تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 10 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نماز، از آيين‏هاى دين است و رضاى پروردگار، در آن است. و آن راه پيامبران است. ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803025252




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شمّه اى از اخلاق ، صفات و كرامات امام مهدى عليه السلام


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شمّه اى از اخلاق ، صفات و كرامات امام مهدى عليه السلام
شمّه اى از اخلاق ، صفات و كرامات امام مهدى عليه السلام نويسنده:محمد عطايي ابن طلحه مى گويد: (1) حضرت مهدى عليه السلام در دامان تبار نبوت قرار گرفته ، و از سرچشمه هاى ذلال نبوت سيراب گشته و به خاطر خويشاوندى و نزديكى به عصر رسالت ، از آن كانون فيض بهره بسيار برگرفته ، در صفات والا برازنده شد و به كمال رسيد، از نظر نسب بالاترين نسب را به خود اختصاص داده و در نسبت به عالى ترين تبار پيوسته است و گوهرهاى هدايت را از معادن و جايگاه هاى اصلى اش چيده است ، زيرا كه او از اولاد پاك فاطمه بتول ، پاره تن پيامبر صلى اللّه عليه و اله است و رسالت كه بالاترين عناصر و اصول است ريشه اوست . مى گويد: لقب آن حضرت ، حجت ، خلف صالح و به قولى منتظر است .طبرسى مى گويد: (2) آن بزرگوار ملقب به حجت ، قائم ، مهدى ، خلف صالح ، صاحب الزمان و صاحب است . و شيعه در زمان نخستين غيبت آن حضرت از او و غيبتش به ناحيه مقدسه تعبير مى كرد و اين در بين شيعيان رمزى بود كه بدان وسيله آن حضرت را مى شناختند و نيز به طور رمز كلمه ((عريم )) را به جاى نام آن حضرت به كار مى بردند.شيخ مفيد مى گويد: (3) سن آن حضرت در وقت وفات پدرش ، پنج سال بود، خداوند حكمت و فصل الخطاب را به وى مرحمت كرده و او را حجتى براى جهانيان مقرر فرموده و به او همچون يحيى عليه السلام در كودكى حكمت عطا كرده بود و چون عيسى بن مريم عليه السلام كه در گهواره پيامبر شد، او را در حال طفوليت ظاهرى امام قرار داد، در حالى كه نصّ صريح در بين ملت اسلام از پيامبر هدايت كننده و بعد از آن اميرالمؤ منين عليه السلام ، بر امامت آن حضرت ، از قبل رسيده بود و ائمه عليهم السلام يكى پس از ديگرى تا پدرش امام حسن عسكرى عليه السلام بر امامت او تصريح كرده بودند و پدر بزرگوارش در نزد افراد مورد اعتماد و خواص و شيعيانش به صراحت فرموده بود و داستان غيبتش پيش از به دنيا آمدنش ثابت بوده و جريان دولتش پيش از غيبت آن حضرت به تواتر رسيده و به موجب خبرهاى رسيده ، غيبت آن حضرت طولانى تر از دولت اوست . امّا غيبت صغرا از هنگام ولادت آن حضرت است تا انقطاع سفارت بين او و شيعيانش در اثر وفات سفيران آن حضرت و امّا غيبت كبرا پس از نخستين غيبت آغاز مى شود و با قيام نظامى آن حضرت پايان مى پذيرد. خداى متعال مى فرمايد: (( و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون )) (4) و نيز فرموده است : (( و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر انّ الارض يرثها عبادى الصالحون . )) (5) و رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرموده است : ((هرگز روزها و شبها پايان نخواهد گرت تا آن كه خداوند مردى از اهل بيت مرا كه همنام من است برانگيزد تا زمين را پر از عدل و داد كند همان طورى كه پر از ظلم و جور شده است )). و نيز آن حضرت فرموده است : ((اگر از دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، هر آينه خداوند آن روز را طولانى خواهد كرد تا مردى از فرزندان مرا كه همنام من است در آن روز برانگيزاند و وى دنيا را پر از عدل و داد كند چنان كه پر از ظلم و جور شده است )).به نقل از مفضل بن عمر جعفى آورده است كه گفت : از اباعبداللّه جعفر بن محمّد عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((وقتى كه خداى تعالى به قائم عليه السلام اجازه قيام دهد، وى به منبر بر شود و مردم را به پيروى از خود بخواند و آنان را به خدا سوگند دهد و به قبول حقانيت خود دعوت كند و در ميان آنها به سنت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله رفتار و مطابق عمل او عمل كند، پس خداوند جبرئيل را بفرستد تا به نزد او بيايد، جبرئيل بر حطيم (ديوار كعبه يا ما بين زمزم و ركن و مقام ) فرود آيد و عرض كند: به چه چيز دعوت مى كنى ؟ قائم عليه السلام پاسخ او را مى دهد. پس جبرئيل مى گويد: من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان آوردم ، دستت را باز كن ، دست او را مسح مى كند در حالى كه سيصد و ده و اندى مرد نزد او آمده و با آن حضرت بيعت مى كنند و در مكه مى ماند تا يارانش به ده هزار نفر مى رسند سپس از آن جا راهى مدينه مى شود.))(6)محمّد بن عجلان از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: ((وقتى كه قائم عليه السلام قيام كند مردى را به اسلام نوين دعوت كند و آنان را به امرى كه كهنه شده و عموم مردم در پيروى از آن به گمراهى افتاده اند، هدايت كند. از اين رو قائم عليه السلام را مهدى مى گويند كه (امت را) به امرى گم شده هدايت مى كند و از جهت قيامش به حق ، او را قائم مى نامند.))(7)ابوخديجه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((وقتى قائم عليه السلام قيام كند امر تازه اى بياورد همان طورى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله در آغاز اسلام ، امر تازه اى آورد)).(8)از على بن عقبه به نقل از پدرش روايت شده كه : ((وقتى قائم عليه السلام قيام كند به عدل و داد حكم كند و در روزگار وى ظلم و جور برداشته شود و راه ها به وسيله او امن گردند و زمين بركاتش را ظاهر كند و هر حقى به صاحبش باز گردانده شود. و هيچ ديندارى نماند مگر آن كه اسلام و ايمانش ‍ را بر ملا سازد. مگر قول خداى تعالى را نشنيده اى كه مى فرمايد: (( و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرها و اليه يرجعون . )) (9) و به حكم داوود عليه السلام و محمّد صلى اللّه عليه و اله در بين مردم داورى كند، و در آن هنگام زمين گنجهايش را ظاهر و بركاتش را آشكار سازد، پس ‍ در آن زمان به خاطر بى نيازى همگانى مؤ منان ، كسى از شما جايى براى صدقه دادن و احسان كردن نيابد. سپس فرمود: همانا دولت ما آخرين دولتهاست ، هيچ خاندان صاحب دولتى نمى ماند مگر اين كه پيش از ما سلطنت مى كنند، تا هرگاه راه و روش ما را ببينند، نگويند: هرگاه ما هم به سلطنت مى رسيديم به روش اينان رفتار مى كرديم . و همان است فرموده خدا: (( و العاقبة للمتقين . )) (10)مفضل به عمر روايت كرده ، مى گويد: از ابوعبداللّه عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((هرگاه قائم ما قيام كند، زمين به نور او روشن گردد و بندگان خدا از نور خورشيد بى نياز شوند و تاريكى رخت بر بندد و هر مردى در زمان حكومت آن حضرت به قدرى عمر كند كه هزار پسر آورد و هيچ دخترى در آن ميان نداشته باشد. زمين گنجهايش را ظاهر سازد كه مردم در روى زمين آنها را ببينند و مردى از شما كسى را بجويد تا مالش را به او عرضه بدارد. تا او زكات مالش را بگيرد امّا چنين كسى را نبايد كه آن مال و زكات را از وى بپذيرد. (در آن روزگار) مردم با آنچه از لطف خدا نصيبشان شده است بى نياز گردند.))(11)از عبدالكريم خثعمى نقل است كه مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم : ((قائم عليه السلام چند سال حكومت مى كند؟ فرمود: هفت سال كه خداوند روزها و شبهاى آن را به قدرى طولانى كند كه هر سالش به مقدار ده سال شما باشد. بنابراين سالهاى حكومت وى برابر هفتاد سال از سالهاى شما مى شود و چون هنگام قيام آن حضرت فرا رسد، در جمادى الاخر و ده روز از ماه رجب بر مردم بارانى ببارد كه نظير آن را مردمان نديده اند. پس ‍ بدان وسيله خداوند گوشتهاى مؤ منان و اندامهايشان را در قبر بروياند، گويا كه به ايشان مى نگرم از طرف جهينه مى آيند و خاك موهايشان را مى تكانند)).(12)فصل : شيخ طبرسى - رحمه اللّه - از جابر جعفى به نقل از جابر انصارى روايت كرده ، مى گويد: (13) رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((مهدى از فرزندان من است ، نامش ، نام من و كنيه اش كنيه من و از همه مردم در خلق و خلق به من شبيه تر است . او را غيبت و حيرتى است كه امتها درباره او گمراه مى شوند سپس همانند شهابى مى آيد و زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طورى كه از ظلم و جور پر شده است .))از ابن عباس نقل كرده ، مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((على بن ابى طالب امام امت من و پس از من جانشين من در ميان امت است . و از فرزندان من قائم منتظرى خواهد بود كه خداوند به وسيله او زمين را پر از عدل و داد مى كند چنان كه پر از ظلم و جور شده است . سوگند به خدايى كه مرا به عنوان بشارت دهنده به حق فرستاده است كسى كه در اعتقاد به امامت او در زمان غيبتش پايدار باشد ارزشمندتر از كبريت احمر است . جابر بن عبداللّه انصارى پس از شنيدن اين سخنان عرض كرد: يا رسول اللّه ، آيا قائم از فرزندان تو را غيبتى است ؟ فرمود: آرى به خدا قسم البته خداوند مؤ منان را مى آزمايد و كافران را هلاك مى كند. اى جابر اين امرى از امور الهى و رازى از رازهاى خداست ، علت آن از بندگان خدا پوشيده است ، زنهار، مبادا در اين باره شك كنى زيرا شك در امر خدا كفر است .))(14)از امام رضا عليه السلام به نقل از پدرانش آورده است كه على بن ابى طالب عليه السلام به امام حسين عليه السلام فرمود: ((يا حسين نهمين تن از فرزندان تو قائم به حق و ظاهر كننده دين او گسترنده عدل و داد است . حسين عليه السلام مى گويد: عرض كردم : آيا اين حتمى است ؟ فرمود: آرى ، به خدايى كه محمّد صلى اللّه عليه و اله را به نبوت معبوث و بر همه خلايق برگزيده است ، امّا پس از غيبت و سرگردانى كه جز مخلصان كه در ايمان خود به يقين رسيده اند در آن زمان پايدار نمانند. كسانى كه خداوند از آنان به ولايت ما پيمان گرفته و در دلهاى ايشان ايمان را مقرر ساخته و به وسيله روحى از جانب خود ايشان را تاءييد كرده است )).(15)از آن جمله مطالبى است كه در آن كتاب از حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام آورده است : چون حسن بن على عليه السلام با معاويه صلح كرد بعضى از شيعيان او را به خاطر بيعتش (16) ملامت كردند. فرمود: ((واى بر شما، نمى دانيد كه من چه كرده ام ، به خدا سوگند، آنچه من كردم براى شيعيانم بهتر از آن چيزى است كه آفتاب بر آن طلوع و غروب مى كند. آيا نمى دانيد كه من امام شما هستم و اطاعت از من بر شما واجب است و من - مطابق نصّى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله درباره من فرموده است - يكى از دو سرور اهل بهشتم ؟ گفتند: آرى مى دانيم ، فرمود: آيا نمى دانيد كه حضر عليه السلام چون كشتى را سوراخ كرد و آن پسر بچه را كشت و ديوار را ساخت ، باعث خشم موسى عليه السلام شد؛ چون حكمت اين كارها بر او پوشيده بود در صورتى كه نزد خدا حكمت و مصلحت داشت ؟ آيا نمى دانيد كه هيچ يك از ما (ائمه عليهم السلام ) نيست مگر اين كه در گردن او بيعتى با طاغوت زمانش هست جز قائم عليه السلام كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى خواند و خداى تعالى ولادت او را مخفى و شخص او را از انظار غايب مى سازد تا موقعى كه اين نهمين فرزند برادرم حسين عليه السلام و پسر بانوى زنان خروج كند و تكليف بيعت با هيچ كس بر گردن او نباشد. خداوند عمر او را در زمان غيبت طولانى سازد سپس وى را به قدرت خويش به صورت جوانى كمتر از چهل ساله ظاهر گرداند تا بدانند كه خداوند بر هر كارى تواناست )).(17)از على بن حسين عليه السلام نقل است كه فرمود: ((قائم ما از شش تن از پيامبران سنتهايى دارد، سنتى از نوح ، سنتى از ابراهيم ، سنتى از موسى ، سنتى از عيسى ، سنتى از ايوب و سنتى از محمّد (( - صلوات اللّه عليهم اجمعين - )) امّا از نوح ، طول عمر را از ابراهيم ، مخفى بودن ولادت و كناره گيرى از مردم را، از موسى ، بيمناكى و غيبت از انظار را، از عيسى ، مورد اختلاف مردم بودن را امّا از ايوب ، گشايش پس از گرفتارى را و از محمّد صلى اللّه عليه و اله ، خروج به شمشير را)). راوى مى گويد: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: ((ولادت قائم ما از مردم مخفى مى ماند به طورى كه مى گويند: ((هنوز به دنيا نيامده است ! بايد بموقع خروج كند و كسى را بر گردن او حق بيعت نيست .))(18)سپس شيخ طبرسى به نصوص ساير ائمه عليهم السلام درباره آن حضرت پرداخته تا به پدر بزرگوارش رسيده و گفته است : از احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى نقل شده است كه بر ابومحمّد حسن عسكرى عليه السلام وارد شدم ، قصد داشتم كه از جانشين آن حضرت بپرسم ، پيش از اين كه من چيزى بپرسم فرمود: ((اى احمد بن اسحاق خداى تعالى از آغاز آفرينش آدم ، زمين را از حجت خدا بر خلق خالى نگذاشته و تا روز قيامت هم خالى نمى گذارد، به واسطه حجت خدا بلا از اهل زمين بر طرف و بدان وسيله باران نازل مى شود و بركات زمين ظاهر مى گردد. احمد مى گويد: عرض ‍ كردم : يابن رسول اللّه بنابراين خليفه و امام بعد از شما چه كسى است ؟ امام عليه السلام با شنيدن سؤ ال من از جا برخاست و شتابان وارد خانه شد سپس بيرون آمد در حالى كه پسر بچه اى روى گردنش بود كه حدود سه سال سن داشت و صورتش مانند ماه شب چهارده مى درخشيد. فرمود: احمد بن اسحاق ! اگر حرمت تو پيش خدا و حجتهاى الهى نبود، هر آينه اين پسرم را به تو نشان نمى دادم . وى همنام و هم كنيه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله است او زمين را پر از عدل و داد مى كند، همان طور كه پر از ظلم و جور شده است . اى احمد بن اسحاق ، مثل او در ميان امت همانند خضر و مثل ذوالقرنين است . به خدا سوگند او چنان غيبتى خواهد داشت كه كسى از هلاكت خلاص نخواهد شد مگر آن كه خداوندى وى را بر اعتقاد به امامت فرزندم ثابت بدارد و توفيق دعا براى تعجيل فرجش را به او مرحمت كند. احمد بن اسحاق مى گويد: عرض كردم : مولاى من آيا نشانه اى در او هست ، تا اطمينان قلب پيدا كنم ؟ پس آن كودك به زبان عربى فصيح سخن گفت و فرمود: منم بقية اللّه در زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خداوند، اى احمد بن اسحاق با وجود ديدن حقيقت در جست و جوى نشانه نباش . احمد مى گويد: شادمان و خوشحال بيرون شدم . فرداى آن روز دوباره برگشتم و عرض كردم : يابن رسول اللّه با منتى كه بر من نهاديد، مرا بسيار خشنود كرديد، بفرماييد آن سنتى كه از خضر و ذوالقرنين در او جارى است چه سنتى است ؟ فرمود: پسر اسحاق ، آن سنت طول غيبت است . گفتم : تا اين كه بيشتر معتقدان به امر امامت از عقيده شان برگردند و جز كسانى كه خداوند از ايشان عهد و پيمان بر ولايت ما گرفته و ايمان را در قلبشان استوار كرده و به وسيله وحى از جانب خود تاءييدشان فرموده است ، كس ديگرى بر اين عقيده نماند. اى احمد بن اسحاق اين امرى است از جانب خدا و رازى از رازها و غيبى از غيبهاى الهى است ، آنچه گفتم حفظ كن و مخفى بدار و از جمله سپاسگزاران باش تا فرداى قيامت با ما در درجه عليين باشى )).(19)فصل :از طريق عامه از انس بن مالك نقل شده كه گفت : از رسول خدا صلى اللّه عليه و اله شنيدم كه مى فرمود: ((ما فرزندان عبدالمطلب : من ، حمزه ، على ، جعفر، حسن ، حسين و مهدى سروران اهل بهشتيم .))(20)از ابوسعيد خدرى نقل شده كه گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((از ماست كسى كه عيسى بن مريم پشت سرش نماز مى خواند)).(21)همچنين از او نقل شده كه گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((مهدى با پيشانى بلند و بينى برجسته و عقابى از ماست ، زمين را پر از عدل و داد مى كند همان طورى كه پر از ظلم و جور شده است و هفت سال سلطنت مى كند)).(22)از حذيفه بن يمان به نقل از پيامبر صلى اللّه عليه و اله آمده است كه فرمود: ((مهدى از فرزندان من است ، رنگ رخسار او همچون رنگ چهره اعراب و اندامش همانند اندام بنى اسرائيل (آل يعقوب ) و بر گونه راستش خالى است كه گويى ستاره درخشانى است . زمين را از عدل و داد پر مى كند، همان طور كه پر از ظلم و جور شده است ، همه اهل زمين و اهل آسمان و پرندگان هوا از خلافت او راضى اند)).(23)در روايت ابوامامه باهلى آورده است : ((حضرت مهدى عليه السلام دو عباى قطوانى بر تن دارد، گويى يكى از رجال بنى اسرائيل است . او گنجها را استخراج و شهرهاى مشركان را فتح مى كند.))(24)در روايت جابر بن عبداللّه است : ((در آخر الزمان براى امت من خليفه اى است ، وى به قدرى مال و ثروت مى پراكند كه قابل شمارش ‍ نباشد)).(25)در روايت ابوسعيد آمده است : ((حضرت مهدى عليه السلام اموال را صحيح تقسيم مى كند، مردى پرسيد: صحيح يعنى چه ؟ فرمود: بين مردم به طور مساوى تقسيم مى كند و خدا دلهاى امت محمّد صلى اللّه عليه و اله را از بى نيازى پر مى كند و بين ايشان عدالت را مى گسترد)). و در روايت ديگرى است : ((بخشش آن حضرت گوارا خواهد بود)).(26)از ابوسعيد خدرى به نقل از پيامبر صلى اللّه عليه و اله آمده است كه : ((مردى از اهل بيت من خروج و به من سنت من عمل خواهد كرد خداوند براى او بركت نازل مى كند و زمين به خاطر او بركتش را ظاهر مى سازد و به وسيله او زمين پر از عدل و داد مى شود همان طورى كه از ظلم و جور پر شده است و هفت سال بر اين امت حكومت مى كند و در بيت المقدس ‍ فرود مى آيد.))(27)از ابوسعيد خدرى به نقل از پيامبر صلى اللّه عليه و اله روايت است كه فرمود: ((امت من در دوران ظهور حضرت مهدى عليه السلام متنعم به نعمتى هستند كه هرگز چنان نبودند، آسمان همواره بر ايشان باران رحمت مى بارد و زمين چيزى از روييدنيهايش را دريغ نمى دارد بلكه همه آنها را بيرون مى دهد.))(28)در روايت ديگرى آمده است كه فرمود: پس از وى خيرى در زندگى نيست .شيخ ما مفيد - رحمه اللّه - در كتاب حليه خود از جابر جعفى روايت كرده است (29) كه گفت : از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((عمر بن خطاب از اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيد: بفرماييد كه نام مهدى چيست ؟ فرمود: امّا نام او را حبيبم - پيامبر صلى اللّه عليه و اله - از من پيمان گرفته است به كسى نگويم تا خداوند او را برانگيزاند. عرض كرد: پس از اوصافش ‍ بفرماييد. فرمود: جوانى است با طراوت ، خوش صورت ، نيكو دندان ، موهايش روى شانه ها ريخته و نور سيمايش بر سياهى موهاى سر و ريشش ‍ غلبه دارد، پدرم فداى پسر بانوى كنيزان باد)).فصل :طبرسى از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: ((قائم ما با ترسى كه خداوند از او بر دل دشمنان مى اندازد، منصور و به يارى خداوند مؤ يد است . زمين براى او درهم مى پيچد و گنجها برايش ظاهر مى شود و سيطره حكومتش خاور و باختر را مى گيرد و به وسيله او خداوند دين خود را بر خلاف خواست همه مشركان ، بر همه آيينها پيروز مى گرداند. ويرانه اى در روى زمين نيست مگر آن را آباد مى سازد و روح اللّه ؛ عيسى بن مريم از آسمان فرود مى آيد و پشت سر او نماز مى گزارد. راوى مى گويد: عرض ‍ كردم : يابن رسول اللّه ، قائم شما چه وقت ظاهر مى شود؟ فرمود: وقتى كه مردان شبيه زنان و زنان شبيه مردان گردند، مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا كنند و زنان روى زينها سوار شوند و گواهيهاى دروغ و باطل ، پذيرفته و شهادتهاى عادلانه ، مردود باشد. مردم خونريزى ، زناكارى و رباخوارى را سبك شمارند و از اشرار به دليل ترس از بد زبانيشان بر حذر باشند. سفيانى از شام و يمانى از يمن خروج كند و در بيداء به زمين فرو رود و نوجوانى از آل محمّد به نام محمّد بن حسن نفس زكيه بين ركن و مقام كشته شود و فريادى از آسمان بر آيد كه حق با او و با شيعه اوست . در آن هنگام است كه قائم ما خروج مى كند و چون ظاهر شود پشت به خانه كعبه دهد و سيصد و سيزده مرد پيرامون او گرد آيند پس نخستين سخنى كه مى گويد: اين آيه مبارك است : (( بقية اللّه خير لكم ان كنتم مومنين )) سپس مى گويد: منم بقية اللّه و خليفه و حجت بر شما، پس هيچ كس به او سلام نمى دهد مگر آن كه مى گويد: (( السلام عليك يا بقية اللّه فى الارض . )) چون پيمان ده هزار مرد براى او فراهم بيايد، هيچ نوع بتى به عنوان معبود در زمين نخواهد بود مگر آن كه آتش در آن افتد و بسوزد و تمام اينها پس از غيبتى طولانى روى دهد تا خداوند بداند چه كسى به غيبت از او طاعت مى كند و به او ايمان دارد.))(30)شيخ مفيد - رحمه اللّه - درباره علائم ظهور آن حضرت ، موارد ذيل را نام برده است :خروج سفيانى ، قتل حسنى ، اختلاف بنى عباس بر سر سلطنت ، خورشيد گرفتگى در نيمه شعبان (در اصل ماءخذ، نيمه رمضان آمده است ) و ماه گرفتگى - بر خلاف معمول - در آخر ماه ، فرو رفتن در بيداء (زمين خشكى بين مكه و مدينه )، فرو رفتن به باختر، فرو رفتن به خاور زمين ، توقف خورشيد از موقع ظهر تا نيمه عصر، طلوع خورشيد از مغرب و كشته شدن نفس زكيه با هفتاد تن از صالحان در پشت كوفه ، بريدن سر مردهاى هاشمى بين ركن و مقام ، خراب كردن ديوار مسجد كوفه ، آمدن پرچمهاى سياه از سمت خراسان ، خروج يمانى ، ظهور مغربى در مصر و تسلطش بر شامات ، فرود آمدن تركها در جزيره و روميان در رمله ، بر آمدن ستاره اى در مغرب كه همچون ماه مى تابد سپس آن چنان خميده مى گردد كه نزديك مى شود دو طرفش به هم برسد، سرخيى در آسمان پديد مى آيد و اطراف آن را فرا مى گيرد و آتشى در امتداد مشرق ظاهر مى شود سه يا هفت روز در فضا مى ماند، برداشتن لجامهاى مردم عرب و تسلط ايشان بر بلاد و بيرون رفتن از زير سلطه غير عرب ، كشتن مردم مصر فرمانروايشان را، ويران شدن شام و برخورد سه پرچم در آن ، وارد شدن پرچمهاى قيس و عرب ميان مردم مصر و پرچمهاى كنده به خراسان ، وارد شدن سوارانى از مغرب جهت مرزدارى كنار شهر حيره و آمدن پرچمهاى سياه از سمت مشرق به طرف حيره ، طغيان كردن آب فرات به حدى كه آب وارد كوچه هاى كوفه شود، بيرون آمدن شصت دروغگو كه همگى ادعاى پيغمبرى كنند و خروج دوازده تن از آل ابى طالب كه هر كدام مدعى امامت براى خود باشند، آتش ‍ زدن مردى جليل القدرى از شيعيان بنى عباس بين جلولاء و خانقين و بستن پلى پشت محله كرخ در شهر بغداد، وزيدن باد سياه در اول روز و زلزله در بغداد به طورى كه بيشتر شهر به زمين فرو رود، بيم و ترسى كه مردم عراق را فرا گيرد و مرگ و مير گسترده و كاستى اموال و نفوس و ميوه جات ، همزمان به طور غير مترقبه ملخ به زراعت و غلات هجوم مى آورد به طورى كه از آنچه مردم مى كارند محصول اندكى به دست مى آيد و اختلاف دو گروه غير عرب و خونريزى زياد در بين آنها و سركشى بردگان از اطاعت اربابانشان و كشتن اربابان خود را و مسخ شدن گروهى از بدعتگزاران حتى به شكل بوزينگان و خوكان و تسلط بردگان بر سرزمينهاى اربابان خود و برآمدن نداى آسمانى به طورى كه همه مردم ؛ اهل هر زبانى كه هستند، به زبان خودشان آن را بشنوند، در چشمه خورشيد صورت و سينه اى براى مردم ظاهر مى شود و مردگانى از قبرها برانگيخته مى شوند تا به دنيا بر مى گردند و در آن جا يكديگر را مى شناسند و رفت و آمد دارد سپس با آمدن بيست و چهار باران پياپى اين وضع پايان مى گيرد و بعد زمين مرده بدان وسيله زنده مى شود و بركاتش را ظاهر مى سازد و پس از آن هر نوع آفت و بلايى از معتقدان حق كه پيرو مهدى عليه السلام هستند بر طرف مى شود و در آن هنگام از ظهور آن حضرت در مكه مطلع مى شوند پس براى يارى او - چنان كه در اخبار آمده - به سمت مكه عزيمت مى كنند. شيخ مفيد مى گويد: بعضى از اين رويدادها حتمى و بعضى مشروطند و خدا بهتر مى داند كه چه مى شود و ما اين علامتها را مطابق آنچه در اصول ثابت شده و در آثار منقول آمده نقل كرديم و از خداى يارى و درخواست توفيق داريم .(31)شيخ مفيد به اسناد خود از ابوبصير به نقل از امام صادق عليه السلام آورده است : ((قائم عليه السلام خروج نخواهد كرد مگر در يكى از سالهاى طاق : سال يك يا سه يا پنج يا هفت يا نه )).(32)و نيز از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: ((در شب بيست و سوم نام قائم را صدا مى زنند و در روز عاشورا يعنى روزى كه امام حسين عليه السلام را شهيد كردند، قيام مى كند گويا او در روز شنبه دهم محرم بين ركن و مقام مى ايستد جبرئيل از سمت راستش صدا مى زند: بيعت براى خدا! پس ‍ شيعيان از اطراف زمين به سوى او مى روند در حالى كه زمين زير پايشان درهم نورديده مى شود، با آن حضرت بيعت مى كنند پس خداوند به وسيله او زمين را پر از عدل و داد مى كند همان طورى كه پر از ظلم و جور شده است )).(33)از ابوبكر حضرمى به نقل از امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود: ((گويا مى بينم كه قائم عليه السلام با پنجهزار فرشته از مكه به نجف و كوفه آمده است ، جبرئيل در طرف راست ، ميكائيل در سمت چپش و مؤ منان در مقابلش و او سپاهيان را در شهرها پراكنده مى سازد.))(34)در روايت عمرو بن شمر به نقل از امام باقر عليه السلام آمده است كه : وى نام حضرت مهدى عليه السلام را برد و فرمود: ((وارد كوفه مى شود در حالى كه سه پرچم در آن جا به او اهتزاز است با اين وجود موانع بر طرف شده و او وارد مى شود و به منبر مى رود و خطبه مى خواند. مردم از فرط گريه در نمى يابند كه او چه مى گويد و چون جمعه دوم فرا مى رسد مردم از او درخواست مى كنند تا نماز جمعه بخواند، دستور مى دهد تا مسجدى در نجف براى خودشان تعيين كنند و در آن جا با ايشان نماز مى خواند سپس به شخصى فرمان مى دهد تا پشت قتلگاه امام حسين عليه السلام جويى را حفر كند، كه از آن آب به سمت نجف مى رود و روى دهانه آن پلها و آسياهايى مى سازد. گويا مى بينم پيرزنى روى سرش انبان گندمى را به آن آسياها مى آورد و بدون اجرت آن را آرد مى كند.))(35)فصل :امّا كرامات آن حضرت در كتاب راوندى به نقل از حكيمه آمده كه گفت :روزى بر ابومحمّد عليه السلام وارد شدم ، فرمود: امشب را نزد ما بمان زيرا امشب جانشين ما ظاهر مى شود. گفتم : از چه كسى ؟ من در نرجس اثر حمل نمى بينم . فرمود: عمه ، مثل نرجس همانند مادر موسى عليه السلام است ، تا وقت ولادت اثر حمل در او ظاهر نمى شود. من كنار نرجس ماندم . آخر شب شد، من و او نماز شب را خوانديم ، با خود گفتم ، صبح نزديك است ، گفته ابومحمّد عليه السلام ظاهر نشد. پس ابومحمّد عليه السلام صدا زد: عمه شتاب نكن . خجالت زده به آن حجره برگشتم ، نرگس در حالى كه مى لرزيد به استقبال من آمد. او را به سينه چسبانيدم سوره (( قل هو اللّه و انا انزلنا و آية الكرسى )) را بر او خواندم . كودك از داخل شكم جواب مى داد و مانند من قرائت مى كرد. حكيمه مى گويد: نورى در خانه تابيد، نگاه كردم ديدم كودك در حال سجده رو به قبله است . او را برداشتم ، پس ‍ ابومحمّد عليه السلام از حجره صدا زد: عمه پسرم را نزد من بياور. مى گويد: كودك را آوردم و به او دادم ، زبانش را در دهان او نهاد و روى زانويش نشاند فرمود: پسرم به اذن خدا سخن بگو، گفت : (( اءعوذ باللّه من الشيطان الرجيم ، بسم اللّه الرحمن الرحيم و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون و صلى اللّه على محمّد المصطفى و على علىّ المرتضى و فاطمة الزهراء و الحسن و الحسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و الحسن بن على اءبى . )) حكيمه مى گويد: اطراف ما را پرندگان سبزى گرفتند، ابومحمّد عليه السلام به يكى از آن پرندگان نگاه كرد و او را صدا زد و فرمود: او را بگير و نگه دار تا خداوند در آن باره اجازه دهد كه خداوند امرش را مى رساند. حكيمه مى گويد: به ابومحمّد عليه السلام عرض كردم : اين پرنده و اين پرندگان چيستند؟ فرمود: اين جبرئيل است و اينان فرشتگان رحمتند. سپس فرمود: عمه ، او را به مادرش برگردان تا خوشحال شود و غمگين نباشد و بداند كه وعده خدا حق است ولى بيشتر مردم نمى دانند. پس او را به مادرش دادم . وقتى كه آن حضرت به دنيا آمد پاكيزه بود، نيازى به نظافت نداشت و بر بازوى راستش نوشته بود:(( جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا)). )) (36)از جمله به نقل از سيّارى روايت كرده مى گويد: نسيم و ماريه گفتند: وقتى كه صاحب الزمان عليه السلام از مادرش متولد شد روى دو زانو نشست و انگشت سبابه اش را به طرف آسمان بلند كرد، پس عطسه اى زد و گفت : (( الحمدللّه رب العالمين و صلى اللّه على محمّد و آله عبدا داخرا غير مستنكف و لا مستكبر. )) سپس فرمود: ستمگران مى پندارند كه حجت خدا منقطع است ! و اگر خداوند به ما اذن مى داد تا سخن بگوييم هر آينه شك و ترديد از ميان مى رفت .(37)از جمله روايتى است از ظريف ابونصر خادم كه مى گويد: خدمت صاحب الزمان عليه السلام موقعى كه در گهواره بود، شرفياب شدم ، رو به من كرد و فرمود: ((آن چوب صندل قرمز را براى من بياور، خدمتش آوردم ، فرمود: آيا مرا مى شناسى ؟ عرض كردم : آرى شما سرور و فرزند سرور منيد، فرمود: اين پاسخ سؤ ال من نيست . عرض كردم : براى من توضيح بفرماييد. فرمود: منم خاتم الا وصياء و به وسيله من خداوند بلا را از خاندان من و شيعيانم بر طرف مى سازد)).(38)از جمله روايتى است از ابونعيم محمّد بن احمد انصارى ، مى گويد: گروهى از مفوضه ، كامل بن ابراهيم را خدمت امام عسگرى عليه السلام فرستادند، كامل مى گويد: با خود گفتم وقتى كه شرفياب شدم ، درباره اين حديث بپرسم كه از آن حضرت روايت كرده اند: ((كسى وارد بهشت نمى شود مگر آن كه مرا به حق بشناسد)) كنار درى نشسته بودم كه پرده اى بر آن آويخته بود، بادى وزيد يك طرف پرده ، بالا رفت . چشمم به كودكى تقريبا چهار ساله افتاد چون پاره ماه ، رو به من كرد و فرمود: ((كامل بن ابراهيم ! من از شنيدن اين ندا به خود لرزيدم و به دلم افتاد كه بگويم : بلى سرورم . فرمود: خدمت ولى خدا رسيده اى تا از اين حديث بپرسى : وارد بهشت نمى شود مگر آن كه مرا به حق بشناسد و با تو هم عقيده باشد. عرض كردم : آرى به خدا قسم . فرمود: بنابراين به خدا سوگند كه واردين به بهشت اندكند، و به خدا سوگند كه گروهى به نام حقّيه وارده بهشت مى شوند. گفتم : آن گروه كيستند؟ فرمود: گروهى كه به دليل محبتشان به على عليه السلام ، به حق آن حضرت قسم مى خورند ولى (عميقا) به حق او و فضيلتش آشنايى ندارند يعنى به طور اجمال با واجباتى از قبيل معرفت خدا و رسول و ائمه و نظاير اينها آشنايند ولى به تفصيل به اين معانى آگاهى ندارند. سپس فرمود: آمده اى تا از عقايد مفوضه بپرسى ، آنها دروغ مى گويند بلكه دلهاى ما ظرف مشيت خداست پس هرگاه خدا بخواهد ما و خداى تعالى مى فرمايد: (( و ما تشاؤ ن إ لا ان يشاء اللّه . )) كامل مى گويد: آنگاه امام عسكرى عليه السلام رو به من كرد و فرمود: چرا نشسته اى ؟ او تو را از حاجتت آگاه ساخت )).(39)از جمله روايتى است از رشيق حاجب مادرانى كه مى گويد: معتضد كسى را نزد ما فرستاد، ما سه نفر بوديم ، دستور داد كه مخفيانه سوار بر مركب و دور از انظار ديگران بيرون شويم . گفته بود: به سامراء برويد و ناگهان وارد خانه حسن بن على عليه السلام شويد. او خود از دنيا رفته است ؛ هر كه را در خانه او يافتيد سرش را ببريد و نزد من بياوريد. پس ما رفتيم و ناگهانى - طبق دستور معتضد - وارد خانه آن حضرت شديم ديديم خانه آبرومندى است ولى كسى در داخل آن نيست . پس پرده را بالا زديم ، ديديم داخل خانه ديگر سردابى است وارد سرداب شديم ديديم آب فراوانى است و در آخر آن حصيرى گسترده است . فهميديم كه حصير روى آب است و بر حصير فردى خوش سيما ايستاده نماز مى خواند و به ما و وسايل ما هيچ توجهى ندارد پس احمد بن عبداللّه جلو رفت تا از آب بگذرد امّا در آب غرقه شد و همچنان مضطرب و نگران بود تا من دستم را دراز كردم و او را بيرون آوردم و نجات و او بيهوش شد. ساعتى گذشت ، رفيق دومى من رفت تا از آب بگذرد براى او نيز همان وضع پيش آمد. من سرگردان ماندم ، رو كردم به آن صاحب خانه و گفتم : از خدا و از شما معذرت مى خواهم به خدا قسم من از جريان بى خبر بودم و نمى دانستم نزد چه كسى مى آييم . من در پيشگاه خدا توبه مى كنم ، نسبت به گفته هاى من هيچ توجهى نكرد. نزد معتضد برگشتيم ، گفت : اين قضيه را مخفى بداريد، اگر نه گردنتان را مى زنم .(40)از جمله نقل شده است كه على بن زياد صيمرى نامه اى خدمت آن حضرت نوشت و كفنى از آن حضرت طلب كرد. امام عليه السلام در پاسخ نوشت : ((تو در هشتاد سالگى به كفن احتياج خواهى داشت )) و پيش از درگذشت او كفن را فرستاد.(41)از جمله روايتى است از نسيم خدمتگزار ابومحمّد عليه السلام مى گويد: ده شب پس از تولد صاحب الزمان عليه السلام بر آن حضرت وارد شدم و در محضرش عطسه زدم ، فرمود: (( ((يرحمك اللّه )) )) من از شنيدن اين جمله خوشحال شدم ، فرمود: ((مى خواهى بشارت بدهم كه عطسه باعث ايمنى از مرگ تا سه روز است .(42)از جمله روايتى است از حكيمه كه مى گويد: چهل روز پس از تولد آن حضرت از نرجس ، وارد شدم ديدم مولايم صاحب الا مر عليه السلام ميان منزل راه مى رود، زبانى فصيح تر از زبان او نديده بودم ، پس ابومحمّد عليه السلام لبخندى زد و فرمود: ما گروه امامان در هر روز به قدر يك ماه ديگران و هر ماه به قدر يك سال ديگران رشد مى كنيم . سپس از حال آن حضرت پرسيدم ، امام مى فرمود: او را به كسى امانت سپرديم كه مادر موسى ، فرزندش را به او سپرده .(43)از جمله روايتى است از ابوالحسن مسترق ضرير كه مى گويد: روزى در مجلس حسن بن عبداللّه بن حمدان ناصر الدوله بودم درباره ناحيه مقدسه صحبت مى كرديم گفت : من آن را ناچيز مى شمردم تا اين كه روزى به مجلس عمويم حسين حضور يافتم و خواستم در آن باره صحبت كنم ، گفت : پسرم من هم سخن تو را مى گفتم تا اين كه ماءمور ولايت قم شدم و اين در هنگامى بود كه كار بر حكومت تنگ شده بود و هر كه از طرف خليفه وارد آن جا مى شد مردم با او مى جنگيدند به من لشكرى دادند و عازم قم شدم ، همين كه به آن ناحيه رسيدم شكارى را دنبال كردم ، شكار از نظر پنهان شد، در پى آن گشتم و به دنبال آن مسافت زيادى رفتم تا به رودى رسيدم ، كنار رود حركت مى كردم ، هرچه مى رفتيم رود پهن تر مى شد تا اين كه در آن ميان سوارى پيدا شد كه جز چشمانش را نمى ديدم ، كفش قرمزى در پايش ‍ بود، رو به من كرد و گفت : اى حسين - به من نه عنوان امير داد و نه كنيه مرا گفت - گفتم : چه مى خواهيد؟ فرمود: چرا ناحيه مقدسه را ناچيز مى شمارى ؟ و چرا از دادن خمس مالت به اصحاب من مانع مى شوى ؟ با اين كه من مردى با وقارم از چيزى نمى ترسم ولى به خود لرزيدم و از هيبت او ترسيدم . عرض كردم : سرورم هر چه شما بفرماييد انجام مى دهم ، فرمود: وقتى كه به مقصدى كه دارى رسيدى و به سلامت به آن جا وارد شدى ، آنچه به دست آوردى خمسش را به مستحقان بده ! عرض كردم : اطاعت مى كنم . پس فرمود: برو به سلامت ، افسار اسبش را پيچاند و برگشت و نفهميدم به كدام راه رفت . در جانب راست و چپ او را جستم ولى وضع او بر من مخفى ماند، بيشتر ترسيدم و به جانب سپاهم برگشتم و داستان را به فراموشى سپردم .وقتى به قم رسيدم در انديشه جنگيدن با مردم آن جا بودم ، امّا مرد نزد من آمدند و گفتند: ما با هر كه اين جا مى آمد به دليل مخالفتش با ما مى جنگيديم امّا اكنون كه تو آمده اى با تو اختلافى نداريم ، وارد شهر ما بشو و آن را هر طور مايلى اداره كن ! من مدتى در آن جا ماندم و اموال فراوانى بيش از توانم به دست آوردم ، تا اين كه سخن چينان در نزد خليفه از من بدگويى كردند و به خاطر طول مدت رياست و اموال زيادى كه به دست آورده بودم مورد حسد قرار گرفتم و از مقامم بر كنار شدم ، به بغداد برگشتم ، ابتدا به دربار خلافت رفتم و سلام دادم بعد به منزل خود رفتم ، مردم به ديدن من آمدند از جمله محمّد بن عثمان عمرىّ (از نواب خاص امام زمان عليه السلام ) آمد، از ميان مردم گذشت تا به پشتى من تكيه داد، من از اين رفتار ناراحت شدم . او همچنان نشسته بود و مردم مى آمدند و مى رفتند و بر خشم من افزوده مى شد. همين كه مجلس پايان گرفت ، به من نزديك شد و گفت بين من و تو رازى است كه بايد بشنوى ! گفتم : بگو. گفت : صاحب اسب خاكسترى و صاحب آن رودخانه مى گويد: ما به عهد خود وفا كرديم . و جريان را نقل كرد. من به خود لرزيدم و گفتم : اطاعت مى كنم از جا بلند شدم و دست محمّد بن عثمان را گرفتم و در خزانه ها را باز كردم و او خمس ‍ همه را جدا كرد، حتى از چيزهايى كه من فراموش كرده بودم . از مجموع اموالى كه فراهم كرده بودم خمسش را در آورد و برگشت و از آن به بعد من ترديد به خود راه ندادم و اين امر بر من ثابت شد، راوى مى گويد: من از وقتى كه اين جريان را از عمويم ابوعبداللّه شنيدم شك و ترديدى كه داشتم بر طرف شد.(44)از جمله روايتى است از ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولويه كه مى گويد: وقتى در سن سى و هفت سالگى در سفر حج به بغداد رسيدم - و آن سالى بود كه قرامطه در آن سال حجرالاسود را به جاى خود يعنى خانه كعبه بازگرداندند - بيشتر قصدم اين بود كه ببينم چه كسى حجر را نصب مى كند زيرا در كتابها، داستان بردن حجر و نصب كردن آن وسيله حجت زمان در جاى اوليه اش ، آمده بود چنان كه در زمان حجاج ، امام زين العابدين عليه السلام آن را در جاى خودش قرار داد و استقرار گرفت . مريض سختى شدم به طورى كه مى ترسيدم بميرم و به مقصودم نرسم . كسى را به نام ابن هشام نايب گرفتم و نامه اى مهر و موم شده به او دادم كه در آن نامه از مدت عمرم پرسيده بودم و اين كه آيا در اين بيمارى مى ميرم يا نه ؟ و به او گفتم : هدف من رساندن اين نامه و گرفتن پاسخ از كسى است كه حجر را در جاى خودش قرار مى دهد. از اين رو تو را به اين ماءموريت مى فرستم مى گويد: آن مرد - معروف به ابن هشام - گفت : وقتى كه به مكه رسيدم و بنا شد حجر را در جاى اول قرار دهند، مبلغى را به پرده داران كعبه دادم تا بتوانم در جايى قرار گيرم كه از آن جا كسى را كه حجر را در جاى خودش قرار مى دهد، ببينم و كسى از آنها را با خود نگهداشتم تا از ازدحام مردم جلوگيرى كند. هر كه خواست آن سنگ را در جاى خودش قرار دهد لغزيد و در جاى خود قرار نگرفت تا اين كه نوجوانى گندمگون و خوش سيما آمد سنگ را بلند كرد و در جاى خودش قرار داد. به گونه اى استوار شد كه گويى برداشته نشده بود. از هر طرف فريادها بلند شد و او رفت و از در مسجد بيرون شد. من از جا شدم و او را دنبال كردم ، مردم را از راست و چپ دور مى كردم به طورى كه گمان مى بردند من اختلال حواس پيدا كرده ام ، از اين رو از اطرافم پراكنده مى شدند و من چشم از او بر نمى گرفتم تا اين كه مردم از من فاصله گرفتند و من با سرعت بيشترى دنبال او دويدم ، ولى در حالى كه او به آرامى حركت مى كرد، من به او نمى رسيدم و چون به جايى رسيد كه جز من كسى او را نمى ديد، ايستاد و نگاهى به من كرد و فرمود: نامه ات را به من بده ، نامه را دادم . بدون اين كه نگاهى بكند فرمود: به او بگو: از اين بيمارى تو را گزندى نيست ولى پس از سى سال مرگ تو حتمى است . ابن هشام مى گويد: لرزه بر اندامم افتاد به حدى كه قادر به حركت نبودم ، او مرا ترك گفت و رفت . ابوالقاسم مى گويد: ابن هشام جريان را به من گفت . همين كه ابوالقاسم به شصت و هفت سالگى رسيد، بيمار شد و به سر و سامان دادن كارها و آماده كردن وسايل كفن و دفن خود پرداخت (راوى مى گويد) من وصى او بودم و او به طور جدى كار خود را پى مى گرفت به او گفتند: اين چه بيمى است كه به خود راه داده اى ، اميدواريم به لطف خدا تندرستى را بازيابى و خطرى برايت نباشد. گفت : اين همان سالى است كه به من وعده داده اند و من بر خود بيمناكم . تا اين كه در آن بيمارى از دنيا رفت .(45)در ارشاد مفيد به نقل از محمّد بن مهران آمده است كه : وقتى ابومحمّد حسن بن على عليه السلام از دنيا رفت ، من در حال شك و ترديد بودم ، نزد پدرم اموال زيادى جمع شده بود آنها را بار مى كرد، من هم همراه وى به كشتى سوار شدم تا او را بدرقه كنم ، درد شديدى بر او عارض شد. گفت : پسرم مرا برگردان كه اين حالت مرگ است و رو به من كرد و گفت : درباره اين اموال از خدا بترس ، وصيتهايش را كرد و پس از سه روز از دنيا رفت . من با خود گفتم : پدرم وصيت نابجايى به من نكرد، من اين اموال را به عراق مى برم و در كنار شطّ، خانه اى اجاره مى كنم و به كسى چيزى نمى گويم ، اگر مطلب مانند زمان ابومحمّد عليه السلام براى من آشكار شد، دستور پدرم را اجرا مى كنم وگرنه آن را در راه كامجوييها و تمايلاتم خرج مى كنم . به عراق رفتم و منزلى كنار شطّ اجاره كردم . چند روزى كه ماندم ناگهان نامه اى وسيله قاصدى رسيد، در نامه نوشته بود: محمّد! همراه تو اموالى چنين و چنان است ، به گونه اى كه تمام موجودى همراه مرا بيان كرده و از جمله چيزى نوشته بود كه من از آن آگاهى نداشتم . پس اموال را به قاصد دادم و چند روزى ماندم هيچ كس به سراغ من نيامد از اين رو غمگين بودم كه نامه اى ديگر به دستم رسيد به اين مضمون كه من تو را به جاى پدرت گماردم ، خدا را سپاسگزار باش .(46)از جمله به نقل از محمّد بن ابى عبداللّه سيّارى آورده است كه وى گفت : من اشيائى از جمله النگوى طلايى را از طرف مرزبانى حارثى براى امام زمان عليه السلام بردم . همه اموال را پذيرفتند جز النگو كه آن را باز گرداندند و دستور دادند آن را بشكنم . و من آن را درهم شكستم . وسطش چند مثقال آهن و مس و برنج بود، آنها را درآوردم و سپس طلا را دادم ، قبول كردند.(47)از جمله به نقل از على بن محمّد آمده است كه : مردى از باديه نشينان مالى خدمت آن حضرت آورد. ليكن آن حضرت مال را برگرداند و فرمود: حق عمو زاده هايت را از آن جدا كن و آن چهارصد درهم است . آن مرد ملكى در اختيار داشت كه عموزاده هايش در آن شريك بودند و او حق آنها را از آن ملك نداده بود. نگاه كرد ديد حق عموزاده هايش چهارصد درهم مى شود آنها را جدا كرد و بقيه را به امام داد، پذيرفته شد.(48)از جمله از قاسم بن علاء نقل كرده كه گفت : خداوند چند پسر به من داد و من نامه اى خدمت امام زمان عليه السلام نوشتم و خواستم براى آنها دعا كنند. چيزى درباره آنها پاسخ نداد و همه آنها از دنيا رفتند تا اين كه پسرم حسين به دنيا آمد. نامه اى نوشتم و درخواست كردم براى او دعا كند، اجابت فرمود: (( الحمدللّه )) باقى ماند.(49)همچنين از محمّد بن يوسف شاشى نقل كرده ، مى گويد: زخم چركينى در بدنم پيدا شد به پزشكان نشان دادم و پول زيادى خرج كردم ولى دارو هيچ اثرى نكرد تا اين كه نامه اى به امام عليه السلام نوشتم و درخواست دعا كردم ، جواب دادند خداوند تو را عافيت بخشد و در دنيا و آخرت با ما محشور فرمايد! هنوز جمعه نرسيده بود كه بهبود يافتم و محل زخم مثل اول شد. يكى از پزشكان شيعه را طلبيدم و موضع زخم را به او نشان دادم . گفت : ما دارويى براى اين سراغ نداريم و تو سلامت خود را از طرف خدا و بى حساب باز نيافته اى .(50)از جمله به نقل از على بن حسين يمانى نقل كرده كه گفت : من در بغداد بودم ، كاروانى از يمنى ها آماده حركت بود و من مى خواستم يا آنها همراهى كنم . نامه اى به محضر امام زمان عليه السلام نوشتم و اجازه مرخصى خواستم . پاسخ آمد كه با آنها نرو، خبرى براى تو در سفر با آنها نيست ، در كوفه بمان ! در كوفه اقامت گزيدم ، كاروان بيرون شد، قبيله بنى حنظله بر آنها خروج كردند و آنها را از بين بردند. مى گويد: نامه ديگرى نوشتم و اجازه خواستم از راه دريا بروم . باز هم اجازه نفرمودند. بعدها راجع به كشتيهايى كه آن سال در دريا مى رفتند پرسيدم ، فهميدم كه هيچ كشتى سلامت به مقصد نرسيده است . زيرا گروهى به نام بوارح سر راه آنها را مى گرفته و به راهزنى مى پرداخته اند.(51)از جمله به نقل از احمد بن حسن آورده است كه مى گفت : من وارد جبل شدم در حالى كه اعتقاد به امامت نداشتم و از دوستداران ائمه عليه السلام نبودم تا اين كه يزيد بن عبداللّه از دنيا رفت و در مرض موتش به من وصيت كرد كه اسب مخصوص ، شمشير و كمربندش را به آقايش برسانم . ترسيدم كه اگر آن اسب ، شمشير و كمربند را پيش خودم به هفت صد دينار قيمت كردم و كسى را از اين قضيه مطلع نساختم و اسب را به (( ((اذكوتكين )) ((ع دادم . ناگهان نامه اى از عراق رسيد كه در آن نوشته شده بود: ((آن هفتصد دينارى را كه از بهاى ، اسب ، شمشير و كمربند از ما در نزد تو است ، بفرست )).(52)از جمله به نقل از على بن محمّد آمده است كه : يكى از شيعيان براى من نقل كرد كه خداوند فرزندى به من داد، نامه اى به امام عليه السلام نوشتم و اجازه خواستم تا در روز هفتم تطهيرش كنم . جواب آمد: اين كار را نكن ! و او در روز هفتم يا هشتم از دنيا رفت . سپس نامه اى نوشتم كه فرزندم از دنيا رفت . جواب آمد: بزودى ديگرى و ديگرى جايگزين او خواهند شد، نام اولى را احمد و دومى را جعفر بگذار. همان طورى كه فرموده بود، اتفاق افتاد. مى گويد: آماده رفتن حج شدم و از مردم خداحافظى كردم و نامه اى به محضر امام عليه السلام نوشتم و اجازه حركت خواستم . جواب آمد كه ما از اين سفر ناراضى هستيم ، اختيار با خودت است . مى گويد: دلتنگ و غمگين شدم و نوشتم : اطاعت مى كنم و مى مانم امّا از اين كه به حج نرفته ام غمگينم . جواب آمد دلتنگ مباش كه در آينده نزديك (( - ان شاء اللّه - )) به حج خواهى رفت . مى گويد: سال بعد فرا رسيد، نامه اى نوشتم و اجازه خواستم ، اجازه فرمود، و نوشتم با محمّد بن عباس كه به ديانت و صيانتش اطمينان دارم هم كجاوه ام . پاسخ آمد كه اسدى خوب هم كجاوه اى است اگر آمد ديگرى را بر او مگزين . پس اسدى آمد و با او هم كجاوه شدم .(53)شيخ مفيد - رحمه اللّه - مطالب ديگرى از اين قبيل نقل كرده است و آنگاه مى گويد: احاديث در اين باره فراوان است و در كتابهايى كه راجع به اخبار حضرت قائم عليه السلام نوشته اند، مذكور است و اگر بنا بود كه همه آنها را نقل كنم . اين كتاب به درازا مى كشيد و آنچه نوشته ام كافى است و خداى را منت كه اين توفيق را عطا فرمود.پی نوشتها:1- (( مطالب السؤ ول ، )) ص 89. 2- (( اعلام الورى ، )) ص 393. 3- ارشاد، ص 326. 4- قصص / 5 و 6: اراده





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 450]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن