبري دانشگاه الزهرا (س)
عمليات استشهادي در خليج فارس (4) · عمليات استشهادي در خليج فارس (3) · عمليات استشهادي در خليج فارس (2) · عمليات استشهادي در خليج فارس (1) · اسلام و دموكراسى ...
عمليات استشهادي در خليج فارس (4) · عمليات استشهادي در خليج فارس (3) · عمليات استشهادي در خليج فارس (2) · عمليات استشهادي در خليج فارس (1) · اسلام و دموكراسى ...
فصلنامه خاص
عمليات استشهادي در خليج فارس (4) · عمليات استشهادي در خليج فارس (3) · عمليات استشهادي در خليج فارس (2) · عمليات استشهادي در خليج فارس (1) · اسلام و دموكراسى ...
عمليات استشهادي در خليج فارس (4) · عمليات استشهادي در خليج فارس (3) · عمليات استشهادي در خليج فارس (2) · عمليات استشهادي در خليج فارس (1) · اسلام و دموكراسى ...
غدير، هجرت، بيعت و روايت بانوان (قسمت دوم)
ابنكثير ، 1396 ، ج 2 ، ص 195 * در اين اجتماع ، هفتاد مرد و دو زن به نامهاى نسيبه دختر كعب از قبيلهى بنىمازن ، و اسماء دختر .... عمليات استشهادي در خليج فارس (2) ...
ابنكثير ، 1396 ، ج 2 ، ص 195 * در اين اجتماع ، هفتاد مرد و دو زن به نامهاى نسيبه دختر كعب از قبيلهى بنىمازن ، و اسماء دختر .... عمليات استشهادي در خليج فارس (2) ...
موقعيت بينالمللي پايان جنگ ايران و عراق
در اين بخش بررسي اين دوره جديد و كشف ارتباط آن با پايان جنگ ايران، عراق مورد تجزيه و تحليل قرار ميگيرد. الف - تحولات ..... عمليات استشهادي در خليج فارس (2) ...
در اين بخش بررسي اين دوره جديد و كشف ارتباط آن با پايان جنگ ايران، عراق مورد تجزيه و تحليل قرار ميگيرد. الف - تحولات ..... عمليات استشهادي در خليج فارس (2) ...
غدير، هجرت، بيعت و روايت بانوان(قسمت سوم)
احادیث و روایات: پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و ... تعليم احكام و مناسك حج ؛ 2. ..... عمليات استشهادي در خليج فارس (2) ...
احادیث و روایات: پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و ... تعليم احكام و مناسك حج ؛ 2. ..... عمليات استشهادي در خليج فارس (2) ...
اسلام و دموكراسى
در دوره تكوین كه در مكه از نزول وحى آغاز شد, پیامبر اسلام به دستور خداوند با شرك و ... 2 خداوند به آن ها حقوق پایدار اعطا كرده است. ..... عمليات استشهادي در خليج فارس (2) ...
در دوره تكوین كه در مكه از نزول وحى آغاز شد, پیامبر اسلام به دستور خداوند با شرك و ... 2 خداوند به آن ها حقوق پایدار اعطا كرده است. ..... عمليات استشهادي در خليج فارس (2) ...
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها