تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):روزه پرهيز از حرامها است همچنانكه شخص از خوردنى و نوشيدنى پرهيز مى‏كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804636155




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

صد گام به راست پنجاه تا به چپ


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
صد گام به راست پنجاه تا به چپ
صد گام به راست پنجاه تا به چپ نويسنده:داود اميريان ما يک عده بوديم که عازم جبهه شديم.اول جنگ بود و همه جا به هم ريخته بود.نه سازماندهي درستي داشتيم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسيديم به اهواز.رفتيم پيش برادران ارتشي و از آنها خواستيم تا از وجود نازنين ما هم استفاده کنند!فرمانده ارتشي پرسيد: خُب، حالا در چه رسته اي آموزش ديده ايد؟همه به هم و بعد با تعجب به او نگاه کرديم. هيچ کس نمي دانست رسته چيست؟!فرمانده که فهميد ما از دم، صفر کيلومتر و آکبند تشريف داريم، گفت: آموزش سلاح و تيراندازي ديديد؟ با خوشحالي اعلام کرديم که اين يک قلم را وارديم.-پس اين قبضه خمپاره در اختيار شماست. برويد ببينم چه مي کنيد. ديده بان گزارش مي دهد و شما شليک کنيد برويد به سلامت!هيچ کدام به روي مبارک خود نياورديم که از خمپاره هيچ سر رشته اي نداريم. رحيم گفت:إن شان الله به مرور زمان به فوت و فن همه سلاح هاي جنگي وارد خواهيم شد.«ياعلي»گفتيم و به همراه قبضه خمپاره و گلوله هايش عازم منطقه جنگي شديم.کمي دورتر از خط مقدم خمپاره را در زمين کاشتيم و چشم به بي سيم چي دوختيم تا از ديده بان فرمان بگيرد بي سيم چي پس از قربان صدقه با ديده بان رو به ما فرمان «آتش »داد ما هم يک گلوله خمپاره در دهان گل و گشاد لوله خمپاره رها کرديم. خمپاره، زوزه کشان راهي منطقه دشمن شد لحظه اي بعد بي سيم چي گفت: ديده بان مي گه صد تا به راست بزنيد!همه به هم نگاه کرديم. من پرسيدم: يعني چي صد تا به راست بريم؟رحيم که فرمانده بود کم نياورد و گفت: حتماً منظورش اين است که قبضه را صد متر به سمت راست ببريم.با مکافات قبضه خمپاره را از دل خاک بيرون کشيديم و بدنه سنگين اش را صد متر به راست برديم. بي سيم چي گفت: ديده بان مي گه چرا طول مي دين؟رحيم گفت: بگو دندان روي جگر بگذاره.مداد نيست که زودي ببريم اش!دوباره خمپاره را در زمين کاشتيم.بي سيم چي از ديده بان کسب تکليف کرد و بعد اعلام آتش کرد. ما هم آتش کرديم! بي سيم چي گفت: ديده بان مي گه خوب بود، حالا پنجاه تا به چپ بريد!با مکافات قبضه خمپاره را درآورديم و پنجاه متر به سمت چپ برديم و دوباره کاشتيم و آتش! چند دقيقه بعد بي سيم چي گفت: مي گه حالا دويست تا به راست! ديگر داشت گريه مان مي گرفت. تا غروب ما قبضه سنگين خمپاره را خرکش به اين طرف و آن طرف مي کشانديم و جناب ديده بان غُر مي زد که چرا کار را طول مي دهيم و جلد و چابک نيستيم. سرانجام يکي از بچه ها قاطي کرد و فرياد زد: به آن ديده بان بگو نفس ات از جاي گرم در مي آدها. کنار گود نشسته مي گه لنگش کن! بگو اگر راست مي گه بياد اينجا و خودش صد تا به راست و دويست تا به چپ بره!بي سيم چي پيام گهربار دوستمان را به ديده بان مي رساند و ديده بان که معلوم بود. حسابي از فاصله افتادن بين شليک ها عصباني شده، گفت که داره مي آد.نيم ساعت بعد ديده بان سوار بر موتور از راه رسيد.ما که از خستگي همگي روي زمين ولو شده بوديم، با خشم نگاهش کرديم. ديده بان که يک ستوان تپل مپل بود، پرسيد: خُب مشل شما چيه؟ شما چرا اينجايين. از جايي که صبح بوديد خيلي دور شدين! رحيم گفت: برادر من، آخر هي مي گي برو به راست. صد تا برو به چپ. خُب معلوم که از جايي که اول بوديم دور مي شيم ديگه.ستوان اول چند لحظه با حيرت بروبر نگاهمان کرد. بعد با صداي رگه دار پرسيد: بگيد ببينم وقتي مي گفتم صد تا به راست، شما چه مي کردين؟- خُب معلومه، قبضه خمپاره رو در مي آورديم و با مکافات صد متر به راست مي برديم! ستوان مجسمه شد. بعد پقي زد زير خنده. آن قدر خنديد که ما هم به خنده افتاديم.ستوان خنده خنده گفت: واي خدا! چه قدر با مزه، خدا خيرتان بده چند وقت بود که حسابي نخنديده بودم. واي خدا دلم درد گرفت. شما واقعاً اين جنازه را هي به راست و چپ مي بردين؟ما که نمي دانستيم علت خنده ستوان چيه، گفتيم: خُب آره. چطور؟ستوان يک شکم ديگر خنديد بعد خيسي چشمانش را گرفت و گفت: قربان شکل ماه تان برم، وقتي مي گفتم صد تا به راست، يعني اين که با اين دستگيره سر خمپاره را صد درجه به راست بچرخانيد، نه اينکه کله اش را برداريد و صد متر به سمت راست ببريدش! و دوباره خنديد فهميديم چه گافي داديم. ما هم خنديم. دست و بالمان از خستگي خشک شده بود، اما چنان مي خنديدم که دلمان درد گرفته بود.منبع:ماهنامه امتداد ش24/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 411]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن