تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833727025




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)- قسمت دوم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)- قسمت دوم
سيره اخلاقى پيامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)- قسمت دوم نويسنده:فيض کاشاني سخن و خنده پيامبر صلى اللّه عليه و الهاز همه مردم گشاده زبان تر (1) و شيرين سخن تر بود و خود مى فرمود: ((من فصيحترين عربم (2) و اهل بهشت به زبان محمّد صلى اللّه عليه و اله سخن مى گويند.))(3) آن حضرت كم حرف و نرم گفتار بود و در وقت گفتن سخن بيهوده نمى گفت و سخنش مانند جواهر به رشته كشيده بود. (4) عايشه مى گويد: مانند حرف زدن شما تند حرف نمى زد، سخنش آرام و منظم بود در حالى كه شما پراكنده سخن مى گوييد.(5)گويند: سخن پيامبر صلى اللّه عليه و اله از سخن همه مردم موجزتر بود و جبرئيل سخن موجز بر او نازل مى كرد و هر چه مى خواست در كلام موجز جمع مى كرد و به كلمات جامع تكلم مى فرمود: نه زياد و نه كم ، سخنانى در پى هم و مرتبط. بين دو جمله توقفى داشت تا شنونده بفهمد و درك كند (6) و صدايش رسا و از همه مردم خوش نواتر بود.(7)بيشتر سكوت مى كرد و جز به هنگام نياز سخن نمى گفت . (8) حرف ناروا نمى زد و در وقت خشم و خشنودى جز سخن دل بر زبان نمى آورد.(9) و از كسى كه سخن ناپسند مى گفت ، روى بر مى گرداند. (10) اگر مطلب ناپسندى را ناگزير بود كه بگويد، آن را در قالب كنايه مى فرمود. (11) و چون ساكت مى شد همنشينانش سخن مى گفتند و كسى در خدمت آن حضرت مشاجره نمى كرد (12) و از روى حقيقت و خيرخواهى نصيحت مى فرمود، (13) و مى گفت : ((قسمتى از قرآن را با قسمت ديگر مخلوط نكنيد؛ زيرا قرآن به چند گونه نازل شده است .))(14)پيامبر صلى اللّه عليه و اله به روى اصحابش بيش از همه تبسم داشت و مى خنديد و به گفته آنان به ديده اصحاب مى نگريست و با آنها معاشرت داشت (15) و چه بسيار اتفاق مى افتاد كه آنقدر مى خنديد تا دندانهاى آسيايش ديده مى شد. (16) ولى خنده اصحاب در خدمت ايشان به پيروى از آن حضرت و براى احترام او، تبسم بود.(17)گويند: روزى مردم بيابان نشينى خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله رسيد در حالى كه آن حضرت برآشفته بود و به يارانش اعتراض مى كرد. آن مرد خواست چيزى بپرسد. اصحاب گفتند: اى مرد، چيزى نگو كه ما او را دگرگون مى بينيم ، گفت : مرا واگذاريد به خدايى كه او را به حق پيامبر قرار داده است ، من تا او لبخند نزند دست بر نمى دارم . آنگاه عرض كرد: يا رسول اللّه ! شنيده ام كه دجال در حالى كه مردم از گرسنگى مرده اند براى آنها آبگوشت مى آورد. پدر و مادرم فدايت ، آيا شما صلاح مى دانيد من از آبگوشت او به دليل حفظ آبرو و پاكى پرهيز كنم تا از لاغرى بميرم يا از آن بخورم تا فربه شوم ؛ آنگاه به خدا ايمان آورم و او را انكار كنم ؟ مى گويند: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به قدرى خنديد كه دندانهاى آسيايش ‍ نمايان شد. سپس فرمود: نه ، خداوند با آنچه مؤ منان را بى نياز مى سازد تو را نيز بى نياز مى كند.(18)گويند: پيامبر صلى اللّه عليه و اله از همه مردم لبخندش بيشتر و خوشخوتر بود مگر آيه قرآنى نازل مى شد و به ياد قيامت مى افتاد و يا مشغول موعظه مى شد. و چون مسرور و خشنود بود، از همه مردم خشنودتر بود و اگر موعظه مى كرد به حقيقت موعظه مى كرد و جز براى خدا خشمگين نمى شد، (19) و در اين حال چيزى جلوى خشم او را نمى گرفت . و در تمام كارهايش همين طور بود. و هرگاه مشكلى پيش مى آمد حل آن را به خدا واگذار مى كرد، و از نيرو و توان خود تبرى و از خداوند هدايت مى طلبيد و مى گفت : (( اللهم ارنى الحق حقا فاتبعه و اءرنى منكرا و ارزقنى اجتنابه و اءعذنى من اءن يشتبه على فاتبع هواى بغير هدى منك و اجعل هواى تبعا لطاعتك ، و خذ رضا نفسك من نفسى فى عافية و اهدنى لما اختلف فيه من الحق باذنك انك تهدى (من تشاء) الى صراط مستقيم . ))در بيان اخلاق و آداب غذا خوردن آن حضرتپيامبر صلى اللّه عليه و اله هر غذايى را كه فراهم بود ميل مى كرد. بهترين غذا آن بود كه دستهاى زياد به طرف آن دراز شود. و چون سفره گسترده مى شد، مى گفت : (( ((بسم اللّه الرحمن الرحيم ؛ اللهم اجعلها نعمة مشكورة تصل بها نعمة الجنة .)) )) بيشتر اوقات كه براى غذاى خوردن مى نشست دو زانو و دو پايش را جمع مى كرد همان طورى كه نمازگزار مى نشيند، جز اين كه زالو روى زانو و يا روى (يك پهلو) مى نشست و مى گفت : همانا من بنده ام و همچون بنده مى نشينم و چون بنده غذا مى خورم .(20) غذاى داغ نمى خورد و مى گفت : غذاى داغ بى بركت است و خداوند آتش ‍ را غذاى ما قرار نداده است ، غذا را سرد كنيد.(21)و از آنچه در دسترس داشت ميل مى كرد و با سه انگشتش غذا مى خورد و گاهى از انگشت چهارم كمك مى گرفت و هيچ وقت با دو انگشت غذا نمى خورد و مى فرمود: با دو انگشت خوردن كار شياطين است .(22)عثمان بن عفان پالوده اى براى آن حضرت آورد، مقدارى ميل فرمود، گفت : بنده خدا اين چيست ؟ عرض كرد: پدر و مادرم فدايت ، اين روغن و عسل را در ديگ سنگى مى ريزيم و آن را روى آتش قرار مى دهيم و مى جوشانيم و بعد مغز گندم آسيا شده را روى روغن و عسل مى ريزيم و به هم مى زنيم تا بپزد، سرانجام اين طور مى شود كه ملاحظه مى فرماييد. پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: اين خوراك خوشمزه اى است .(23)پيامبر صلى اللّه عليه و اله نان جو سبوس نگرفته ميل مى كرد (24) و خيار را با خرما و نمك مى خورد (25) و بهترين ميوه ها در نظر آن حضرت خرماى تازه و خربزه و انگور بود.(26)و خربزه با نان و شكر ميل مى فرمود و بسا آن را با خرما مى خورد (27) و از هر دو دستش كمك مى گرفت ، روزى خرمايى را كه در طرف راستش بود مى خورد و دانه ها را از طرف چپ جمع آورى مى كرد. گوسفندى از كنارش ‍ گذشت ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله دانه هاى خرما را به او اشاره كرد، گوسفند شروع كرد به خوردن دانه هاى دست چپ . آن حضرت ، در همان حال با دست راستش خرما مى خورد تا فارغ شد و گوسفند به راه خود مى رفت .(28) و چه بسيار انگور را با خوشه مى خورد، (29) در حالى كه آب انگور مثل رشته مرواريد روى محاسنش ديده مى شد، (30) يعنى آبى كه مى چكيد. و بيشتر خوراكش آب و خرما بود، (31) و شير و خرما را با هم مخلوط مى كرد و آنها را دو پاكيزه مى ناميد. (32) بهترين خوراك در نزد آن حضرت گوشت بود و مى فرمود: گوشت بر شنوايى مى افزايد و در دنيا و آخرت بالاترين خوراك است و اگر از پروردگارم بخواهم تا هر روز بر من گوشت بخوراند، اجابت مى فرمايد. (33) و آبگوشت را با گوشت و كدو ميل مى كرد (34) و كدو را دوست مى داشت و مى فرمود: بوته كدو، درخت برادرم يونس ‍ است . (35) عايشه مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله همواره مى فرمود: عايشه ! هرگاه خواستى غذايى بپزى كدوى حلوايى بيشتر بريز؛ زيرا دل غمگين را شاد مى سازد. (36) آن حضرت گوشت پرنده شكارى را ميل مى كرد، (37) وى خود به دنبال آن نمى رفت و شكار نمى كرد و دوست داشت برايش شكار كنند و بياورند تا او ميل كند، (38) چون گوشت تناول مى كرد سرش را به سوى آن خم نمى كرد بلكه گوشت را به سمت دهانش مى برد و آنگاه با دندانهاى مباركش به شدت آن را جدا مى ساخت .(39) نان و روغن ميل مى كرد و از گوسفند، ذراع و شانه اش و از غذاى ديگ ، كدوى حلوايى و از خورش ، سركه و از خرما، (نوعى از خرما به نام ) عجوه را دوست مى داشت . (40) و درباره عجوه دعا فرمود كه با بركت گردد و فرمود: عجوه از بهشت است و شفابخش از زهر و جادو است (41) و از سبزيجات ، كاسنى و باذروج (گياهى معطر) و گياهى به نام خرفه را دوست مى داشت (42) و از گوسفند هفت عضو را ميل نمى كرد: آلت تناسلى بيضه ها، مثانه ، كيسه صفرا، غده ها، فرج و خون و اينها را دوست نداشت (43) و سير و پياز و تره نمى خورد (44) و هرگز از غذايى نكوهش ‍ مى كرد.اگر خوشش مى آمد، ميل مى كرد وگرنه ميل نمى فرمود، و اگر خود نمى خواست به ديگرى بدگويى نمى فرمود (45) و ظرف غذا را مى ليسيد و مى گفت : پايان غذا پر بركت تر است (46) و به قدرى انگشتانش را پس از غذا مى ليسيد كه قرمز مى شد (47) و تا انگشتانش را يكى يكى نمى ليسيد آنها را با حوله پاك نمى كرد. و مى گفت : خورنده غذا نمى داند كه در كدام غذا بركت است (48) و چون فارغ مى شد، مى گفت : (( ((اللهم لك الحمد اطعمت و اشبعث و سقيت و اءرويت ، لك الحمد غير مكفور و لا مودع و لا مستغنى عنه )) (( (49) و چون بخصوص نان و گوشت ميل مى كرد، دستهايش را خوب مى شست و آنگاه زيادى آب را به صورتش ‍ مى كشيد (50) و در سه نوبت آب را مى نوشيد، و در آن سه نوبت سه (( بسم اللّه )) و در آخر آنها سه (( الحمدللّه )) مى فرمود (51) و آب را به نوعى مى مكيد و سر نمى كشيد و چه بسيار كه يك نفس مى نوشيد تا فارغ مى شد ولى داخل ظرف نفس نمى كشيد، بلكه دهانش را به سويى مى گرداند.(52) و باقيمانده آب را به كسى كه طرف راستش بود مى داد؛(53) هر چند كه شخص سمت چپش ‍ مهمتر بود و به آن كه طرف راستش بود، مى فرمود: سنت بر اين است كه به تو بدهم ، اگر تو خواستى به ايشان ايثار مى كنى .(54) ظرفى خدمتش آوردند كه عسل و شير داشت نخواست كه بنوشد و فرمود: دو نوشيدنى در يك جا و دو خورش در يك ظرف است و بعد گفت : ((من حرامش نمى دانم ولى افتخار به فزونيهاى دنيوى و حساب فرداى قيامت را نمى پسندم و تواضع را دوست دارم ؛ زيرا هر كه براى خدا تواضع كند خداوند او را بلند گرداند.))(55)در خانه خودش از دختر بالغ با حياتر بود. از اهل خانه غذا نمى خواست و اظهار تمايل هم نمى كرد. اگر غذا مى آوردند، مى خورد و آنچه مى دادند قبول مى كرد و هر نوشيدنى كه بود مى نوشيد (56) و چه بسا خود بلند مى شد و خوردنى و يا نوشيدنى اش را مى گرفت .(57)آداب لباس پوشيدن پيامبر صلى اللّه عليه و الهپيامبر صلى اللّه عليه و اله هر چه از انواع جامه در اختيار داشت از رو انداز، ردا، پيراهن ، جبه و يا چيز ديگر مى پوشيد و از جامه سبز خوشش مى آمد و بيشتر جامه هايش سفيد بود و مى فرمود: به زنده هاتان جامه سفيد بپوشانيد و مرده هايتان را در آن كفن كنيد. قباى حاشيه دار مربوط به جنگ و بدون حاشيه مى پوشيد و قباى ديبايى داشت كه مى پوشيد و سبزى آن سفيدى رويش را زيبا مى نمود.(58) تمام جامه هاى پيامبر صلى اللّه عليه و اله روى كعبين (استخوان برآمده پشت پاها) قرار داشت و روپوشش در بالاى آن تا نيمه ساق (59) و بند پيراهنش بسته بود، بسا در حال نماز و ديگر اوقات بندها را مى گشود (60) و ملافه اى داشت كه با زعفران رنگ آميزى شده و چه بسا تنها با آن ملافه با مردم نماز به جا مى آورد (61) و بسا اتفاق مى افتد كه عبا مى پوشيد و بدون چيز ديگرى تنها با همان عبا بود.(62) عباى وصله دارى مى پوشيد و مى فرمود: ((من بنده اى هستم و همان را مى پوشم كه بندگان مى پوشند.))(63) جز جامه هايى كه غير از جمعه مى پوشيد، دو جامه مخصوص جمعه داشت . (64) و چه بسا يك روپوش تنها مى پوشيد و جز آن چيزى در بر نداشت . دو طرف آن را بين شانه هايش مى انداخت (65) و چه بسا براى مردم نماز بر جنازه ها را با همان روپوش امامت مى كرد (66) و چه بسيار در خانه اش در يك روپوش كه به طور مخالف دو طرف آن را به خود پيچيده بود، نماز مى خواند و همان روپوشى بود كه در آن روز (با همسرش ) در آن همبستر بوده است . (67) و چه بسا شب هنگام با روانداز نماز مى خواند در حالى كه بخشى از جامه را به قسمتى از بدنش داشت ، بقيه همان روانداز را روى يكى از زنانش افكنده بود و با آن حال نماز مى خواند. (68) پيامبر صلى اللّه عليه و اله عباى سياهى داشت كه آن را به كسى بخشيد، امّ سلمه عرض كرد: پدر و مادرم فدايت ، آن عباى سياه چه شد؟فرمود: آن را پوشيدم ، ام سلمه گفت : هرگز چيزى را بهتر از سفيدى شما در كنار سياهى آن نديده ام (69) و انس مى گويد: چه بسيار ديدم كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله نماز ظهر را در عبايى كه از دو طرف به هم گرده زده بود، به جا مى آورد. (70) و انگشترى به انگشت مى كرد. (71) و چه بسا بيرون مى شد و در انگشترى اش نخى بود كه چيزى را به يادش مى آورد. (72) و به وسيله آن زير نامه ها را مهر مى كرد. (73) و مى فرمود: مهر كردن نامه بهتر از تهمت است . (74) و عرقچينها (كلاه ) را زير عمامه ها و بدون عمامه بر سر مى كرد و چه بسا عرقچين را از سر بر مى داشت و آن را در مقابلش حايل قرار مى داد و بعد به سمت آن نماز مى خواند (75) و چه بسا اگر عمامه به سر نداشت دستمالى به سر و پيشانى مى بست . (76) پيامبر صلى اللّه عليه و اله عمامه اى داشت به نام سحابه آن را به على عليه السلام بخشيد. بسيارى اوقات كه على عليه السلام با آن عمامه مى آمد، پيامبر صلى اللّه عليه و اله مى فرمود: على با سحاب آمد. (77) و هرگاه مى خواست جامه اى را بپوشد از طرف راستش مى پوشيد (78) و مى گفت : (( الحمدللّه الذى كسانى ما اوارى به عورتى و اءتجمل به فى الناس )) (79) و چون مى خواست آن را از تنش بيرون كند از سمت چپ بيرون مى كرد. (80) و هرگاه لباس نوى مى پوشيد، لباس كهنه اش را به مستمندى مى داد و بعد مى فرمود: ((هيچ مسلمانى نيست كه با جامه اش مسلمانى را بپوشاند مگر اين كه تا آن جامه تن پوش است ، در حيات و ممات در كنف ضمانت و نگهدارى خداوند خواهد بود.)) (81) پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرشى است از پوست ، درونش از ليف خرما بود، طولش دو ذراع يا در اين حدود و پهنايش يك ذراع و يك وجب و يا در اين حدود (82) و عبايى داشت كه هر جا مى رفت دولا مى كرد و رويش مى نشست . (83)گاهى روى حصير بدون اين كه چيز ديگرى زيرش باشد، مى خوابيد.(84)از جمله روش پيامبر صلى اللّه عليه و اله اين بود كه براى مركب ، اسلحه و اشيايى كه داشت ، نامى تعيين مى فرمود:نام پرچمش ، عقاب و نام شمشيرى كه در جنگها همراه داشت ، ذوالفقار و شمشيرى داشت به نام مخذم و شمشير ديگرى به نام رسوب و ديگرى به نام قضيب . قبضه شمشيرى آراسته به نقره بود. (85) كمربندى از چرم داشت كه داراى سه حلقه از نقره بود و نام كمانش ، كتوم و نام جعبه اش ‍ كافور و اسم شترش قصوا بود كه به آن عضبا مى گفتند و نام استرش دلدل و الاغش يعفور و نام گوسفندى كه شيرش را مى دوشيد عينه بود. ابريقى سفالى داشت كه با آب آن وضو مى ساخت و مى آشاميد، مردم بچه هاى خردسالشان را كه عقل و فهمى داشتند، مى فرستادند و آنها بر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله وارد مى شدند و كسى آنها را مانع نمى شد و آنها هر مقدار آب در ابريق مى يافتند، مى نوشيدند و به صورت و بدنشان مى كشيدند و بدان وسيله بركت و تبرك مى جستند.(86)پی نوشتها:1- عراقى گويد: اين حديث را ابوالحسن بن ضحاك در كتاب (( الشمائل )) و ابن جوز در (( الوفاء )) به اسناد ضعيف از قول بريده نقل كرده اند كه : رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فصيحترين عرب بود، سخنى را مى گفت و آنها نمى فهميدند، آن حضرت توضيح مى داد و آنان را مطلع مى ساخت . 2- اين حديث را ابن سعد در (( طبقات )) از يحيى بن يزيد سعدى به طور مرسل با سند صحيح چنين نقل كرده است : (( من عربترين شما از قريشم )) در (( جامع الصغير )) همين طور است به (( موضوعات الكبير، )) مولى على قارى ، ص 40 مراجعه كنيد. 3- اين حديث را طبرانى ، ابوالشيخ و حاكم در مستدرك و ابن مردويه و بيهقى در (( الشعب )) از قول ابن عباس چنين نقل كرده است : (( زبان اهل بهشت عربى است )) به (( درالمنثور، )) ج 4، ص 2 مراجعه كنيد. 4- ام معبد سخن پيامبر را در حديث هجرت پيامبر به مدينه چنين نقل كرده ، به مستدرك حاكم ، ج 3، ص 9، تاريخ طبرى و تاريخ خميس و كتابهاى ديگر مراجعه كنيد. 5- اول اين حديث را بخارى در ج 4، ص 231 و به گفته عراقى دو جمله آخر را خلعى در فوائد خود با اسناد منقطع نقل كرده است . 6- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) از قول هند بن ابى هاله و صدوق در (( المعانى ، )) ص 81 نقل كرده اند. 7- به سند اين حديث برخورد نكردم اما حديثى به اين مضمون از مسلم خواهد آمد. 8- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) از قول هند بن ابى نقل كرده است . 9- اين حديث را حاكم در (( المستدرك ، )) ج 1 / 105 و ابوداوود در (( السنن )) ، ج 2 / 286 از عبداللّه بن عمر نقل كرده گويد: من هر چه از رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مى شنيدم ، مى نوشتم ؛ زيرا مى خواستم آنها را حفظ كنم ولى مردم قريش مانع شدند و گفتند: تو همه چيز را مى نويسى در حالى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بشر است و در وقت ناخشنودى و خشنودى سخنانى بر زبان مى آورد. اين بود كه من از نوشتن خوددارى كردم ، بعدها اين مطلب را به پيامبر صلى اللّه عليه و اله عرض كردم ، با انگشت به دهان مباركش اشاره كرد و فرمود: (( بنويس ، به خدا قسم كه از اين دهان جز حرف حق بيرون نمى آيد.)) 10- اين حديث را ترمذى ضمن حديث طولانى با اين عبارت آورده است : (( (( يتغافل عمالا يشتهى .)) )) . 11- حديثى را بخارى در كتاب (( الطلاق )) از صحيح خود، ج 7، ص 55 نقل كرده است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله در مورد همسر رفاعه قرطنى فرمود: (( نه ، مگر اين كه تو حلاوت او را بچشى و او حلاوت تو را)) كنايه از همبستر شدن زن و شوهر. 12- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) نقل كرده است . 13- مسلم در ج 3، ص 11 از قول جابر نقل كرده است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله وقت سخنرانى چشمانش قرمز و صدايش به قدرى بلند مى شد كه گويى (فرمانده ) به سپاه هشدار مى دهد. مى فرمود: (( صبح و شامتان ...)) 14- اين حديث را طبرانى از حديث عبداللّه بن عمر با سندى حسن نقل كرده است . (( كه قرآن نازل نشده تا شما قسمتى را با قسمتى مخلوط كنيد.)) و در روايتى (( آيا چنين دستورى داريد كه قسمتى از كتاب خدا را با قسمتى در آميزيد.)) 15- در (( الشمائل )) ترمذى در حديثى از على عليه السلام نقل شده : (( از آنچه آنها مى خنديدند، مى خنديد و از آنچه تعجب مى كردند، تعجب مى كرد)) و مسلم در ج 7، ص 78 از قول جابر بن سمره آورده است : آنها حرفهاى جاهليت را مى زدند و مى خنديدند ولى او تبسم مى كرد. javascript¦history.go(-1)"> 16- اين حديث را مسلم در ج 8، ص 125 ضمن داستان آمدن دانشمند يهود خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل كرده است . 17- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) از قول هند نقل كرده است . 18- در هيچ جا به اين داستان برخورد نكردم . 19- اين حديث را طبرانى در مكارم از قول جابر چنين نقل كرده : هرگاه بر آن حضرت وحى نازل مى شد، هشدار دهنده قوم بود و چون غمش بر طرف مى شد، از همه مردم لبخندش بيشتر بود. احمد از سخن على يا زبير نقل كرده كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله خطبه مى خواند و ايام اللّه را ياد مى كرد به طورى كه در چهره اش نمودار بود و گويى هشدار دهنده قوم است كه صبح زود آنها را در جريان كار قرار مى دهد؛ )) (المغنى ) )) . 20- اين حديث در باب قبلى گذشت و در كتاب مكارم ، ص 26 از كتاب (( مواليد الصادقين )) ثبت است . 21- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 27 از مجموعه اى متعلق به پدرش به طور مرسل از امام صادق عليه السلام نقل كرده و طبرانى در (( الاوسط )) - به طورى كه در (( مجمع الزوائد، )) ج 5 / 20 آمده - در دو روايت نقل كرده است . 22- اين حديث را طبرانى در (( الكبير )) - به طورى كه در (( الجامع الصغير )) آمده است - از عامر بن ربيعه نقل كرده است . 23- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 28. به طور مرسل نقل كرده است . 24- اين حديث را ترمذى ، در ص 10 (( الشمائل )) از قول سهل بن سعد نقل كرده است . 25- اين حديث را بخارى در ج 7، ص 102 از حديث عبداللّه بن جعفر و ابن حبان از قول عايشه نقل كرده است ؛ (( (المغنى ) )) . 26- اين حديث را ابونعيم - به طورى كه در (( الجامع الصغير )) آمده است - به سند ضعيف در (( الطب )) از معاوية بن يزيد عيسى نقل كرده است . 27- اين حديث را برقى در محاسن ، ص 557 از موسى بن جفعر عليه السلام و ترمذى و نسائى از حديث عايشه نقل كرده اند. 28- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 28 مطابق متن نقل كرد، ولى عراقى مى گويد: استفاده پيامبر از هر دو دست را احمد از حديث عبداللّه بن جعفر نقل كرده مى گويد: آخرين بار كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله را ديدم در يك دستش خرما و در دست ديگرش خيار بود؛ از آن مى خورد و از اين دندان مى زد و اما داستان پيامبر با گوسفند را در فوائد ابى بكر شافعى به سند ضعيف از قول انس نقل كرديم . 29- اين حديث را ابن عدى در (( الكامل )) نقل كرده است ؛ (( (المغنى ) )) . 30- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 29 از حديث انس نقل كرده است . 31- بخارى در ج 7 / 120 از قول عايشه نقل كرده است : پيامبر صلى اللّه عليه و اله از دنيا رفت در حالى كه ما از خرما و آب سير مى شديم . 32- مكارم ، ص 30، اين حديث را احمد در مسند خود از قول اسماعيل بن ابى خالد به نقل از پدرش ‍ مى گويد: بر مردى وارد شدم ؛ ديدم شير و خرما را با هم مى خورد و گفت : بيا نزديك كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله اينها را دو پاكيزه ناميده است ؛ (به (( مجمع الزوائد، )) ج 5 / 40 مراجعه كنيد.) 33- اين حديث را جايى نديدم جز اين كه ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 12 از حديث جابر نقل كرده است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله به منزل ما آمد، گوسفندى براى آن حضرت كشتيم ، فرمود: (( گويا اينها مى دانستند كه من گوشت را دوست دارم )) و ابن ماجه به شماره 3305 نقل كرده (( بالاترين خوراك مردم دنيا و اهل بهشت گوشت است .)) 34- اين حديث را مسلم در ج 6، ص 121 آورده است . 35- نظير اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 30 نقل كرده و در ص 201 از حديث على بن حسين عليه السلام به عبارت ديگرى آورده است و در صحيح مسلم ، ج 6، 121 آمده است كه حضرت كدوى حلوايى را دوست مى داشت . 36- نظير اين حديث را برقى در محاسن ، ص 521 و در مكارم ، ص 30 با همين عبارت نقل كرده است . 37- ترمذى از حديث انس ، حديث مرغ بريان را نقل كرده و در كتاب (( الشمائل )) ، ص 12 مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله گوشت (پرنده اى به نام ) هوبره را ميل مى كرد و در سنن ج 8، ص 23 نيز چنين آمده است . 38- عراقى گويد: ظاهر حال پيامبر صلى اللّه عليه و اله چنين بوده است ؛ زيرا كه خود فرمود: ((هر كس ‍ دنبال شكار برد در غفلت است .)) اين حديث را ابوداوود و نسائى و ترمذى از قول ابن عباس نقل كرده اند و اما حديث صفوان بن اميه : ((پيش از من پيامبران خدا همگى شكار مى كردند و به دنبال شكار مى رفتند)) به شدت ضعيف است و در (( مكارم الاخلاق )) طبرسى ، ص 30 مطابق متن آمده است . 39- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 31 با همين عبارت نقل كرده است و در بعضى نسخه ها (( (ينتهسه انتهاسا) )) - يعنى با جلو دندانهايش مى گرفت تا بخورد - آمده است و ترمذى در سنن ، ج 8، ص 31 از قول ابوهريره نقل كرده است : گوشتى آوردند؛ رانش را به آن حضرت دادند كه دوست مى داشت و او با دندانش از آن جدا مى كرد. 40- عراقى گويد: مسلم و بخارى از قول ابوهريره نقل كرده اند كه گفت : جلو پيامبر صلى اللّه عليه و اله كاسه آبگوشتى با گوشت نهادند، ران را ميل كرد كه از همه اعضاى گوسفند بيشتر دوست داشت و ابوالشيخ از قول ابن عباس روايت كرده است (( بهترين گوشت نزد پيامبر صلى اللّه عليه و اله شانه بود)) ؛ سند حديث ضعيف است و از حديث ابوهريره نقل كرده (( جز شانه گوسفند را دوست نمى داشت )) ؛ و از ابوالشيخ از قول ابن عباس به سند ضعيف آمده است : (( بهترين خورش در نزد پيامبر صلى اللّه عليه و اله سركه بود)) و با همان اسناد نقل مى كند: (( بهترين خرما نزد آن حضرت ، عجوه بود.)) 41- اين حديث را بخارى در ج 7، ص 104 از قول سعد بن ابى وقاص نقل كرده و نسائى و ابن ماجه و ترمذى آورده اند: (( عجوه از بهشت است و شفابخش زهر است .)) 42- برقى در محاسن ، ص 507 رواياتى درباره كاسنى و در ص 513 راجع به خرفه نقل كرده و عراقى مى گويد: ابونعيم از قول ثوبر نقل كرده است : پيامبر صلى اللّه عليه و اله كه در پايش زخمى بود با خرفه معالجه كرد و فرمود: خدا به تو بركت دهد، هر جا مى خواهى سبز شو! كه شفاى هفتاد درد هستى كه كوچكترينش درد سر است . 43- اين حديث را ابن عدى و از طريق بيهقى از قول ابن عباس به اسناد ضعيف نقل كرده و نيز بيهقى از روايت مجاهد به طور مرسل روايت كرده است . (( (المغنى ). )) 44- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 31 به طور مرسل نقل كرده است . 45- اين حديث را بخارى در ج 7، ص 96 نقل كرده است . و درباره سوسمار فرمود: (( من نمى خورم و تحريم هم نمى كنم .)) اين را ترمذى در ج 7، ص 286 صحيح خود را روايت كرده و اسناد آن را صحيح دانسته است . 46- اين حديث را بيهقى در (( الشعب )) از قول جابر چنين نقل كرده است : (( ظرف غذا را بر نمى داشتند تا بليسد چون آخر غذا با بركت است ، و طبرانى روايت كرده است : (( هر كه انگشتانش را بليسد در دنيا و آخرت خداوند او را سير گرداند.)) به (( مجمع الزوائد، )) ج 6، ص 28 مراجعه كنيد. 47- اين حديث را بخارى در ج 7، ص 106 نقل كرده است و نظير آن را ترمذى در ج 7، ص 307 آورده است . 48- اين حديث را احمد و بزاز با اين عبارت روايت كرده اند: (( هرگاه كسى از شما غذايى خورد، نبايد دستش را پاك كند تا انگشتانش را بليسد - در روايتى (آنها را بليسد) آمده است - زيرا پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: (( چه مى دانى كه در كدام غذايت بركت است )) مسلم در ج 6، ص 113 به نحوى از آنچه گذشت ، نقل كرده است به (( مجمع الزوائد، )) ج 6، ص 28 مراجعه كنيد. 49- نظير اين حديث را ابن سنى در (( عمل اليوم و الليلة ، )) ص 125 و 126 نقل كرده است . 50- نظير اين حديث را ابويعل - به طورى كه در (( المغنى )) آمده - از حديث عبداللّه بن عمر به اسناد ضعيف نقل كرده است . 51- اين حديث را مسلم در ج 6، ص 111 از قول انس و ابوداوود، در ج 2، ص 303 چنين آورده : (( در آب خوردن سه مرتبه نفس مى كشيد و مى گفت : اين طور گواراتر، سالم تر و بهتر است ...)) و ابن سنى در (( اليوم و الليله )) ص 126 نظير آنچه در متن آمده ، نقل كرده است . 52- اين حديث را طبرانى در (( الكبير )) از قول بهز نقل كرده نام ثبيت بن كثير كه ضعيف است در سند آن آمده است او از ام سلمه نقل است : پيامبر صلى اللّه عليه و اله وقتى كه روزه دار بود اول آب مى خورد و يك باره نمى نوشيد، دو يا سه نوبت مى نوشيد. به (( مجمع الزوائد، )) ج 5 / 80 و (( مواهب قسطلانى ، )) ج 1 / 323 مراجعه كنيد. 53- اين حديث را مسلم از قول انس ، در ج 6، ص 112 صحيح خود آورده است . 54- اين حديث را مسلم در ج 6، ص 113 از قول سهل بن سعد نقل كرده است . 55- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 33 به طور مرسل نقل كرده است . 56- اين حديث را مسلم و بخارى از قول ابوسعيد چنين نقل كرده : (( از دختران حجله با حياتر بود.)) و اما غذا نمى خواست يعنى خوراك معينى را نمى طلبيد، اگر نه عايشه نقل كرده كه روزى پيامبر فرمود: (( عايشه ! آيا چيزى موجود است ...)) و در حديث نيامده است كه فرموده باشد: (( اگر از اين گوشت براى من مى پختيد)) و شايد آن سخن براى بيان حكم باشد و نه براى تمايل به خوردن ، غذا بهتر مى داند؛ (( (المغنى ) )) .57- احمد در مسند خود، ج 6، ص 364 حديثى به اين مضمون نقل كرده است .58- بخارى در ج 7، ص 192 از حديث ابوذر نقل كرده است ، مى گويد: (( خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله رسيدم ، در خواب بود و جامه سفيدى بر تن داشت ...)) و در ص 182 از حديث حسن بن على عليه السلام آمده است : (( على عليه السلام فرمود: پيامبر صلى اللّه عليه و اله رداى خود را طلبيد و بر تن كرد و بعد شروع به رفتن كرد...)) و در ص 185 آمده است : (( چون عبداللّه بن ابى از دنيا رفت پسرش خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله رسيد و گفت : يا رسول اللّه ، پيراهنتان را مرحمت كنيد تا پدرم را كفن كنم و بر پدرم نماز بخوانيد و طلب مغفرت كنيد، پيامبر پيراهنش را مرحمت كرد...)) و در ص 186 ضمن حديثى آمده : (( پيامبر صورت و دستهايش را شست و جامه اى از پشم بر تن داشت ، چون نتوانست دستهايش را از آن بيرون كند از زير جامه بيرون كرد...)) و ابن ماجه به شماره 3551 از حديث عايشه نقل كرده است : پيامبر صلى اللّه عليه و اله روپوشى خشن از نوعى كه در يمن مى سازند و عبايى از آنچه ملبده ناميده مى شود بر تن داشت كه از دنيا رفت .)) و در آن كتاب به شماره 3552 از حديث عبادة بن صامت است : (( پيامبر صلى اللّه عليه و اله در رواندازى كه به خود پيچيده بود نماز خواند)) و در آن جا به شماره 3556 از قول انس آمده است ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله لباس پشمى و كفش چرمى و جامه بسيار خشن مى پوشيد. ابوداوود، در ج 2، ص 366 از قول ام سلمه نقل كرده است : بهترين جامه در نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله پيراهن بود، و در حديث ديگر از مسور بن مخرمه نقل است : (( رسول خدا صلى اللّه عليه و اله ما را برد و من به همراه او رفتم . فرمود: وارد شوم و او را بخوانم ، مى گويد: او را خواندم و آن حضرت بيرون شد و در حالى كه قبايى بر تن داشت ...)) و حاكم در ج 4، ص 185 از آن حضرت نقل كرده است : (( جامه هاس سفيد بپوشيد و مرده هايتان را در آنها كفن كنيد)) اين حديث را طبرانى و بزاز - همان طورى كه در (( مجمع الزوائد، )) ج 5، ص 128 آمده - نقل كرده اند، در ص 129 آمده است كه بزاز و طبرانى در (( الاوسط )) از انس نقل كرده اند كه مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله رنگ سبز را دوست مى داشت يا مى گفت : محبوبترين رنگها نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله رنگ سبز بود. و ابوداوود، در ج 2، ص 370 از حديث انس نقل كرده است : پادشاه روم شنلى از ديبا به پيامبر صلى اللّه عليه و اله هديه كرد و پيامبر آن را پوشيد گويى دستهايش در هوا معلق بود. و در ج 2، ص 374 از ابى رمثه نقل كرده ، گويد: (( با پدرم خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله رفتم و ديدم دو برد سبز بر تن دارد.)) 59- عراقى گويد: محمّد بن طاهر در كتاب (( صفوة التصوف )) از قول عبداللّه بن يسير روايت كرده است : جامه و شلوارش روى كعبين (استخوان برآمده روى پاها) و پيراهنش روى آنها و ردايش ‍ روى همه بود، سند اين حديث ضعيف است . 60- ترمذى در (( الشمائل ، ع(( ص 5 از روايت معاوية بن قرة بن اياس از قول پدرش نقل كرده است كه : با گروهى از قبيله مزينه خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله رسيديم و خريد و فروش كرديم در حالى كه دكمه هاى پيراهنش باز بود. عراقى گويد: بيهقى روايتى دارد كه ابن عمر با دكمه هاى باز نماز مى خواند، دليل آن را پرسيدم ، گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و اله را ديدم كه چنين مى كرد. 61- قسطلانى در (( المواهب ، )) ج 1، ص 330، از يحيى بن عبداللّه بن مالك نقل كرده ، گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله جامه هاى خود را از قبيل پيراهن ، ردا و عمامه را با زعفران رنگ مى كرد، اين روايت را دمياطى نقل كرده است و ابوداوود با عبارت ديگرى آورده : پيامبر صلى اللّه عليه و اله جامه ها و حتى عمامه اش را با ورس و زعفران رنگ مى كرد. و همچنين از حديث زيد بن اسلم و ام سلمه و ابن عمر نقل كرده ليكن با آنچه در صحيح آمده سازگار نيست كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله از زعفرانى كردن نهى فرمود.... مى گويم : به صحيح بخارى ، ج 7، ص 187 مراجعه كنيد. 62- اين حديث را مسلم و بخارى از حديث عمر در داستان كناره گيرى آن حضرت از كسانش نقل كرده اند: ناگاه روپوشى بر تن داشت نه چيز ديگر، و بخارى از روايت محمّد بن منكدر نقل كرده ، جابر با روپوشش كه از پشت سر بسته بود با ما نماز مى خواند در حالى كه ديگر جامه هايش روى جالباسى بود. و در روايت ديگرى ؛ او در جامه به خود پيچيده نماز مى خواند در حالى كه ردايش را كنار گذاشته بود و در آن روايت است : پيامبر صلى اللّه عليه و اله را ديدم كه چنين نماز مى خواند. سنن بيهقى ، ج 2، ص 240. 63- (( مواهب اللدنية ، ج 1، ص 327، اين حديث را از بخارى از قول انس نقل كرده و به اين مضمون حديثى گذشت . 64- اين حديث را طبرانى در (( الصغير و الاوسط )) از قول عايشه - به طورى كه در (( المغنى )) آمده - با سند ضعيف نقل كرده است . 65- حديثى به اين مضمون قبلا گذشت و ابوداوود، در ج 1، ص 164 كتاب خود نظير آن را آورده است . 66- در هيچ جا به اين مطلب برخورد نكردم . 67- اين حديث را ابوداوود، در ج 1، ص 164 و مسلم در ج 2، ص 62 از قول عمر بن ابى سلمه نقل كرده است . 68- ابوداوود، در ج 1، ص 147 از عايشه نقل كرده ، گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله در يك جامه كه قسمتى از آن روى من بود نماز گزارد. 69- عراقى گويد: اين حديث را از قول ام سلمه جايى نديدم . مسلم از عايشه نقل كرده است : پيامبر صلى اللّه عليه و اله با عباى پشمى سياه نقشدارى بيرون آمد، ابوداوود و نسائى نقل كرده اند: براى پيامبر صلى اللّه عليه و اله عبايى سياه ساختم و او بر تن كرد. ابن سعد در (( طبقات )) اضاه مى كند: سفيدى پيامبر صلى اللّه عليه و اله را با سياهى آن خاطر نشان كردم . حالى آن را با تلفظ جبه نقل كرده و مى گويد: با سند بخارى و مسلم صحيح است . 70- اين حديث را بزاز و ابويعلى با اين عبارت نقل كرده اند: در يك جامه اى كه دو طرفش را بر خلاف هم انداخته بود، نماز خواند. و بزاز دارد: در مرض موتش با جامه پنبه اى كه بر تن داشت ، با مردم نماز خواند. و اسناد آن صحيح است ، ابن ماجه در شماره 3552 از قول عبادة بن صامت آورده است : با عبايى كه به خود پيچيده بود نماز خواند در كامل ابن عدى آمده است : پيامبر صلى اللّه عليه و اله آن را در گردنش روى لباس ديگر بست . اسناد آن - به طورى كه در (( المغنى )) آمده - ضعيف است ، به سنن بيهقى ، ج 2، ص 238 مراجعه كنيد. 71- انگشتر به انگشت كردن پيامبر صلى اللّه عليه و اله را ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 7 و بخارى ، ج 7، ص 201 و مسلم در ج 6، ص 105 نقل كرده اند. 72- ابن عدى در (( الكامل )) به سند ضعيفى از حديث واثله ، به اين عبارت نقل كرده است : پيامبر صلى اللّه عليه و اله هرگاه مقصدى داشت به انگشترى اش نخى مى بست . ابويعلى از ابن عمر روايت كرده كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله هرگاه مايل نبود كه چيزى را فراموش كند به انگشتش نخى مى بست تا از خاطر نبرد. و همين طور نقل شده در (( رابع الخلعيات )) ولى در سلسله سند آن سالم بن عبداللّه الاعلى ابوالفيض است كه ابن حيان او را متهم به جعل كرده بلكه ابوحاتم نيز او را به جعل اين حديث متهم ساخته است . (به كتاب (( المواهب اللدنية ، )) ج 1، ص 336 مراجعه كنيد.) 73- اين حديث را بخارى در ج 7، ص 202 و مسلم در ج 6، ص 151 نقل كرده اند. 74- در هيچ ماءخذى به اين حديث برخورد نكردم . 75- اين حديث را طبرانى ، ابوالشيخ و بيهقى در (( الشعب )) از حديث ابن عمر نقل كرده اند كه : رسول خدا صلى اللّه عليه و اله عرقچين سفيدى را كه گوشهايى داشت در سفر مى پوشيد، به سر مى كرد و چه بسا موقع نماز آن را مقابلش قرار مى داد. سند هر دو روايت ضعيف است ؛ (( (المغنى ) )) ، و ابوداوود در ج 2، ص 376 و بغوى در (( المصابيح )) ج 2، ص 119 از قول ركانه نقل كرده است : فرق بين ما و مشركان ، عمامه گذاشتن روى عرقچينهاست . 76- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 9 از ابن عباس نقل كرده كه : من پيامبر صلى اللّه عليه و اله را با دستمال چربى بر سر ديدم . بخارى در ج 4، ص 248 از ابن عباس در حديث بيماريى كه به رحلت پيامبر صلى اللّه عليه و اله انجاميد، اين مطلب را نقل كرده است . 77- اين حديث را ابن عدى و ابوالشيخ از حديث جعفر بن محمّد از قول پدرش و او به نقل از جدش عليهم السلام نقل كرده است ؛ (( (المغنى ) )) . 78- اين حديث را ترمذى در ج 7، ص 266 از سنن - به طورى كه در (( الجامع الصغير )) آمده - به سند ضعيفى نقل كرده است . 79- اين حديث را ابن ماجه به شماره 3557 و حاكم در ج 2، ص 193 از حديث عمر بن خطاب نقل كرده اند. 80- اين حديث را ابوالشيخ از حديث ابن عمر چنين نقل مى كند: هرگاه لباسى مى پوشيد با دست راست شروع مى كرد و هنگام بيرون آوردن از طرف راست و در وقت كندن از سمت چپ شروع مى كرد. اين حديث در بخش انتقال در صحيح بخارى و مسلم از حديث ابوهريره از سخن پيامبر نه از روى عملش ، نقل شده است . 81- اين حديث را حاكم در ج 2، ص 193 ضمن حديثى طولانى نقل كرده است . 82- اين حديث را ابوداوود در ج 2، ص 391 بدون ذكر پهنا و درازا نقل كرده و عراقى مى گويد: ابوالشيخ از حديث ام سلمه آورده است : بستر پيامبر صلى اللّه عليه و اله به اندازه گورى بود كه انسان را در آن مى نهند. 83- ترمذى در ص 23 (( الشمائل )) از حديث حفصه نقل كره : پرسيدند: بستر پيامبر چه بود؟ گفت : پارچه خطدارى بود كه آن را دوبار، تا مى داديم و روى آن مى خوابيد. عراقى گويد: ابوالشيخ از حديث عايشه و ابن سعد در (( طبقات )) نقل كرده اند: زنى از انصار بر من وارد شد و ديد بستر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله عبايى دولا شده است . 84- اين حديث را طيالسى در ص 36 و بخارى در ج 3، ص 166 ضمن حديثى طولانى نقل كرده اند. 85- طبرانى از حديث ابن عباس نقل كرده است كه : رسول خدا صلى اللّه عليه و اله شمشيرى به نام ذوالفقار داشت كه دسته اش از نقره بود و كمانى داشت كه آن را سداد مى گفتند و تيردانى داشت كه جمع نام داشت . و زرهى داشت كه اطرافش از مس بود به نام (( ذات الفصول ، )) و سر نيزه اى داشت كه به آن نبعه مى گفتند و يك نوع سپر داشت كه آن را دفن مى ناميدند و سپر سفيدى داشت كه به آن موجز، مى گفتند. 86- صاحب تاريخ طبرى در ج 2، ص 421 به اسناد خويش از محمّد بن سهل بن ابى حثه از پدرش ‍ نقل كرده ، مى گويد: نخستين اسبى را كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مالك شد، اسبى بود كه در مدينه از مردى از بنى فزاره به ده اوقيه (112 رطل ) خريد و نامش در بين مردم بيابان نشين فرس بود، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله آن را سكب ناميد و آن نخستين اسبى بود كه فردى از مسلمانان سوار بر آن جنگيد. كسى از مسلمين جز آن اسب و اسب ابوبردة بن دينار، به نام ملاوح اسبى نداشت . و در آن كتاب به اسناد خويش از محمّد بن عمر نقل است كه مى گويد: از ابن ابى حثه راجع به اسب مرتجز پرسيدم ، جواب داد: اسبى است كه از مرد بيابانى خريدارى كرده كه خزيمة بن ثابت شاهد آن مرد و آن مرد ازبنى مره بود. و در آن كتاب از عباس بن سهل از پدرش به نقل از جدش آمده است كه مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله سه اسب داشت به نامهاى لزّاز، ظرب و لخيف ، اما لزاز را مقوقس (پادشاه مصر) هديه كرد و لخيف را ربيعة بن ابى البراء هديه داده بود كه آن حضرت چندين شتر از شتران بنى كلاب را در برابر آن به او پاداش دادند و اما ظرب را فروة بن عمرو جذامى به اهدا كرد و تميم دارى اسبى به نام ورد به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله تقديم كرد كه آن را به عمر داد و او در راه خدا به كسى داد و بعدها ديد آن را مى فروشند. بعضى معتقدند علاوه بر اسبهايى كه نام برديم ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله ، اسبى به نام يعسوب داشت . و در همان ماءخذ به اسناد خود از موسى بن محمّد بن ابراهيم از قول پدرش نقل شده است كه گفت : دلدل نام استر پيامبر صلى اللّه عليه و اله بود، نخستين استرى كه در اسلام ديده شده آن را مقوقس به پيامبر هديه كرد و به همراه آن الاغى به نام عقير به آن حضرت تقديم داشت و آن استر تا زمان معاويه باقى بود. و در همان كتاب از زهرى نقل است كه دلدل را فروة بن عمرو جذامى به پيامبر صلى اللّه عليه و اله استرى را به نام فضه هديه كرد كه آن حضرت به ابى بكر بخشيد و الاغش به نام يعفور در بازگشت از حجة الوداع مرد. و در همان ماءخذ از موسى بن محمّد از پدرش نقل شده كه : شتر قصوا از شتران بنى حريش بود كه ابوبكر آن را با شترى ديگرى به هشتاد درهم خريد و رسول خدا صلى اللّه عليه و اله از روى به چهارصد درهم خريد و در نزد آن حضرت بود تا مرد و اين همان شترى است كه پيامبر با آن مهاجرت كرد و موقعى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به مدينه وارد شد آن شتر چهارساله بود و نامش قصوا، جدعا و عضبا بود. و در همان كتاب ، ص 423 از ابراهيم بن عبداللّه نقل شده كه : بخشوده ها به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله هفت چيز بود: عجوه ، زمزم ، سقيا، بركه ، ورسه ، اطلال و اطراف . و در همان كتاب ، ص 434 از مروان بن ابى سعيد نقل است كه : از اسلحه هاى بنى قينقاع سه شمشير؛ به نامهاى قلعى ، بتار و حتف و پس از آنها دو شمشير مخذم و رسوب از قلس در اختيار پيامبر قرار گرفت و بعضى گفته اند: پيامبر صلى اللّه عليه و اله با دو شمشير به نامهاى عضب كه در جنگ بدر همراهش بود و ذوالفقار كه مال منبه بن حجاج بود و روز بدر به غنيمت برد، وارد مدينه شد. و در همان ماءخذ از وى نقل شده است كه به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله دو زره از سلاحهاى بنى قينقاع به نامهاى سعديه و فضه رسيد و در آن كتاب از محمّد بن مسلمه است كه مى گويد: روز احد، بر تن رسول خدا صلى اللّه عليه و اله دو زرده ديدم : يكى به نام (( ذات الفضول )) و ديگرى به نام فضه ، و در روز جنگ خيبر، دو زره به نامهاى (( ذات الفصول )) و سعديه را بر تن آن حضرت ديدم .منبع: محجه البيضا/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 228]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن