تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نيت مؤمن بهتر از عمل او، و نيت كافر بدتر از عمل اوست و هر كس مطابق نيت خود عمل ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819263420




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زيارت امام حسين (ع) والاترين عبادات (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زيارت امام حسين عليه السلام والاترين عبادات (2)
زيارت امام حسين (ع) والاترين عبادات (2) نامه نوشتن آن حضرت به اهل بصرهچهارم: طلب کردن ياری آن حضرت بود به نوشتن خط به سوی اهل بصره به رسالت ابو رزين، و مضمون آن خط بعد از ابتدای بسم الله، آن بود که: اين خطی است از حسين بن علی عليه السلام به سوی اشراف و بزرگان بصره، به درستی که من می خوانم شما را به سوی خدا، و رسول صلی الله عليه و آله و سلم، چون در اين ايام سنت پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم از ميان رفته است، پس اگر اجابت نمائيد دعوت مرا، و اطاعت کنيد امر مرا، و اطاعت کنيد امر مرا، هدايت يابيد به سوی رشد خود، والسلام.و چون خط آن حضرت به ايشان رسيد، يزيد بن مسعود جماعت بنی تميم و بنی حنظله و بنی سعد را جمع کرد، پس خطبه خواند، و ايشان را موعظه کرد، پس گفت: اينک حسين عليه السلام پسر رسول خدا که صاحب شرف و عقل و فضل و نجابت است، و در علم و کمال، ثانی و تالی ندارد، و حجت خدا به سبب آن حضرت بر شما تمام است، شما در واقعه جنگ جمل گناهکار شديد به خروج بر امير المؤمنين عليه السلام پس آن گناهان را بشوئيد از خود به ياری کردن فرزند رسول خدا صلی الله عليه و آله، پس ايشان اجابت کردند، و عزم نمودند به خروج پس چون مهيا شدند خبر شهادت حضرت به ايشان رسيد. ( لهوف صفحه های 16 ـ 19)نامه نوشتن آن حضرت به سوی اشراف کوفهپنچم: طلب ياری نمودن آن حضرت بود به نوشتن خط به سوی اشراف کوفه، به اين مضمون: « بعد از نام خدا، اين نامه ای است از حسين بن علی عليه السلام به سوی سليمان صرد و مسيب بن نجبه، و رفاعة بن شداد، و عبدالله بن وال، و جماعت مؤمنين، اما بعد پس به تحقيق دانسته ايد که رسول خدا فرمود که: هر کس ببيند سلطان جور کننده، که حلال شمارد حرام خدا را و بشکند عهد خدا را، و مخالفت نمايد سنت رسول صلی الله عليه و آله خدا را، و عمل نمايد در خلق خدا با ستم و عدوان، پس کسی بر او انکار نکند به قول، و نه به فعل، البته خداوند بايد ايشان را با او شريک نمايد در افعالش، و شما می دانيد که اين جماعت، یعنی بنی اميه، چسبيده اند به طاعت شيطان، و اعراض نموده اند از طاعت خدا و علانيه کرده اند فساد را و معطل داشته اند حدود خدا را، و مال مسلمين را به خود مخصوص کرده اند، و احکام خدا را از حلال و حرام تغيير داده اند، و به تحقيق که من احقم به امر خلافت، از همه کس، به جهت قرابتی که با پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم دارم.و خطوط و قاصدان از جانب شما بر من وارد شدند، به اينکه شما بيعت کرده ايد، که مرا، وا نگذاريد، و یاری کنيد، پس اگر وفا کنيد به بيعت خود، البته به رشد خود رسيده ايد، و حال شما، و اهل و اولاد شما، حال من و عيال من خواهد بود، و اگر ثابت نمائيد، و بيعت خود را بشکنيد، از شما بعيد نباشد، چنانکه با پدر، و برادر، و پسر عمم مسلم عليه السلام کرديد، و مغرور کسی است که به شما مغرور شود، و اگر چنين کنيد حظ خود را ضايع کرده ايد، و از راه صواب کناره جسته ايد، و به خود ضرر زده ايد، و خدا از شما بی نياز خواهد بود، والسلام.پس کتاب را پيچيد و به قيس بن مسهر صيداوی داد، پس چون نزديک کوفه رسيد، حصين بن نمير که موکل راه بود، متعرض او شد، که او را تفتيش کند، پس خط حضرت را بيرون آورد، و پاره پاره کردف حصين او را به نزد ابن زياد ملعون فرستاد، چون او را به نزدش آوردند، گفت: تو کيستی؟ گفت: مردی هستم از شيعيان امير المؤمنين عی بن ابی طالب عليه السلام، و فرزندش حسين عليه السلام، گفت: چرا کاغذ را پاره کردی؟ گفت: تا اينکه مطلع نشوی بر مضمون آن، گفت: از کی بود، به سوی کی؟ گفت: از حسين بن علی عليه السلام، به سوی جماعتی از اهل کوفه، که اسامی ايشان را نمی دانم، پس آن لعين غضبناک شد، و گفت: والله دست از تو بر نمی دارم، تا خبر دهی مرا به اسامی ايشان، یا اينکه بر منبر روی، و لعن کنی حسين عليه السلام و پدر و برادرش را، و الا تو را پاره پاره خواهم کرد، گفت: اما آن جماعت، پس اسامی ايشان را نخواهم گفت: و منبر را قبول دارم، پس بر منبر بالا رفت، و حمد و ستايش الهی، و درود بر حضرت رسالت پناهی، و طاغيان بنی اميه را جميعاً، پس گفت: ای مردم، من رسول حسينم به سوی شما، و او را در فلان منزل گذاشتم پس بشتابيد به سوی آن حضرت، پس ابن زياد لعين حکم کرد، که او را با دست بسته از بالای قصر به زير انداختند، و استخوانهايش خرد گرديد، پس عبدالملک بن عمير او را ذبح نمود، بعضی او را ملامت کردند، گفت: خواستم راحت شود. (مقتل خوارزمی جلد 1 صفحه 234)طلب ياری کردن آن حضرت از دشمنانش به جهت اتمام حجتششم: طلب یاری نمودن آن حضرت بود از دشمنان خودش به جهت اتمام حجت، پس اولا طلب یاری نمود از حر، و لشکرش، در وقتی که مانع شدند آن حضرت را از برگشتن و ثانيا از ابن سعد در شب ششم.