تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بار خدايا براى تو روزه گرفتيم و با روزى تو افطار مى كنيم پس آن را از ما بپذير، تشنگى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820038713




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تبيين فصاحت و بلاغت قرآن كريم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تبيين فصاحت و بلاغت قرآن كريم
تبيين فصاحت و بلاغت قرآن كريم نويسنده:حسين شريعتى فرد چكيده كلام فصيح و بليغ آن است كه از ضعف تاليف، تنافر كلمات و تعقيد خالى باشد و به مقتضاى حال ايراد شود. وجوه امتياز قرآن با ساير كلامها عبارتند از: اسلوب ويژه، شمول فصاحت و بلاغت در سراسر قرآن، تكرار آيات بدون كاهش فصاحت و بلاغت. ملاحظه معارضه‏هاى امرءالقيس شاعر فصيح عرب در عصر نزول زاوياى روشنى از وجوه امتياز فصاحت و بلاغت قرآن بر ساير كلامها را آشكار مى‏سازد. كليد واژه‏ها: فصاحت، بلاغت، اعجاز قرآن، امتيازات قرآن. 1. مقدمه طبق اظهارات اهل فن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) جهت اثبات صدق دعوت خود شمار فراوانى قضاياى خارق‏العاده داشته‏است كه معجزه ناميده مى‏شود. شاخص‏ترين آنها كه جنبه جاودانگى هم دارد، قرآن كريم است. اين كتاب بزرگ آسمانى از جهات گوناگون خارق‏العادگى دارد كه وجوه اعجاز قرآن خوانده مى‏شود (1) . يكى از آن وجوه هنرنمايى از نظر زيبايى كلام قرآن است كه در اصطلاح اهل تخصص به آن فصاحت مى‏گويند. سعى نگارنده در اين مقاله بر اين است كه در اين‏باره بحث كرده و هاله‏هايى از ابهام را از چهره اين وجه از اعجاز بزدايد. موضوعاتى كه در اين امر محور بحث قرار خواهد گرفت، عبارتند از: 1. هنر در خدمت وحى; 2. تعريف واژه‏هاى «فصاحت‏» و «بلاغت‏»; 3. نقل دو گواه بر برترى فصاحت قرآن كريم. 2. هنر در خدمت وحى شكى نداريم كه قرآن كريم در زمينه زيبايى و آرايش سخن هنرنمايى كرده است; در حدى كه با هيچ سخن زيبا و فصيحى قابل مقايسه و رقابت نيست. آنچه محل كلام است، اينكه آيا نظر قرآن فقط بر اين بوده‏است كه سخن نيكو گفته، هنرنمايى كند يا خواسته‏است، پيامهاى ارزنده خود را القا كند، منتها با بيان شيرين و شيوا؟ ما بر نظر دوم هستيم. يعنى وقتى خداوند مى‏فرمايد: «و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب‏» (2) يا «لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا» (3) يا «انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هوالابتر» (4) و صدها آيات فصيح ديگر، در همه اينها قرآن حامل پيامهاى بسيار مهم است; منتها آنها را در قالب زيباترين اسلوب و هنرمندانه‏ترين تعابير القا كرده است; بطوريكه از كلمات و سخنان مخلوق نمى‏توانيم، برايش مشابهى نقل كنيم و آيات را به آن‏ها تشبيه نماييم. 3. تعريف لغوى فصاحت و بلاغت«فصاحت‏» در لغت‏به چند معنا اطلاق مى‏گردد كه يكى از آنها روشنى و ظهور است. در اين آيه كريمه نيز به همين معنا آمده است: «و اخى هارون هو افصح منى لسانا (5) ; يعنى ايشان از من روشن گفتارتر است‏». «بلاغت‏» به معناى وصول و انتهاست. بلغ فلان مراده ; يعنى به مراد خود رسيد. بلغ الراكب المدينة; يعنى بآنجا منتهى شد (6) . 4. تعريف فصاحت و بلاغت در علم بلاغتفصاحت در علم بلاغت ‏سه شاخه دارد: فصاحت در مفرد، فصاحت در كلام، فصاحت در متكلم ; ولى بلاغت‏يا در كلام است و يا در متكلم، و در مفرد بلاغت معنا ندارد و صحيح نيست‏ بگوييم: «كلمة بليغة‏». پس از آنچه گفته شد، پنج قسم حاصل مى‏شود: 1- كلمه فصيح; 2- كلام فصيح; 3- متكلم فصيح; 4- كلام بليغ; 5- متكلم بليغ. 4. 1. فصاحت كلمه در تعريف فصاحت در مفرد چنين گفته‏اند: « آن كلمه‏اى است كه از تنافر حروف و غرابت و مخالفت‏با معيار زبان خالى باشد». اگر كلمه‏اى از تنافر حروف و غرابت و مخالفت قانون لغوى سالم باشد، فصيح است و اگر از يك جهت از اين جهات سالم نبود، فصيح نخواهد بود; پس در حصول معناى مراد همه شرائط بايد باشد و اما در عدم تحقق آن معنا لازم نيست، همه شرايط مفقود باشد; بلكه اگر يكى از آنها هم نباشد، كلمه غير فصيح خواهد بود; يعنى مثلا كلمه‏اى كه تنافر حروف و غرابت ندارد، ولى مخالف قاعده لغوى است، غير فصيح است. الف. «تنافر حروف‏» آن است كه كلمه سنگين باشد و انسان نتواند آن را به آسانى در زبان جارى كند. اگر نظم يا نثرى مشتمل بر اينگونه واژه‏ها باشد، بايد گفت كه نه‏تنها آن كلمه بلكه آن نظم يا نثر از فصاحت‏خواهد افتاد; مانند واژه «مستشزرات‏» در شعر امرء القيس كه گويد: غدائره مستشزرات الى العلى تضل العقاص فى مثنى و مرسل (7) گيسوهاى او بالا زده شده‏است; طورى كه دسته‏اى از آنها در موهاى بافته شده و بافته نشده، پنهان مى‏گردد. اين شعر از قصيده امرء القيس است و اتفاقا يكى از معلقات سبعه او همين قصيده مى‏باشد. او مردى بسيار فصيح بوده است; مع ذلك در اين شعر از واژه معيوب «مستشزرات‏» استفاده كرده است كه تنافر حروف دارد و به آسانى بر زبان جريان نمى‏يابد و با فصاحت منافى است (8) . ب. «غرابت‏» آن است كه كلمه از نظر استعمال غير مانوس و از لحاظ مفهوم و معنا خيلى روشن نباشد. اگر واژه‏اى چنين عيب‏هايى را داشته باشد، فصيح نيست; مانند: كلمه «مسرج‏» در شعر عجاج. وى گويد: و مقلة و حاجبا فرججا و فاحما و مرسنا مسرجا (9) محل شاهد «مسرج‏» است كه كلمه به علت غرابت و نامانوسى و نيز به جهت عدم وضوح معنا فصيح نيست (10) . ج. مخالفت قياس لغوى; يعنى واژه بر خلاف مقررات الفاظ موضوعه باشد; مانند كلمه «اجلل‏» در جمله «الحمدالله العلى الاجلل‏» كه با فك ادغام است; درحالى كه مى‏بايست، دو لام آن در يكديگر ادغام مى‏شدند; چون در تجانس دو حرف، قاعده اين است كه حرف اول ساكن و در حرف دوم ادغام‏شود; اينچنين: «الحمدلله العلى الاجل‏» (11) . در قرآن واژه‏اى كه يكى از اين ايرادها و ضعفهاى مذكور را داشته‏باشد، پيدا نمى‏شود; لذا همه كلماتش فصيح است (12) . 4. فصاحت كلام در تعريف فصاحت در كلام چنين گفته‏اند: «آن كلامى است كه از ضعف تاليف و تنافر كلمات و تعقييد خالى و از فصاحت ‏برخوردار باشد». الف. ضعف التاليف: و آن عبارت از اين است كه كلام بر خلاف قانون نحو كه در ميان جمهور نحات مشهور است، تاليف شده‏باشد; مثل اضمار قبل از ذكر لفظى و معنوى و حكمى (13) ; مانند: «ضرب غلامه زيدا». اين كلام فصيح نيست; چون اضمار قبل از مرجع ذكر شده‏است: مرجع ضمير در «غلامه‏» زيد است كه متاخر آمده‏است; البته در بعضى مآخذ اضمار قبل از ذكر حكمى را از ضعف تاليف محسوب نكرده‏اند و اين درست ‏به نظر مى‏رسد (14) . ب. تنافر كلمات: مراد از آن اين است كه وقتى كلمات را در كنار هم مى‏چينند در مجموع، عبارت سنگينى را تشكيل بدهند كه در اين صورت، عبارت فصيح نخواهد بود; هر چند واژه‏ها جداگانه فصيح باشند; مثلا گفته‏اند: اين بيت فصيح نيست: و قبر حرب بمكان قفر و ليس قرب قبر حرب قبر قبر حرب در محلى بى‏آب و علف واقع شد. حتى در كنار قبر او قبرى هم نيست. «قفر» يعنى بى‏آب و علف. «حرب‏» نام شخصى است كه برايش «حرب بن اميه‏» مى گفتند. او را كسى كشت و سپس با بيت فوق برايش نوحه‏سرايى كرد. گفته‏اند: اين بيت فصيح نيست; زيرا واژه‏هايش در اثر قريب المخرج بودن حروف آنها در زبان به سختى و سنگينى جارى مى‏گردد، بطوريكه اگر يك نفر بخواهد، سه‏بار اين بيت را پشت‏سر هم بخواند، بدون اشتباه ممكن نخواهد شد (15) . ج. «تعقيد»: مراد از تعقيد اين است كه دلالت كلام بر معناى مراد به‏جهت پاره‏اى از خلل و اشكالات، روشن نباشد. چه اين خلل از ناحيه ناحيه نظم الفاظ باشد يا از ناحيه تركيب معانى. در صورت اول آن را تعقييد لفظى و در صورت دوم آن را تعقييد معنوى گويند.تعقيد لفظى; مانند: و ما مثله فى الناس الا مملكا ابو امه حى ابوه يقاربه اين شعر از فرزدق شاعر معروف و فصيح عرب زبان است. در اين شعر دايى هشام‏بن‏عبدالملك يعنى ابراهيم بن‏هشام بن اسماعيل مخزومى را تعريف مى‏كند و مى‏خواهد بگويد كه هيچ كسى نظير او در فضائل و وارستگى نيست; مگر خواهرزاده‏اش «مملك‏» كه همان «هشام ‏بن عبدالملك‏» باشد; منتها در اين شعر نه صراحتا نامى از «هشام بن‏عبدالملك‏» برده و نه تصريح كرده‏است كه او خواهرزاده ابراهيم بوده‏است; بلكه با تعبير «مملك‏» با صيغه مفعول از او ياد كرده‏است; يعنى مردى كه از ملك و ثروت فراوان برخوردار است. او با اين تعبير روشن كرده كه منظورش هشام بن عبدالملك است و با تعبير «ابو امه ابوه‏» هم مشخص كرده كه هشام بن عبدالملك خواهرزاده اوست. ملاحظه مى‏شود كه شعر معقد و پيچيده‏است; در حالى كه اصل شعر چنين است: و ما مثله حى يقاربه فى الناس الا مملكا ابو امه ابوه در ميان مردم شخصى مانند ابراهيم جز هشام خواهرزاده‏اش پيدا نمى‏شود (16) . تعقيد معنوى; مانند اين شعر: ساطلب بعد الدار عنكم لتقربوا و تسكب عيناى الدموع لتجمدا اين بيت از شخصى به نام «عباس بن الاضف‏» است. هدف وى گويا اين است كه در روزگار هر چه را انسان آرزو مى‏كند، به ضدش مى‏رسد و چون قانون روزگار چنين است، من دورى و مفارقت‏شما را مى‏خواهم تا به ملاقاتتان نائل گردم و گريه و زارى مى‏كنم تا فرج و مسرت براى ما حاصل گردد. وى «سكب‏» را بر وزن «فلس‏» كه كنايه از غصه و حزن آورده، درست است; ولى «جمود العين‏» را كه كنايه از شادى و مسرت آورده، درست نيست; زيرا «جمودالعين‏» را در جايى مى‏آورند كه به انسان مصيبت رسيده، ولى هرچه مى‏خواهد گريه كند، از چشمهايش اشك جارى نمى‏شود و از كثرت و شدت غصه چشمايش خشكيده‏است; از اين رو انتقال از اين معنا به گريه نكردن به‏علت مسرت و شادى، به قرائن بسيار نيازمند است; لذا معنا معقد است و شعر از فصاحت افتاده است (17) . د. فصاحت كلمات: علاوه بر خلوص از ضعف تاليف و تنافر كلمات و تعقيد به هر دو قسم آن، مفردات كلام نيز بايد فصيح باشد كه شرح آن آمد. هرگاه همه اينها حاصل شد، كلام فصيح و گرنه غير فصيح خواهد بود و چون هيچ يك از اين عيوب در آيات قرآن كريم نيست، از فصاحتى كه در حد اعجاز و فوق طاقت‏بشرى است، برخوردار است. 5. فصاحت متكلم فصاحت متكلم آن است كه متكلم مقاصد خود را با تعابير و واژه‏هاى فصيح بيان نمايد و اين خصوصيت در او به صورت ملكه در آمده‏باشد; لذا در تعريف آن چنين گفته‏اند: آن ملكه‏اى است كه به كمك آن مى‏توان مقصود را به لفظى فصيح باز گفت (18) . 6. بلاغت در كلام در تعريف بلاغت در كلام چنين گفته‏اند: آن عبارت است از مطابقت كلام با مقتضاى حال همراه فصاحت آن. يعنى علاوه بر اينكه كلام بايد فصيح باشد، بايد با مقتضاى حال نيز تطابق داشته‏باشد. مثال كلام بليغ چنين است كه اگر مثلا كسى سخن ما را در زمينه حضور شخصى به نام زيد در خانه باور نداشته، به او ميگوييم: «ان زيدا فى الدار» يا «والله ان زيدا فى الدار»; ولى اگر همچو كلامى را با اين همه تاكيدات به كسى بگوييم كه در قبال سخن ما شك و ترديدى ندارد و اگر برايش بدون تاكيد هم بگوييم، خواهد پذيرفت و مع‏ذلك از آن تاكيدات در جمله استفاده كنيم، در اين صورت كلام بليغ نخواهد بود. 7. بلاغت در متكلم شخصى كه داراى قدرت و ملكه‏اى باشد كه در اثر آن بتواند كلام بليغ بسازد، متكلم بليغ خوانده مى‏شود; به همين جهت در تعريف آن گفته‏اند: آن ملكه‏اى است كه به سبب آن بتوان كلامى بليغ فراهم آورد (19) . نتيجه اينكه بعد از حصول معرفت كامل به هريك از تعاريف پنجگانه ادعا و عقيده ما اين است كه قرآن و وحى حتى يك مورد هم از اين گونه ضعفها نداشته، هم فصيح است و هم بليغ; آن هم به زبان كسى كه نه خطى نوشته و نه سطرى خوانده‏است: و ماكنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون (20) نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشتبغمزه مساله‏آموز صد مدرس شد (21) 8. جلوه‏هاى اعجاز فصاحت و بلاغت قرآن برخى از جلوه‏هاى برترى فصاحت و بلاغت قرآن كريم بر ساير كلامها به قرارى است كه در پى مى‏آيد: الف. قرآن كريم در بيان مسائل گوناگون خود اسلوب و روشى ويژه دارد; غير از اسلوبهايى كه بشر و فصحا و بلغاى عرب دارند. حتى با اينكه شخص رسول ‏خدا و حضرت اميرعليه السلام و ديگر ائمه از فصحا و بلغا عرب بودند و سخنان‏شان در اوج فصاحت و بلاغت ‏بود، مع‏الوصف وقتى برخى از آيات درخلال سخنان آن بزرگواران قرار مى‏گيرد، كاملا از سخنان آنها ممتاز و مشخص است. اين روشن مى‏كند كه قرآن سخنى غير از سنخ سخنان بشر است. ب. براى فصاحت و بلاغت افراد بشر معمولا حد و حدودى است كه هرگز از آن حد تجاوز نمى‏كند; مثلا كسى سخن حماسى را نيك ادا مى‏كند; ولى در مدح ضعيف است‏يا مداح فصيح و بليغى است; ولى در هجو ضعيف است‏يا در هجو تواناست; ولى قدرت رثاگرى ندارد يا رثاگر خوب و فصيحى است; ولى در عرفان ضعيف است. خلاصه هيچ كسى كه در همه اين ابعاد تسلط داشته‏باشد، يافت نمى‏شود; ولى قرآن كريم اين‏چنين است و از جامعيت فصاحت و بلاغت در تمام جهات برخوردار است. ج. اين كتاب الهى بعضى بحثها را تكرار كرده است و درباره موضوعاتى چون زجر، ترغيب، وعده، وعيد، موعظه، تاريخ، يادآورى نعمتهاى منعم، دنيا، آخرت، بهشت، جهنم، مرگ، حيات، مبدا، معاد، اعتقادات، اخلاقيات، سياست و غير اينها چندبار بحث كرده; ولى عليرغم تغيير در الفاظ و عبارات كوچكترين تغييرى در اصل معنا رخ نداده است‏يا فصاحت و بلاغت عبارت دوم از عبارت اول نكاسته‏است; در حالى كه خاصيت تكرار در كلام بشر اين است كه دومى از نظر جودت و فصاحت و سلاست‏بيان به پايه اولى نمى‏رسد; لذا دكتر طه حسين وقتى اين كتاب را تعريف و تمجيد مى‏كند، مى‏گويد: نثر نيست; كما اينكه نظم هم نيست; بلكه قرآن است و امكان ندارد غير از آن، نام ديگرى داشته باشد (22) . 9. دو گواه عينى بر اعجاز فصاحت و بلاغت اين بزرگ كتاب الهى در زمينه برترى فصاحت و بلاغت قرآن كريم دو داستان به شرح ذيل از امرءالقيس آورده‏اند: گواه اول : امرء القيس از مشاهير فصحاى عرب بود; بطوريكه حتى در محاورات عادى هم واژه غير فصيح به زبان نمى‏آورد. هر واژه‏اى را بر زبان مى‏آورد، دليل مى‏شد به اين كه آن واژه فصيح است. مى‏گويند: وى به سه واژه از قرآن خرده گرفته، گفت كه اين سه كلمه فصيح نيست و آنها عبارتند از: «يستهزءون، كبار، عجاب‏» (23) . داستان را به عرض رسول خدا صلى الله عليه وآله رساندند. حضرت از امرءالقيس دعوت كرد كه در روز معينى بيايد و گفته خود را اثبات كند. وى در روز موعود آمد و خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيد. حضرت در اولين برخورد با او طورى رفتار كرد كه رسم رفتار اعراب آن دوران نبود; لذا ناراحت ‏شد و بى‏اختيار به حضرت گفت: اتستهزؤون و انا من كبار العرب ان هذا منك لعجاب; آيا مرا مسخره مى‏كنى; در حالى كه من از بزرگان عرب هستم. اين از شما خيلى تعجب است. او با اينكه آن سه كلمه را غير فصيح مى‏شمرد، بر زبان جارى كرد و بدين ‏وسيله بى‏اختيار و ناخودآگاه فصاحت آنها را پذيرفت (24) . گواه دوم : قرآن كريم در ضمن آيات چندى تحدى كرده و از كسانى كه درباره آن اظهار ترديد مى‏كنند مى‏خواهد كه اگر صدور آن را از سوى خدا قبول نداريد، شما هم مانند آن يا ده ‏سوره و يا لااقل يك ‏سوره نظير يكى از سوره‏هاى قرآن را بياوريد (25) . امرءالقيس گفت: اشكال ندارد. من نظير آيه «و لكم فى القصاص حياة‏» (26) را به الفاظى ديگر مى‏آورم. گفتند: بياور! گفت: «القتل انفى للقتل‏»; يعنى كشتن براى جلوگيرى از كشتن بهتر است. اهل فن و متخصصين سخن وى را با آيه كريمه سنجيدند، دريافتند كه آيه شريفه از هشت جهت نسبت ‏به كلام امرءالقيس مزيت دارد كه از اين قرارند: 1. حروف سخن امرءالقيس بيش از حروف آيه شريفه است و سخن هراندازه كوتاهتر باشد، از نظر ايجاز كه يكى از وجوه فصاحت و بلاغت است، پسنديده‏تر است. آيه شريفه دوازده حرف ، ولى كلام امرءالقيس چهارده حرف است. 2. در گفتار امرءالقيس دوبار واژه «قتل‏» آمده است و اين كلمه از كلمات غيرمطبوع و تنفرآور است; به‏خلاف كلمه «حياة‏» كه در آيه آمده و از هستى و زندگى خبر مى‏دهد; نه از مرگ و نيستى. 3. باز كلمه «انفى‏» در كلام امرءالقيس از سلب و نيستى حكايت مى‏كند; ولى لحن قرآن اثباتى است و شكى نيست كه مثبت نسبت ‏به منفى امتياز دارد. 4. در كلام امرءالقيس ميان دو قتل فرقى گذاشته نشده و هر دو را با يك تعبير بيان كرده‏است; در حالى كه اولى قتل قصاص و دومى قتل جنايى است; به‏خلاف تعبير آيه شريفه كه هرگز به قتل ابتدائى از جهت قبحى كه دارد، تفوه نكرده و قتل عوضى و جزائى را نيز با تعبير «قصاص‏» آورده‏است. 5. در كلام امرءالقيس وجود قتل علت عدم قتل معرفى شده است و اين جور برهان در نفوس چندان اثر ندارد; ولى آيه، قصاص را علت‏حيات اجتماعى معرفى كرده كه نسبت‏به تعبير امرءالقيس به مراتب قابل قبول‏تر است. 6. در كلام امرءالقيس لفظ قتل تكرار شده و تكرار در عبارت مخل فصاحت است; به خلاف آيه كريمه كه تكرار ندارد. 7. در آيه كريمه لفظ «فى‏» آمده است و آن بر نگهدارى و حفاظت دلالت مى‏كند و مى‏رساند كه قصاص مثل ظرفى كه مظروف خود را حفظ كند، حيات و نظام عائله بشرى را حفظ مى‏كند; در حالى كه در كلام امرءالقيس از كلمه «فى‏» خبرى نيست. 8. در آيه كريمه لفظ «حياة‏» نكره آمده تا دلالت‏ بر فخامت و عظمت آن كند; يعنى مى‏فرمايد: در قصاص كردن براى شما يك نوع زندگى است كه آن زندگى ويژه و عاليترين گونه حيات است; در حالى كه كلام امرءالقيس هرگز معلوم نكرده است كه چه منزلت و مرتبه‏اى براى قصاص وجود دارد و اين را هم نرسانده‏است كه آيا قتل قصاص از قتل جنائى بهتر است ‏يا نه؟ (27)پى‏نوشتها1. مراجعه گردد به: مناهل العرفان، تاليف محمدعبدالعظيم زرقانى، ج‏2. 2. بقره، آيه‏179. 3. انبياء، آيه 22. 4. سوره كوثر. 5. قصص، آيه 34. 6. سيد احمد هاشمى، جواهر البلاغه، ص‏6 وص‏32; تفتازانى، مختصر المعانى، ص‏6-7 و مطول، ص 15 و ص‏25. 7. مستشرزات الى العلى; يعنى مرتفع شده به طرف بالا غدائر مفردش غديره است; يعنى دسته‏مو تضل; يعنى پنهان مى‏كند عقاص بر وزن «كتاب‏»; يعنى مجموعه‏اى از مو «مثنى‏» بر وزن «مجزا»; يعنى موى بافته شده مرسل; يعنى موى بافته نشده و باز. 8. محمدباقر شريف; جامع الشواهد، ج‏2، ص‏111، «باب الغين بعده الدال‏». 9. مقلة‏»; يعنى چشم «مرحج‏»; يعنى ظريف و كشيده «فاحما»; يعنى موى سياه مثل ذغال «مسرج‏»; يعنى مانند شمشير سريجى كه در نهايت دقت و استوار باشد يا مانند چراغ از جهت نورافشانى و لمعان 10. مطول، ص‏18; مختصر المعانى، ص‏8; جواهرالبلاغة، ص‏9. 11. مطول، ص‏19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص‏11-22. 12. مطول، ص‏19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 13. مطول ص 19 و 20، مختصرالمعانى ص‏8-9، جواهر البلاغه ص 11-22. 14. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 15. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 16. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 17. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 18. مطول ص 19 و 20، مختصرالمعانى ص‏8-9، جواهر البلاغه ص 11-22. 19. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 20. عنكبوت، آيه‏48. 21. ديوان حافظ، نسخه فردين و دكتر قاسم غنى حرف دال، ص‏104. 22. راجع به وجوه اعجاز قرآن مراجعه گردد به; روح الدين الاسلامى، تاليف عفيف عبدالفتاح طباره، ص‏22 به بعد و البيان خوئى، ص‏51. 23. انعام آيه 5، نوح آيه ×22 «كبار» با تشديد و تخفيف خوانده شده است قاموس قرآن سيد على اكبر قرشى ج‏6 ص‏74. 24. سيدابوالفضل نبوى قمى تفسير لئالى منثور ص‏237. 25. اسراء 88- هود 13- بقره 23. 26. بقره 179. 27. سيدابوالفضل نبوى قمى، لئالى منثور تفسير سوره طور. منبع:پایگاه فعالیتهای قرآنی دانشجویان/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 515]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن