محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829233282
تاپیک اشعار فلسفی و اعتراضی
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: NaKhoda BiBaK22-12-2009, 08:55 PMسلام به همه دوستان عزیز ... !!! تو این تاپیک میتونند اشعار اعتراضی و فلسفی و شعرهایی که برگرفته از درد و رنج و هق هق و ... است و فضایی مرگ گونه ! حالتی کثیف ! و اعتراضی و در کل شعرهایی که با دیگر اشعار متمایز است و از گفتن کلمه ابایی ندارد و آنچه را در ذهن شاعر میگذرد بدون پرده بیان میکند ، بگذارند !!! علاقه مندان به اشعار اعتراضی کم نیستند و به امید یزدان پاک هر کس شعر درخور و قابل توجهی داشت ، در این تاپیک قرار بدهد !!! توجه : حتما نام شاعر را در پایان شعر ذکر کنید !!! همچنین اگر شعر از خودتون هست ، در پایان شعر بگید !!! با تشکر - ناخدا :11: تعریفی از شعر اعتراضی : شعر اعتراض ; شعر انتظار ; شعر استسار ; شعر استسمار ... !!! بي هيچ گونه اغراقي بايد گفت كه «شعر انتظار» شعر اعتراض است. شعري كه همواره بر وضع موجود مي شورد و به افق موعود اشاره مي كند. شعر اعتراض شعري است كه داعيه پيكار با ظلم و بي عدالتي، زشتي و پلشتي و نامردي و نامردمي را دارد و به دنبال بسترسازي براي استقرار حاكميت «الله» بر جهان و بنيانگذاري «جامعه توحيدي» است. و اما لازمه اعتراض به وضع موجود، ترسيم آينده موعود است. اين كه ما بدانيم اكنون در چه نقطه اي قرار داريم و مطلوب ما رسيدن به كدامين نقطه و فتح كدامين قله است؟ مسلما رسيدن به چنين بصيرتي، نيازمند نقد و آسيب شناسي دين و جامعه است. شاعران رسالت مدار شيعي همواره در طول تاريخ اين دغدغه خجسته را داشته اند و شاخك هاي حساس آنان نسبت به انحراف حاكمان و دولتمردان و خارج شدن آنان از دايره عدالت واكنش نشان داده است. وقتي مي گوييم «عدالت» معناي عام وگسترده آن مورد نظر است، يعني عدالت در همه ابعاد سياسي، اجتماعي، ديني و اقتصادي، از اين منظر فاصله گرفتن از ارزش هاي اخلاقي و فرو غلتيدن در باتلاق عفن «زهد ريايي» و ابتلابه بيماري ايمان كش «نفاق و تزوير» از نظر شاعران شيعي خطرناك ترين آفتي است كه يك جامعه ديني را تهديد مي كند. آفتي كه حتي از بيماري هايي چون «وبا»، «طاعون» و «سرطان» نيز خطرناك تر و مرگ آفرين تر است. در اين ميان، حضرت لسان الغيب حافظ شيرازي كه از او به حق مي توان به نام شاعر «هنوز و هميشه» نام برد، از معدود شاعراني است كه در عصر فتنه مغول و حكومت نفاق و تزوير، با رندي، قلندري و هنرمندي تمام به نقد و آسيب شناسي جامعه ديني عصر خويش پرداخته و آينه بي غبار روزگار خويش بوده است: خرقه پوشي من از غايت دينداري نيست پرده اي بر سر صد عيب نهان مي پوشم ¤¤¤ آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو ¤¤¤ خدا زان خرقه بيزار است صد بار كه صد بت باشدش در آستيني ¤¤¤ حافظا! مي خور و رندي كن و خوش باش ولي دام تزوير مكن چون دگران قرآن را ¤¤¤ فداي پيرهن چاك ماهرويان باد هزار جامه تقوا و خرقه پرهيز شعر انتظار، جلوه گاه اعتراض، انتقاد، حركت، تكاپو و بيداري است. شاعران شيعي انتظار را نه در نشستن و ايستايي، بلكه در برخاستن و پويايي معنا مي كنند. شعر انتظار، شعر مردگي و بازدارندگي نيست، شعر زندگي و زايندگي است. هميشه منتظرت هستم بي آن كه در ركود نشستن باشم هميشه منتظرت هستم چونان كه من هميشه در راهم هميشه در حركت هستم هميشه در مقابله (طاهره صفارزاده، طنين بيداري، انتظار، تكا، ص217) شكل گيري جريان «شعر اعتراض» بعد از پذيرش قطعنامه و در پايان يافتن جنگ تحميلي نيز دقيقا در همين راستا قابل تحليل و ارزيابي است. بعد از پايان يافتن دفاع مقدس، شاعران متعهد و دلسوخته انقلاب كه دلبسته امام و نظام مقدس جمهوري اسلامي بودند، زماني كه احساس كردند شرايط فرهنگي، اجتماعي حاكم بر جامعه در مسيري غير از مسير پاسداشت ارزش ها و آرمان هاي بلند حضرت امام(ره) در حركت است، در مقام يك «مصلح اجتماعي» به صحنه آمدند و با حنجره هاي غيرتمند خويش زبان به اعتراض گشودند، اعتراضي برآمده از بطن مكتب «انتظار»: دسته گل ها، دسته دسته مي روند از يادها گريه كن، اي آسمان! در مرگ توفان زادها سخت گمناميد، اما، اي شقايق سيرتان! كيسه مي دوزند با نام شما، شيادها (عليرضا قزوه، سوره انگور، غزل11، ص14) حسين اسرافيلي، شاعر درد آشنا و حماسي سراي انقلاب و از بنيانگذاران حوزه هنري نيز كه همچون ديگر شاعران انقلاب از رخدادهاي ناگزير بعد از پذيرش قطعنامه سخت متاثر و دردمند است، در همان سال ها در غزلي با صلابت، از نامردي ها و نامردمي هايي كه بر نسل او و يارانش رفته گلايه مي كند و زبان به اعتراض مي گشايد: هر طرف رو مي كنم، باران بهتان است و من هر طرف سر مي گذارم، سنگ طفلان است و من باز هم گرگ و بيابان، باز خون و پيرهن با برادرهاي ياغي، چاه و زندان است و من باز هم زنجير و تهمت، باده پنهاني زدن حاليا با محتسب، تشويش پنهان است و من آتش افروزيد بر من، من خليل آذرم در ميان شعله ها، شوق گلستان است و من (حسين اسرافيلي، ردپاي صدا، تقدير توفاني، ص254) البته نبايد فراموش كرد كه اعتراض برآمده از بطن مكتب انتظار، بايد اعتراضي ايجابي و سازنده باشد، نه اعتراضي تخريبي و بازدارنده. در واقع اعتراضي كه در «انتظار» ريشه دارد، اعتراضي از جنس «امر به معروف و نهي از منكر» است و هدف غايي و نهايي آن «افزايش ظرفيت نقدپذيري» جامعه براي حركت به سمت اصلاحات اصيل اسلامي. حضرت امام خميني (قدس سره الشريف) با تاكيد بر اين كه نسخه اصلاح جوامع بشري «امر به معروف و نهي از منكر» است، مي فرمايند: «تمام انبيا از صدر بشر و بشريت، از آن وقتي كه آدم(ع) آمده تا خاتم انبيا(ص)، تمام انبيا براي اين بوده است كه جامعه را اصلاح كنند ... غايت اين است كه مردم قيام به قسط بكنند، عدالت اجتماعي در بين مردم باشد، ظلم ها از بين برود، ستمگري ها از بين برود، ضعفا به آنها رسيدگي شود، قيام به قسط شود.» (صحيفه امام، ج 51، ص 213) شعرهای اعتراضی و فلسفی زیباتون رو برای ما بگذارید !!! R-1325-12-2009, 06:21 PMشعری از ارنستو چه گوارا باز سرایی : سید علی صالحی کلمه نجات می توانستم شاعری باشم ولگردِ قمارخانه های بوينس آيرسمَحفِل نشينِ خواب و زن و امضاء وُ اعتياد. نوحه سرايِ گذشته های مُرده گذشته های دور گذشته های گيج. اما تا کی... ؟ از امروز گفتن وُ برای مردم سرودن دشوار است، و ما می خواهيم از امروز و از اندوهِ آدمی بگوييم و غفلتی عظيم که آزادی را از شما ربوده است. می توانستم شاعری باشم بی درد، پُرافاده، خودپسند، پرده بردارِ پتيارگانی که بر ستمديدگانِ ترس خورده حکومت می کنند. می دانم! گلوله را با کلمه می نويسند، اما وقتی که از کلمات شَقی ترين گلوله ها را می سازند، چاره چريکی چون من چيست؟ کلمات راهگشایِ آگاهیِ آدمی ست و ما نيز سرانجام بر سر ِ معنایِ زندگی متحد خواهيم شد: کلمه، کلمه نجات! مردم ترانه ای از اين دست می طلبند. :5: NaKhoda BiBaK26-12-2009, 12:52 PMغفلت ... !!! یک شیشه سرد و چهره های بی بدن غفلت*...* *...* یک گله که خر شدن یک*...* زوری ، یک گاو مقدس یک سرباز ، یک محکوم ، یک زندانی رو به دار و بی کس یک سر بی مو و یک دست یخ زده فرار از جواب خائنای *...* با سوال و سفسته من یک درختم ، ریشم تو خاک و سرم سبزه سلاح های سرد و گرم سربازای گمنام *...* ، دو قبضه من یک ایرانم ، من یک عشقم ، من یک آرشم من بچه کوروش 7000 سالم ، از خون سیاوشم آره ، شبم تاریک و سرد و عقیدم گناهه کابوسم سراب و خواب و رویام سیاهه من یک فمنیستم ، من و نامرد جلوه بده یک لیبرال ، آزادی خواه غرق شده و غم زده پیراهن یوسفم و چند قرنه تو چاهم من یک حیوون ناطقم ، یک خرم یا انسانم؟ فلسفه ام ، ایدئولوژی هویج و چماقه زندگیم یک ذهن فلج و روح چلاقه فکرم پر شده از ذنبق هایی ِ که تو تابستون از غصه یخ زدن یک مردمی که به گلدسته های مقدسشون اخ زدن گوشم پره از صحبت های یک جانی *...* خون و *...* آواره و در به در ِ یک لقمه نون و *...* که پاره تن*...* ماست ( این مصراع زیادی مورد داشت ) کمک های مردمی ملتی خسته ، بی کم و کاست گم شده تو شان پاسخ به یک فقیر کور و محرم و جواب نذری های شیرین و شور رکوع و سجده های نمادین *...* *...* *...* رفقای پنهانی دجال خر سوار یارای *...* ، همون رابط های توده ای آمار زن های*...* ، تو فکر سود دهی یک *...* گم شده تو لباس *...* دسته گل های چوبه های دار ِ ول شده تو معابر هذیان گویی های یک شهر بدون نام *...* حقوق بگیر و *...* خام ////////////////// شعر از خودم هست !!! ------------------------------------------------------- توجه : هر علامت *...* نشانه یک کلمه است که به دلایل قوانین موجود در فروم قرار ندادم !!! عزیزان اگر شعر به دلشون نشست و متن اصلی رو خواستن ، یک پیغام خصوصی بدن ، واسشون میفرستم !!! با تشکر NaKhoda BiBaK26-12-2009, 01:00 PMشهید صحافی ... خوب بد و رذل و کثیف و خون شهید صحافی شکم و شهوت و شم و شیاد به قد کافی یک پرنده تو قفس با یک ذهن پر شده از آزادی نوح منجم ستاره نه ناخدای کشتی بادی یک زمان کثیف و یک قلب سیاه و یک دل تنگ آدمای سفید پوش ، سمت خودشون ، پرتاب سنگ یک زمین ذوب شده تو رویای دریا ماه تو حسرت و کسوف و انتقام ثریا یک عشق سرخ با حقانیتی که به اسم دینه هر چی سگ صفته کار روزگار و این زمینه پروانه دور شمع و یک شمع سوخته یک معاویه که تن خودش ردای علی رو دوخته یک خرمشهر خونین و زنای بی شوهرش یک پدر ، یک برادر ، یک عشق ، به فکر خواهرش دزدای سرد و سنگ و سرقت از یتیم خونه شعار *...* *...* *...* *...* با ذهنی که پر از خونه ببین مردی شریف با برچسب مشرک و بی اعتقاد یک *...* آزادی دینی بی انتقاد با دستی خون مرده و سری به دار هِ نشونشون حقوق بشر با نماد صلیب مارِ ه دنیا رو تو سیطره میخوان با منطق یک *...* فرمانبرداری از یک *...* *...* *...* سزای پچ پچ و صدای توی گلوه سرکوبه اسلام محمدیشون ، *...* و *...* و *...* و *...* آره من خط باطلانم ببین زبون درد و قلب و فکر و تن سبز و غیرت مرد و من سرزمینم و خاکم و وطنم و ، من از تبار رستم من از چکه چکه خون و سکوت صدای شب و غم من توی صدای هیاهوی بی وفایی *...* یک گله تو هق هق گریه پدر و ضجه شبانه به فکر غله من خودم یک دردم بیا فریاد کن من و بخور ، بدزد ، بکش ، شقه شقه کن این تن و من از خاک سرزمینی ام که 8 سال بوده تو جنگه یک ملت که*...* بالا سرش *...* و*...* آره بزن این *...* و بزن شاید آدم شه بزن شاید استعاره ای از شعرهای سادم شه بزن ، تو بزن ، من شک و تردید و تو ذهنم کشتم بزن ، بزن جلاد با شلاقت به پا و پشتم بزن من فلسفه زندگیم رو با اشک نوشتم بزن عاشقم ، من یک درد و دشت و خشتم این زندگی رو به باد بسپار بدون آزادی میخوان بزنن ، بکشن تا متروکه شه این آبادی ////////////////// شعر از خودم هست !!! ------------------------------------------------------- توجه : هر علامت *...* نشانه یک کلمه است که به دلایل قوانین موجود در فروم قرار ندادم !!! عزیزان اگر شعر به دلشون نشست و متن اصلی رو خواستن ، یک پیغام خصوصی بدن ، واسشون میفرستم !!! با تشکر NaKhoda BiBaK26-12-2009, 01:00 PMجواز بهشت ... شب جاهای من و این زندگی مبتذِل *...* مدنی ، اوباش و ارذل کثاقت کاری های حاجی ، بعد از دعای ندبه *...* بهشتی ، بست نشین های پای *...* کمرهای پرشده از *...* و افکار شیاطین مومن های شیعه ! کافرهای سنّی ! 14 قرن جنگ و کین ظلمت خورشید و درخشش*...* شاهانه ضجه های خفه در گلو از شور تازیانه درد هق هق های سیاه و ساکت شده تو نطفه تصویر کریح یک *...* ، یک الگو و اسوه فحاشی گله ای که تو وجودش خون خواهیه چهره زشت آینده ، که پر از سیاهیه معتادهای خونی و دزدهای مصلحتی شعرهای ساده من گمشده تو بی صفتی کجا ؟ جایی که مسیح رو هم کشتن و صلیبش رو دزدیدن و از مریم و نوح و موسی ، آیینش رو پرسیدن تو بگو ، بگو من آدم میشه !!! شاید استعاره شه روزی که دستنویس های من زیر بارون پاره پاره شه یک جایی برم که معنی انسانیت رو درک کنم جایی که سیاه چال های وجودم رو ترک کنم یک جایی که پر از گل و شکوفه و آزادیه کشورم آزاد بشه ، بگم مملکتم پر از آبادیه ایرانی ببینم که روی خاکش ، خونی نباشه زندگی هامون تشبیه عاشقانه های آدم و حوّا شه آره ، این رو میرسه ، من بهش ایمان دارم قلبم پرپر شده واقعیت ، روزی که سر به دارم روزی که زن و *...* نکنن و به بازی نگیرن روزی که قناری هامون بیرون از قفس بمیرن یک روزی که جواز بهشت ، با ریش اعطا نشه روزی که یزید ( ظلم ) بمیره ، دیگه احیا نشه ... ////////////////// شعر از خودم هست !!! ------------------------------------------------------- توجه : هر علامت *...* نشانه یک کلمه است که به دلایل قوانین موجود در فروم قرار ندادم !!! عزیزان اگر شعر به دلشون نشست و متن اصلی رو خواستن ، یک پیغام خصوصی بدن ، واسشون میفرستم !!! با تشکر mf.designing26-12-2009, 01:05 PMاگه میشه اسم شاعر رو هم بنویسید ! :دی NaKhoda BiBaK26-12-2009, 02:04 PMاگه میشه اسم شاعر رو هم بنویسید ! :دی اضافه شد !!! NaKhoda BiBaK28-12-2009, 10:27 PMوقت من با شما تمومه اوضاع خوبی ندارم نشستم و چای نعنا مینوشم زندگی را از خودم رها میکنم من یک پادشاه شکست خوردهام اینطور میتونم برای همیشه نفس بکشم به من در آن دنیا لئونارد کوهن بده من خیلی خستم و نمیتونم بخوابم من یک دروغگو و دزدم نشستم و چای نعنا مینوشم من یک پادشاه شکست خوردهام من شیر داغ و با داروی مسهل میخورم به همراه قرص معده درد با طعم گیلاس ---------- کرت دونالد کوبین NaKhoda BiBaK28-12-2009, 10:28 PMتجاوز کن به من تجاوز کن به من دوست من تجاوز کن به من دوباره فقط من یکی نیستم از من متنفر باش بکن دوباره همیشه و همیشه دور بریز منو امتحان کن منو من اعماق درونم رو ترجیح میدم من زخمهای باز تو رو میبوسم من در برابر نگرانیهات تعظیم میکنم تو همیشه یه متقلب میمونی ---------- کرت دونالد کوبین NaKhoda BiBaK28-12-2009, 10:34 PMیه آینه از لجن پر از چهره های طاعونی یه سبد چشای کنده شده تو دستایی خونی بدن ها بی سر و گردن و هق هق فواره شلاق داغ و چماق و بند و استفراغ خونی یه ستاره آویزون به دار دوباره یه خورشید که خاموش میشه با حکمی آسمونی زنایی که آویزونن ازسینه هاشون به سقف مردایی با بیضه هایی بریده شده تو جوونی بوی حشیش و شیره پخش از حاشیه های شهر صدای ضجه زنجیر آدمای زندونی و رهبری که خطبه میخونه از دنیایی بهتر و مردمی خیره به آسمون با صورتایی استخونی کمرها خمیده رنگ صورتاشون پریده پدری گریونه کی سینه ی دخترشو دریده؟ تموم محله های شهر جلجتا شدن مسیح در نام پدر آدما رو به صلیب کشیده میدون شهر پر از دست و پاهای بریده حاکم هر چی اوباش و جانی و قاتل و خریده نفسا حبسه تو سینه از ترس شقه شدن کسی اینجا کسی رو جز جلاد آزاد ندیده ولی من خط بطلانم ببین زبون سرخ و سرم سبز و مث سرو و ببین تنم سفیده ببین معجونی از کوه و عقاب و آهن و سنگم این آخرین زمانه زمان آخرم رسیده تو وجودت نجس می کنه زمین و هوا رو صورتت سیاه میکنه تموم آینه ها رو بکشم وسط مث تو بازم پای خدا رو به گوه میکشی تو شعر و کلمه ها رو تو کوتاهی با قد خودت می سنجی آدما رو با خط کش شکستت می گیری فاصله ها رو که از چاله به چاه میبری قافله ها رو عفونت لزجی که میسوزونه لاپا رو خشم حمق بی عمقی که داره میکنه ما رو نماد موش و دم و سوراخ و دسته ی جارو تو تو خلسه ای نشئه از قدرتی و می خندی منم اونکه میخواد جر بده چرت قصه ها رو این یه سیل که آروم نمیشه چشاتو واکن ببین رد خط میلیونی خاشاک و خارو بگیر و ببند و بزن بکش بدر و بدزد ببین میشه بازم پاک کنی حافظه ها رو تنها رسم تو و تبار تو سهراب کشیه زمین چطور از یاد ببر خون ندا رو تا وقتی خون تو رگامون نعرمون بلند تا کی میشه آخه خفه کنی حنجره ها رو که از هر قطره خون یه زن و هر کلمه یه مرد جاریه ساریه کاریه بگو آقا رو که مملکت با کفر می مونه اما نه با ستم این اول کار بشین بشمر حادثه ها رو ------- شاهین نجفی NaKhoda BiBaK28-12-2009, 10:36 PMخورشید قلبم تو دستشون بودو کینه تو چشه شبرستشون بود و میشد تاریکی و به دل نگیرم بازی بز و گرگ و یاد بگیر ولی این بازی واسه من دیگه سخت بود موندن و مردن تو دس بخت بود تو بگو حادثه توی کمینه هر چی که میاد سرمون حق این زمینه همینه که حال من و تو عجیب شد ه کوچه باغامون پر از صلیب شده پهلوونایی که لنگن و تیر خورده سهراب بی پدرمون خیلی وقته که مرده گیجیم و کلک آسمون باورمونه لالیم و حرف مغزمون حرف نونمونه توی مرگ و چپاول یاسای باغچه ضجه واسه رازقی از فریبمونه اینجا شب ستاره هامون یخی ان عروت الوثقی هایی که نخی ان پاهاتو ورچین حسن کوتوله شیر این گاوای مقدس اخی ان {حسن تو شعر بخون میخوام گریه کنم حسن از داد زدن خسته شدم} غیر حسن کسی تو این بازی نباخته اون سرشو داده با قاضی نساخته حسن من دست و پا تو بریدن لبتو دوختن و ناخناتو کشیدن حسن تو کوچه راه میره مادرا میدونن اسمش رو زبونه مث ترانه میخونن حسن ساکت داره پیر میشه اون شاعر اون یادش رفته مگه مرد دم آخر حسن امروز قصه ها پر گوسفند شدن نقش منفی با بزاس گرگا آدم شدن حسن من حسن یه تاریخ زنده حسن قحطی و درد آدمای ژنده حسن از توپ پلاستیکی تا قمه پای چوبس حسن اما ولی الدمه حسن دل آرام دارابی رو دار حسن شاعر دیروزمون چرا خمار حسن شیش جیبو کتونیه چینی حسن و لالایی با قصه های دینی حسن محکوم حسن تباهی حسن مرگ و جنگ و حسن سیاهی حسن و یاد کوچه خاکی های شهرش حسن و تبعید و دوری و سالها صبرش حسن تو شعر بخون.... ------- شاهین نجفی hosseinmusicmaster28-12-2009, 10:53 PMهوا بارانی است و فصل پاییز گلوی آسمان از بغض لبریز به سجده آمده ابری که انگار شده از داغ تابستانه سر ریز هوای مدرسه بوی الفبا باز صدای زنگ اول محکم و تیز جزای خنده های بی مجوز و شادی ها و تفریحات ناچیز برای نوجوانی های ما بود فرود خشم و تهمت های یک ریز رسیده اول مهر و درونم پر است از لحظه های خاطر انگیز کلاس درس خالی مانده از تو من و گلهای پژمرده سر میز هوا پاییزی و بارانیم من درون خشم خود زندانیم من چه فردای خوشی را خواب دیدیم تمام نقشه ها بر آب دیدیم چه دورانی چه رویای عبوری چه جستنها به دنبال ظهوری من و تو نسل بی پرواز بودیم اسیر پنجه های باز بودیم همان بازی که با تیغ سر انگشت به پیش چشم های من تو را کشت تمام آرزوها را فنا کرد دو دست دوستیمان را جدا کرد تو جام شوکران را سر کشیدی به ناگه از کنارم پر کشیدی به دانه دانه اشک مادرانه به آن اندیشه های جاودانه به قطره قطره خون عشق سوگند به سوز سینه های مانده در بند دلم صد پاره شد بر خاک افتاد به قلبم از غمت صد چاک افتاد بگو آنجا که رفتی شاد هستی ؟ در آن سوی حیات آزاد هستی ؟ هوای نوجوانی خاطرت هست ؟ هنوزم عشق میهن در سرت هست ؟ بگو آنجا که رفتی هرزه ای نیست ؟ تبر ، تقدیر سرو و سبزه ای نیست ؟ کسی دزد شعورت نیست آنجا ؟ تجاوز به غرورت نیست آنجا ؟ خبر از گورهای بی نشان است ؟ صدای زجه های مادران هست ؟ بخوان همدرد من هم نسل وهمرا بخوان شعر مرا با حسرت و آه دوباره اول مهر است و پاییز گلوی آسمان از بغض لبریز من و میزی که خالی مانده از تو و گلهایی که پژمرده سر میز هیلا صدیقی NaKhoda BiBaK29-12-2009, 10:21 PMنقض ، ناقض ، تناقض آنچنان میگویی و اینچنین جاودانگی بخار می گردد ضد ، تضاد ، متضاد خروشت جز این مباد و آیینت شدن و باشیدن و باشنده شدن پس آنگاه که دانستیم بودی نیست نابود گشتیم متناقض شدی آتش گرفتیم شد شدی بودن را شدیم چرا که ما و بودن را آتشیدی! برزخی ما را زیاده بود و زندگیمان گاو باشی وحی ایدی ثبات کو؟ "سکون فریفته شد" چرا که عقل ِ حس ما حواس ِ معقول تو نبود پنداشتیم بیداریم و در بهشت خروش تو رویایمان را شکافت زرتشت گونه نیچه شدی که حقیقت: دوزخ است و نفرین ِ خدایان... ----------- هراکلیتوس NaKhoda BiBaK29-12-2009, 10:23 PMشعری از نیزار قبانی من توان تغيير تو را ندارم يا توان تشريح روشهايت را هرگز باور نكن كه مردي بتواند زني را تغيير دهد اين مردان، مدعياني دروغگويند كه مي پندارند از يكي از دنده هاشان زن را آفريده اند! زن از دنده مرد پديد نيامده است ، حاشا! اين اوست كه از بطن زن زاده مي شود چونان ماهي كوچكي كه از اعماق آب سر بر مي آرد ! و همچون نهري كه از رودساري مشتق مي شود اين اوست كه گرد خورشيد زن مي چرخد و گمان مي برد كه بر جاي ايستاده است! من توان رام كردن تو را ندارم توان اهلي كردنت را يا توان تعديل غرايز نخستينت را مي آزمايم هوش خويش را بر تو چنانكه حماقتم را هیچ يك را با تو كاري نيست نه راهنمايي و نه وسوسه اصيل بمان چنانكه هستي من توان شكستن عاداتت را ندارم 20 سال اينگونه بوده اي توان تغيير طبيعتت را ندارم كتابهايم سودي برايت ندارد و عقائد من متقاعدت نمي كند تو ملكه آشوبي و ديوانگي كه به هيچكس تعلق ندارد. بر همين طريق بمان تو درخت زنانگي هستي برآمده از تاريكي بي نياز از آفتاب و آب پري دريايي اي كه به همه مردان عشق مي ورزد اما عاشق هيچ يك نيست تو بانويي اساطيري هستي كه با تمام قبايل رفت و باكره بازگشت بر همين طريق بمان! Leyth30-12-2009, 05:26 PMاگر به مرگ من امید بستهای، تا نهایت نشاندنت به خاک؛ زندگانیام دراز باد. بر چهار سوی باغ آرزوی من؛ هر چه در، دریچه، باز باد! بیرق امید و شادمانیام، با نسیم درک ز� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 628]
-
گوناگون
پربازدیدترینها