واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اشعار در مورد خرمشهر آه اي شهيد... تشنه ام چرا كسي آبم نمي دهددر پاسخ سوال؛ جوابم نمي دهداين روزها عجيب گرفتار و خسته امتسليم روزهاي پس از اين نشسته امچون طفل در رحم؛ به كناري خزيده امزانوي غم گرفته و خلوت گزيده امچشمي مرا دوباره رصد مي نمود كاشدستي مرا دوباره مدد مي نمود كاشآنكه مرا به سنگ محك مي زند كجاست؟جائي كه خون به خاك؛ شتك مي زند كجاست؟يادش بخير پشت همين روزهاي سردخورشيد بود همنفس مردهاي مردجائي كه مرگ بوسه به دستان عشق زددلتنگ بود و بر صف مستان عشق زدجائي كه سيب از سر هر شاخه مي چكيد(امن يجيب) از سر هر شاخه مي چكيدجائي كه خاك بوي گل ياس مي گرفتهر تشنه آب از كف عباس(ع) مي رفتجائي كه عشق بود؛ طرب بود؛ ناز بوددرهايآسمان خدا باز باز بوداز هر قبيله مرد به صحرا بسيج شددر انتقام سيلي زهرا(س(بسيج شدانگورها كه بر سرهر خوشه سوختنددر آرزوي مرقد شش گوشه سوختندجائي كه هر گلوله به گل استعاره بودبالاي دست ها جسدي پاره پاره بودجائي كه انعكاس خدا بود هشت سالخورشيد در حوالي ما بود هشت سالجائي كه در وجب وجبش خون جوانه زدهر كس پريد بال و پري عاشقانه زدما غبطه مي خوريم به حال پرنده هابر طالع بلند و زلال پرنده هاپروازشان عروج مسيحاست از زمينپرواز تاب ه اوج؛ چه زيباست از زمين!من مانده ام كه وقت تلف مي كنم هنوزافسوس ميل آب و علف مي كنم هنوزمن مانده اكه بال پريدن نداشتمهر چند پا به عرصه هيجا گذاشتممن مانده ام كه مهر سعادت نخورده اميك قطره از شراب شهادت نخورده امآه اي شهيد قسمت ما بود سوختنبر خاك ماندن و به هوا چشم دوختنتو جاودانه اي و من از ياد مي رومگيسو پريش كرده و درباد مي رودانگشت باد زلف مرا تاب ميدهدبر تيغ غيرتم؛ چه عجب! آب مي دهددژخيم خاك پاك وطن را نشانه رفتپيشاني برادر من را نشانه رفتيا للعجب! شغال دم شير را گرفتجرات نمود و قبضه شمشير را گرفتتاريخ را ورق زد و قرآن به نيزه شدآتش نصيب دامن پاك هويزه شد(اي بي خبر بكوش كه صاحب خبر شوي)اي شام تيره كاش كه امشب سحر شويوقتي كه باغ دستخوش زاغ و كركس استاز خواب؛ چشم باز كن آسودگي بس استبايد كه از چراغ خطر نيز بگذريماز تن كه هيچ؛ بلكه ز سر نيز بگذريمما چشم هاي درآمده از كاسه ديده ايمدر بين ابروان؛ رد قناسه ديده ايميادش به خير موسم فتح الفتوح بودبر موج مي زديم و جلودار نوح بوددل تا هواي (كرخه) و (اروند) و (هور) كرداز پشت شيشه خاطره ها را مرور كردنزديك جاده تابلوي شهر عشق بوددر دوردست غلغله نهر عشق بوديادش به خير معركه عام و خاص بودسكوي عرش؛ ساحل (ام الرصاص) بوداز (عين خوش)؛ (رقابيه) از (شوش دانيال)حسرت به جاي مانده فقط؛ ... مرغ دل بنالشب هاي حمله باز نمي گردد؛ آه آهپرچم به اهتزاز نمي گردد؛ آه آهآه اي شهيد مي شنوي ناله مرا؟اشعار ـ نه ـ كه آلت قتاله مرا؟!آه اي شهيد قسمت من در زمين نبودباشد رفيق! رسم جوانمردي اين نبودقول و قرارمان چه شد اي آسماني امفرجام كارمان چه شد اي آسماني امدست مرا بگير؛ كه بيمار و خسته امدست مرا بگير؛ برادر... شكسته امديروز؛ آب بر عطش خشم خود زدمامروز؛ خار در وسط چشم خود زدمجز چشم؛ استخوان به گلو نيز مانده استآه اي بهار؛ رفتي و پاييز مانده استساقي بريز جام مي هشت ساله راچرخي بزن؛ دوباره بچرخان پياله راما با شميم نرگس موعود زنده ايمبا عطر سيب و سوختن عود زنده ايمپاييز را در آرزوي عيد سر كنيمچشم انتظار حضرت خورشيد سر كنيمآقا بيا به جان خودت؛ دير مي شود!اين بغض هاي كهنه گلوگير مي شوددل گشت بي قرار تو يا(صاحب الزمان)هستم در انتظار تو يا (صاحب الزمان( محمد زمان گلدسته منبع:http://www.navideshahed.com /س
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1696]