واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خاطراتی از زبان مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) تفریح من در محیط طلبگی خودم، در دوران جوانی، حضور در جمع طلبه ها بود. به مدرسه ی خودمان (مدرسه ی نواب) می رفتیم. جو طلبه ها برای ما جوّ شیرینی بود. طلبه ها دور هم جمع می شدند، صحبت و گفتگو و تبادل اطلاعات می کردند و حرف می زدند. محیط مدرسه برای خود طلبه ها مثل یک باشگاه محسوب می شد. در وقت بیکاری، آن جا دور هم جمع می شدند. علاوه بر این، در مسجد گوهرشاد مشهد هم مجمع خیلی خوبی بود. آن جا هم افراد متدیّن، طلاب، روحانیون وعلما می آمدند. می نشستند و با هم بحث علمی می کردند، بعضی هم صحبت های دوستانه می کردند. تفریح های ما اینها بود. البته من از آن وقت، ورزش می کردم. الآن هم ورزش می کنم. متأسفانه می بینم جوان های ما در ورزش، سستی می کنند، که این خیلی خطاست. آن وقت ما کوه می رفتیم، پیاده روی های طولانی می کردیم. من با دوستان خودم، چند بار از کوه های اطراف مشهد، همین طور کوه به کوه، روستا به روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم. از این گونه ورزش ها داشتیم. البته اینها تفریح های سرگرم کننده ای بود که خارج از محیط شهر محسوب می شد. من در دوران جوانی، زیاد مطالعه می کردم. غیر از کتاب های درسی خودمان که مطالعه می کردم و می خواندم، هم کتاب تاریخ می خواندم، هم کتاب ادبیات، هم کتاب شعر، هم کتاب قصه و رمان. به کتاب قصه خیلی علاقه داشتم و خیلی از رمان های معروف را در دوره ی نوجوانی خواندم. شعر هم می خواندم. من با بسیاری از دیوان های شعر، در دوره ی نوجوانی و جوانی آشنا شدم. به کتاب تاریخ، علاقه داشتم وچون درس عربی می خواندم و با زبان عربی آشنا شده بودم، به حدیث هم علاقه داشتم. من خیلی کتاب نگاه می کردم، منزل ما هم کتاب زیاد بود. پدرم کتاب خانه ی خوبی داشت و خیلی از کتاب ها هم، برای من مورد استفاده بود . البته خود ماها هم کتاب داشتیم، کرایه هم می کردیم. نزدیک منزل ما کتاب فروشی کوچکی بود که کتاب، کرایه می داد. من رمان که می خواندم، معمولاً از آن جا کرایه می کردم. در دوره ی اوایل طلبگی (در سنین پانزده، شانزده سالگی) به کتاب خانه ی آستان قدس مراجعه می کردم. گاهی روزها آن جا می رفتم و مشغول مطالعه می شدم. صدای اذان با بلندگو پخش می شد، به قدری غرق مطالعه بودم که صدای اذان را نمی شنیدم. خیلی نزدیک بود و صدا خیلی شدید داخل قرائت خانه می آمد و ظهر می گذشت. بعد از مدتی می فهمیدم که ظهر شده است! با کتاب، انس داشتم.من در دوره ی نوجوانی، شعر گفتن را شروع کردم و گاهی شعر می گفتم. منتها به دلایلی تا سال های متمادی شعرم را در انجمن ادبی – که آن وقت در مشهد تشکیل می شد و من هم شرکت می کردم – نمی خواندم. حالا عیبی ندارد آن دلیل را که – گفتم به آن دلیل نمی خواندم ، بگویم – علت، این بود که چون من سابقه ی زیادی با شعر داشتم، شعر را می شناختم؛ یعنی خوب وبد شعر را می شناختم. در آن انجمن، وقتی که شعری خوانده می شد و اشخاص نامداری هم در آن انجمن بودند، نقدی که من نسبت به شعر انجام می دادم، نقدی بود که غالباً مورد تأیید وتصدیق حضّار- از جمله خود آن شاعر- قرار می گرفت. وقتی که شعر خودم را نگاه می کردم، با دید یک تقّاد می دیدم که این شعر، من را راضی نمی کند. لذا نمی خواستم آن شعر را بخوانم؛ یعنی اگر شعری بود که از شعر آن روز بهتر بود، حتماً می خواندم. لکن می نشستم فکر می کردم، شعر را می گفتم، می نوشتم و پاکنویس می کردم؛ امّا در آن انجمن ادبی نمی خواندم. چرا؟ چون سطح آن انجمن به خاطر همین نقدهایی که می شد، بالاتر از این شعر بود. شاید شعرهایی خوانده می شد که از سطح آن شعر بالاتر نبود، اما مورد نقد قرار می گرفت. برگرفته از: زندگی نامه ی مقام معظم رهبری، مؤسسه ی فرهنگی قدر ولایت. منبع: مجله ی حدیث زندگی
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 425]