محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829380289
سيره اخلاقى پيامبر 3
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سيره اخلاقى پيامبر 3نويسنده:فيض کاشاني عفو با قدرتپيامبر صلى اللّه عليه و اله بردبارترين مردم و علاقه مندتر از همه به عفو در عين توانايى بود. تا آن جا كه گلوبندهايى از طلا و نقره خدمت آن حضرت آوردند و آنها را ميان اصحابش تقسيم كرد. مردى از صحرانشينان برخاست و گفت : اى محمّد! به خدا قسم ، هر چند خدا تو را به عدالت فرمان داده است من تو را عادل نمى بينم ، فرمود: واى بر تو! اگر من عادل نباشم ، چه كسى عادل خواهد بود! چون آن مرد رو گرداند، فرمود: او را به آرامى بر من بازگردانيد.(1) جابر نقل كرده است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله روز حنين طلاهايى را كه در دامن بلال بود، مشت مشت به مردم مى داد. مردى گفت : اى پيامبر خدا عدالت كن ! فرمود: واى بر تو، اگر من عدالت نكنم چه كسى خواهد كرد! اگر من عادل نباشم تو نااميد خواهى شد و زيان خواهى ديد. پس عمر برخاست و گفت : گردنش را بزنم كه او منافق است . فرمود: پناه بر خدا، آن وقت مردم بگويند من اصحابم را مى كشم .(2)پيامبر صلى اللّه عليه و اله درگير جنگى بود، دشمن متوجه غفلت مسلمانان شد. مردى - از فرصت استفاده كرده - با شمشير بالاى سر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله ايستاد و گفت : چه كسى مانع كشتن تو مى شود؟ فرمود: خدا، (راوى مى گويد:) شمشير از دست او افتاد و رسول خدا صلى اللّه عليه و اله شمشير را برداشت و فرمود: اكنون چه كسى جلو كشته شدن تو را مى گيرد؟ عرض كرد: شما لطف كنيد و با من به نيكى رفتار كنيد. فرمود: بگو، گواهى مى دهم كه خدايى به جز خداى يكتا نيست . آن مرد عرب گفت : نه با تو مى جنگم و نه به طرفدارى تو مى آيم و نه در صف كسانى كه با تو مى جنگند، شركت مى كنم ، پس راهش را گرفت و نزد قبيله خود رفت و گفت : از نزد بهترين مردم به نزد شما آمدم .(3)انس نقل مى كند كه زن يهوديى گوشت مسموم گوسفندى را خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله آورد تا از آن تناول كند، پيامبر از آن زن علت را پرسيد. او در جواب گفت : من قصد كشتن تو را داشتم ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: خداوند تو را بر اين عمل توفيق نمى دهد به پيامبر صلى اللّه عليه و اله گفتند: آيا آن زن را نمى كشى ؟ فرمود: نه .(4)مردى از يهود پيامبر را جادو كرد، جبرئيل قضيه را به آن حضرت خبر داد تا آن را بيرون آورد و گره هايش را باز كرد و بدان وسيله سبكى در خود احساس كرد ولى مطلب را به مرد يهودى نگفت و هرگز به روى او نياورد.(5)على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله من و زبير و مقداد را فرا خواند و فرمود: برويد تا به روضه خاخ (6) برسيد، در آن جا زنى ميان هودج است كه با خود نوشته اى دارد، نوشته را از آن زن بگيريد. ما رفتيم تا به روضه خاخ رسيديم و ناگاه زنى را در هودجى ديديم ، پس به او گفتيم نوشت را بيرون آور. گفت : نوشته اى همراه من نيست . گفتيم : بايد نوشته را در بياورى وگرنه كشته مى شوى و با جامه هايت را در مى آوريم ، پس نوشته را از ميان موهاى بافته اش در آورد. آن را خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله آورديم . نامه از حاطب بن ابى بلتعه به گروهى از مشركين مكه بود كه آنها را در جريان يكى از كارهاى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله قرار داده بود. پيامبر صلى اللّه عليه و اله حاطب را طلبيد و فرمود: حاطب ! اين نامه چيست ؟ عرض كرد: يا رسول اللّه ، زود درباره من تصميم نگيريد، من مردى بيگانه بودم كه از خارج ميان قوم خويش وارد شده بودم ولى تمام مهاجران همراه شما خويشاوندانى در مكه دارند كه از فاميلشان حمايت مى كنند؛ اين بود كه خواستم اگر خويشاوندى ميان آنها ندارم نفوذى بين آنها داشته باشم تا به جاى خويشاوندى پشتيبان من باشند و اين كار را به سبب كفر و يا پس از مسلمان شدن بر اساس ترجيح كفر بر اسلام و يا رو بر تافتن از دينم انجام ندادم . پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: او به شما راست گفت . عمر گفت : اجازه بفرماييد گردن اين منافق را بزنم . پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((او در جنگ بدر حاضر بود، چه مى دانى شايد خداى تعالى به اهل بدر خبر داده باشد كه هر چه خواستيد، بكنيد، من شما را آمرزيده ام .))(7)پيامبر صلى اللّه عليه و اله مالى را تقسيم كرد. مردى از انصار گفت : اين تقسيم براى خدا انجام نگرفته است . چون سخن آن مرد را به اطلاع پيامبر رساندند، رنگ صورتش سرخ شد و فرمود: ((خدا برادرم موسى را بيامرزد مكه او را بيش از اينها آزردند و او صبر كرد.))(8)بارها مى فرمود: ((كسى از شما درباره فردى از اصحابم چيزى به من نگويد؛ زيرا من دوست دارم ميان شما در حالى بيايم كه دلم از طرف شما آرام است .))(9)چشم پوشى پيامبر صلى اللّه عليه و اله از ناپسنديهاپيامبر صلى اللّه عليه و اله نرمخو، خوش ظاهر و خوش باطن بود و خشم و رضايتش در چهره اش پيدا بود. (10) وقتى كه زياد خوشحال بود بيشتر دست به محاسن مى كشيد. (11) آنچه را نمى پسنديد، به كسى رو در رو به زبان نمى آورد. مردى بر آن حضرت وارد شد كه لباس سياهى بر تن داشت ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله از ديدن او ناراحت شد ولى چيزى نگفت . وقتى كه از خانه بيرون رفت ، به يكى از افراد فرمود: ((خوب بود شما به اين مرد مى گفتيد اين لباس را از تن بيرون كند.))(12) مرد بيابان نشينى در حضور پيامبر صلى اللّه عليه و اله ميان مسجد، بول مى كرد، اصحاب به او اعتراض كردند، فرمود: بولش را قطع نكنيد، سپس گفت : ((اين مسجدها جاى نجاست و بول و ادرار كردن نيست .)) و در روايتى آمده است كه فرمود: ((نزديكش برويد اما از جا بلندش نكنيد.))(13) روزى مرد بيابان نشينى نزد آن حضرت آمد و چيزى خواست او مرحمت كرد و سپس فرمود: به تو احسان كردم ؟ آن مرد عرب گفت : نه ، هيچ خوبى نكردى ! راوى مى گويد: مسلمانان خشمگين شدند و به او حمله بردند، پيامبر صلى اللّه عليه و اله به ايشان اشاره كرد كه متعرضش نشويد سپس جا برخاست و وارد منزل شد و دنبال آن مرد فرستاد و كمك بيشترى كرد، آنگاه فرمود: آيا به تو احسان كردم ؟ مرد بيابان نشين گفت : آرى ، خداوند از خانواده و قبيله ات به تو جزاى خير دهد، پس پيامبر صلى اللّه عليه و اله به آن مرد گفت : تو آنچه را خواستى گفتى ولى در دل ياران من كدورتى پيدا شده است حال اگر مايلى چيزى را كه نزد من گفتى ، در حضور ايشان بگو تا كدورت از دل آنها بيرون رود، گفت : مى گويم ، همين كه فردا شد و با شامگاه ، آن مرد آمد؛ پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: اين مرد صحرانشين گفت آنچه گفت ولى بعد كه ما بيشتر به او عطا كرديم راضى شد. مرد بيابانى گفت : آرى ، خداوند از خانواده و قبيله ات به تو جزاى خير دهد. آنگاه پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((مثل من و اين مرد صحرانشين بمانند آن مردى است كه شترى داشت كه رم كرد و مردم به دنبال شتر مى دويدند و اين عمل جز اين كه شتر را بيشتر فرارى كند، فايده ديگرى نداشت . از اين رو صاحب شتر صدا زد: اى مردم ، بين من و شترم فاصله نشويد، چون من به حال شتر خود واردتر و آشناترم ، آنگاه صاحب شتر از مقابل ، رو به شتر رفت ، مقدارى خار و خاشاك از زمين برداشت و آرام ، آرام او را بازگرداند، تا آن جا كه شتر آمد و زانو زد و باربر روى آن بست و خود هم بر آن سوار شد، و من اگر شما را به حال خود گذاشته بودم - وقتى كه آن مرد گفت آنچه گفت - شما او را مى كشتيد و او داخل آتش دوزخ مى شد.))(14)سخاوت و بخشندگى پيامبر صلى اللّه عليه و الهپيامبر صلى اللّه عليه و اله بخشنده ترين و با سخاوت ترين فرد بود و در ماه رمضان چون باد وزان (هرچه را داشت مى پراكند و)، چيزى را باقى نمى گذاشت .(15) على عليه السلام وقتى كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله را وصف مى كرد، مى گفت : بخشنده تر و دست و دل بازتر از همه مردمان و راستگوتر و با وفاتر و نرمخوتر از همه بود و از همه قبائل قبيله اش محترمتر بود، هر كه او را ناگهان مى ديد، مى ترسيد و هر كه با او معاشرت مى كرد، دوستش مى داشت ، و در وصف او مى گفت : پيش از او و بعد از او كسى را نظير او نديده ام .(16)هرگز چيزى را كه بر طبق موازين اسلام بود از آن حضرت نخواستند مگر آنكه مرحمت كرد. زمانى مردى خدمت آن حضرت رسيد و درخواستى كرد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله گوسفندى از گوسفندان بين جبلين (ناحيه اى بين كوه طى و كوه سلمى ) را به او مرحمت كرد و از ميان قوم خود برگشت و گفت : مسلمان شويد كه محمّد به قدرى مى بخشد كه كسى از تنگدستى نهراسد.(17)هرگز چيزى از وى درخواست نكردند كه در جواب ، نه بگويد. (18) هفتصد درهم خدمت آن حضرت آوردند، پولها را روى حصير قرار داد؛ سپس از جا برخاست و آنها را تقسيم كرد و هيچ مستمندى را نااميد نكرد تا پولها تمام شد. (19) مردى خدمت آن حضرت آمد و درخواست كرد، فرمود: چيزى نزد ما نيست ولى به حساب ما بخر، هر وقت چيزى دست ما آمد، آن را ادا مى كنيم . عمر گفت : يا رسول اللّه ، خداوند شما را بر چيزى كه توان آن را نداريد مكلف نكرده است ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله از شنيدن اين سخن ملول شد. مرد سائل گفت : انفاق كنيد و براى خداى بزرگ از تنگدستى بيمى نداشته باشيد. پيامبر لبخندى زد و آثار شادمانى در چهره اش نمودار شد.(20)وقتى كه از حنين مراجعت فرمود، عربها مى آمدند و چيزى مى خواستند تا آن جا كه به درختى پناه آورد و عباى حضرت به درخت گير كرد. رسول خدا صلى اللّه عليه و اله ايستاد و فرمود: ((عباى را بدهيد، اگر من به شمار اين خارها نعمت داشتم همه را بين شما تقسيم مى كردم وانگهى شما هرگز مرا بخيل ، دروغگو و ترسو نمى يابيد.))(21)شجاعت آن حضرتپيامبر صلى اللّه عليه و اله دليرترين و شجاعترين مردم بود، (22) على عليه السلام مى گويد: روز جنگ بدر ما به پيامبر صلى اللّه عليه و اله پناه مى برديم در حالى كه او از ما به دشمن نزديكتر بود و در آن روز از همه كسى نيرومندتر بود. و نيز فرمود: هرگاه كار بر ما دشوار مى شد و مردم با دشمن رو به رو مى شدند به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله پناه مى برديم و هيچ كس به دشمن نزديكتر از آن حضرت نبود.(23)گويند: پيامبر صلى اللّه عليه و اله كم سخن و كم گفتار بود و هرگاه به مردم دستور پيكار مى داد خود نيز دامن به كمر مى زد. (24) از همه كس دليرتر بود و آن كس شجاع بود كه در جنگ نزديك پيامبر صلى اللّه عليه و اله باشد، چون آن حضرت نزديك دشمن بود.(25) عمران بن حصين مى گويد: هيچ وقت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله گروه سربازى را نديد مگر نخستين كسى بود كه حمله مى برد. (26) گفته اند: پيامبر صلى اللّه عليه و اله در حمله تيز رو بود و چون مشركان با او درگير مى شدند از استرش پياده مى شد و مى فرمود:من پيامبرم ، اهل دروغ نيستم من پسر عبدالمطلبم هيچ كس در آن روز استوارتر از او نبود.(27)تواضع آن حضرتپيامبر صلى اللّه عليه و اله با همه بلندى مقامش ، سخت متواضع بود، (28) ابن عامر گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله را ديدم كه سوار بر ناقه بورى بود، نه آن را مى زد و نه هى مى كرد و نه زودباش مى گفت (و در اين حال ) رمى جمره را انجام مى داد. (29) هرگاه بر الاغ سوار مى شد؛ زيراندازش پارچه اى بود، با اين حال يك نفر را هم در ترك خود سوار مى كرد. (30) به عيادت بيماران مى رفت ، تشييع جنازه مى فرمود و دعوت بردگان را اجابت مى كرد. (31) كفش و جامه اش را وصله مى زد و در خانه با خانواده در كارهاى مورد نيازشان همكارى مى كرد. (32) اصحاب آن حضرت چون مى دانستند ناراحت مى شود براى او از جا بلند نمى شدند.(33) وقتى كه از كنار كودكان عبور مى كرد به آنها سلام مى داد. (34) مردى را خدمت آن حضرت آوردند، وى از هيبت آن بزرگوار بر خود مى لرزيد. فرمود: ((بر خود آسان بگير، من پادشاهى نيستم ، بلكه پسر زنى از قريشم كه گوشت خشك مى خورد.))(35) ميان اصحاب ، چنان آميخته با آنان مى نشست كه گويى يكى از آنهاست . به طورى كه شخص ناشناسى كه مى آمد نمى دانست پيامبر صلى اللّه عليه و اله كدام فرد است تا اين كه مى پرسيد عاقبت اصحاب از آن حضرت خواستند به گونه اى بنشيند كه شخص غريب او را بشناسد. اين بود كه آن حضرت سكويى از گل درست كردند تا روى آن بنشيند، (36) عايشه عرض كرد: غذا را در حالى كه تكيه داده ايد ميل كنيد كه بر شما آسانتر است . مى گويد: سر مباركش را پايين آورد به حدى كه نزديك بود پيشانى اش به زمين بخورد، سپس فرمود: ((من غذا را چنان مى خورم كه بندگان مى خورند و چنان مى نشينم كه بندگان مى نشينند.))(37) روى سفره و در ظرف كوچك غذا نمى خورد تا از دنيا رفت .(38) و هيچ كس از اصحاب و ديگران او را صدا نمى زدند مگر آن كه مى فرمود: لبيك .(39) و چون با مردم مى نشست ، اگر آنها راجع به آخرت صحبت مى كردند با آنها همراهى مى كرد و اگر درباره خوردنى يا نوشيدنى گفتگو مى كردند، هم صحبت مى شد و اگر درباره دنيا سخن مى گفتند از باب مدارا و تواضع با آنها هم سخن مى شد. (40) گاهى در محضر آن حضرت شعر مى خواندند و چيزهايى از كارهاى جاهليت را ذكر مى كردند و مى خنديدند و چون مى خنديدند، پيامبر صلى اللّه عليه و اله لبخند مى زد.(41) و غير از كار حرام آنها را از چيزى جلوگيرى نمى كرد. سيما و شمايل پيامبر صلى اللّه عليه و الهاز جمله اوصاف پيامبر صلى اللّه عليه و اله اين بود كه قامتش نه زياد بلند بود و نه كوتاه بلكه چون تنها راه مى رفت ، ميان بالا به نظر مى آمد. با وجود اين ، ممكن نبود يك فرد نسبتا بلند قامت با آن حضرت راه برود مگر اين كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله برازنده تر از او به نظر مى رسيد و چه بسا دو مرد بلند قامت دو طرفش بودند ولى باز هم از آنها برجسته تر مى نمود و چون از او جدا مى شدند، آنها بلند قامت مى نمودند، و آن حضرت ميان بالا، آن حضرت مى فرمود: همه نيكى در بلند بالايى قرار گرفته است . اما رنگ چهره آن حضرت ، بسيار دلپذير بود، نه گندم گون و نه خيلى سفيد و روشن ، بلكه سفيدى يكدستى بود كه به زردى ، سرخى و رنگهاى ديگر آميخته نبود.(42)عموى پيامبر صلى اللّه عليه و اله ابوطالب او را ستوده ، مى گويد:(( و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للا رامل )) (43) برخى كه آن حضرت را توصيف كرده اند، رنگ پوست حضرتش را آميخته به سرخى ذكر كرده ، گويند: آنچه از صورت آن بزرگوار آشكار و در معرض آفتاب و باد بود، به رنگ سرخ آميخته بود، و آنچه از بدن شريفش زير لباس بود به رنگ روشن خالص و بدون سرخى بود.قطرات عرق در چهره آن حضرت همانند دانه هاى مرواريد و خوشبوتر از مشك بود.(44)اما موى پيامبر صلى اللّه عليه و اله ، موهاى نيكو صافى داشت ، نه زياد نرم و نه زياد پيچ در پيچ ، (45) چنان بود كه وقتى شانه مى كرد، گويى راه هاى شنى است . بعضى گفته اند: موهايش تا شانه ها مى رسيد اما بيشتر روايات بر آنند كه تا نرمه گوشش مى رسيد و گاه موها را چهار رشته مى كرد كه هر گوشش را ميان دو رشته قرار مى داد و گاه موهايش را روى گوشها قرار مى داد، پايين موها مى درخشيد و موهاى سفيد سر و ريشش هفده مو بو و چيزى بر آن افزون نگشت .(46)از همه كس خوش صورت و نورانى تر بود، هيچ وصف كننده اى او را توصيف نمى كرد مگر اين كه به ماه شب چهارده تشبيه مى كرد، (47) خشنودى و خشمش به دليل درخشندگى سيمايش در چهره نمودار بود.(48) پيامبر صلى اللّه عليه و اله پيشانى گشاده اى داشت . ابروانش باريك و پرپشت بود، (49) ميان دو ابرويش باز و چنان بود كه گويى ، نقره خالص است (50) و چشمانش فراخ و سيه فام بود و در چشمانش رنگى آميخته به سرخى بود و مژگان بلندى داشت كه از فزونى نزديك بود به هم بپيوندند، (51) استوار بنى (52) و گشاده دندان بود، به طورى كه به هنگام خنديدن همچون برق در وقت درخشندگى مى درخشيدند و لبهايش از همه بندگان خدا نيكوتر و انتهاى دهانش از همه لطيف تر بود (53) و برآمدگى گونه هايش كوتاه و نرم و هموار بود، نه صورتش دراز و نه گرد كم گوشت ، (54) و محاسنش كوتاه و پرپشت بود. محاسن را به حال خود مى گذاشت و شارب را مى گرفت . گردنش از همه بندگان خدا بهتر بود، نه دراز و نه كوتاه ، آنچه از گردن وى در برابر آفتاب و باد پيدا بود، گويى گلابپاش نقره اى است كه مايع نوشيدنى درون آن به رنگ طلا باشد در سفيدى چون نفره و در سرخى چون طلا مى درخشيد.(55)فراخ سينه بود، گوشتهاى پيكر مباركش به روى هم چين نخورده بود بلكه چون آينه صاف و چون ماه سفيد بود، باريكه اى از مو، از گودى گلو تا سر نافش همچون تركه اى كشيده بود كه جز آن در سينه و شكمش موى ديگرى نبود. (56) سطح شكمش سه قسمت بود كه شلوار يك قسمت آن را مى پوشاند و دو قسمت ديگر بيرون بود.شانه هاى سترگ و پر مو داشت ، سر استخوانهاى شانه ها، آرنجها و كفلهايش درشت بود.(57)پشتش پهن و مابين دو كتفش مهر نبوت بود يعنى پشت شانه راستش برآمدگى سياه مايل به زردى بود كه اطراف آن را موهايى در پى هم همچون يال اسبان پوشانده بود.(58)بازوها و دو ساق دستش ستبر و مچهايش دراز و دستها باز و اندامش معتدل و انگشتانش چون شاخه هايى نقره فام بود، كف دستش نرمتر از ابريشم و چنان بود كه گويى دست عطر فروش است - چه عطر زده باشد يا نه - خوش بو، بوده است هر كه با او مصافحه مى كرد، تمام آن روز بوى آن را استشمام مى كرده دست بر سر كودكى كه مى كشيد، ميان كودكان بوى خوش از سر وى به مشام مى رسيد. (59) اندامهاى پوشيده اش همچون رانها و ساقها، زيبا (60) و در چاقى ميانه اندام بود، در آخر زندگى تنومند شد ولى عضلات گونه هايش نظير آغاز زندگى محكم بود، بدون آن كه چاقى به او زيانى رسانده باشد.اما راه رفتنش ، چنان راه مى رفت كه گويى از سنگى جدا مى شود و در سرازيرى حركت مى كند، بدون شتابزدگى و آرام راه مى رفت ، نه از روى تكبر.(61)پيامبر مى فرمود: ((من از همه كس بيشتر به حضرت آدم شباهت دارم و پدرم ابراهيم از نظر سيما و خلق و خو، بيش از همه مردم به من شباهت داشت .))(62)بارها مى فرمود: ((من در نزد خدا ده نام دارم : من محمّد، احمد و آن ماحى هستم كه خداوند به وسيله من كفر را نابود مى كند و من آن عاقبت هستم كه پس از او كسى نيست و من آن (( حاشرم )) كه بندگان خدا با آمدن من (با يكديگر) محشور مى شوند، و منم پيام آور توبه ، پيام آور اخبار غيبى و آن شخص در پى آمده اى كه تمام مردم در پى او بيايند و منم (( قثم )) (63) ابوالبحترى مى گويد: (( قثم )) يعنى كامل و جامع .صورت و سيرت پيامبر صلى اللّه عليه و اله با همنشينان به روايت حسنين عليهماالسلام(مرحوم فيض مى گويد:) اين بخش را ما افزوديم در (( مكارم الاخلاق ع(( (64) از كتاب محمّد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانى به نقل از حسن بن على عليه السلام آمده است كه فرمود: از دايى خود هند بن ابى هاله تميمى (65) كه مردى آگاه به اوصاف بود، از سيماى پيامبر صلى اللّه عليه و اله پرسيدم و من مشتاق بودم كه مقدارى از آن را برايم توصيف كند تا دلبستگى پيدا كنم . او گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بسى بزرگ و در خور تعظيم بود، چهره اش چون ماه شب چهارده مى درخشيد. بلندتر از ميان بالا و كوتاهتر از دراز قامت ، سر بزرگ ، موها صاف ؛ هرگاه گيسوان آن حضرت تارتار مى شد بهم مى پيوست ، اگر نه ، وقتى كه تمام موها را رها مى كرد از نرمه گوشهايش تجاوز نمى كرد. رنگ چهره صاف ، پيشانى پهن ، ابروان باريك ، پرپشت ، بدون پيوستگى بلكه در ميان ابروانش رگى بود كه حالت خشم آن را به حركت در مى آورد، وسط استخوان بينى اش برجستگى داشت ، نورى بر آن مستولى بود كه هر كس دقت نمى كرد آن را برآمدگى روى بينى مى پنداشت . محاسنش پرپشت ، گونه ها هموار، چشمها سياه ، فراخ دهان ، دندانها سفيد و گشاده ، باريكه اى از مو از وسط سينه تا شكم داشت ، گويى گردنش همچون تصويرى آراسته به رنگ سرخ بود كه در ظرف نقره صاف منعكس گردد. با اندامى معتدل ، تنومند منسجم ، با شكم و سينه اى هموار، ستبر سينه ، ميان شانه ها با فاصله زياد، دست و پا قوى و نورانى ترين فرد بود گودى گلو تا سر نافش به باريكه مويى مربوط مى شد كه همچون خطى كشيده شده بود، دو سوى سينه و شكمش جز آن مو چيزى نداشت ، دو ساق دست و دو شانه و بالاى سينه اش موى بيشتر داشت ، مچهاى دست بلند، كف دست گشاده ، استخوان جمجمه از دو طرف كشيده ، دو دست و دو پا ستبر، ميانه اندام بود، وسط كف پايش به زمين نمى رسيد، اول و آخر پاها برابر، بگونه اى كه آب روى آنها نمى ماند، در وقت حركت از جا كنده مى شد، بى شتاب گام بر مى داشت و به آرامى راه مى رفت ، به گونه اى كه گويى در سرازيرى حركت مى كند و هرگاه به سمتى رو مى كرد با تمام بدن رو مى آورد، چشم به سمت پايين ؛ نگاهش بيش از آن كه به سمت آسمان باشد به سوى زمين بود، تمام نگاههايش ملاحظه بود. اصحاب را در راه رفتن جلو مى انداخت و هر كه را مى ديد در سلام به او پيشى مى گرفت .امام مجتبى عليه السلام مى فرمايد: به دايى خود گفتم : سخن گفتنش را برايم تعريف كن . گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و اله همواره غمين بود و دايم در انديشه ؛ آسودگى نداشت .تا ضرورت نداشت سخن نمى گفت ، سكوتش طولانى بود و با فصاحت سخن را آغاز مى كرد و به پايان مى رساند و سخن جامع كم لفظ و پر معنى ، بدون زياد و كم مى گفت ، نرمخو بود، تندخويى نمى كرد به ديگران بى اعتنا نبود. نعمت را هر چند اندك بود، بزرگ مى شمرد، هيچ نعمتى را نكوهش نمى كرد و از طعم غذا بد نمى گفت و يا آن را ستايش نمى كرد، دنيا و آنچه مربوط به دنيا بود او را خشمناك نمى ساخت ولى اگر به حريم حق تجاوز مى شد كسى را نمى شناخت (66) و چيزى جلوى خشمش را نمى گرفت تا انتقام آن را مى گرفت . نه براى خودش خشمگين مى شد و نه براى خود انتقام مى گرفت و اگر مى خواست اشاره كند، با تمام دست اشاره مى فرمود و هرگاه تعجب مى كرد دگرگون مى شد و هرگاه سخن مى گفت به خود اشاره مى كرد و كف دست راستش را به داخل شست چپش مى زد و چون خشم مى گرفت رو بر مى گرداند و اظهار نفرت مى كرد و در وقت خوشحالى به پايين نگاه مى كرد. همه خنده هايش لبخند بود، و نرم و سرد مى شد مانند قطرات بارانى كه از ابر مى چكد.امام حسن عليه السلام مى گويد: من مدتى اين مطلب را به حسين عليه السلام نگفتم ، بعد كه گفتم ، معلوم شد او جلوتر از من آنچه را كه من از هند بن ابى هاله پرسيده ام ، پرسيده است و راجع به ورود و خروج و از كيفيت مجلس و شكل و شمايل آن حضرت آنچه لازم ديده از پدرم پرسيده و چيزى را فروگذار نكرده است .امام حسين عليه السلام مى گويد: از پدرم راجع به ورود پيامبر صلى اللّه عليه و اله پرسيدم ، فرمود: ورودش به منزل خود برايش مجاز بود و وقتى كه وارد مى شد ساعتهايى را كه در منزل بود سه قسمت مى كرد: يك قسمت براى خداى تعالى و يك قسمت براى خانواده و يك قسمت براى خودش ، سپس قسمت خود را بين خود و مردم تقسيم مى كرد و بر توده مردم و خواص مى رسيد (و چيزى را از ايشان مضايقه نمى كرد) روش آن حضرت در بخش مربوط به امت آن بود كه دستور مى داد براى صاحبان فضيلت رجحان قائل شوند و آنان را به قدر فضيلت دينيشان بهره مند سازند. بعضى از آنان يك حاجت و بعضى دو، و برخى چندين حاجت داشتند، آن حضرت به آنها مى پرداخت و از طريق سؤ ال و جواب و خبر دادن از پاداش عملشان آنان را بدانچه بيشتر به صلاح ايشان و صلاح امت بود مشغول مى ساخت و مى فرمود: ((حاضران به غايبان برسانند، شما حاجت كسى را كه نمى تواند حاجتش را ابلاغ كند، به من برسانيد زيرا هر كه حاجت كسى را كه قادر بر ابلاغ حاجت خود به حاكم نيست ، به او برساند خداوند او را در روز قيامت ثابت قدم بدارد)) در حضور پيامبر صلى اللّه عليه و اله چيزى جز اين ها گفته نمى شد. و از كسى جز آن پذيرفته نبود. گروه هاى پيشقراول قبيله ها وارد مى شدند و از حلاوت علوم و معارف در محضر پيامبر صلى اللّه عليه و اله برخوردار مى شدند و با كسب بصيرت هدايت به راه خبر پراكنده مى شدند و بيرون مى رفتند.(67)امام حسين عليه السلام مى فرمايد: از پدرم درباره بيرون رفتن پيامبر صلى اللّه عليه و اله از منزل ، پرسيدم و اينكه در بيرون از منزل چه مى كرد؟ فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله جز به گفتن سخنى كه به او مربوط بود، زبان نمى گشود. با مردم انس داشت و از مردم جدا نبود - به عبارت ديگر از مردم دورى نمى كرد - بزرگ هر قومى را گرامى مى داشت او را به سرپرستى ايشان مى گمارد. مردم را از آشوب بر حذر مى داشت و بدون اين كه كسى را از خوشرويى و خوشخوئى اش محروم سازد حريم حرمت خويش را نگه مى داشت ، از اصحابش دلجويى مى كرد و از خود مردم آنچه را كه در بين آنها بود مى پرسيد، در نتيجه خوب را تحسين و تقويت و بد را نكوهش مى كرد و حقير مى شمرد. كارش بر اساس اعتدال بود نه زياد و نه كم . از ترس اين كه مبادا آنها غفلت ورزند و يا افسرده شوند، خود غفلت نمى ورزيد. براى هر حالتى ، آمادگى خاصى داشت ، از حق كوتاه نمى آمد و تجاوز هم نمى كرد. هر كه از مردم جانشين او مى شد، بهترين مردمان بود. برترين مردم در نزد آن حضرت كسى بود كه خيرخواه همگان باشد و ارجمندتر از همه در نزد او كسى بود كه بهتر با مردم مواسات و با ايشان هميارى كند.امام حسين عليه السلام مى فرمايد: از پدرم راجع به نشست آن حضرت پرسيدم . فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نمى نشست و از جا بر نمى خاست مگر به ياد خداى تعالى . در چند جا سكنا نمى گرفت و از ساكن شدن در چند جا نهى مى كرد و هر گاه به انجمنى مى رسيد هر جاى مجلس كه بود مى نشست و به اين عمل ديگران را امر، مى فرمود. به هر يك از همنشينان بهره اش را مى داد (به طورى كه ) همنشينش تصور نمى كرد كه كسى به نزد پيامبر گرامى تر از اوست . هر كه با آن حضرت همنشين يا در مورد حاجتى هم سنخ مى شد، با او درنگ مى كرد تا آن شخص انصراف پيدا كند، و هر كه حاجتى از آن حضرت داشت دست رد به سينه اش نمى زد يا حاجتش را برآورده مى ساخت و يا با سخنى ملايم او را پاسخ مى داد با همه مردم با روى گشاده و حسن خلق برخورد داشت و براى همگان پدرى بود كه همگى در نزد آن حضرت از حقى مساوى برخوردار بودند. در مجلسش مجلس بردبارى ، حيا، صبر و امانت بود، در محضر آن حضرت كسى صدايش را بلند نمى كرد، به كسى بى حرمتى نمى شد و لغزشهاى كسى آشكارا گفته نمى شد. همگى در برابر هم به عدالت رفتار مى كردند و امتيازشان به تقوا بود. نسبت به هم فروتن بودند، بزرگسال را تعظيم مى كردند و خردسال را مورد شفقت قرار مى دادند، حاجتمند را بر خود ترجيح مى دادند، غريب را حمايت مى كردند، - به قولى : در ميان مى گرفتند..حضرتش نه از كسى بد مى گفت و نه از كسى عيبجويى مى كرد و هرگز در صدد كشف راز كسى بر نمى آمد. جز در موردى كه اميد ثواب مى رفت سخن نمى گفت ، وقتى كه سخن مى گفت همنشينانش سكوت مى كردند، گويى پرنده روى سرشان نشسته است و چون ساكت مى شد آنها سخن مى گفتند و در خدمت آن حضرت مشاجره نمى كردند، هركه صحبت مى كرد گوش مى دادند تا حرفش تمام مى شد، سخن همه ايشان در نزد آن حضرت سخن نخستين فرد آنها بود، پيامبر صلى اللّه عليه و اله به خاطر آنچه آنها مى خنديدند، مى خنديد و از آنچه در شگفت مى شدند در شگفت مى شد در برابر تندى گفتار و درخواست شخص ناشناس بقدرى صبر مى كرد، كه اصحاب او را جذب مى كردند. مى فرمود: هرگاه نيازمندى را ديديد كه در پى حاجتى است به او كمك كنيد، ثناى كسى را نمى پذيرفت مگر آنكه ثناگو، مسلمان واقعى بود.(68) سخن كسى را قطع نمى كرد تا پايان يابد يا گوينده از جا بلند شود.امام حسين عليه السلام مى فرمايد: عرض كردم : سكوت پيامبر صلى اللّه عليه و اله چگونه بود؟ فرمود: سكوت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بر اساس چهار چيز بود: بردبارى ، هشدار، سنجش و تفكر، اما سنجيدن و اندازه گيرى آن حضرت در نگريستن و گوش دادن به سخن همه مردم يكسان بود و اما تفكرش در اين بود كه چه مى ماند و چه از بين مى رود. و حلم و صبر در آن حضرت جمع بود از اين رو هيچ چيز او را خشمناك و ناراحت نمى كرد و هشدار آن حضرت به چهار چيز بود: هشدار به كار نيك تا از آن پيروى كنند و ترك كار بد تا از آن خوددارى كنند و كوشش براى نظرى كه باعث صلاح امتش باشد و اقدام به آنچه براى آنان جامع خير دنيا و آخرت است .در (( مكارم الاخلاق )) از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: ((من نمى پسندم كه كسى از دنيا برود، و خصلتى از خصلتهاى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله باقى بماند كه او انجام نداده باشد.))(69)پىنوشتها: 1- اين حديث را بخارى ، در ج 4، ص 243 و ابوالشيخ بن حيان از حديث ابن عمر با اسناد نيكو نقل كرده اند؛ (( (المغنى ). )) 2- به تاريخ طبرى ، ج 3، ص 390 در شرح غزوه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله با قبيله هوازن در حنين مراجعه كنيد. 3- اين حديث را احمد در مسندش ج 3، ص 390 از حديث جابر و بخارى در ج 5، ص 147 نقل كرده اند. 4- اين حديث را مسلم د رج 7، ص 14 و ابن سعد در (( الطبقات )) ج 2 بخش اول ص 78 و 83 نقل كرده اند. 5- اين حديث را بخارى ، در ج 7، ص 176 و مسلم در ج 7، ص 14 آورده اند. 6- روضه خاخ ، نام محلى است بين مكه و مدينه ((( لسان العرب )) ج 3، ص 14) م . 7- اين حديث را ابى عبدالبر در (( استيعاب )) ضمن شرح حال حاطب به طور مرسل و بخارى ، در ج 5، ص 184 به اسناد خويش از عبيداللّه بن ابى رافع از على عليه السلام نقل كرده است . 8- اين حديث را احمد در مسند و بخارى در صحيح ج 5، ص 202 از قول ابن مسعود به سند صحيح نقل كرده است . 9- اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 564 و ترمذى در ج 3، ص 262 از حديث ابن مسعود نقل كرده و مى گويد: از اين جهت عجيب است ، و در مسند احمد، ج 1، ص 396 نيز آمده است . 10- اين حديث را صدوق در معانى ، ص 81 و عيون ، باب سى ام ضمن حديثى طولانى از حسن بن على از دايى اش نقل كرده مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله همواره گشاده رو و نرمخو و خوش برخورد بود و هيچ گاه ، خشن و درشتخو نبود - و نيز - در آن حديث آمده است ، هرگاه خشمگين مى شد، صورتش را بر مى گرداند و اظهار نفرت مى كرد و هرگاه خشنود مى شد، چشمش را مى بست . و در صحيح بخارى ، ج 4، ص 229 و 230 نظير اين حديث آمده است . 11- اين حديث را ابوالشيخ با سند نيكو - به طورى كه در (( المغنى )) آمده - از عايشه نقل كرده است . 12- اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 550 و ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 25 نقل كرده اند. 13- اين حديث را نسائى در ج 1، ص 175 و بخارى در ج 1، ص 63 نقل كرده اند. 14- اين حديث را به تفصيل ابوالشيخ و بزاز از قول ابوهريره با سند ضعيف - چنان كه در (( المغنى )) آمده - نقل كرده اند.15- اين حديث را بخارى ، در ج 4، ص 229 و مسلم در ج 7، ص 73 از قول ابن عباس نقل كرده اند. 16- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 1 از ابراهيم بن محمّد به نقل از على عليه السلام روايت كرده است . 17- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 74 از حديث انس نقل كرده است . 18- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 74 از قول جابر و دارمى در ج 1، ص 34 از حديث سهل نقل كرده اند. 19- ابوالحسن بن ضحاك در (( الشمائل )) به طور مرسل از قول حسن نقل كرده است كه براى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله هشتاد هزار درهم بحرين آوردند كه پيش از آن اين مقدار مال كسى نياورده بود، آن روز هيچ كس درخواست نكرد مگر چيى به او داد و هيچ سائلى را رد نكرد ولى به كسى كه درخواست نكرده بود چيزى نداد. بخارى اين حديث را در ج 4، ص 12 ذيل حديث انس آورده كه مالى از بحرين نزد پيامبر صلى اللّه عليه و اله آوردند؛ بيشترين مالى بود كه تا آن زمان آورده بودند.... 20- اين حديث را ترمذى از عمر بن خطاب در (( الشمائل ، )) ص 26 نقل كرده است . 21- اين حديث را بخارى ، در ج 4، ص 115 از قول جبير بن مطعم نقل كرده است .22- اين حديث را دارمى در ج 1، ص 30 از حديث ابن عمر نقل كرده است . 23- طبرى اين حديث را به طور مسند در (( التاريخ )) ، ج 1، ص 135 و ابوالشيخ در (( اخلاق النبى صلى اللّه عليه و اله )) نقل كرده اند. 24- اين حديث را ابوالشيخ از قول سعد بن عياض ثمالى . چنانكه در مغنى آمده - مرسلا نقل كرده است . 25- مسلم در ج 5، ص 168 از حديث براء نقل كرده است : وقتى كه كار بر ما سخت مى شد به او پناه مى برديم و از ما كسى شجاع بود كه در كنار او مى ماند.26- اين حديث را - به طورى كه در (( المغنى )) آمده است - ابوالشيخ بن حبان نقل كرده است .27- اين حديث را طبرى در (( التاريخ ، )) ج 2، ص 348 به اسناد خود از براء بن عازب نقل كرده است .28- اين حديث را ابوالحسن بن ضحاك ، در (( الشمائل )) از سخن ابوسعيد خدرى ضمن حديث طولانى در وصف پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل كرده در آن جا گويد: تواضع بدون ذلت داشت ، چنانكه در (( كنوزالحقايق )) مناوى آمده است . 29- اين حديث را ترمذى در سنن ، ج 4، ص 136 از قول قدامة بن عبداللّه و ابن ماجه به شماره 3035 و نسائى در ج 5، ص 270 نقل كرده اند. 30- اين حديث را بخارى در ج 7، ص 217 از حديث اسامة بن زيد نقل كرده است . 31- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) ، ص 23 از حديث انس بن مالك نقل كرده است . 32- اين حديث را احمد در مسند از حديث عايشه نقل كرده و قبلا گذشت . 33- اين حديث را ترمذى در سنن ، ج 10، ص 212 باب مربوط به ناپسندى بلند شدن كسى براى كسى نقل كرده است . 34- اين حديث را بخارى ، در ج 8، ص 68 باب سلام دادن به كودكان از انس نقل كرده است . 35- اين حديث را حاكم در ج 2، ص 466 از قول جرير نقل كرده است و مى گويد: بنابر روش بخارى و مسلم اين حديث صحيح است و طبرانى در (( الاوسط )) - به طورى كه در (( مجمع الزوائد )) ، ج 9 ص 20 آمده است - اين حديث را نقل كرده است . 36- اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 527 از حديث ابوذر نقل كرده است . 37- اين حديث را ابوالشيخ از روايت عبداللّه بن عبيداللّه بن عمير به نقل از عايشه نقل كرده است ؛ (( (المغنى ). )) 38- اين حديث را بخارى ، در ج 7، ص 91 از قول انس روايت كرده است . 39- اين حديث را - به طورى كه در (( مجمع الزوائد، )) ج 9، ص 20 آمده - ابويعلى (( در الكبير )) نقل كرده است . 40- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) از كلام زيد بن ثابت نقل كرده است . 41- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 78 و ترمذى در (( الشمائل )) ، ص 17 از قول جابر بن سمره - بدون جمله (( (( و لا يزجرهم الا عن حرام )) )) يعنى بجز از حرام منع نمى كرد - نقل كرده اند.42- تا اين جا را ابونعيم در (( الدلائل ، )) ص 230 نقل كرده است . به (( معانى الاخبار، )) ص 79 و (( عيون اخبار الرضا، )) آخر ج 1، و (( مكارم الاخلاق ، )) ص 9 و كافى ج 1، ص 443 و (( الشمائل )) ترمذى ، ص 1 و صحيح مسلم ، ج 7، ص 83 مراجعه كنيد. 43- اين مطلب را ابن هشام در (( السيرة النبوية و طبرسى در (( اعلام الورى )) به طور مرسل نقل كرده و كلينى در كافى ، ج 1، ص 449 با سند آورده است : او سفيد رويى است كه به احترام او طلب باران مى كند. او فريادرس يتيمان و پناه بيوه زنان است . 44- در صحيح مسلم ، ج 7، ص 82 اخبارى وجود دارد كه بر مطالب وارده در متن دلالت مى كند. 45- اين حديث را در (( الشمائل ، )) ص 1 نقل كرده است . اين مطلب در حديث مكرر آمده است . 46- به اين عبارت در مصادر موجود دست نيافتم ، آرى ابونعيم در (( الدلائل )) ص 231 و مسلم در صحيح خود، در باب پيرى پيامبر صلى اللّه عليه و اله ، ج 7، ص 84 اخبارى را به اين مضمون نقل كرده اند. 47- در حديث هند بن ابى هاله و على بن ابى طالب عليه السلام كه آخر همين باب ، ص 158 خواهد آمد، چنين است . 48- به كتاب كافى ، ج 1، ص 449، (( معانى الاخبار، )) ص 80، (( عيون الاخبار )) ، آخر ج 1، (( الشمائل ترمذى ، )) ص 2، (( دلائل النبوه ابونعيم ، )) ج 3، ص 228 و (( طبقات ابن سعد، )) ج 1، بخش 1، ص 54 و 156 و بخش 2، ص 121 و 131 مراجعه كنيد. 49- اين حديث را صدوق در (( المعانى )) و ترمذى در (( الشمائل )) از حديث حسين بن على عليه السلام از هند بن ابى هاله نقل كرده اند، در كافى ، ج 1، ص 443 عبارت (( (( مقرون الحاجبين )) )) آمده است . 50- حاكم در مستدرك ، ج 3، ص 9 و زمخشرى در (( ربيع الابرار )) حديث ام معبد (( (( كان ابلج الوجه )) )) آورده اند، در حالى كه اين سخن ام معبد نيست ؛ زيرا كه ام معبد پيامبر صلى اللّه عليه و اله را در حديث خويش به (( قرن )) توصيف كرده است ؛ (( (نهايه ) )) . 51- در (( النهاية )) راجع به وصف پيامبر صلى اللّه عليه و اله مى گويد: مژگانش بلند بود. 52- در معانى صدوق آمده است : (( (( اقنى العرنين )) )) يعنى وسط بينى اش برجستگى داشت ، بنابراين معنايى كه مؤ لف اين كتاب كرده ، معناى مستقيم نيست بلكه نقل به مضمون است . 53- در صحيح مسلم ، ج 7، ص 84 و معانى صدوق ، ص 80 و (( الدلائل ابونعيم ، )) ج 3، ص 228 و مكارم ص 10 و كافى ، ج 1، ص 443 در وصف پيامبر صلى اللّه عليه و اله آمده است : (( (( ضليع الفم )) )) يعنى دهان بزرگ و در (( نهايه )) آمده است : از اوصاف آن حضرت ، بزرگ دهان و به قولى فراخ دهان بوده است و عرب دهان بزرگ را مى ستايد و دهان كوچك را مذمت مى كند، شاعر در هجو مردى گويد: (( ان كان كدى و اقدامى لفى جرذ؛ بين العواسج اجنى حوله المصع ؛ )) يعنى : اگر رنج و تلاشم براى مردى باشد كه دهانش مانند دهان موش صحرايى ميان بوته هاى خار كه ميوه آنها را مى چيند، كوچك است ! 54- اين مطلب را ترمذى در سنن ، ج 13، ص 117 آورده است . 55- اين حديث پيش از اين كتاب از كتاب (( المعانى )) و كتب ديگر نقل شد و از كافى خواهد آمد. 56- در كافى ، ج 1، ص 443 آمده است : باريكه مويى از گودى گلو تا سر نافش كشيده مانند خط ميان صفحه اى از نقره درخشان ، و از گردن تا شانه مانند ابريقى از نقره بود. و در كتاب (( المعانى ، )) ص 80 آمده است : بين گودى گلو و سر نافش با موهايى مرتبط بود. 57- اين حديث را احمد در مسند، ج 1، ص 96 و 116 از حديث على بن ابى طالب عليه السلام و مسلم در ج 7، ص 85 نقل كرده اند. 58- اين حديث را بخارى در ج 1، ص 57 و مسلم در ج 7، ص 86 و ابن سعد در (( طبقات ، )) ج 1، بخش 2، ص 131 و احمد در ج 2، ص 226 و 227 نقل كرده اند. 59- اين حديث را ابونعيم در (( الدلائل ، )) آخر جزء 1، ص 232 نقل كرده است . و دارمى در مقدمه سنن خويش ، ص 31 و ابن سعد در (( الطبقات )) ، ج 1، ق 2، ص 99 و 123 و احمد در مسند، ج 3، ص 107، 200، 222، 227، 228 و طيالسى در مسند خود، ص 157 به شماره 1248 و هيتمى در (( مجمع الزوائد، )) ج 8، ص 282 مطلبى به اين مضمون آورده اند. 60- در بعضى از نسخه ها بجاى (( (( جميل )) عبل )) يعنى ستبر، آمده است . 61- در حديث هند بن ابى هاله آمده است : هرگاه حركت مى كرد از جا كنده مى شد، بى شتاب گام بر مى داشت و به آرامى راه مى رفت به گونه اى كه گويى در سرازيرى حركت مى كند و هرگاه به سمتى رو مى كرد با تمام بدن رو مى آورد. در (( مجمع الزوائد، )) ج 8، ص 272 به نقل از بزاز در مسند خود آورده است : هرگاه راه مى رفت چنان بود ك گويى در سرازيرى راه مى رود. 62- اين حديث را ابونعيم آخر كتاب (( الدلائل )) نقل كرده است و ابويعلى و ابن عساكر از ام هانى در خبر طولانى آورده اند: (( اما ابراهيم ، به خدا سوگند كه من از همه مردم در خلق و خو شباهت بيشترى به او دارم .)) به (( درالمنثور، )) ج 4، ص 188 مراجعه كنيد. 63- به (( مجمع الزوائد، )) ج 8، ص 284 و صحيح مسلم ، ج 7، ص 89 و بخارى ، ج 6، ص 188 مراجعه كنيد.64- باب 1، فصل 1، در صورت و سيرت و شمايل پيامبر صلى اللّه عليه و اله . 65- هند بن ابى هاله برادر مادرى حضرت فاطمه عليهاالسلام يعنى ناپسرى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله است ، مردى گشاده زبان و بيانگر اوصاف پيامبر صلى اللّه عليه و اله بود، كه سرانجام در جنگ جمل در ملازمت حضرت على عليه السلام به شهادت رسيد. 66- در كتاب (( الشمائل )) ترمذى چنين آمده ولى در (( مكارم الاخلاق و دلائل )) ابونعيم آمده است : (( اگر حق دست به دست مى شد.)) 67- در نظم (( دررالسمطين )) زرندى متوفاى 752، ص 65 آمده است : (( و يخرجون ادلة ، ع(( يعنى از محضر پيامبر صلى اللّه عليه و اله كه بيرون مى آمدند، خود راهنمايان به راه خير بودند. 68- در معانى صدوق آمده : هر كه مسلمان واقعى بود، ثنايش در نزد آن حضرت ارزش والايى داشت ، اما اگر در كسى احساس دورويى و ضعف ديانت مى فرمود، ثنايش را مورد توجه قرار نمى داد و بى اعتنايى مى كرد. 69- (( مكارم الاخلاق ، )) ص 41 آخر باب اول .منبع:محجه البيضا
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 462]
صفحات پیشنهادی
سيره اخلاقى پيامبر 3
سيره اخلاقى پيامبر 3-سيره اخلاقى پيامبر 3نويسنده:فيض کاشاني عفو با قدرتپيامبر صلى اللّه عليه و اله بردبارترين مردم و علاقه مندتر از همه به عفو در عين توانايى ...
سيره اخلاقى پيامبر 3-سيره اخلاقى پيامبر 3نويسنده:فيض کاشاني عفو با قدرتپيامبر صلى اللّه عليه و اله بردبارترين مردم و علاقه مندتر از همه به عفو در عين توانايى ...
سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)- قسمت دوم
سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)- قسمت دوم-سيره اخلاقى ... (3) آن حضرت كم حرف و نرم گفتار بود و در وقت گفتن سخن بيهوده نمى گفت و سخنش مانند جواهر ...
سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)- قسمت دوم-سيره اخلاقى ... (3) آن حضرت كم حرف و نرم گفتار بود و در وقت گفتن سخن بيهوده نمى گفت و سخنش مانند جواهر ...
سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) - قسمت اول
سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) - قسمت اول-سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و ... 34- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 192 و 195 صحيح خود آورده است .
سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) - قسمت اول-سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و ... 34- اين حديث را بخارى در ج 3، ص 192 و 195 صحيح خود آورده است .
نقش اخلاق در سيره عملى پيامبر اسلام (ص)
نقش اخلاق در سيره عملى پيامبر اسلام (ص)-يكى از شاخصه هاى پر اهميت در ... سنگدل و سختگير نمىتوانند مردمدارى كنند، و به جذبنيروهاى انسانى بپردازند; 3- رهبرى و ...
نقش اخلاق در سيره عملى پيامبر اسلام (ص)-يكى از شاخصه هاى پر اهميت در ... سنگدل و سختگير نمىتوانند مردمدارى كنند، و به جذبنيروهاى انسانى بپردازند; 3- رهبرى و ...
سیره اخلاقی و رفتار رسول اکرم صلی الله علیه و آله
سیره اخلاقی و رفتار رسول اکرم صلی الله علیه و آلهخصوصیات فردی آن حضرت (ص)شیخ صدوق در معانی ... سيره پيامبر صلي الله عليه و آله در برخورد با ناهنجاري ها(3) ...
سیره اخلاقی و رفتار رسول اکرم صلی الله علیه و آلهخصوصیات فردی آن حضرت (ص)شیخ صدوق در معانی ... سيره پيامبر صلي الله عليه و آله در برخورد با ناهنجاري ها(3) ...
شوخی ها و مزاح های پیامبر اکرم
از این رو با ما باشید با بررسی سیره اخلاقی پیامبر (صلی الله علیه و. ... آله) همانند بردگان میخوردند و همانند بردگان مینشستند و برای خداوند تواضع میکردند.3 و در احوال ...
از این رو با ما باشید با بررسی سیره اخلاقی پیامبر (صلی الله علیه و. ... آله) همانند بردگان میخوردند و همانند بردگان مینشستند و برای خداوند تواضع میکردند.3 و در احوال ...
سیره پیامبر صلی الله علیه و آله در شوخی و مزاح
سیره پیامبر صلی الله علیه و آله در شوخی و مزاحشهید ثانی در کتاب «کشف الرّبیه» از حسین بن زید چنین ... حضرت جواب دادند:«خداوند ایشان را به اخلاق بزرگ (خُلق عظیم) ستوده است و در تما. ... مرزبان در گفتگو با مهر:3 امتياز ديدار با استقلال را به هوادا.
سیره پیامبر صلی الله علیه و آله در شوخی و مزاحشهید ثانی در کتاب «کشف الرّبیه» از حسین بن زید چنین ... حضرت جواب دادند:«خداوند ایشان را به اخلاق بزرگ (خُلق عظیم) ستوده است و در تما. ... مرزبان در گفتگو با مهر:3 امتياز ديدار با استقلال را به هوادا.
سیره رفتاری پیامبر اکرم با دوستان
سیره رفتاری پیامبر اکرم با دوستانامام حسین از پدرش امیرالمومنین علی ... همواره خود را از سه چیز دور میداشت:1- جدال، 2- پرحرفی، 3- گفتن مطالب بیفایده.و نسبت به ... سیره اخلاقی و رفتار رسول اکرم صلی الله علیه و آله-سیره اخلاقی و رفتار رسول اکرم .
سیره رفتاری پیامبر اکرم با دوستانامام حسین از پدرش امیرالمومنین علی ... همواره خود را از سه چیز دور میداشت:1- جدال، 2- پرحرفی، 3- گفتن مطالب بیفایده.و نسبت به ... سیره اخلاقی و رفتار رسول اکرم صلی الله علیه و آله-سیره اخلاقی و رفتار رسول اکرم .
سيره عملي پيامبر اعظم(ص) در تعليم و تربيت
سيره عملي پيامبر اعظم(ص) در تعليم و تربيت-سيره عملي پيامبر اعظم(ص) در تعليم و تربيت ... از اين رو تربيت روحي و اخلاقي انسان در يک کلام«برنامه انسان سازي» براي هرجامعه اي امري ..... 3- اينکه مالش را چگونه بدست آورده و چگونه خرج کرده است.
سيره عملي پيامبر اعظم(ص) در تعليم و تربيت-سيره عملي پيامبر اعظم(ص) در تعليم و تربيت ... از اين رو تربيت روحي و اخلاقي انسان در يک کلام«برنامه انسان سازي» براي هرجامعه اي امري ..... 3- اينکه مالش را چگونه بدست آورده و چگونه خرج کرده است.
سيره ي نبوي الگوي جامعه ي اخلاقي
سيره ي نبوي الگوي جامعه ي اخلاقي نويسنده:محمود مسعود سعيدي چکيده کارکرد الگو ... 3) قبل از اين که اطرافيان پيامبر (ص) به ايشان و کلمات ايشان ايمان بياورند، آيا ...
سيره ي نبوي الگوي جامعه ي اخلاقي نويسنده:محمود مسعود سعيدي چکيده کارکرد الگو ... 3) قبل از اين که اطرافيان پيامبر (ص) به ايشان و کلمات ايشان ايمان بياورند، آيا ...
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها