تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 27 مرداد 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى كه براى زنده كردن حق يك مسلمان، شهادت حقّ بدهد، روز قيامت در حالى آورده مى‏...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

الکترود استیل

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1811397013




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تشرف مادر عثمان در حله


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تشرف مادر عثمان در حله
تشرف مادر عثمان در حله شيخ شمس الدين مي فرمايد:مردي از درباريان سلاطين، به نام معمر بن شمس بود که او را مذور مي گفتند. اين شخص هميشه روستاي برس را که در نزديکي حله است، اجاره مي کرد. آن روستا وقف علويين (سادات) بود. نايبي داشت که غله ي آن جا را جمع مي کرد و نامش ابن الخطيب بود. ابن الخطيب غلامي به نام عثمان داشت که مسئول مخارج او بود.ابن الخطيب از اهل ايمان و صلاح بود؛ ولي عثمان برخلاف او و از اهل سنت. اين دو هميشه درباره ي دين با يکديگر بحث و مجادله مي کردند.اتفاقا روزي هر دوي ايشان نزد مقام ابراهيم خليل عليه السلام در برس، که در نزديکي تل نمرود بود، حاضر شدند. در آن جا جمعي از رعيت و عوام حاضر بودند. ابن الخطيب به عثمان گفت: الآن حق را واضح و آشکار مي نمايم. من در کف دست خود نام آنهايي را که دوست دارم (علي و حسن و حسين عليهم السلام) مي نويسم تو هم بر دست خود نام افرادي را که دوست داري (فلان و فلان و فلان) بنويس؛ آنگاه دستهاي نوشته شده مان را با هم مي بنديم و بر آتش مي گذاريم. دست هر کس سوخت، او بر باطل است و هر کس دستش سالم ماند، بر حق است.عثمان اين مطلب را قبول نکرد و به اين امر راضي نشد. به همين علت رعيت و عوامي که در آن جا حاضر بودند، عثمان را سرزنش کردند و گفتند: اگر مذهب تو حق است، چرا به اين امر راضي نمي شوي؟مادر عثمان که شاهد قضايا بود، در حمايت از پسر خود مردم را لعن کرد و ايشان را تهديد نمود و ترسانيد، و خلاصه در اظهار دشمني نسبت به ايشان مبالغه کرد. ناگهان همان لحظه چشمهاي او کور شد به طوري که هيچ چيز را نمي ديد!وقتي کوري را در خود مشاهده کرد، رفقاي خود را صدا زد. هنگامي که به اتاقش رفتند، ديدند که چشمهاي او سالم است؛ ولي هيچ چيز را نمي بيند؛ لذا دست او را گرفته و از اتاق بيرون آوردند و به حله بردند. اين خبر ميان خويشان و دوستانش شايع شد. اطبائي از حله و بغداد آوردند تا چشم او را معالجه کنند؛ اما هيچ کدام نمي توانستند کاري کند. در اين ميان زنان مؤمنه اي که او را مي شناختند و دوستان او بودند، به نزدش آمدند و گفتند: آن کسي که تو را کور کرد، حضرت صاحب الامر عليه السلام است. اگر شيعه شوي و دوستي او را اختيار کني و از دشمنانش بيزاري جوئي، ما ضامن مي شويم که حق تعالي به برکت آن حضرت تو را شفا عنايت فرمايد وگرنه ازاين بلا براي تو راه خلاصي وجود ندارد.آن زن به اين امر راضي شد و چون شب جمعه فرا رسيد، او را برداشتند و به مقام حضرت صاحب الامر عليه السلام در حله بردند و بعد هم زن را داخل مقام نموده و خودشان کنار در خوابيدند.همين که ربع شب گذشت، آن زن با چشمهاي بينا از مقام خارج و به طرف زنهاي مؤمنه آمد، در حالي که يک يک آنها را مي شناخت؛ حتي رنگ لباسهاي هر يک را به آنها مي گفت. همگي شاد شدند و خداي تعالي را حمد و سپاس گفتند و کيفيت جريان را از او پرسيدند.گفت: وقتي شما مرا داخل مقام نموديد و از آنجا بيرون آمديد، ديدم دستي به دست من خورد و شخصي گفت: بيرون رو که خداي تعالي تو را شفا عنايت کرده است و از برکت اين دست کوري من رفع شد و مقام را ديدم که پر از نور شده بود. مردي را در آنجا ديدم. گفتم کيستي؟فرمود: منم محمد بن الحسن و از نظرم غايب گرديد.آن زنها برخاستند و به خانه هاي خود برگشتند.بعد از اين قضيه، عثمان پسر او هم شيعه شد و اين جريان شهرت پيدا کرد و قبيله شان به وجود امام زمان عليه السلام يقين کردند.نظير اين معجزه، در سال 1317 هجري هم اتفاق افتاد؛ يعني زماني که من (مرحوم آيت الله نهاوندي) مجاور اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف بودم و اين مورد نيز زني از اهل سنت بود که کور شده بود. او را به مقام حضرت مهدي عليه السلام در وادي السلام بردند و به محض توسل به آن بزرگوار در همان مقام شريف چشمهاي او بينا شد. (1)پی نوشت:1- برکات حضرت ولي عصر عليه السلام، ص 91، به نقل از العبقري الحسان، ج 2، ص 192.منبع: کتاب تشرّفات اهل تسنّن/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 125]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن