تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):حقّ فرزند بر پدر ، آن است كه نام خوب بر او بگذارد و او را خوب تربيت كند و قرآن به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816405721




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

غم نيست اگر به اشک ما طعنه زنيد...


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 غم نيست اگر به اشک ما طعنه زنيد...
غم نيست اگر به اشک ما طعنه زنيد... رفتيم و هوايي شديم... غروب دو کوهه دلمان را ربود و خاک معطر فکه عقلمان را...کوله هاي دلبستگي هامان ميان سيم هاي خاردار هويزه جا ماند و روحمان راهي معراج شد...فرياد زدند: نرويد؛ منطقه پاکسازي نيست! دلمان رفت و از تعلق ها پاکيزه گشتيم و آشناي سيد که مي گفت: بگذار عاقلان تو را به ماندن بخوانند؛ راحلان، طريق عشق مي رانند. رفتيم و مجنون شديم و آواره ي خاکريزهاي طلاييه؛ سرگشته نخل هاي بي سر فتح المبين. به سه راهي شهادت رسيديم: خدا بود و آسمان بود و نور... خدا را برگزيديم و دل کنده شديم؛ نشستيم روي خاک هاي غريب شلمچه، يا مشق عشق حسين (ع) ديوانه ي کربلا شديم...دستمان به بارگاه شش گوشه اش نرسيد؛ با اشک هامان بر ضريح طلايي اش حلقه اي، و بر دست هاي علمدارش بوسه زديم. کبوتر دل بي قرار شد؛ تشنه ي وصال بود، راهي کربلايش نموديم و بي دل شديم و در وادي انتظار مانديم.رفتيم و هوايي شديم... برگشتيم با همه ي سوغاتمان: بي دلي مان! برگشتيم و گرفتار شديم؛ ناگاه ميان زرق و برق هاي اين شهر رنگين با جذبه هاي دروغين محاصره گشتيم؛ بي دليمان به دادمان رسيد: ماسک هاي پرهيزتان را بزنيد که هواي زمانه گناه آلوده است؛ عده اي غفلت کرديم و بيمار شديم؛ عده اي مانديم و بي تاب شديم! باز صبح کاذب، چلچراغ هاي وسوسه فرايمان گرفت تا غروب دو کوهه را از چشم هايمان بربايد؛ دل ندا داد: ظلمتي بيش نيست؛ به آسمان خيره شويد! افسوس که عده اي محو نوري کاذب شديم و اندکي محو آسمان! سرهامان رو به آسمان بود؛ وسوسه هاي غرور و تکبر به ستايش مان نشستند که عطر خاک هاي بي آلايش فکه را از ياد ببريم و باز هشدار دل: رو به خاک کنيد... دريغا که سنگفرش هاي مرمرين تجمل، چشم هاي ظاهربين مان را خيره کرد؛ سنگفرش ها آيينه اي شدند؛ عده اي به خود نگريستيم و اندکي به خاک! رفتيم و هوايي شديم... برگشتيم و دريغا! دريغا که «اندکي»؛ هوايي مانديم! و سکوت، هم صحبت مان شد و خاک همدم نگاه مان؛ اشک محرم رازمان؛ انتظار مرهم زخم هاي مان؛ ديوانگي، گناه مان؛ عاشقي جرم مان و بي دلي، مشاهدمان و عزلت، پناه مان و اين شد سرآغاز: «داستان تنهايي مان»آري... رفقاي عزلت نشين هوايي! بگذاريد زنجيرهاي سنگين نگاه ها اسير انزواي تان کند؛ بگذاريد فلسفه نوانديشي ها، آهن و دود پوسيده تان بپندارد؛ بگذاريد اقليت شويد و در کثرت غفلت ها ناديده گرديد؛ بگذاريد جدا از «تن ها» شويد و «تنها» بمانيد؛ اما هرگز تن به عقلانيت دوران ترديدها و فراموشي ها نسپاريد. آري... «اندک» همراهان هوايي! اينجا ماندن را گريزي نيست؛ بگذاريد جسم ها پايبند زمين بمانند، اما روحمان را قفسي نيست جز چشم هايمان!چشم هاي تان را ببنديد تا روح بال بگشايد... عازم دو کوهه شود؛ از پاکي حوض کوچکش وضويي بسازد؛ وارد حسينيه حاج همت شود؛ شرط «آزادگي» را از «حاجي» بپرسد؛ در گوشه اي از اتاقک هاي دو کوهه نماز نياز بخواند و راهي فکه شود... به فکه که رسيد؛ سراغ: «سيد» را بگيرد. «شقايق هاي آتش گرفته» نشاني اش را مي دانند. سيد چگونه پر گشودن را برايش روايت مي کند. بعد راهي شلمچه شود؛ به خاکش خود را معطر کند. برود پشت آن حصارهاي بلند رو به کربلا بنشيند؛ با بال هايش حصاري ظاهري را بگشايد... اگر زخمي شدند، غمي نيست؛ «يا ابوالفضل (ع)» بگويد. اگر اذن دلخوش رسيد، به سوي حرم حسين (ع) پر بگيرد... بر پرچم سرخ گنبدش که رسيد، با کبوتران حرم هم آواز شود و آن قدر نواي «أين الطالب بدم المقتول بکربلا» را سر دهد که يا از عطش جان دهد و يا سيراب وصال گردد...رفقاي هوايي! اين پايان «دلتنگي هاست»! بگذاريد «داستان تنهايي تان»افسانه ي آدميان شود؛ هر چند پايانش را خوش نپندارند!اينجا ماندن را گريزي نيست... و رفتن را نيز!و اگر در جستجوي مقصود عروجي؛ راه يکي است:چشم هايت را به روي زمين ببند؛تا عازم آسمان شوي...منبع: مجله امتداد
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 418]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن