محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1842337316
دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: راسخون وارث اندوه فاطمه علیهاالسلام نزهت بادیامشب دوباره چه شده است که سایه خسته شانههایت که بیصدا میلرزد، بر قبور قبرستان بقیع افتاده است! چه گریه غریبانهای! پس از آن شب اندوهناک، که مادرت را به آغوش خاکهای من سپردند، همه غربت عالم در بقیع جمع شد و من کم کم عادت کردم به گریههای بیصدای بچههای فاطمه علیهاالسلام که جز در دل شب نمیتوانستند در وقت دیگر به زیارت قبر بینام و نشان مادر بیایند.هنوز جای پای بیتابیهای کودکانه حسین علیهالسلام و چادر بلند خواهر کوچکت، که بر خاکها کشیده میشد، بر صفحه دل من باقی مانده است!از اندوه قَلَندر همیشه بیدار شبهای دلتنگ شهر هم که دیگر نمیتوان سخنی گفت، که با بقیع الفتی دیرینه داشت!اما آمدن تو به بقیع، خود مرثیهای دیگر بود که سوگوارِ خویش را میطلبید!هر کس دیگری هم نمیدانست، من خوب میدانستم که طولی نخواهد کشید، تو، بغض کودکانهات را پشت دیوارهای بقیع جا میگذاری و با جگر شرحه شرحه، میهمان دایمی من خواهی شد! ولی امشب، تو با همه شبهای تلخ عمرت فرق داری! گویی این چشمها، جز اشک، حرف دیگری نیز برای گفتن دارند؛ حرفی از جنس خون جگر و طشت و لبهای کبود! چه قدر زود پیر و شکسته شدی حسنجان!غم نخلهای خونین فدک، موهایت را به سپیدی کشاند، یا داغ چادر خاکی مادر، در کوچههای بیکسی؟ امشب که آمدی، سایهات خمیدهتر از خودت بود!مثل کودکیات، کنار قبر ناپیدای فاطمه علیهاالسلام نشستی و زانوانت را در بغل گرفتی و آن قدر بیصدا زیارتنامه عشق خواندی و گریستی، که حتی سکوت دل من هم شکست!سرت را بالا آوردی و از پشت مژگان بارانیات، نگاهی به حرم جدّت که از دور نمایان بود، کردی و بعد، بقیع را از نظر گذراندی و تابوت غریبانه خویش را به چشم دیدی که از حرم رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به سمت بقیع، با تیرهای جفا، مشایعت میشد.آن نقطه که نگاهت را بر خود ثابت نگه داشته، همان مزاری است که حسین علیهالسلام ، با دستان خویش، برایت خواهد کند و همان جایی است که عباس علیهالسلام ، تیرهای خونین را از تابوتت بیرون خواهد کشید!فقط خدا میداند که بر حسین علیهالسلام چه خواهد گذشت، وقتی با دیدن کفن خونینت، زخم کهنه دلش سر باز میکند و داغ سینه مجروح مادرت تازه میشود.عباس علیهالسلام هم اگر زیر بازوی حسین علیهالسلام را بگیرد، باز هم کمرش در مصیبت تو خواهد شکست و قامتش خواهد خمید! مرثیهخوانی او را از هم اینک میشنوی که با تو زمزمه میکند:«أأَدْهُنُ رَأسی اَطَیِّبُ مَحاسِنی و رأسک مَعْفُورٌ و أنت سَلیب / فَلَیْسَ حَریبا مَن اُصیبَ بمالِهِ و لکنَّ مَن دارءَ اَخاهُ حَریب».«آیا موی سرم را روغن زنم و محاسنم را با عطر، خوشبو کنم، در حالی که سرت را روی خاک مینگرم و تو را همچون درخت شاخ و برگ ریخته میبینم/ غارتزده، آن کسی نیست که مالش را ربوده باشند، غارتزده کسی است که برادرش را در خاک بپوشاند.» و بیآنکه بخواهی، صحنهای از کربلا، پیش چشمت میآید که پس از ده سال عزای دل، محاسن حسین علیهالسلام ، به بوی خون گلوی علی اصغر علیهالسلام ،معطر و خضاب میشود و ناخودآگاه دوباره زیر لب با خود نجوا میکنی «لا یوم کَیَومک یا اباعبداللّه» حسن جان! برخیز که تأخیر نابهنگام امشب تو، دریای دل زینب علیهاالسلام را به توفان بیقراری میکشاند. او نیز میداند که شبهای بقیع، پس از آمدن تو، بیش از پیش، غریب خواهد شد، اما همین یک امشب را در خلوت دل او باش تا برای آخرین بار، تو روضه گوشواره شکسته مادر را بخوانی و او با تو هم گریه شود!اما غریبم! بقیع را ببخش که نه چراغی دارد تا بر مزار خاموشت بیفروزد و نه میتواند سوگواران داغت را در خود پذیرا شود، تا زایر بیکسیهایت شوند؛ که اگر بقیع را شمع و زایری میبخشیدند، قبر بینام و نشان مادرت، سزاوارتر بود برای زیارت و روشنایی!اما گویا بر پیشانی تقدیر بقیع، خطوط غربت، نقش بسته و داغ مظلومیت!بقیع، از هم اینک، چشم انتظار وارث اندوه فاطمه علیهاالسلام است!سلام، پیکر تیرباران شدهخدیجه پنجیبقیع، در خلوت غریبانهاش دل به صدای مردی سپرده است؛ مردی که خدا، بسیار دوستش دارد.ماه، رخسار به خاک مزاری نهاده، که مدتهاست روشنای هیچ شمعی را حس نکرد، سوسوی هیچ فانوسی را نشنید و گرمایِ هیچ اشکی را لمس نکرد. مزاری که مثل صاحب غریبش، غریب است. تنها حضور اشکهای یک مرد را میفهمد.یک تکّه از آسمان است، که در دل خاک پنهان است. یک سهم از بهشت است، که در بقیع گم شده است. یک سوره از قرآن است، که قرنها تلاوت نشد، جز با لب و زبان همین مرد؛ همین مرد که چهره بر خاک گذارده و غریبانهترین عاشقانهها را در فراق آن غربت بینهایت، سر داده است ! سلام، غریبتر از هر غریب!سلام، آشنایِ غریب، مهربانِ غریب، بزرگ زاده غریب!سلام، مزار بیچراغ، تربت بیزایر، بهشت گمشده!سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!سلام، سینه شعلهور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!سلام، امام غریب من!آمدهام؛ با تمام دلم، با قدمهای احساسم، با حضور هر چه تمام ارادتم.آمدهام؛ تا فانوسهای روشن اشکهایم را، بر مزار بیچراغت، بیاویزم!آمدهام؛ تا شریک غربت بینهایتت باشم.آمدهام ـ کبوترانه آمدهام ـ تا از دستان مهربانت، آب و دانه بدهی!آمدهام؛ با دسته دسته یا کریمهای اخلاص و محبّت، تا شاید لحظهای در گنبد نگاه مهربانت، پناه گیرم.ای کریم اهل بیت! حالا این من و این وسعت بیحدّ و مرزِ لطف تو.این دلِ کوچک من و این عنایت بزرگ تو. این گدای غریب و این هم، سلطان غریب؛ بزم غریبانهمان جور است.تو غریب، من هم غریب.امّا ... نه! غربت من کجا و غریبی تو کجا! آخر شما، غربتت را هم از پدر به ارث بردهای و هم از مادر مولای من! چگونه میشود زینت شانههای پیامبر باشی، خون علی و فاطمه در رگهایت جاری باشد، سید جوانان اهل بهشت باشی و آن وقت، این روزگار نامرد، دل به عشقت نسپارد. امام مظلوم من! چند بار از پشت، خنجر خوردهای؟! چند بار نیش سوزناک خیانت را چشیدهای؟! چند بار ...؟ انگار قصّه غربت شما پایان ندارد! آقا! زهری که بر جگرت نشست، تنها زهر جعده نبود؛ زهر بدعتی بود که مسیر عشق را عوض کرد. وقتی که دل به این بدعت بسپرند، عجیب نیست اینکه حتی در کنار همسفر زندگیت، غریب باشی!یا کریم اهلبیت! تو بزرگتر از آن بودی که در ذهن کوچک بشر بگنجی.چگونه به تنهایی مولایم اشک نریزم؟سیدعلیاصغر موسویبقیع، ای آستان غربت، ای تربت مظلومیّت و ای ساحت دیر آشنای غم و تنهایی! چه بیدادها با تو روا داشتهاند؛ خنجر کینه، بر قامت آسمان آرایت نواختند؛ از جنس کینههای ابوجهلی و اباسفیانی، از جنس کوفی و شامی!... و آن زن، که شبانگاهان، زلالی آب را نتوانست تحمّل کند!آن زن، که آفتاب را به قیمت سایه فروخت!آن زن، که دستهایش را در آب، به «آتش» سپرد!بقیع، ای آستان غربت! چگونه به تنهایی مولایم نگریم، آن گاه که به «مداین» فکر میکنم، آن گاه که خیمهاش را منافقان داعیِ جهاد، غارت کردند!چگونه به تنهایی مولایم اشک نریزم، وقتی که حتی سایه تابوتش را به آماج تیر گرفتند!چگونه به تنهاییاش گریه نکنم، که حتی امروز، بر آستان کبریاییاش، شمعی جز اشک فرشتگان نمیسوزد! چه قدر کینه فرزندان قابیل سخت است! کینهای که گاه با شمشیر، گاه با زهر، گاه با آماج تیر و گاه با تخریب تربت پاکان، توام است.شب بود و لبهای تشنه مولا، حلاوت شربت را میچشید؛ شربتی که انگیزه بازگشت به منزل ازلی ـ بهشت ـ بود، شربتی که طعم «شهادت» داشت.عشق، تمام وجودش را میسوزاند و مستی شهادت، نگاهش را به عرش دوخته بود. کسی صدایش میکرد؛ کسی که دستش را از سینه آسمان، به سمت او دراز کرده بود.بر شمع نرفت از گذرِ آتشِ دل، دوش آن دود که از سوزِ جگر، بر سرِ ما، رفت دور از رخ تو، دم به دم از گوشه چشمم سیلاب سرشک آمد و توفان بلا رفت نجوای اندوه، تمام اهل خانه را گرفته بود و گاه، صدای نالهای بلند، تا انتهای نخلستان میرفت. باز هم بانویی بیطاقت؛ بانویی که تاب خود را برای حضور در کربلا میآزمود. آه از رسم ناجوانمردانه دنیا! که سیاهی قلبش نژند، و کینه نژندش، ناتمام است.مولا جان! قسم به نامت ـ که زیبایی تمام هستی در آن نهفته است ـ ، معنایی برای دل، برای «عشق»، برای اشک و تماشا، نمیماند؛ اگر جرعهای از زلال محبتت را نمیچشیدیم!مولای من! مهربانی نگاهت، مثل پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، سخاوت دستهایت، مثل علی علیهالسلام و شهامت کلامت، مثل فاطمه علیهاالسلام بود. مولاجان! امروز، تمام هستی خود را به پای اشکی میفشانیم که با یاد تو، از گونههایمان جاریست؛ تا دل به مویههای غریبانه بقیع بسپارد.ای خفته در پناه تاریخ، بقیع! آیینهنمای آه تاریخ، بقیع! مصداق تمام غصههامان هستی مظلومترین نگاه تاریخ، بقیع! مولاجان! با یاد تو، دلها شکسته میشوند و با نام تو، اشکها جاری! تو را به دلهای شکسته؛ تو را به اشکهای جاری! ما را جرعهای زیارت، بچشان؛ که اشکهامان نذر آستانه توست.تربت غریبوقتی قبر مطهّرت را آنگونه غریبانه در زیر آفتاب و باران و دستخوش ستم روزگار مینگریم، بر آن تربت غریب، آن خانه درهم شکسته تنها مانده در آفتابِ خاموش بقیع، ـ که فریادگر تمامی قرون و رسوا کننده همه ملحدان است ـ جگرهامان در شعلههای حزن و خشم میلرزد و سینههامان از آن همه غربت و خاموشی، غمگسار میشود. کیست که خاک مقدست را آنگونه بنگرد و تحمل آن همه درد و رنج را داشته باشد. آن کیست که گنجینه آرزوها و کانون محبتش را در غربت بقیع چنین به یغما رفته ببیند و دامن صبرش از دست نرود و شانههای تحملش درهم نشکند و دل دردمندش ننالد و چشم خون پالایش نگرید.واقعه جانگدازامروز به یاد سبط اکبر رسول خدا، امام حسن مجتبی علیهالسلام و آن همه مصیبت و اندوه و درد و رنج و مظلومیت جانکاه، چشمان تمامی دوستدارانِ حتّی و عاشقان معنویّت و شیفتگان ولایت علوی میگرید. در آخرین روزهای ماه صفر واقعه جانگداز شهادتش، طراوت و شادابی همه بوستانهای جهان را به خزان کشید. شقایق با داغ از زمین میروید و لاله، رنگِ خون مطهر او را بر چهره دارد. بنفشه از اندوه او سر به گریبان است و چشم نرگس به یاد او نگران است. اگر ابر میبارد غربت او را میگرید و اگر رعد میغرّد، حماسههای حیات جاودانه او را فریاد میزند. هر صخره استوار نشان از عزم راسخ او دارد و هر قلّه سترگِ کوهسار از همّت بلند او سخن میگوید.مهمان تازهامروز زمین مدینه آغوش گشوده است تا مهمان تازهاش را در قلبش جای دهد. بقیع آن قبرستان غریب و خاموش مهمانی تازه دارد. آماده است تا انسان پاکی از سلاله رسول اکرم(ص) را در خود جای دهد.پیامبر عظیم الشأن(ص) علی مرتضی(ع) و فاطمه زهرا(س) هم به استقبال این مهمان تازه وارد آمدهاند و دینداری، جوانمردی، شجاعت، شهامت، گذشت، بخشندگی و صبر او را تحسین میکنند و ایشان را به حیاتی برتر و والا در کنار انبیا و اولیا بشارت میدهند.در سوگ کریم اهل بیت(علیهم السلام)ديدهها در ماتمت خون شد به جان غربتت سينهها توفنده در آتشفشان غربتت اشك ما دريا كه مىبايد برايت گريه كرد نالهها موجند در اين بيكران غربتت اى امام رنجها و صبرها، غمنامهات غصه مظلومىات در داستان غربتت آسمان در حسرتى لبريز بىتابى كند سرگذارد تا شبى بر آستان غربتت دشمنانت فتنه آوردند و يارانت غريب عمر بود و لحظههاى بىامان غربتت مثل شمعى در سكوت بىكسىها سوختى كاش حس مىكرد همدردى زبان غربتت هر نسيمى مىوزد از خاك مظلوم بقيع آشكارا آورد سوز جهان غربتت قصه مظلومىات ناگفته مىماند كه شد تيربارانِ تن پاكت، نشان غربتت جعفر رسول زاده «آشفته»باغ دل توجان تو به جرم ناب نوشیدن سوخت از جامه آفتاب پوشیدن سوخت باغ دل «او» سوخت گر از بیآبی باغ دل «تو» ز آب نوشیدن سوخت قیصر امینپورعزاى امام حسن(علیه السلام)اى دل خون شده! ايّام عزاى حسن ست كز ثَرى تا به ثريّا همه بيت الحزن ستپيرهن چاك زنم در غم آن گوهر پاك گز غمش چاك ملك را به فلك پيرهن ستقسمت آل عبا اى فلك از گردش تو گوئيا درد و غم و رنج و بلا و محن ستبشكنى گوهر دندان نبى گاه به سنگ گاه بر بازوى حيدر ز جفايت رسن ستگه دَرِ كينه به پهلوى بتول عَذرا مى زنى، كينه بلى عادت چرخ كهن ستگه بود خنجر خونخوار تو بر خلق حسين گه ز تو سوده الماس به كام حسن ستخاطرم از اَلَمِ اين يك، دارالالم ست سينه ام از حَزَنِ آن يك، بيت الحزن ستعرش از بوى يكى پر بود از ناقه چين خاك از خون يكى پر ز عقيق يمن ستهر كه گويد چو «طرب» مرثيه آل عبا به يقين جنّت فردوس مر او را وطن ستنصر اصفهانى (طرب)ماتم تومهرت به كاينات برابر نمى شود داغى ز ماتم تو فزون تر نمى شوداز داغ جانگداز تو اى گوهر وجودسنگ است هر دلى كه مكدّر نمى شودظلمى كه بر تو رفت ز بيداد اهل ظلم بر صفحه خيال مصوّر نمى شودتنها جنازه تو شد آماج تير كين يك ره شد اين جنايت و ديگر نمى شودبى بهره از فروغ و لاى تو يا حسنمشمول اين حديث پيمبر نمى شودفرمود ديده اى كه كند گريه بر حسن آن ديده كور وارد محشر نمى شوددارم اميد بوسه قبر تو در بقيع امّا چه مى توان كه ميسّر نمى شودبا اين ستم كه بر تو و بر مدفنت رسيد ويران چرا بناى ستمگر نمى شودآن را چه دوستى است «مؤيّد» كه ديده اش از خون دل ز داغ حسن تر نمى شود(سيّد رضا مؤيّد)زهر کینچون زهر کین شراره بجان حسن گرفت زهرا بخلد گوشه بیت الحزن گرفتزهریکه بهر قتل سلیمان ملک دین آن اهرمن ز خسرو ملک ختن گرفتبر کام آن عزیز خدا از جفا بریخت آتش بجان آن خلف بوالحسن گرفتزان آب آتشین که دل مجتبی بسوخت سیل سرشگ دیدة هرمرد و زن گرفتلعلی که بود همچو عقیق یمانیش از سوز زهر رنگ گل یاسمن گرفتآوخ که زینبش بدوصد آه دردناک طشتی برابر حسنش از محن گرفتآمد حسین بر سر بالین آنجناب بر دامن از وفا سر آن ممتحن گرفتاشگ غم از دو دیده ببارید بر عذار در حالتیکه خون دلش از لبن گرفتآمد خروش و احسنا هر زمان ز عرش پیک عزا بکون و مکان انجمن گرفتواحسرتا که گرد یتیمی زجور خصم چهر منیر قاسم گل پیرهن گرفتآنطایر بهشتی از این خاکدان گذشت اندر فراز شاخة طوبی وطن گرفتآه از دمیکه از ستم قوم بد شعار تیر از کمان گذشته و جا بر کفن گرفتآنصورتیکه شمس و قمر منفعل نمود خاکش ببر کشیده و بر خویشتن گرفتزین ماتمی که قلب حسین شد جریح دارکلک صفا شکست و عنان سخن گرفتصفانسوختهرگز دلی ز غم، چو دل مجتبی نسوخت ور سوخت ز اجنبی، دگر از آشنا نسوخت هر گلشنی که سوخت ز باد سموم سوخت از باد نوبهار و نسیم صبا نسوخت چندان دلش از سرزنش دوستان گداخت کز دشمنان و زهر بدو ناسزا نسوخت آن دم که سوخت حاصل دوران ز سوز زهر در حیرتم که خرمن گردون چرا نسوخت تا شد روانِ عالم امکان ز تن روان جنبندهای نماند کزین ماجرا نسوخت در غم آل عباچندان كه ديده در غم آل عبا گريست يا خون دل به دامن ما كرد يا گريستدل، مبتلاى آتش غم گشت تا كه سوخت شد ديده بى فروغ ز اندوه تا گريستگه سينه در رثاى نبى ناله كرد، زار گه ديده در عزاى حسن، گه رضا گريستاز داغِ سينه سوز حبيبان كردگارخيل ملك به بارگه كبريا گريستحوّا كنار مريم و هاجر به سينه كوفت آسيه با خديجه و خيرالنّسا گريستتنها به جنّ و انس، پريشان گريستند روح الامين به عرش از اين ماجرا گريستبيگانه زين مصيبت عظماست بى قرار آن جا كه با تمام وجود آشنا گريستآرى خزان گلشن آن رسول شد چون ابر نوبهار، اگر چشم ها گريست شبهاى بقيعشبهاى بقيع تاريك و سرده اونجا كه پر از غصه و دردهنه شمع و چراغ و روشنايى استنه صحنى و گنبد طلايى استتنها زائرش يوسف زهراست در اون دل شب بى كس و تنها ستاون زائرى كه زمزمه دارههمه نالهى يا فاطمه دارهدر كنار قبرها تا مى نشينهآى مادر مى گه ز سوز سينهآى مادر ببين غريب و تنهامدر اين دل شب شبيه بابامقلبم شده از غم تو نيلىخوردى به درون كوچه سيلىاين غمزده شاهد تو بودهمادر چرا صورتت كبودهذكر مناجاتصفاى هر حال و صفايم حسنذكر مناجات و دعايم حسنهر كه بدون عشق تو زنده استدر دو سرا بنده ى شرمنده استهر كه بود گداى احسان تو به باغ جنت شده مهمان توهر كه به عشق قدمت نيست شدتازه به درگاه خدا بيست شدهر كه در عاشقى به تو پير شداز مِى مرتضى على سير شدهر كه كند ذكر تورا زمزمه ياد كند ز غربت فاطمهياد ز كوچه بنى هاشمىدر بر چشم تو گل فاطمىدست خزان بر دلت آذر زده سيلى محكمى به مادر زدهجان تو را ز غصه كرده نيلى حكايت مادر و ضرب سيلىتو بودى اى يگانه روح احساسشاهد پرپرشدن گل ياسزهر جعدهخون دل خوردن نصيب من شدهدرد خود امشب طبيب من شدهاين چه سودايى است تنها درد و غم مونس قلب غريب من شدهاين مصيبت نامه شرح اين دل است دشمن جانى حبيب من شدهاى خدا صبرم شده از كف برونراز قلب بى شكيب من شدهزهر جعده همسر ملعونه امپاسخ امن يجيب من شدهياد مادر ياد سيلى اى خدا قاتل جان غريب من شدهسقيفه ى ديگرمگر امام مجتبى كريم وبا وفا نبودكه در مدينه هيچكس به درگهش گدا نبودهميشه باب خانه اش چو سفره اش گشوده بودكريمتر از او كسى به وادى سخا نبودنكرده كس حمايتش غريب شد ولايتش يكى مطيع وبا وفا زيار و آشنا نبودقسم به سبزى تنش قسم به سرخى لبش اگر نبود صبر او حسين و كربلا نبودخدا بود گواه من ميان كوچه هاى ظلمانيس فاطمه كسى به غير مجتبى نبودمعز مومنين چرا به ناسزا خطاب شد؟مگر حسن پس از على امام و مقتدا نبودخواص جا زدند و شد سقيفه اى دگر عيان حذيفه و ابوذرى كنار مجتبى نبودبه غارت خيام او شتافتند كوفيانهزار شكر دخترى ميان خيمه ها نبودحسين عاشق حسن كشيد تير از كفنكسى شكسته دلتر از امير نينوا نبودكشته ى صبربيا اى در هجوم درد و غمها سنگرم زينبكه تو هم خواهر من بودى و هم مادرم زينببيا و خون دلهايى كه مى خوردم ببين در تشت كه در صبر و تحمل ياورم شد داورم زينباگر من كشته ى صبرم تويى سنگ صبور من ببين سيرم كه باشد لحظه هاى آخرم زينبزمين كرده دهانش باز و گويد سوختم زين آب از او بايد بپرسى چون شده با پيكرم زينبروم از آشيان وجوجه ى بى بال و پر دارمدگر جان تو واين طفل بى بال و پرم زينبتمام عمر جان مى كندم و راحت شدم امروزكه ازخون جگر پر بود عمرى ساغرم زينبعاشق بى قراركاش شبى شمع مزارت شوم نورفشان در شب تارت شومتو گل بى خارى و بگذار منگرد تو بنشينم و خوارت شومصبر و قرارم بر با تا مگرعاشق بى صبر و قرارت شوميا گذرم از حرمت چون نسيم يا كه شوم اشك و نثارت شومزاغ سياهم، چه شود از كرم با نگهى بلبل زارت شوم؟روى نهم بر روى خاك بقيعاشك فشان، گرد مزارت شومسوز بده تا كه ز سر تا به پا سوخته از شعله ى نارت شومغرق گنه «ميثم» آلوده ام خورد لبهاى حسين چوب يزيدآتش زهرتا آتش زهر ستم افروخته شد پروانه دين بال و پرش سوخته شدسوزد جگر از داغ جگرگوشه زهرا بر چوبه تابوت تنش دوخته شدديار غربتجام زهرآلوده را سر مى كشيدمرگ را چون يار در بر مى كشيداز ديار غربت پروانه ها پر شكسته سوى حق پر مى كشيداز نگاه او به در معلوم شدانتظار روى مادر مى كشيدطشت پر خون جگر تفسير كرد غربتى كه پاى منبر مى كشيدياس را از كودكى با رنگ سرخ در ميان صفحه پرپر مى كشيدگه غبار از دست مادر برد گاهدست خود برخاك معجر مى كشيدبوسه ى تيرديد چون بوسه ندادند به روى كفنش تير هم بوسه به تابوت زد و هم بدنشغصه هايى كه نهان بود ميان دل او شد جگر پاره و پر كرد فضاى دهنشدانى از بهر چه بى تاب شده و شكوه نكردسوخت از آتش آن زهر زبان سخنشتا كه باور بنماييد از اولاد عليست رنگ سبز آمد و پر كرد تمامى تنشعلت مرگ ورا چون كه نداند لحدى با خط سبز نوشتند به روى كفنشمادرش گفت كه گريان نشود روز جزا آن دو چشمى كه كند گريه براى حسنشواى مادرمآتش نشسته بر جگرم و اى مادرم خون مى چكد ز چشم ترم واى مادرماز بسكه بال بال زدم در شرار زهر خواهر شكسته بال و پرم واى مادرمآه اى عجل بيا كه بلاياى كوچه ها آمد دوباره در نظرم واى مادرمقدم نمى رسيد برايش سپر شوم او شد به چادرش سپرم واى مادرماز آن زمان كه شانه من شد عصاى او دردى نشسته بر كمرم واى مادرمروزى به زير سم ستوران تو قاسمم فرياد مى زنى پسرم واى مادرم جفاى روزگارسبز بودم چون صنوبر سوختم شمع گشتم تا به آخر سوختمطعنه و زخم زبان جانم گرفتزهر كين از پاى تا سر سوختمسوزشم هرگز ندارد تازگى بارها زين شعله ها پر سوختمطفل بودم از جفاى روزگار اول از داغ پيمبر سوختماز سقيفه مردم هيزم بدست آمدند وبار ديگر سوختمچشم من شد سرخ مثل ميخ در با شرار آتش در سوختممادرم در شعله ها افتاد و من از صداى آه مادر سوختمخواهرم در زير دست وپاى بود بهر حفظ جان خواهر سوختممادرم در بين آن نامحرمان من زغيرت همچو حيدر سوختمپهلويش بشكسته بود و مى دويد بهر آن جانباز رهبر سوختماز فدك تا ماه راسيلى زدندبر زمين افتاد اختر سوختمكرد تا با دستهاى بى رمقچادر خاكى اش بر سر سوختمخواهر مظلومه ام زينب بيا در برم تشتى بياور سوختمتو ز قحط آب مى سوزى حسين من گر از آب اى برادر سوختمغریب ترين كريممن آن شمعم كه غربت گرد من پروانه مى باشدز غمهايى كه من ديدم فلك ديوانه مى باشد.بلايايى كه من ديدم كسى دركش نخواهد كردغريبى من مظلوم چون افسانه مى باشدميان دوستان تنها ترم تا بين دشمنها برون خانه بر من امنتر از خانه مى باشدبه دست لشگرم شد خيمه ام غارت خدا داندخيانت پيشه كرده خادم بيگانه مىباشدبه يك دينار و درهم مى فروشند اقتدارم را خوشا بر تو حسين جان لشگرت مردانه مى باشدمعزالمومنين بودم مرا نام دگر دادندمرا لبريز از زخم زبان پيمانه مى باشدچهل سال است بعد مادرم پاره جگر هستم كنون اين زهر بر من دارويى جانانه مىباشدبه شهرى كه ندارد مرقدى بانوى مظلومهمزار من به ياد مادرم ويرانه مى باشدبى حرمتى هاقامت سرو از صبوريم خميدپاى منبر جان به لبهايم رسيدآن كه دائم سنگ دين بر سينه زدنيزه بر پايم ز راه كينه زدديگرى مى گفت با من اين چنين السلام يا مذل المسلمينآتش دل از رخم پيدا نبود غصه هاى من يكى دو تا نبودخانه ى ما خالى از جانانه شد در عزاى مصطفى جانانه شدناگهان دلشوره بر جانم فتاد گوئيا عالم ز حركت ايستادوه چه اين بى حرمتي ها زود بود مادرم در هاله اى از دود بودزهركارگرز تو اى زهر ممنونم، كه خود را كارگر كردى تو بار من، ببستى و محياى سفر كردىزمين را چاك دادى بس كه كارى بودى و مهلك تو اين با زمين كردى چه كارى با جگر كردىدگر چشمم نمى افتد به روى قاتل مادر مرا راحت ز عمرى خوردن خون جگر كردىبیمار غربتگشته ام بیمار غربت ، درد درمانم شدههمدمم در کنج عزلت ، آه سوزانم شدهمجتبایم ، آنکه از بی یاری و بی همدمیآه ، تنها محرم اسرار پنهانم شدهمی کنم در خانه خود هم به غربت زندگیمن ندانم با چه جرمی خانه ، زندانم شده ؟مرد را در خانه ، همسر محرم راز است و منمحرم رازم دریغا قاتل جانم شده !می خورم هر روز از زخم زبان خون جگرهر شب از بی یاوری ، شام غریبانم شدهرهبر تنهای تاریخم ، که بیش از هر گناهبیگناهی باعث رنج فراوانم شده از همه نزدیکتر بر من که شده همسر، بزهرمیزبان روزه لبهای عطشانم شدهوارث صبر پدر گشتم که در طفلی به ظلممادرم نقش زمین در پیش چشمانم شدهبا زبان حال می گویم ، که در دیوان عدلمدرک مظلومی من ، قبر ویرانم شدهظلم بی تکرار در تاریخ مظلومان دهرقصّه بعد از شهادت ، تیر بارانم شدهکفت جدّم کور در محشر نخواهد آمدندر جهان با معرفت ، چشمی که گریانم شدهدارد امید شفاعت در جزا بر مادرمآنکه با اخلاص در دنیا ثنا خوانم شدهمحمد موحدیان (امید)در مصائب امام حسن مجتبی (علیه السلام)کنید ماتمیان گریه در عزای حسنکه شد بلند به ماتم زنو لوای حسناگر گذشت محرم رسیده ماه صفرحسینیان بخروشید در عزای حسنپی تسلی زهرا ، خوش آنکه می گریدگهی برای حسین و ، گهی برای حسنببرد بار ملالی حَسَن ، که بردن آنز ما سوا نتواند کسی ، سوای حسنغمی که داشت حسن در دل حزین ، شرحشز من مجو که حَسَن داند و خدای حسنکند به دشمن خود بهر حفظ دین ، بیعتمقام حلم تماشا کن و رضای حسنز چشم اهل نظر سر زد آن عصا کز ظلمفرو برد همان کور دل به پای حسنچه دیده بود از او خصم او ، که دائم بودبه قصد جانِ به اندوه مبتلای حسنفغان که رنگ زمرد زَ سوده الماسپدید شد به لب لعل جانفزای حسنبه حق او بنگر جور چرخ و طغیانشکه بعدِ قتل ، عدو کرد تیر بارانشآینه از فرط تجلی شکستزهر کجا ، جُعد کجا ، او کجا ؟!غیر کجا و ، حرم هو کجا ؟!قطره کجا راه به دریا بَرد ؟اسم کجا پی به مسمّی برد؟هستی ظل بسته به نورست ، نورسایه که بی نور ندارد ظهورچون که زدم غوطه به دریای فکرتا به کف آرم دُرِ مضمونِ بکرهاتفی از خلوت لاهوتیانآمد و رو کرد به ناسوتیانگفت : خداوند علیم و غفورکرد در این آینه از بس ظهورتاب نیاورده و از پا نشستآینه از فرط تجلّی شکست!ذکر مَلک شد پس از آن از محنیا حسن و ، یا حسن و ، یا حسنمحمد علی مجاهدی (پروانه)در مرثیت امام حسن (علیه السلام)لاله ای بود که با داغ جگر سوخته بودآتشی در دل سودا زده افروخته بودشرم دارم که بگویم تن مسموم تراخصم با تیر به تابوت بهم دوخته بودراز دل را همه با همسر خود می گویندحَسن از همسر خودکامه خود سوخته بودجگرش پاره شد از نیشتر زخم زباندر لگن خون دلی ریخت که اندوخته بودارث مادر خود بُرد غم و رنج و محنصبر و تسلیم و رضا از پدر آموخته بودحسین اخوان کاشانی (تائب)در مرثیت امام حسن (علیه السلام)ره ز جفا چو بر جگر مجتبی رسیدافغانِ جن و انس به عرش عُلی رسیدپر اضطراب و واهمه شد عالم وجودهنگامه قیامت و ، یوم الجزا رسیددر هم شکست قائمه عرش کبریاگوئی که روز نیستی ماسوی رسیدچشم فلک ز گریه به غراب خون نشستاشک مَلک به طارم هفتم سما رسیدالماس جُعده کارگر افتاد ای درغآتش به جان حضرت خیر النّسا رسیدنعش امام شد هدف چوبه های تیریا فاطمه ! به نور دو چشمت چها رسیدبر حجت خدا ، چه ستمها ، چه ظلمهازآن نا کِسان دور ز شرم و حیا رسیددر شهر خویش و خانه خود هم غریب بوداز بسکه ظلم و جور بر او ز آشنا رسیدمظلوم چون تو کیست ؟ که از ظلم همسرشمسموم گشت و جان به لبش از جفا رسیدیا مصطفی ! ز روی تو هم کس نکرد شرمنا مردمی ببین ز کجا تا کجا رسیدروز جزا جواب خدا را چه می دهندآنان که ظلمشان به عزیز خدا رسیدسوز غمش به جان براتی شرر فگندآتش به استخوانش ازین ماجرا رسیدمحمد رضا براتی ماجرای دو طشت!شد از غمِ دو طشت دلم طشت پر ز خونخون جگر مدام فرو ریزم از عیوندر حیرتم به زینب مضطر چها گذشتآندم که او فتاد نگاهش به آن دو طشتیک طشت را ز خون جگر دید لاله گونیک طشت را بدید در آن راس پر ز خونیک طشت را بدید پر از پاره ی جگریک طشت را بدید در آن راس چون قمربرخاست چون زتاب عطش مجتبی ز خواببرداشت کوزه را که بنوشد دو جرعه آبآبش به کام رفت و دلش پر شراره شداز زهر اشقیا جگرش پاره پاره شداز آه و ناله ، خونِ دلِ اهل جهان نمودطشتی طلب ز زینب بی خانمان نمودآن طشت پر ز خون دل دردناک کردزینب بدید و از غم او جامه چاک کردطشت دگر که زینب از آن گشت بی سکوندر شهر شام بود به بزم یزید دونآن دم که راس پاک شهنشاهِ بحر و برآغاز کرد خواندن قرآن به طشت زربرداشت چوب کینه یزید از ره غضبکرد آشنا به لعل لب شاه تشنه لبزینب به ناله گفت که ای بی حیا ! مزنچوب جفا به بوسه گه مصطفی مزن !دارد صغیر تا به صف حشر ، شور و شینگاه از غم حسن ، گهی از ماتم حسینمحمد حسین صغیر اصفهانی (صغیر)پیامک های عرض تسلیتشهادت دومين نور ولايت، صاحب كرامت و شفيع قيامت، امام حسن مجتبى عليهالسلام ، را تسليت مىگوييم. اى كريم اهل بيت عليهمالسلام ، قلب اندوهگينمان در عزاى تو، ديدار و شفاعتت را در قيامت مىطلبد تا طعم بخشندگى تو را دريابيم. در متن نفسهایم، شعر غربت تو بغض میشود و رفتنت گریبانم را میفشارد. تنهایی تو را میتوان با همه کوهها، درختها، بادها و دریاها گریست. درود خداوند بر امام بزرگواری که هنگام نماز، در پیشگاه معبود، از خوف و خشیت او بدنش میلرزید و روی مبارکش زرد میگشت! سلام و درود خدا بر امام صبوری که برای نجات دین خدا، تلخی صلح با حکومت طاغوتی معاویه و کنایه و طعن منافقان را به جان خرید! درود خداوند بر امام غریبی که در خانه خود نیز مظلوم و تنها بود! شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام ، بر تشنگان دریای کرامت و بزرگواری او تسلیت باد!منابع:www.hawzah.netwww. emamhasan.jahanpayam.netwww.shiati.irwww.imamhasan.infoماهنامه اشاراتماهنامه گلبرگ
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 795]
صفحات پیشنهادی
دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2)
دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2)-دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: ...
دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2)-دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: ...
غربت غریب اهل بیت
صفحات پیشنهادی. دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ... پس از آن شب اندوهناک، که ...
صفحات پیشنهادی. دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ... پس از آن شب اندوهناک، که ...
حديث دل در غربت بقيع
دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2)-دل نوشته هایی درسوگ شهادت ... اما گویا بر پیشانی ...
دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2)-دل نوشته هایی درسوگ شهادت ... اما گویا بر پیشانی ...
در سایه ضریح کریمه اهل بیت
دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ... چه شده است که سایه خسته شانههایت که بیصدا ...
دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ... چه شده است که سایه خسته شانههایت که بیصدا ...
سرشك چشم علی علیه السلام در فراق پیامبر (ص)
9- اندوهگین بودن در فراق حضرت یکی از نشانههای دوستی، محزون بودن در فراق و دوری از دوست و محبوب است . دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ...
9- اندوهگین بودن در فراق حضرت یکی از نشانههای دوستی، محزون بودن در فراق و دوری از دوست و محبوب است . دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ...
دلنوشته اي از يك كارگردان مسلمان
دلنوشته اي از يك كارگردان مسلمان-دل نوشته اي از يك كارگردان مسلماناشاره:آنچه ... دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(1)-دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم ... 2 ( دريچه ) 21 جولای 2008 – دبير جشنواره فرهنگي هنري امام رضا(ع) گفت: اين ...
دلنوشته اي از يك كارگردان مسلمان-دل نوشته اي از يك كارگردان مسلماناشاره:آنچه ... دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(1)-دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم ... 2 ( دريچه ) 21 جولای 2008 – دبير جشنواره فرهنگي هنري امام رضا(ع) گفت: اين ...
جام دل تهی نمی ماند.
دلها را زیر و رو و دگرگون مىسازد ، با این گونه تحولّات درونى ، زندگى بیرونى هم ... دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(1)-دل نوشته هایی درسوگ .
دلها را زیر و رو و دگرگون مىسازد ، با این گونه تحولّات درونى ، زندگى بیرونى هم ... دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(1)-دل نوشته هایی درسوگ .
وقتی مجتبی محرمی ناگفته هایش را گفت
دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ... از اندوه قَلَندر همیشه بیدار شبهای دلتنگ شهر هم ...
دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ... از اندوه قَلَندر همیشه بیدار شبهای دلتنگ شهر هم ...
از هاجر تا زینب علیهاالسلام (2)
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2] ... دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ... برخیز که تأخیر ...
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2] ... دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ... برخیز که تأخیر ...
حديث دل در غربت بقيع
از جلوى ديدگان خواهرم بگريز!تقدير زينب عليهاالسلام از كنار بسترم برخيز! آمدهاى بر زخمهاى دلم نمك غربت ... دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ...
از جلوى ديدگان خواهرم بگريز!تقدير زينب عليهاالسلام از كنار بسترم برخيز! آمدهاى بر زخمهاى دلم نمك غربت ... دل نوشته هایی درسوگ شهادت کریم اهل بیت عليهم السلام(2) ...
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها