تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ كس جز با اطاعت خدا خوشبخت نمى‏شود و جز با معصيت خدا بدبخت نمى‏گردد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798660467




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ماجراي سانسور نامه ها


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ماجراي سانسور نامه ها
ماجراي سانسور نامه ها نويسنده: آزاده جاسم مقدم هرگاه عراقي ها به هيأت صليب سرخ اجازه ي ورود به اردوگاه را مي دادند تا از ما بازديد نمايد، مدت زمان بازديد دو سه روز طول مي کشيد. صليبي ها نامه هايي را که از ايران براي ما ارسال مي شد و گاهي عکس همراه آن بود با دو برگ فرم مخصوص نوشتن نامه به ما تحويل مي داند. در يکي از بازديدها ما متوجه شديم که آنها نامه هاي ما را به مسئولان عراقي در اردوگاه تحويل مي دهند، در صورتي که اين کار خلاف قانون بود؛ زيرا نامه ها بايد از طريق دفتر کميته ي صليب سرخ در بغداد، بعد از سانسور، به ايران فرستاده مي شد. سانسور نامه ها در اردوگاه براي ما بسيار خطرناک بود؛ اما متأسفانه نامه ها به وسيله ي مترجم هاي خود فروخته ترجمه مي شد و بعد از رفتن هيأت صليب سرخ ناظم ـ همان نگهبان خشن و مسئول سانسورـ هنگام غروب مي آمد و چندين نفر را به اسم صدا مي زد. ما قبل از غروب آفتاب درون آسايشگاه ها مي رفتيم و درها به روي ما بسته مي شد. اگر بعد از آن در آسايشگاه باز مي شد دل ها فرو مي ريخت؛ زيرا يک امر استثنايي بود و مي دانستيم که برنامه ي کتک در کار است؛ پس به ناچار صبر مي کرديم تا ببينيم قرعه به نام چه کسي افتاده است. آن لحظه ها دلهره و وحشت تمام اردوگاه را فرا مي گرفت. بعد از بيرون کشيدن چندين نفر از آسايشگاه، ناظم بخش هايي از نامه ي آنها را قرائت مي کرد و يک دادگاه دو دقيقه اي تشکيل مي داد بدون اين که کسي حق دفاع داشته باشد. سپس او را روانه ي زندان مي کرد. در يکي از شب ها همراه چند نفر ديگر ما را به همين جرم بيرون آوردند. موارد اتهام خوانده شد؛ مثلاً من در نامه نوشته بودم: «هواي اين جا بسيار گرم است.» او اين جمله را به اين شکل تفسير کرد که تو منظورت اين است که اوضاع عراق بسيار خراب است! به نفر دوم گفت: «شما در نامه ي خود نوشته ايد، سلام من را به پدر بزرگ برسانيد. منظورت از پدربزرگ امام خميني (ره) مي باشد.» به همين دليل او را هم روانه ي زندان کرد. نفر سوم در نامه نوشته بود: «ان شاءالله مسلمانان متحد شوند و اسرائيل را از ميان بردارند.» به او گفت: «منظورت اين است که عراق مثل کشور اسرائيل است.» او را هم با چند فحش و سيلي روانه ي زندان کرد. البته بيرون کشيدن اين جملات از درون نامه ها به وسيله ي افراد خود فروخته ي ايراني انجام مي گرفت؛ زيرا عراقي ها تسلط به زبان فارسي نداشتند.بعد از دو روز با پذيرايي بسيار گرم و دلپذير، مجرم را از قفس آزاد مي کردند. پذيرايي آن ها به اين صورت بود که يک شب فرد را روانه ي سلول انفرادي مي کردند. سلول، اتاق بسيار کوچکي بود به ابعاد حدود دو و نيم در دوو نيم متر بدون هيچ امکاناتي. تنها چيزي که داشت کاشي هاي کف اتاق و ديوار بود. يک پنجره هم داشت که آن را با بلوک بسته بودند تا راه نفس کشيدن را مسدود کرده باشند. از طرف ديگر چون پنکه اي نداشت و در کنار فاضلاب بود بوي تعفن و رطوبت آنجا را فرا مي گرفت. بعد از سپري کردن يک شب در سلول، فردا ظهر وقتي بچه ها درون آسايشگاه ها مي رفتند، به سراغ زندانيان مي آمدند. چند نفر از نگهبانان با کابل و چوب فلک و سيم هاي متفاوتي که در اختيار داشتند زندانيان را به سمت دستشويي هاي مي بردند. تا اگر سر و صدايي بشود کسي نشنود. همه را کف دستشويي روي شکم مي خواباندند و شروع به کتک کاري مي کردند؛ سپس يکي يکي از بچه ها را فلک مي کردند به طوري که بعضي از بچه ها ناخن پاي شان مي افتاد.عراقي ها از کتک زدن کيف مي کردند و خوشحال مي شدند. بعد از اين که خسته مي شدند، بچه ها را دوباره روانه ي سلول مي کردند و غروب آن روز آزادشان مي کردند و به آسايشگاه برمي گرداندند. غروب، دوباره تعدادي ديگر را متهم مي کردند تا مشتريان ديگري داشته باشند. ما دگير در نوشتن نامه هيچ امنيتي نداشتيم، به همين دليل مجبور شديم در برابر آن عکس العمل نشان دهيم. بعد از بررسي هاي زياد به اين نتيجه رسيديم که ديگر نامه ننويسيم، اگر چه نوشتن نامه براي ما بسيار مفيد بود؛ زيرا تنها راه ارتباط ما با خانواده ها و محيط بيرون محسوب مي شد. تصميم گرفتيم که تا اين شرايط حاکم است نامه ننويسيم. لذا بار ديگر که صليبي ها آمدند و برگه ها را براي نوشتن نامه به ما دادند به آن ها اعتراض کرديم که چرا نامه هاي ما را به عراقي ها مي دهند؟!صليبي ها اول طفره رفتند؛ ولي وقتي متوجه شدند که ما کاملاً از اوضاع آگاهيم، سعي کردند هر طور شده توجيه کنند. حتي مي گفتند: «ممکن است ديگر ما را هم راه ندهند.» ولي ما به آنها اعتراض کرديم و گفتيم: «اگر تا اين اندازه ضعيف هستيد و قدرت نفوذ نداريد، پس نوشتن يا ننوشتن نامه براي ما يکسان است؛ زيرا به دست عراقي ها مي رسد و آنها به بهانه هاي مختلف کتک کاري را شروع مي کنند.»ما اعتراض خودمان را اين گونه اظهار کرديم. نمايندگان صليب سرخ از اين مسأله جا خوردند. آنها فکر نمي کردند که ما عکس العمل نشان دهيم؛ ولي ما تصميم خود را گرفته بوديم. هر چه آنها تلاش کردند تا ما را از اين کار منصرف کنند، قانع نشديم. آن روز هيأت صليب بدون اين که نامه اي از ما دريافت کند روانه ي بغداد شد. ما منتظر جواب بوديم. نمي دانستيم که چه اتفاقي خواهد افتاد. روز بعد مسئول دفتر صليب سرخ در بغداد همراه عده اي به اردوگاه آمد. او با ما صحبت کرد و گفت: «من به شما قول مي دهم که در اردوگاه نامه هاي شما سانسور نشود.» اصرار زيادي مي کرد که ما نامه بنويسيم.مسئول دفتر صليب، جلسه اي با خود بچه ها بدون حضور عراقي ها منعقد کرد.در آن جلسه يکي از بچه ها به او گفت: «شما دروغ مي گوييد. شما نمايندگان سازمان سيا هستيد.» البته او از اين حرف ناراحت شد؛ ولي بچه ها مستدلانه با او صحبت کردند. در نهايت پذيرفت که به بخش هايي وابسته هستند؛ اما به شما تضمين مي دهم که ديگر نامه ها در اردوگاه سانسور نگردد. ما هم به حرف او اعتماد نموديم و شروع به نوشتن نامه کرديم. او توانست عراقي ها را راضي کند که کارشان خلاف قانون است. ما با اين همبستگي و اتحاد توانستيم يک بار ديگر موفق شويم و دشمن را در رسيدن به اهدافش ناکام سازيم.منبع:ماهنامه فرهنگي ،اجتماعي ،سياسي فکه(ش 72)/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 490]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن