تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 8 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):مبادا اعمال نیک را به اتکاى دوستى آل محمد (ص) رها کنید، مبادا دوستى آل محمد (ص) ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1818886889




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تا ابد خواهم سوخت


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تا ابد خواهم سوخت
تا ابد خواهم سوخت گفت و گوي اختصاصي با شهيد مصطفي چمراناشاره: پاسخ هاي آن مرد آسماني مربوط به زماني است که در روي زمين قدم مي زد، گرچه پاسخ هايش چون خودش آسماني بود، اما زماني ما از او پرسش مي کنيم که او در آسمان و ما در زمين...- تا حال احساس خستگي کرده ايد؟خستگي براي من بي معني شده است. بي خوابي عادي و معمول شده. در زير بار غم و اندوه، گويي کوهي استوار شده ام. رنج و عذاب، ديگر برايم ناراحت کننده نيست. هر کجا که برسد مي خوابم.- با اين حساب بايد دلخوشي ويژه اي داشته باشيد که خستگي را برايتان بي معنا کرده باشد، چيزي مثل يک دوست خوب؟در دوران زندگي ام بيشتر از هر کس مصاحب غم بوده ام؛ بيشتر از هر کس با آن سخن گفته ام و با آن، بيشتر از هر کسي به من پاسخ مثبت داده است. دوستي بهتر از او سراغ ندارم. کشتي مواج غم در درياي دل من جا دارد. فقط يک فرشته ي آسماني است که هميشه بر جان و قلب من سايه مي افکند و هيچ گاه خسته ام نمي کند و هنوز از مجالست با او لذت مي برم، و آن غم است.- فکر نمي کنيد اگر جور ديگري فکر مي کرديد به دنبال چيز ديگري بوديد؟[يادم مي آيد] ساعت هاي درازي را بر سر تپه هاي اطراف «برکلي» برخاک، دراز مي کشيدم و نيمه هاي شب، تا دميدن صبح بر روي تپه ها و جاده هاي متروک قدم مي زدم. چه روزهاي درازي که با گرسنگي به سر آوردم! درويش در وادي انسانيت... چرا که احساس و آرزوهايم مثل ديگران نبود.- مي توانيد احساستان را شفاف تر بيان کنيد؟بيشتر اوقات احساس تنهايي شديدي مي کنم؛ تنهايي مطلق. يک تنهايي که من در يک طرف ايستاده ام و خدا در طرف ديگر و بقيه همه اش سکوت، همه اش مرگ، همه اش نيستي است... من عشقي پاک داشتم که عاقبت به آتشي سوزان مبدل شد و وجودم را خاکستر کرد. احساس مي کنم تا ابد خواهم سوخت. شمعي سوزان خواهم شد که از سوزش من شايد بشريت لذت خواهد برد.- مگر سرمايه و دارايي شما براي تبديل شدن به شمع سوزان چيست؟دارايي من سه چيز است: 1. عشق که از سخنم، نگاهم، حرکاتم، حيات و مماتم عشق مي بارد. در آتش عشق مي سوزم و هدف حيات را جز عشق نمي شناسم و جز به عشق زنده نيستم؛ 2. فقر که از قيد همه چيز آزادم و بي نيازم و اگر آسمان و زمين را به من ارزاني کنند، تأثيري نمي کند؛ 3. تنهايي که مرا به عرفان اتصال مي دهد و مرا با محروميت آشنا مي کند. هر چه بيشتر مي گردم، کمتر مي يابم.- آيا تنهايي تو را با محروميت پيوند زد؟[آري] هيچ وقت از اين که دنياي لذات و راحت طلبي را پشت سر گذاشتم، از اين که دنياي علم را فراموش کردم واز اين که از همه ي زيبايي ها و خاطره ي زن عزيز و فرزندان دلبندم گذشته ام متأسف نيستم. از آن دنياي مادي و راحت طلبي گذشتم و به دنياي درد و محروميت، رنج و شکست، اتهام و فقر و تنهايي قدم گذاشتم. با محرومين هم نشين شدم و با دردمندان هم آواز گشتم. دنياي جديدي به من گشوده شد که خداي بزرگ مرا بهتر و بيشتر آزمايش کند. مجال آن را يافتم که پروانه شوم، بسوزم، نور برسانم و قدرت هاي بي نظير انساني خود را به ظهور برسانم.- مگر همسر و فرزندانتان با شما نبودند؟[چرا همسرم] مسلمان شد. مي گفت هر کجا که بروي با تو مي آيم، حتي در آتش. من هم اسمش را گذاشتم پروانه. تا لبنان با هم بوديم. يک سال و نيم با جان و دل در مدرسه جبل عامل پرستار بچه هاي يتيم بود. زخمي ها را نوازش مي کرد؛ باهاشان حرف مي زد؛ زخمشان را مي بست اما...، شرايط سخت بود، مخصوصا براي پروانه که از امريکا آمده بود. من فقط چهار تا بچه نداشتم؛ تمام آن پانصد - ششصد نفر، بچه هاي من بودند. در لبنان هم پول نداشتم که بفرستمشان مدرسه خصوصي؛ در حالي که مدارس امريکا مجاني بود. پروانه با بچه ها برگشت و انگار من بايد چهار تا بچه و يک زن خسارت مي دادم تا بتوانم به آن چيزي که دوست دارم برسم و حق پدري بچه هاي شيعه ي لبنان را به جا بياورم.- مگر وضعيت شيعيان لبنان چگونه بود که ماندن در کنار آنان را با بازگشت با همسر و فرزندانتان به امريکا ترجيح داديد؟در آن شرايط، يک جوان شيعه از همه چيز محروم است؛ نه درس و دانشگاهي، نه حق کار در کارخانه و اداره اي، هيچ ... در اين شرايط که اين شيعيان محروم دستشان از همه جا قطع شده است، به سوي احزاب کمونيستي و ضد انقلاب روي مي آورند و چاره اي جز اين ندارند.احزاب با شعارهاي ظاهرا انقلابي و اشتراکي، جوانان را جذب و وعده ي پول ماهيانه و اسلحه مي دهند و جوان هم تصور مي کند که اين معامله ي خوبي است. همين سيستم خبيث را ضد انقلاب هم در کردستان پياده مي کرد و خيلي ها را به کشتن مي داد و بعد آمار و ارقام کشتارهاي فدايي خودش را بالا مي برد و به ازاي هر دويست کشته از دولت عراق يا دولت سعودي، پول دريافت مي کرد.- نقش امام صدر در اين دوره چگونه بود؟امام موسي صدر در مقابل فقر و فلاکتي که شيعيان را محاصره کرده بود، فورا به فکر برپا کردن تأسيساتي در لبنان مي افتد. پنج مؤسسه در عرض چند سال بنا شد که بزرگ ترين آنها همين «مدرسه ي صنعتي جبل عامل» بود که خود من هشت سال مدير آنجا بودم؛ مدرسه اي متعلق به يتيمان و محرومان شيعه که اکثر آنها خانواده هاشان را در هجوم اسرائيلي ها از دست داده بودند. هفت رشته ي فني (نجاري، آهنگري، جوشکاري، برق و الکترونيک، ماشين هاي کشاورزي و...) در آن تدريس مي شد. در همانجا بچه ها با فنون مبارزاتي و جنگ هاي چريکي آشنا مي شدند.- به نظر شما يک چريک انقلابي، چه ويژگي هايي بايد داشته باشد؟انقلابي آن نيست که تفنگ بر دوش بکشد و لباس فدايي بپوشد و هنگام صلح دست به جنگ زند و با شعارات و تبليغات و زور بخواهد عقايد خود را بر ديگران تحميل کند. انقلابي آن است که هنگام صلح، به انقلابي گري تظاهر نکند، ولي هنگام خطر در پيشاپيش صفوف ملت با دشمن بجنگد. انقلابي آن است که احتياج به تصديق کسي ندارد. و يک انقلابي راستين، اگر مأيوس گردد، کسي که سراسر حياتش مبارزه، فداکاري، عشق، شور، سوز، درد و غم، تحمل، حرمان، استمرار و نشاط است، دچار پوچي شود، آن گاه فاجعه اي بزرگ رخ داده است.- و اين جنگ جوي انقلابي در مسير مقاومت، چه چيزي را به دست مي آورد؟تجربه، درس بزرگ و تلخي به من داد که اسلحه و کشتار و انقلاب و حتي شهادت، به خودي خود نبايد مورد احترام و تقديس قرار گيرد، بلکه آنچه مهم است، انسانيت، فداکاري در راه آرمان انسان ها، غلبه بر خودخواهي و غرور و مصالح پست مادي و ايمان به ارزش هاي الهي است.من در مقاومت فلسطيني دريافتم که هيچ چيز نمي تواند جاي آن را بگيرد و آن ارزش هاي انساني است. بايد انسان ساخت. بايد هدف را بر اساس سلسله ارزش ها معين کرد.- از انسان گفتيد، انسان امروز را چگونه مي بينيد؟عالم در انتظار تولد ديگري است. انسان بر طبيعت مسلط شده، ولي روح کشنده ي اين انسان، هواي پرواز دارد و همه ي موجودات عالم ماده، نمي توانند عطش اين روح را سيراب کند. انسان به دنبال گمشده خود در تلاش مستمر و اضطراب دائم به سر مي برد. به نظر من، انقلاب اسلامي ايران چنين نويدي به انسان هاي عالم مي دهد؛ معادلات مادي حيات را به هم مي ريزد و پول و زور و ماشين و تجليات مادي و زندگي اشرافي و مصرفي و حتي مصنوعات علم را زير پاي برهنگان انقلابي لگدکوب مي کند.- آيا هنگام نبرد، تجلي روح انسانيت را در بين مبارزان مسلمان احساس کرده ايد؟من پيرمردي را ديدم که فرزند جوانش يکي از مسئولين نظامي ما بود و به خاطر احساس پدرانه اش، اسلحه به دست گرفته بود و دنبال ما مي آمد. من مجذوب برق چشمان و تبسم لبانش شده بودم و از اين که جنگنده اي پير، اين چنين شجاع و بي باک، به پيش مي تازد، غرق در شادي و سرور بودم و زير چشمي، تمام حرکاتش را کنترل مي کردم و در قلبم روح جوان و چابکش را تحسين مي کردم. همين پيرمرد، زير گلوله باران شديد دشمن که ما کمين کرده بوديم، به يکباره بلند شد و از روي ديوار پريد. گويي به مرگ نمي انديشيد و ما را حيران خودش کرده بود. لحظاتي نگذشت که ديدم پيرمرد با يک دسته گل وحشي خودرو در دستانش برگشت و با احترام به سمت من گرفت. نيروي دروني مافوق حيات، او را به جلو رانده بود؛ نيرويي که از عشق و زيبايي سرچشمه مي گيرد.- رابطه ي شکست و پيروزي با رسيدن به سرچشمه ي سعادت را چگونه تحليل مي کنيد؟مردم در خلال شکست ها، پخته و آزموده مي شوند. موفقيت هميشه، رخاء و سستي و عقب ماندگي مي آورد. اگر آدمي هميشه در بستر حرير بخوابد و هميشه در همه ي مبارزات پيروز باشد، آن گاه لذت پيروزي و سعادت او از بين خواهد رفت و آدمي از تکامل باز خواهد ماند.- پيامتان براي نسل سوم انقلاب؟من نگرانم، بله. ولي اين نگراني طبيعي است. نگران جوانان بي گناه، نگران بازي هاي سياسي استعمار، نگران خدعه و تزوير جاسوس هاي داخلي، نگران سرنوشت و نگران اين که ما نتوانيم در اين لحظات بحراني به مسئوليت خود آنچنان که بايد عمل کنيم.- و آخرين سخن...؟من هنوز به استقبال خدا نرفته ام. هنوز مي ترسم که خداي بزرگ را رو در رو ملاقات کنم. هنوز در گوشه هاي دلم خواهش هاي پست مادي وجود دارد. هنوز دست از حيات نشسته ام و جهان را سه طلاقه نکرده ام. گرچه بر کثيري از آرزوها و اميدها خط بطلان کشيده ام، اما... خود را گول نمي زنم. هنوز يکسره پاک نشده ام. دلم جايگاه خاص خدا نشده است. او هميشه آماده است که مرا در هر کجا و هر شرايطي ملاقات کند، اما اين منم که خود را شايسته ي ملاقاتش نمي بينم.منبع: مجله امتداد
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 729]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن