واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اشعار ویژه آغاز امامت حضرت مهدی (ع) آه، اي بهار گُمشده...!با چتر آبيات به خيابان كه آمدي حتماً بگو به ابر، به باران، كه آمدي نمنم بيا به سمت قراري كه در من است از امتداد خيس درختان كه آمدي امروز، روز خوب من و، روز خوب توستبا خندهروييات بنمايان كه آمدي فوارههاي يخزده يكباره واشدندتا خورد بر مشام زمستان كه آمدي شب مانده بود و هيبتي از آن نگاه تو مانند ماه تا لب ايوان كه آمدي زيبايي رها شده در شعرهاي من!شعرم رسيده بود به پايان كه آمدي پيش از شما خلاصه بگويم ادامهام، نه احتمال داشت، نه امكان، كه آمدي گنجشكها ورود تو را جار ميزنندآه اي بهار گُمشده... اي آنكه آمدي!فرهاد صفريان*******چند رباعي مهدوي 1 ٭ ٭ ٭نه شرم و حيا، نه عار داريم از تو امّا گِله بيشمار داريم از تو ما منتظر تو نيستيم آقاجان تنها همه «انتظار» داريم از تو...!2 ٭ ٭ ٭هر روز به دنبال جوابي ديگر هر روز كشيدهام عذابي ديگر هر شب به هواي ديدنت از خوابي آسيمه دويدهام به خوابي ديگر 3 ٭ ٭ ٭اي عشق! بيا كه سينههامان شد چاك«اين النّبأ العظيم؟»، گشتيم هلاك چشمي كه تو را نديده باشد كور است خون شد دل ما، «متي ترانا و نراك» 4 ٭ ٭ ٭در تاك مگر شراب پنهان نشده؟ در غنچه مگر گُلاب پنهان نشده؟ اي بيخبران كه مُنكر صبح شديددر شب مگر آفتاب پنهان نشده؟ 5 ٭ ٭ ٭يك عمر تو زخمهاي ما را بستي هر روز كشيدي به سرِ ما دستي شعبان كه به نيمه ميرسد آقاجان!ما تازه به يادمان ميآيد هستي!6 ٭ ٭ ٭اين ماه كه چون چراغ تو ميسوزد عمريست كه در فراق تو ميسوزد خورشيد كه هر روز تو را ميبيند در آتش اشتياق تو ميسوزد7 ٭ ٭ ٭اي اصل اميد! بيمها را دريابباباي همه! يتيمها را دريابهر چند خدا خودش كريم است، آقا!لطفي كن و ياكريمها را درياب8 ٭ ٭ ٭شد بسته در هر دو جهان، از بس كه...خشكيد زمين و آسمان، از بس كه...بد نيست اگر كمي خجالت بكشيم خون شد دل صاحبالزّمان، از بس كه...؟!9 ٭ ٭ ٭درسي كه مرور ميكني، عاشوراستهر جا كه عبور ميكني، عاشوراست اي وارث زخمهاي هفتاد و دو تن روزي كه ظهور ميكني، عاشوراستجليل صفربيگي *******وقتِ حضور توستوقتي دوباره پُر شده از بُت جهانمانشرك است، ذكر نام خدا بر لبانمان!اهريمنانه باعث شرمِ خدا شديم گُم باد از صحيفة عالم، نشانمان نفرين به ما، به خاطر يك لقمه بيشتر وا شد به سوي هر كس و ناكس، دهانمان تير و كمان، به دست گرفتيم تا مباد غرق پرندهها بشود آسمانماندر فكر طرح وسوسة سيب ديگريست شيطان، هم او كه جا زده خود را ميانمان وقت حضور توست، مخواه آخرين اميد بيقهرمان تمام شود داستانمان مسلم محبّي*******مُنتظرم تا...حالا سه شب گذشته كه من توي اين اتاق...شبهاي من ولي همه بيماه، بيچراغفنجان چاي سرد شده... رختهاي چرك ظرف غذا كه پخته و سر رفته از اجاقخودكار بيك و كاغذ بيكار روي ميز حتّي براي شعر ندارم دل و دماغ پر كرده است خلوت پاييزي مرا يك گربه پشت پنجره، يك صبح پر كلاغدورم من از تو، ماهي دور از زلال آبدور از توام، پرندة دور از هواي باغسرد است خانه، منتظرم تا بياورداز تو كلاغ قصّه، خبرهاي داغ داغمن در كدام لحظه به چشم تو ميرسم؟ تو در كدام ثانيه مياُفتي اتفاق...؟!انسيه موسويان *******خبر از ظهور تو... سراپا كويريم و چشمانتظاريكه يك روز، يكريز بر ما بباريبيا جامهات را به جنگل بپوشان كه قرآن برويد، قناري قناريو مردابهايي كه در خواب هستندبياشوبشان، آي، همواره جاري!در اينجا كه تصوير باران مجازيستچه زيباست در چشمت آيينهكاريتو روشنتر از آني، اي نور غيبي،كه خورشيدها را به ياري بياريقسم ميخورم شب پُر از خستگي شد به آن كهكشاني كه در چشم داريخبر از ظهور تو ميداد، اي عشق!نسيمي كه ميرفت با بيقراري...ابراهيم رسكتيمنبع: ماهنامه موعود شماره 97/س
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3038]