اما اول پس چون حر با اصحابش به خدمت حضرت رسيدند، و ايشان را آب داد، با آن حضرت روانه شدند تا اينکه وقت نماز ظهر رسيد، حضرت امر فرمودند، حجاج بن مسروق اذان گفت: پس حضرت با ازار و رداء بيرون آمد، و حمد و ثنای خدا را به جای آورد، پس فرمود: ای مردم من به سوی شما نيامدم مگر بعد از آنکه خطوط و رسل شما به نزد من آمد، که بيا به سوی ما که ما امامی نداريم، شايد خدا امر ما را به تو جمع کند بر هدايت و حق، حال اگر به همان خيال هستيد، پس تجديد بيعت و عهد خود را بنمائيد، تا مطمئن شوم، و اگر از رأی خود برگشته ايد، و از آمدن من کراهت داريد، پس بر می گردم به سوی مقامی که از آنجا آمده ام، پس همه ساکت شدند، و هيچ سخن نگفتند، پس به مؤذن فرمود: اقامه بگو: آن گاه به حر فرمود: اگر می خواهی با اصحاب خود نماز بگذار، عرض کرد: بلکه [من] هم با شما نماز می کنم، پس حضرت نماز کرد، و به خيمه مراجعت نمود، و حر با اصحابش به مجلس خود رفت، و حر در خيمه خود بود با پانصد نفر از اصحابش، و باقی در آفتاب هر یک به سايه اسب خود پناه بردند، و چون وقت عصر رسيد، حضرت امر فرمود که مهيای رفتن شويد، و به مؤذن فرمود که اذان عصر را بگويد، و نماز خواند، پس رو کرد به آن جماعت، و حمد و ثنای الهی به جای آورد، پس فرمود: ای جماعت اگر از خدا بترسيد، و حق را به محلش وا گذاريد به رضای خدا نزديک تر خواهيد بود، و ما اهل بيت محمد صلی الله عليه و آله اولی هستيم به ولايت امر، از اين اشخاصی که مدعی آن هستند، که اهليت آن را ندارند، و در ميان شما به ظلم و تعدی رفتار می کنند، و اگر از ولايت ما امتناع داريد، بر جهالت خود اقرار می نمائيد، و رأی شما به غير از آن قسمی است که خطوط شما متضمن بوده بر می گردم به سوی محل خود، پس حر عرض کرد که: به خدا قسم من نمی دانم که چه بوده است آن خطوط که می فرمائی، پس حضرت امر فرمودند به بعض از اصحاب، که آن دو خرج را بيرون آور، پس بيرون آورد، هر دو خرج را که مملو بودند از خطوط اهل کوفه، و پيش حضرت ريختند، حر عرض کرد که ما از اين اشخاص نيستيم که خطی نوشته باشيم، و مأموريم که چون به خدمت برسيم جدا نگرديم تا تو را به نزد ابن زياد ببريم در کوفه، حضرت فرمود، مرگ به تو نزديک تر است از اين خيال. (بحار جلد 44 صفحه 378)و اما طلب یاری نمودن آن حضرت از ابن سعد، پس تفصيلش آن است که حضرت رسولی به نزد او فرستاد که من می خواهم با تو سخن گويم، پس مرا ملاقات نما فيما بين دو لشکر، پس ابن سعد ملعون با بيست نفر بيرون آمد، و حضرت هم با بيست نفر تشريف بردند، و چون به هم رسيدند، حضرت امر فرمود به اصحاب خود که : دور شوند، و ماند با آن حضرت برادرش عباس و پسرش علی اکبرف و ابن سعد نيز اصحاب خود را دور نمود، باقی ماند پسرش حفص و غلامش، پس حضرت فرمود: وای بر تو ای پسر سعد، از خدا نمی ترسی که معاد تو به سوی او است، و با من مقاتله می کنی؟ و حال آنکه می دانی پسر کيستم، بگذار اين قوم را و با من باش، که آن از برای تو در پيش خدا بهتر است، آن ملعون گفت: می ترسم خانه ام را در کوفه خراب کنند، حضرت فرمود: من آن را از برای تو بنا می کنم، عرض کرد: می ترسم مزرعه [ام] را بگيرند، حضرت فرمود: من عوض آن به تو می دهم ازمال خود در حجاز، گفت: بر عيال خود می ترسم، حضرت سکوت فرمودند، و جوابی به او ندادند، و اعراض نمودند، و فرمودند: چه می شود تو را خدا در فراشت ذبح نمايد به زودی، و تو را نيامرزد در محشر، و قسم به خدا که من اميد دارم، که از گندم عراق نخوری مگر اندکی، ابن سعد از روی استهزاء گفت: در جو کفايت است از گندم، (لعنة الله عليه). (مقتل خوارزمی جلد 1 صفحه 245)طلب ياری کردن آن حضرت در وقت محاصرههفتم: طلب ياری نمودن آن حضرت بود [ بعد ] از آنکه گرد او را سی هزار نفر گرفته بودند، و حايل شدند ميان آن حضرت و ميان آب، پس حبيب بن مظاهر به نزد آن حضرت آمد، و عرض کرد که در اين زندگی طائفه بنی اسد منزل دارند، اذن می دهيد بروم و ايشان را به ياری تو بطلبم؟ شايد فايده ای به جهت دفع دشمنان داشته باشند، حضرت اذنش دادند، پس حبيب در دل شب به نزد ايشان رفت، و گفت: من از برای شما خير دنيا و آخرت را آورده ام، که بيائيد فرزند پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم را ياری کنيد، با جماعتی از مؤمنين که هر يک بهتر از هزار مرد هستند، و در جان فشانی از برای آن حضرت بی اختيارند، و اينک عمربن سعد ملعون او را محاصره نموده، و شما قوم و عشيره من هستيد، نصيحت مرا قبول کنيد، تا به شرفت دنيا و آخرت فائز گرديد در اعلی عليين، پس شخصی که او را عبدالله بن بشير می گفتند، برخاست، و گفت: من کسی هستم که اجابت می نمايم، تو را، و رجزی انشاد نمود، و بعد از او جماعتی برخاستند، تا به نود نفر رسيدند، پس بيرون آمدند به قصد ياری آن حضرت، و یک نفر از آن قوم به نزد ابن سعد شتافت، و اين خبر را به او داد، پس آن ملعون ازرق را با چهار صد سوار به طرف ايشان روانه نمود، و در نزد فرات به هم رسيدند، و با هم مقاتله سختی نمودند، پس حبيب صيحه زد بر أرزق که تو را با ما چه کار است؟ برگرد و بگذار ديگری اين شقاوت را متحمل شود، آن شقی قبول نکرد، بنی اسد ديدند که طاقت مقاومت ندارند با ايشان، فرار کردند و به عشيره خود برگشتند، و از ترس ابن سعد همان شب از آن محل کوچ نمودند پس حبيب برگشت به خدمت حضرت، و اين واقعه، به موقف عرض رسانيد، حضرت فرمودند: لا حول و لا قوة الا بالله. (مقتل خوارزمی جلد 1 صفحه های 243 ـ 244)و اين آخرين استنصاری بود که از آن حضرت واقع شد، و ديگر مأيوس از يار، و ياور. و دانست که ديگر کسی به ياری او نخواهد آمد، و دانست که آن جهادی که غرض از آن فتح و غلبه بر دشمنان است، از او ساقط گرديد، و باقی ماند جهاد مخصوصی، که غرض از آن محض کشته شدن است، پس اصحاب را جمع کرد، و خطبه خواند به انکار و يأس، و فرمود: می بينيد امری را که واقع شد، و دنيا پشت کرده است، و معروف تمام شده است، تا آخر خطبه که مظمونش آن است، که ديگر من اميد ياور ندارم، و مأيوس شده ام از مردم، و بيعت خود را از شما برداشتم، هيچ يک از شما مکلف نيستيد به جهاد با من، پس هر کسی خوش دل به کشته شدن با من،پس بيائيد بر اين معنی بيعت کند، و الا سر خود گيرد، و در اين شب به هر جا خواهد برود، که اين قوم مقصودی به جز من ندارند، پس اصحاب هر يک سخنی گفتند، که بيايد ان شاء الله در عنوان شهدا، و بيعت نمودن به اين معنی. (لهوف صفحه 34 ـ 35)تلبيات سبعه اجابت از برای استغاثه های آن حضرتوجه سوم: اينکه تلبيات سبعه اجابت باشند از برای استغاثه های آن حضرت که به جهت امور مخصوصه نمود، و کسی اجابتش نکرد.یکی استغاثه نمود به جهت طلب آب از برای اهل بيت و اصحاب. (مقتل خوارزمی جلد 1 صفحه 244)دوم: استغاثه طلب آب از برای زنان و اطفال نمود، که فرمود: اينان را گناهی نيست و با شما قتال نمی کنند. (لهوف صفحه 52)سوم: طلب آب نمود از برای طفل شيرخوار، که فرمود: آيا کسی نيست که يک شربت آب از برای اين طفل بياورد؟ بعد قناعت نمود به اينکه خود ايشان دهند.(تذکرة الخواص ابن جوزوی صفحه 143)چهارم: استغاثه به جميع لشکر نمود که ای شيعه آل ابو سفيان مرا قصد کنيد و از حرم من دست برداريد.پنجم: باز استغاثه به لشکر نمود که یک ساعت از نهب خيام تأمل کنيد بعد از کشتنم هر چه خواهيد بکنيد. (مقاتل الطالبين صفحه 79)ششم: استغاثه نمود در وقتی که بر زمين افتاد، و شنيد شمر لعين فرياد می کند آتش بياوريد تا خيمه ها را بسوزانم، حضرت فرياد کرد: ای پسر ذوالجوشن، تو آتش می طلبی که حرم مرا بسوزانی. (لهوف صفحه 53)هفتم: استغاثه نمود در آخر نفس از برای يک قطره آب پس سر مبارکش را ببريدند، در بين همين استغاثه. (مقتل خوارزمی، جلد 2 صفحه 36)پس چون کسی آن حضرت را اجابت نکرد در اين استغاثه سبعه، مناسب است که دوستان او ، به عدد آنها لبيک بگويند، تا فائز شوند به ثواب اغاثه آن حضرت در آن احوال، اگر در دل تصور نمايند.استغاثه های سبعه به جهت حالت آن حضرتوجه چهارم: و آن وجه عجيبی است که تلبيات سبعه اجابت باشند از برای هفت استغاثه که از آن حضرت واقع گرديد به جهت حالت خودش، و اعراض مردم از ياريش، و بی اعتنائی ايشان به او، و غريب بودن و تنها بودنش، بدون اينکه طلب چيزی از کسی کند، و اين است که ناميد حضرت آن را به: «واعيه»، (بحار جلد 44 صفحه 379) و از برای آن تأثيرات مخصوصه بود که هر يک تأثير خاصی، و تحريک مخصوصی داشتند، که به آن انقلاب مخصوصی، و تغيير اوضاعی حاصل شد، پس گوش خود را بگشا که صدای استغاثه ها، هنوز به گوش هوش دوستانش می رسد، پس بايد گوش دارند، و اجابت نمايند.استغاثه اول: مقابل شدن دو لشکر به هماستغاثه اولی: در وقتی که دو لشکر به هم مقابل شدند، خداوند نصر و ظفر را نازل نمود تا اينکه رسيد بالای سر حضرت حسين عليه السلام و او را مخير کرد، پس اختيار نمود لقای الهی را، و لکن به جهت اتمام حجت استغاثه کرد. (لهوف صفحه 44)پس اين استغاثه تأثير خاصی نمود عزم اصحاب در قتال علاوه بر عزمی که داشتند و حالت ايشان منقلب شد، به نحوی که بی اختيار خود را به دم شمشير و تير می دادند، و هر يک بر ديگری پيشی می گرفتند، پس شما نيز در تلبيه تأسی نمائيد به ايشان، و بگوئيد ای مولای ما! اگر بدن ما اجابت تو ننمود مانند شهداء، در آن وقتی که طلب ياور می نمودی، و زبان ما لبيک نگفت در آن وقت، پس به تحقيق که قلب ما تو را اجابت نموده به دوستی عمل ايشان، و چشم ما به گريه بر تو، تا آخر آنچه در زيارت است.استغاثه دوم: موقع وقوع جنگآن وقتی که جنگ در پيوست، و امر سخت شد بر آن حضرت و زنان مضطرب شدند به صدای بلند فرياد نمود، که آيا کسی هست از ما دفع نمايد شر دشمنان را؟ (لهوف صفحه 50)پس آن ندا تأثير کرد در زنانی که همراه آن حضرت بودند، و ايشان را به هيجان آورد که دست از اولاد، و ازواج برداشتند، بلکه بعضی خود را به کشتن دادند.پس هر گاه اين استغاثه زنان عجايز را به حرکت آورد، و لبيک گفتند به بذل اولاد عزيز خود، پس سزاوار است، که دوستان در نزد تصور آن به حرکت آيند، و اجابت کنند آن ندا را به تلبيه، و بگويند: لبيک داعی الله تا آخر زيارت.استغاثه سوم: در وقت کشته شدن ياراناستغاثه سوم: در وقتی که اولاد و اصحابش همه را کشتند و یکه و تنها ماند. پس از خيمه بيرون آمد به عزم ملاقات خدا، و در مقابل قوم ايستاد، در حالتی که سوار بر اسب بود، پس نظری به طرف راست نمود، احدی را نديد، و نظری به حضرت چپ کرد، کسی را نديد، و ديد که اهل بيت و اصحابش همه بر خاک افتاده اند اطفالش همه بی کس مانده، فرياد بر کشيد که آيا کسی نيست که به فرياد ما را رسد محض رضای خدا؟ آيا کسی نيست که اعانت کند ما را در راه خدا؟ پس اثر نمود اين استغاثه در زنان، و صبر و شکيبائی را از ايشان برد، به نحوی که تمامی یک دفعه فرياد به ناله و گريه بر آوردند، که صدای ايشان در ميان ميدان به گوش آن حضرت رسيد، پس بر گشت به فرمود: آرام گيريد، و دشمنان را بر من شماتت ندهيد، گريه بسيار در پيش داريد، پس شايسته است که دوستان نيز در نزد تصور اين استغاثه اجابت نمايند به فرياد و ناله و صيحه، و بگويند: لبيک داعی الله ـ الخ ـ که آن حضرت از ايشان خوشنود خواهد شد.استغاثه چهارم: با بدن زخم دار بر روی خاک گرمدر وقتی بود که بر خاکش انداختند، و اين استغاثه اثر نمود در حضرت زين العابدين عليه السلام که با اينکه مريض بود، و نمی توانست حرکت کند، و بر او جهاد لازم نبود، مع ذلک از اين استغاثه به حرکت آمد، و عصائی به دست گرفت، و شمشيرش بر زمين کشيده می شد، و از خيمه ها بيرون آمد، ام کلثوم از عقبش بيرون آمد، و فرياد می کرد: ای پسر برادر، برگرد، می گفت: ای عمه بگذار در پيش روی پسر رسول صلی الله عليه و آله خدا جنگ کنم، پس حضرت فرمود: ای ام کلثوم نگاه دار او را در خيمه، تا اينکه زمين از نسل آل محمد خالی نشود، پس او را بر گردانيد. (مقتل خوارزمی، جلد 2 صفحه 32)پس شما نيز تلبيه بگوئيد اين استغاثه را، و تعجيل کنيد که مصيبتهای پی در پی وارد گرديد.استغاثه پنجم: با بدن زخم دار بر روی خاک گرمو صدای استغاثه پنجم به گوش رسيد، و آن: وقتی بود که با بدن زخم دار بر روی خاک گرم افتاده بود، و اين صدا اثر نمود در اطفال حرم، پس دو طفل از خيمه ها بيرون آمدند.یکی: طفلی بود که دو گوشواره در گوش داشت، بيرون آمد با ترس و بيم، و به راست و چپ نظر می کرد، و چون قدری از خيام دور شد، ملعونی او را ضربتی زد، و شهيد نمود در حالتی که مادرش به او نظر می کرد، و هيچ نمی گفت کأنه مدهوش شده بود. (بحار جلد 45 صفحه های 45 ـ 46)و ديگری عبدالله بن حسن عليه السلام بود که يازده سال از عمرش گذشته بود چون عمويش را به آن حال ديد از خيمه بيرون دويد، پس حضرت فرياد کرد که: ای خواهر او را نگاه دار، چون خواست او را بگيرد، گفت: والله از عمويم جدا نمی شوم، و آمد به نزد حضرت، و مدافعه نمود از او، تا اينکه دستش را قطع کردند، و او را کشتند.استغاثه ششم: مهيا شدن دشمن از برای قتلشاستغاثه ششم: آن وقتی که مهيا شدند از برای قتلش، و اين استغاثه اثر نمود در خواهرش زينب، و او را از خيمه بيرون آورد، و به سوی قتلگاه سر و پای برهنه روان گرديد ، و از ابن سعد طلب ياری می نمود، و می فرمود: ای پسر سعد آيا سزاوار است که ابوعبدالله شهيد شود، و تو به سوی او نظر کنی؟ و ابن سعد از اين حالت به گريه در آمد به نحوی که اشکش جاری شد، و روی خود را برگردانيد. (مقتل خوارزمی جلد 2 صفحه 35)پس چون آن را تصور نمودی اجمالاً، پس اقتدا کن به ساير خلايق، و لبيک هفتم را بگو، و بگو: اگر بدانم تو را اجابت ننمود در آن زمان، پس الان اجابت می نمايم به قلب و گوش، و جشم، و دست ، و اعضاء،و جوارح،و ناله،و فرياد، و فغان و شيون و گريه،و نعره،و به تمام اعضای وجود، و حالات خود. (بحار جلد 98 صفحه 169)و چون اين هفت اجابت و لبيک از تو صادر شود، به عوض هر لبيک لبيکی خواهی شنيد، و به عوض هر اجابتی اجابت خود را.استغاثه های سبعه هر فرد در وقت مردن و ...از برای تو نيز هفت حالت خواهد بود، که در آن احوال هر چند استغاثه می نمائی کسی به فرياد تو نخواهد رسيد، مگر حسين عليه السلام که اگر او را اجابت کرده باشی، تو را اجابت می نمايد، و از آن مهلکه تو را اخلاص می کند.پس یک استغاثه تو: در حالت احتضار است، آن وقتی که نفس به حنجره رسد، و پا به پا به مالی، و ندا کنی خويشان و دوستان، و اولاد و اهل و عيال، و اطبا را، هيچ يک تو را ياری نتوانند کرد، پس اگر اجابت دعوت داعی الله نموده باشی، اميد است که آن حضرت به نزد تو حاضر شود و تو را ايمن کند، بلکه در جواب تو لبيک گويد. (بحار جلد 98 صفحه 77)استغاثه دوم تو: در وقتی است که از قبر بيرون آئی عريان، و ذليل، بار معاصی را به دوش کشيده، به نظر حسرت گاه به طرف راست نظر کنی و گاه به طرف چپ، و چون نظر می کنی، کسی را نمی بينی که به او پناه بری، پس اگر اجابت اين غريب را کرده باشی،اميد است که چون نظر کنی آن حضرت را در پيش روی خود ببينی، یا ببينی که او خود در تفحص تو است، یا ببينی جدش را که با جبرئيل در تفحص تو هستند، که دست تو را بگيرند، پس ديگر محتاج نشوی که به یمين و یسار نظر نمائی. (بحار جلد 98 صفحه 183)استغاثه سوم تو: آن وقتی است که از شدت عطش در روزی که پنجاه هزار سال است، فرياد برآوری، و آفتاب در تمام آن روز بر سر مردم می تابد، و فرياد رسی نيست، پس اگر دعوت ساقی حوض را لبيک گفته ای در وقت تصور حالت تشنگيش،پس لابد تو را اجابت خواهد نمود، و تو را آبی دهد که ديگر تشنه نشوی. (بحار جلد 98 صفحه 78)استغاثه چهارم تو: آن وقتی است که خصمان تو بر دور تو احاطه کنند، و حقوق خود را مطالبه نمايند، و تو فرار نمائی از ايشان، بلکه از پدر و مادر و برادر فرار کنی و مأيوس از همه شوی، و در کار خود متحير بمانی، پس اگر اجابت اين داعی الی الله نموده باشی اميد است که به فرياد تو رسد، و اصلاح امر تو نمايد، و خصمهای تو را راضی کند. (بحار جلد 98 صفحه 18)استغاثه پنجم تو: در وقتی است: که امر الهی رسد، که ای مجرمين جدا شويد، و ممتاز گرديد از متقين، پس شايد در آن وقت نور مهر حسينی، مانع شود از ظلمت سيمای مجرمين اگر اجابت دعوت نموده باشند. (بحار جلد 98 صفحه 183)استغاثه ششم تو: آن وقتی است، که امر از مصدر قهر صادر شود به انداختن در آتش، به سوی ملائکه که: بيندازيد، یا به آتش که: بگير، پس زبان لال شود از استغاثه کردن پس اگر اجابت نموده باشی استغاثه آن حضرت را، اميد است که در آن وقت اجابت نمايد، به همان توجه قلبی چون زبانت جاری به آن نگردد.استغاثه هفتم تو: هر گاه داخل شوی در جهنم، والعياذ بالله، پس گاهی استغاثه نمائی به خزنه و گاهی به ملائکه، و گاهی به متکبرين، که در آنجا افتاده اند، و هيچ یک به تو نفعی ندهد، بلکه سبب زيادتی عذاب گردد، یا اينکه استغاثه به خزنه از برای تخفيف یک روز است، و به مالک از برای مردن است، و به متکبرين از برای اينکه یک کاری از برای تو بکنند، هر چند بر داشتن یک ساعت از عذاب، یا یک نوع از آن باشد، لکن چون حضرت حسين عليه السلام وعده فرموده است که به زيارت زوارش بيايد، اگر تأخير اندازد تا آن زمان به جهت بعضی از حکمتها، و اثرهائی که تغيير و تبديل نيست، پس لابد در آن جا تو را زيارت خواهد کرد، و آتش به مقدم شريفش خاموش گردد، عذابها از برابر تو برداشته شود، و تو را با خود ببرد به سوی بهشت عنبر سرشت. (بحار جلد 98 صفحه 16)زيارت هر يک از اعضای آن حضرتصفت پنجم: از خطابهايی که مخصوص به حسين عليه السلام است در وقت زيارت کردن. آن است که سلام می کنند برهر يک از اعضای آن حضرت، جدا، جدا، گاهی بر سر مطهرش، و گاهی بر صورت منورش، و گاهی بر لبان اطهرش و گاهی بر دندان، و گاهی بر محاسن شريفش، و گاهی بر خون، و گاهی بر سينه، و گاهی بر پشت، و گاهی بر قلب و گاهی بر جگرش، و از خصوصيات اين خصوصيت، آن است که سلام بر هر جزئی به وجوه متعدده می شود، مثلا در سلام بر سر منورش، گاهی می گويند، سلام بر آن سری که بر نيزه بلند کردند، و گاهی آن سری که بر نيزه نصب نمودند، و گاهی آن سری که از قفا بريدند، و گاهی سری که بر مجلس گذاشتند، و گاهی سری که آويختند.و در سلام بر گلوی مبارکش گاهی می گويند: گلوئی که آن را نحر کردند، و گاهی گلوئی که آن را بريدند، و گاهی گلوئی که آن را با شمشير زدند.و درسلام جسدش، گاهی می گويند: آن جسدی که به خاک افتاده بود، و گاهی آن جسدی که غرقه به خون نمودند، و گاهی آن جسدی که زخم بی نهايت داشت، و گاهی آن جسدی که پاره پاره نمودند، و گاهی آن جسدی که پامال سم اسبها کردند.و از خصوصيات اين خصوصيت آن است که هر يک از خصوصيات نيز بر وجوهی بوده است، مثلا چون گويند، سلام بر آن سری که آويختند، گاهی گويند: آويختند بر درخت، و گاهی بر در دروازه شام، و گاهی بر در دارالاماره یزيد.و چون گويند: سلام بر آن سری که به زمين گذاشتند، گاهی گويند: گذاشتند پيش روی یزيد، و گاهی در مقابل ابن زياد، و گاهی در تنور خولی، و گاهی در دير ترسايان، و گاهی در توبره اسب. (بحار جلد 98 باب زيارات)و سر اين سلام ها آن است، که هر يک از اين مصيبتها، تسليم خاصی بوده است از آن حضرت بر امر الهی که از برای ديگری اتفاق نيفتاد، از انبياء و اولياء، پس شايسته آن است که خداوند در مقابل آن رحمت مخصوصی قرار دهد، و مقصود از سلام آن است، که خداوند تسليم نمايد به آن حضرت، آن چه را که از برای او مقرر فرموده، که آن را حرم امن خود قرار دهد، از برای کسی که به او توسل نمايد، و متمسک گردد، و او را شفيع خود قرار دهدف و با او رابطه داشته باشد، و همين یکی از معانی سلام کردن است بر انبياء و اوصياء، و در اين وضع سلام کردن اميدواری بزرگی است، که هر گاه به اين کيفيت سلام کنيم بر آن اعضاء شريفه، و گريه کنيم بر هر يک، اميد است که به آن، خاموش شود به هر سلامی، آتشی که بر اعضاء خود از معاصی روشن کرده ايم، و سراپای خود را در آن غرقه نموديم.باب يازدهم: خصوصيات زوار آن حضرت قبل از شهادتباب یازدهم: در خصوصياتی که در زوار آن حضرت بوده است قبل از شهادت، و بعد از شهادت، پيش از دفن، پس در اينجا دو مطلب است: مطلب اول در زواری که قبل از شهادت بوده اند: و آن چند قسم است:اول: ملائکه چنانکه در روايتی از حضرت صادق عليه السلام مروی است که ملائکه زيارت نمودند کربلا را هزار سال پيش از آنکه جدم حسين عليه السلام در آن ساکن شود. (بحار جلد 98 صفحه 109)دوم: انبياء عليه السلام چنانکه در حديث صحيح است که هيچ نبی نبود مگر آن که زيارت نموده است کربلا را، پيش از آنکه آن ماه درخشان برج امامت در آن مدفون گردد. (بحار جلد 44 صفحه 301)سوم: کشتی نوح، و بساط سليمان که در آن جا به دوران آمدند، و گوسفندان اسماعيل، و آهوان که با مسيح تکلم نمودند، اينها همه زيارت کرده اند کربلا را به طرق خاصی که پيش ذکر شد. چهارم: اصحاب آن حضرت که در رکابش شهيد شدند در آن حالتی که مهيا گرديدند از برای شهادت، پس هر يک به نحو خاصی زيارت نمودند، بعضی سواره، و بعضی پياده، می آمدند در حضور مبارک، و می گفتند: « السلام عليک یا ابا عبد الله، السلام عليک یا بن رسول الله» حضرت فرمودند: و عليک السلام. برو، که ما هم از عقب می رسيم. (بحار جلد 25 صفحه 15)و سر اين زيارت کردن، آن بود که می خواستند ادراک نمايند فيض زيارت آن حضرت را در حيات خود، علاوه بر فيض شهادت، و از برای بعضی از شهداء خصوصيتی بود در آن زيارت، مانند عبد الله و عبدالرحمن که، دو برادر بودند از طايفه غفار، آمدند به خدمت آن حضرت و دور ايستادند، و سلام کردند، حضرت فرمودند: نزديک بيائيد، پس نزديک آمدند، و عرض کردند: السلام عليک، آمديم که در پيش روی تو کشته شويم، و گريه شديد کردند، حضرت فرمود: عليکما السلام و رحمة الله و برکاته، ای پسران برادر من، چرا گريه می کنيد؟ اميدوارم که بعد از ساعتی چشمهای شما روشن شود، عرض کردند: فدايت شويم قسم به خدا، به حال خود گريه نمی کنيم، بلکه به حال تو گريه می کنيم، که دشمن بر تو احاطه کرده، و ما چاره نمی توانيم نمود، حضرت فرمودند: که خدا شما را جزای خير دهد به سبب دلسوزی، و مواساتی که با من نموده ايد. (مقتل خوارزمی جلد2 صفحه 23)و مانند حضرت علی اکبر عليه السلام که بعد از آن که بر زمين افتاد، متوجه گرديد، و زيارت نمود که یا ابتاه عليک مني السلام، و در اين زيارت خصوصيتی بود از جهت وقت، و از جهت کيفيت، و از جهت جواب.اما وقت، پس آن را تأخير انداخت تا آن حال، و سببش آن بود که ساير شهداء چون اراده مبارزت می نمودند، می آمدند به نزد حضرت، و آن حضرت نشسته بود، یا ايستاده بود پيش خيمه ها، و ايشان به حسب عادت رسميه سلام می کردند، تا اينکه به ثواب زيارت فائز شوندف و اما علی اکبر عليه السلام، چون اراده مبارزت می نمود، حضرت همراه او شدند، و به جای خود نماندند تا او سلام کند.و اما کيفيت، پس به لفظ عليک السلام سلام کرد، و سببش آن است که آن سلام، سلام وداع بود، نه سلام تحيت.و اما خصوصيت جواب، پس آن است که حضرت جواب اين سلام را نگفت، به دو جهت: اول اينکه اين سلام تحيت نبود که جوابش لازم باشد. دوم اينکه در وقت سماع اين سلام حالتی به آن حضرت دست داد، که جميع قوای او از کار افتاد، و احوالش متغير شد، و همين قدر فرمود: ای پسر تو را کشتند. چنانکه تفصيل آن بيايد ان شاء الله.زوار آن حضرت بعد از شهادتمطلب دوم در زوار آن حضرت بعد از شهادت، و قبل از دفن، پس می گوئيم: اول کسی که زيارت آن حضرت را نمود خدای متعال بود، به اين معنی که الطاف خاصه بسياری متوجه به جانب او نمود، و بعد رسول صلی الله عليه و آله خدا بود، که به نزدش آمد و از آن جام که پسرش علی اکبر عليه السلام خبر داد سيرابش نمود، و چون رسول خدا صلی الله عليه و آله آمده بود به زيارتش، پس لابد علی عليه السلام و فاطمه سلام الله عليها و حسن عليه السلام نيز همراه او بوده اند، بعد ملائکه نصر به زيارتش آمدند، چنانکه در عنوان ملائکه ذکر شد، (بحار جلد 45 صفحه 220) بعد ذوالجناح (مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 صفحه 215) و طيور (بحار جلد 45 صفحه 191ـ 192) و وحوش بيابان به زيارتش آمدند. (بحار جلد 45 صفحه 205)و از انس، اول کسی که به زيارتش آمد حضرت سجاد عليه السلام بود، با حضرت زينب سلام الله عليها، و ساير اهل بيت اسير صلوات الله عليهم، و یازده طفل صغير از اهل بيت عليهم السلام، که همه ايشان با آداب زيارت آمدند. (لهوف صفحه 57)یعنی غبار آلوده، و گرسنه و تشنه، و محزون، و گريان، و نالان، و پابرهنه، بلکه سر برهنه، یعنی بی چادر، و بعضی غل به گردن، و ريسمان به بازو، ولی بعضی از آداب زيارت از ايشان فوت شد، که غسل به فرات باشد، و وضو از برای زيارت، لکن بدلش تيمم با خون طيب آن شهيد نمودند، و صورت و دستهای خود را به آن مسح کردند، پس شروع نمودند در زيارت به همان قسم که وارد است در کيفيت زيارت، از ابتدا کردن به سلام بر پيغمبر صلی الله عليه و آله و علی عليه السلام و فاطمه سلام الله عليهاف و بعد سلام بر آن حضرت، و اصل زيارت از حضرت زينب سلام الله عليها بود، و باقی اهل بيت با او می خواندند، و از حضرت سجاد عليه السلام عبارتی در اين وقت نقل شده، و وجهش شايد آن باشد که آن حضرت با آنکه عليل [بيمار] بود، و غل جامعه به گردن مبارکش نهاده بودند، و نگذاشتند که از شتر به زير آيد، چنان حالتی از برايش دست داد که می خواست روح از بدن شريفش مفارقت نمايد، چنانکه عمه اش دريافت، و او را تسلی داد، چنانچه تفصيلش بيايد (بحار جلد 45 صفحه 179) پس از اين جهت زيارت به طريق متعارف به جا نياورد، و اين عمل مخصوص اهل بيت گرديد،لکن دشمنان نگذاشتند زيارت را تمام کنند، بلکه شتران را حاضر نمودند، و ايشان را به قهر از آن اجساد ظاهر جدا کردند، و ايشان را بالای شتران سوار نمودند و به سوی کوفه روان کردند. باب دوازدهم: زواری که بعد از دفن به زيارت آمدندباب دوازدهم: در زواری که بعد از دفن به زيارت آمدند، و آن چند نوع است: بعضی مستمرا تا روز قيامت هر شب و هر روز مشغول زيارت هستند، و آن ملائکه است به تفصيلی که گذشت.و بعضی در وقت معين هميشه زيارت می کنند، مانند انبياء و اوصياء که در هر شب جمعه زيارتش می نمايند، بلکه خداوند متعال در هر شب جمعه افاضه رحمت خاصه بر او می فرمايد. (بحار جلد 98 صفحه 60)و همه انبياء در شب نيمه شعبان، (بحار جلد 98 صفحه 93) و در شب قدر به زيارت او می آيند هر سال، (بحار جلد 98 صفحه 100) و جبرئيل و ميکائيل در اوقات مخصوصه زيارتش می کنند. (بحار جلد 98 صفحه 109)و اول کسی که در اين نشأت به زيارتش آمد، سيدالساجدين عليه السلام بود که بعد از سه روز به دفن او حاضر شد با جماعت بنی اسد.پس قبر را تسويه نمود، و زيارت کرد پدر بزرگوارش را به سلام مخصوصی، و بعد از آن حضرت طوائف و عشاير که در اطراف کربلا بودند، به زيارتش آمدند، حتی اينکه در روايتی است که در عرض یک سال یا بيشتر صد هزار زن به زيارتش آمدند. (بحار جلد 98 صفحه 75)و بعد از چند روز عقبة ابن عمر و سهمی به زيارتش آمد و اشعاری در مرثيه اش انشاد کرد، و اول شاعری بود که مرثيه گفت از برای آن حضرت چنانکه بعضی گفته اند. (بحار جلد 45 صفحه 329)و اول کسی که از بلاد بعيده به زيارتش آمد، جابر ابن عبد الله انصاری بود، که از برای زيارتش کيفيت مخصوصی است. (بحار جلد 98 صفحه 329)جنايات متوکل عباسی در حق آن حضرتو بعد از آن از هر جانب شيعيان به زيارت می آمدند در زمان بنی اميه، و ايشان منع می کردند، و می کشتند، و بر دار می کردند، و دست و پا می بريدند، فائده نمی کرد، تا اينکه نوبت به متوکل عباسی رسيد، و آن ملعون ناصبی بود، و عداوت بسيار با حضرت فاطمه سلام الله عليها داشت، پس منع شديد از زيارت آن حضرت بود، و چون ديد ثمری ندارد، امر کرد که قبر مبارک را خراب کنند، و اثرش را محو نمايند، و شخم کنند، و آب بر آن بندند، و از خصائص آن حضرت آن است که همين ملعون، عاقبت امر به تعمير قبر مطهر نمود، و منادی گذاشت که هر کس به زيارت رود، مرخص است، و تفصيل اين قضيه [ چنان است ] که در اخبار مأثور است که متوکل از خلفای بنی عباس، بسيار عداوت و بغض نسبت به اهل بيت رسالت داشت، پس امر نمود که قبر مطهر را خراب کنند، و آب از نهر علقمه بر او جاری نمايند، تا اثری از آن نماند، و تهديد شديد نمود بر کسانی که به زيارت روند، و اشخاصی را معين کرد بر سر راهها، و امر کرد که هر کس را بيابند، که به قصد زيارت می رود، او را بکشند، تا اينکه نور خدا را مگر خاموش نمايد، و اين خبر رسيد به شخصی از اهل خير و صلاح، که او را زيد مجنون می گفتند، و لکن مردی بود، با عقل و زيرک، و دانا، او را مجنون می خواندند [ زيرا ]، در مقام ماجه بر همه کس غالب می شد، و هميشه مخالفين را الزام می کرد، و از جواب عاجز نمی شد، از اين جهت او را مجنون خواندندف چون شنيد که قبر آن حضرت را شخم کردند، بسيار بر او گران آمد، و مصيبتش تازه شد، و در آن وقت در مصر مسکن داشت، پس متحيرانه از مصر روانه شد، و به کوفه آمد.و در آن وقت بهلول در کوفه بود، روزی مجنون او را ملاقات کرد، و بر او سلام کرد، بهلول پرسيد که از کجا مرا شناختی و حال، اينکه نديده بودی؟ گفت عالم ارواح را ارتباطی است، بهلول گفت: ای زيد به چه خيال از وطن حرکت کرده ای و به اين ديار آمده ای؟ گفت شنيدم اين ملعون امر کرده است به شخم کردن قبر حسين عليه السلام، و قتل زوارش پس عيش من مکدر شد، و از شدت حزن و الم بی اختيار بيرون آمدم، بهلول گفت من نيز به اين احوالم، پس بيا برويم به کربلا، تا ببينيم چه می کنند؟ پس دست یکديگر را گرفتند و روانه شدند، چون به قبر حضرت رسيدند، ديدند به حال خود باقی است، هر چند بنيان آن را خراب کرده اند، و ليکن هر چه می خواهند، آب بر او جاری کنند، آب متحير می شود به دور قبر به قدرت خدا، و یک قطره به قبر شريف نمی رسد، و چون آب به نزديک قبر می رسد، زمين قبر بلند می شود به اذن خدا، پس تعجب نمود زيد: و گفت: ای بهلول ببين، که می خواهند نور خدا را خاموش کنند و خدا البته نور خود را تمام خواهد نمود هر چند مشرکين کراهت داشته باشند. (بحار جلد 45 صفحه 403ـ407)اصرار ورزيدن متوکل بر محو قبر آن حضرتباری متوکل بيست سال اصرار داشت بر محور قبر آن حضرت، و از برايش ممکن نشد، پس چون مباشر آن عمل اين حالت را ديد، گفت: ايمان آوردم به خدا، و رسول صلی الله عليه و آله والله می گريزم و در صحراها سرگردان می گردم، و من حال بيست سال است که آيات الهی را مشاهده می کنم، و کرامت اهل بيت رسول صلی الله عليه و آله را به چشم می بينم، و متنبه نمی شوم، پس گاوها را گشود، و روانه شد به سوی زيد مجنون، و گفت: ای شيخ از کجا می آئی؟ گفت: از مصر، گفت: چرا اين جا آمده ای؟ آيا از کشتن نمی ترسی؟ زيد گريست و گفت: شنيدم اين قبر را شخم می کنند، پس از شدت حزن و الم بی اختيار آمدم، آن شخص بر قدمهای زيد افتاد و بوسيد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد که تو چون به اين جا آمدی نور ايمان بر قلب من تابيد، و ايمان به خدا و رسول آوردم، من بيست سال است که مشغول شخم کردن اين جا هستم و هر چه می خواهم آب بر اين قبر ببندم ممکن نمی شود، و من خواب بودم حال به برکت قدم تو بيدار شدم، پس زيد گريست و اشعاری انشاد نمود که مضمونش اين است که: اگر بنی اميه حضرت حسين عليه السلام را به ظلم شهيد کردند پس بنی عباس نيز قبر آن حضرت را محو می کنند، چون دست ايشان به آن حضرت نرسيده و تحسر دارند که چرا او را نکشته اند، پس می خواهند که صدمه به جسد شريفش بزنندف پس آن شخص گريست و گفت:ای زيد مرا از خواب غفلت بيدار کردی، والان می روم به نزد متوکل و او را به صورت حال اعلام می نمايم، می خواهد مرا بکشد، یا رها کند، زيد گفت: من هم با تو می آيم و یاری تو می کنم، پس روانه شدند. چون به نزد متوکل رسيدند، آن شخص پيش رفت و خبر داد او را به آنچه در اين مدت مشاهده نموده بود از کرامت قبر مطهر، متوکل در غضب شد و حکم به قتلش نمود، و امر کرد که ريسمانی به پای او بستند و او را در بازار کشيدند، پس بر دار زدند تا عبرت ديگران گردد، و کسی جرأت نکند که ذکر خير از اهل بيت نمايد، زيد چون اين چنين ديد بسيار افسرده و محزون شد و گريست، و صبر کرد تا جسد او را از دار به زير آوردند و در مزبل انداختند، زيد رفت و جنازه او را برداشت و به نزد دجله برد، و او را غسل داد، و کفن نمود، و نماز کرد، و دفن نمودف و سه روز در نزد قبرش تلاوت قرآن نمود، روزی نشسته بود، ديد که صدای صيحه و نوحه بلند شد، و زنان بسيار گريه کنان و مويه کنان با گريبان پاره، و مردان نعره زنان و مضطرب احوال، جنازه ای را برداشته می آورند، و علمای بسيار در پيش روی آن برداشته، مردم فوج فوج در اطراف آن هستند که راه سد کرده اند از کثرت ازدحام. زيد گويد: گمان کردم که متوکل مرده است، از شخصی سؤال نمودم که اين جنازه از کيست؟ گفت: یکی از کنيزان سياه متوکل است که اسمش ريحانه است، متوکل محبت بسياری به او داشت، پس قبر تازه ای به جهت او حفر نمودندف و گل و ريحان و مشک و عنبر در آن ريختند و قبه بزرگی بر روی آن بنا نمودند، زيد از مشاهده اين حالت لطمه بر صورت زد و جامه های خود را دريد، و خاک بر سر ريخت، و فرياد نمود: واويلاه، وا اسفاه، آيا حسين عليه السلام را در بيابانهای تنها و بی کس با لب تشنه شهيد می کنند، و عيال و اطفالش را اسير می کنند، و کسی بر او گريه نمی کند، و او را بی غسل و کفن بعد از سه روز دفن می کنند، پس قبرش را شخم می کنند، و حال اينکه فرزند پيغمبر خدا صلی الله عليه و آله، و علی مرتضی عليه السلام و فاطمه زهراء سلام الله عليها است و از برای اين کنيز سياه اين شأن و مرتبه قرار داده اند؟ پس آن قدر گريه و ناله کرد تا غش کرد و بر زمين افتاد، مردم به دورش جمع شدند و به حالتش رقت کردند، چون از غش به حال آمد، اشعاری انشاد کرد که مضمونش اين است: آيا قبر حسين بن علی عليه السلام را شخم می کنند، و قبور اولاد زنا را تعمير می نمايند؟ اميد است که دنيا را انقلابی دست دهد و حق به صاحبش بر گردد خدا لعنت کند اهل فساد را و کسانی که دنيا را بر آخرت ترجيح داده اند، و به او مطمئن شده اند پس نوشت اين اشعار را در ورقه ای و داد به بعضی از اصحاب متوکل. چون متوکل آن را خواند غضب کرد، و امر به احضارش نمود، و در مجلس کلماتی از موعظه و سرزنش به او گفت که غيظ او زياد شده و امر به قتلش نمود، چون آن را در پيش رويش داشتند، پرسيد چه گوئی در حق ابو تراب؟ گفت: به خدا قسم که تو خود او را می شناسی، و فضل و شرف و حسب و نسب او بر تو مخفی نيست، و کسی انکار فضل او را نمی کند مگر کافر، و دشمن نمی دارد او را مگر منافق، و شروع نمود به ذکر مناقب آن حضرت، متوکل امر به حبس او کرد، چون شب شد و متوکل به خواب رفت، هاتفی او را ندا کرد، و سرپائی به او زد، که برخيز، زيد را رها کن و الا هلاک می شوی، الآن، پس برخاست و زيد را از حبس بيرون آورد، و به او خلعت داد، و گفت: هر حاجت که داری بخواه، گفت: حاجتم اين است که تعمير کنی قبر حسين عليه السلام را، و منع را از زوار رفع نمائی، پس او را مرخص کرد، و بيرون آمد و در بلاد می گرديد و ندا می کرد که هر کس می خواهد زيارت کند حسين عليه السلام را بکند که در امن و امان است. (بحار جلد 45 صفحه های 403 ـ 407)   منبع:پایگاه شعائر
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 493]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن