محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826748359
حکایتهای شنیدنی
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حکایتهای شنیدنی از سجایای اخلاقی امام (علیه السلام)شخصی به حضور امام سجاد (علیه السلام) آمد، و نسبت به آن حضرت جسارت كرده و سخنان درشت و ناسزا گفت . امام سجاد (علیه السلام) سكوت كرد، و هیچ سخنی به او نگفت ، او رفت (با توجه به اینكه آن شخص در یك جریان شخصی نسبت به امام ناراحت شده بود، و مربوط به كیان دین نبود). امام به همراهانش فرمود: شنیدید كه این مرد، با من چگونه برخورد كرد؟ اینك دوست دارم ، با من نزد او برویم تا بنگرید جواب او را چگونه خواهم داد؟. همراهان با امام حركت كردند، شنیدند كه آن حضرت در مسیر راه ، مكرر این آیه را می خواند: والكاظمین الغیظ: از ویژگی های پرهیزكاران این است كه ، خشم خود را فرو می برند (آل عمران - 134). همراهان دریافتند كه امام با او برخورد شدید نخواهد كرد. وقتی امام سجاد (علیه السلام) به در خانه او رسید، او را صدا زد، او از خانه بیرون آمد، در حالی كه تصور می كرد با برخورد شدید امام ، روبرو خواهد شد، برخلاف انتظار شنیدند امام (علیه السلام) به او فرمود: برادرم ! اگر آنچه به من گفتی ، در من وجود دارد، از درگاه خدا، طلب آمرزش می كنم ، و اگر در من وجود ندارد، از خدا می خواهم كه تو را بیامرزد. آن مرد بین دو چشم امام را بوسید و عرض كرد: آنچه گفتم در وجود تو نیست بلكه من به آن سزاوارترم.ضمانت آهوامام باقر(علیه السلام) فرمود: من و گروهی در حضور پدرم امام سجاد(علیه السلام) بودیم ، ناگهان آهوئی از صحرا آمد و در چند قدمی پدرم ایستاد و ناله كرد. حاضران به پدرم گفتند چه می گوید؟ پدرم فرمود: می گوید: بچه ام را فلانی صید كرده ، از روز گذشته تا حال شیر نخورده ، خواهش می كنم آن را از او گرفته و نزد من بیاور تا به او شیر بدهم . امام سجاد(علیه السلام) شخصی را نزد صیاد فرستاد و به او پیام داد آهو بچه را بیاور، آهو بچه را آورد، آهوی مادر تا بچه اش را دید چند بار دستهایش را به زمین كوبید و آه جانكاه و غم انگیزی كشید و بچه اش را شیر داد. سپس امام سجاد(علیه السلام) از صیاد خواهش كرد كه بچه آهو را آزاد كند، صیاد قبول كرد، امام آهو بچه رااز او گرفت و به مادرش بخشید، آهو با همهمه خود سخنی گفت و همراه بچه اش به سوی صحرا رفتند. حاضران به امام سجاد(علیه السلام) گفتند :آهو چه گفت ؟ امام فرمود: برای شما در پیشگاه خدا دعا كرد و پاداش نیك از برای شما طلبید.كنترل خشمروزی یكی از بستگان امام سجاد(علیه السلام) در حضور جمعی ، بر سر موضوعی بر امام سجاد(علیه السلام) سخنان نامناسب گفت . امام سجاد(علیه السلام) سكوت كرد، سپس آن شخص رفت ، امام سجاد(علیه السلام) به حاضران فرمود: آنچه را این مرد گفت ، شنیدید، و من دوست دارم كه همراه من بیایید و نزد او برویم ، تا جواب او را بدهم و شما بشنوید. حاضران ، موافقت كردند، امام سجامد(علیه السلام) با آنها رهسپار شدند، در راه مكرر می فرمود و الكاظمین الغیظ (از صفات پرهی زكاران فرو بردن خشم است) (آل عمران 134). حاضران فهمیدند كه آن حضرت ، پاسخ درشت به او نخواهد داد، همچنان با آنحضرت حركت كردند تا به منزل آن مرد بدگو رسیدند، او را صدا زدند، او از خانه خارج گردید، امام سجاد(علیه السلام) به او فرمود: ای برادر! اگر آنچه به من نسبت دادی در من هست ، از درگاه خدا، طلب آمرزش می كنم ، و اگر در من نیست ، از خدا می خواهم كه تو را ببخشد. آن مرد، سخت تحت تاءثیر بزرگواری امام قرار گرفت ، و به پیش آمد و بین دو چشم امام را بوسی د و عرض كرد: بلكه من سخنی به تو گفتم كه در تو نبود، ومن سزاوار به آن سخن هستم به این ترتیب امام سجاد(علیه السلام) درس بردباری و حفظ رابطه خوی شاوندی و كنترل خشم را به ما آموخت .سه مصیبت بزرگمردی به محضر امام سجاد(علیه السلام) آمد، و از حال و روزگار دنیای خود شكایت كرد، امام سجاد(علیه السلام) فرمود: مسكین ابن آدم ، له فی كلّ یوم ثلاث مصائب لایعتبر بواحده منهن ، و لو اعتبر لهانت المصائب و امر الدنیا... : بیچاره انسان كه در هر روز، دستخوش سه مصیبت است كه از هیچیك عبرت نمی گیرد، در صورتی كه اگر عبرت می گرفت ، مصائب دنیا برای او آسان می شد. 1 هر روز كه از عمر او می گذرد از عمر او كاسته می گردد، در صورتی كه اگر از مال او چیزی كاسته می شد قابل جبران بود، ولی كاهش عمر قابل جبران نیست . 2 هر روز، رزقی كه به او می رسد اگر از راه حلال باشد، حساب دارد، و گرنه عقاب دارد (و این حساب و عقاب در دادگاه الهی در انتظار او است .) 3 مصیبت سو از همه بزرگتر است ، و آن اینكه هر روز كه از عمر انسان می گذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیك می گردد، ولی نمی داند كه رهسپار بهشت است یا دوزخ ؟ اگر براستی در فكر این سه مصیبت باشد، گرفتاریهای مادی ، در برابر آنها ناچیز است و آسان خواهد شد.خوف از خدابه نقل ابوحمزه ثمالی ، امام سجاد (علیه السلام) فرمود: مردی با خانواده اش سوار بر كشتی شد كه به وطن برسند، كشتی در وسط دریا درهم شكست و همه سرنشینان كشتی غرق شده و به هلاكت رسیدند، جز یك زن ( كه همسر همان مرد بود) او روی تخته پاره كشتی چسبیده و امواج ملایم دریا آن تخته را حركت داد تا به ساحل جزیره ای آورد، و آن زن نجات یافت و به آن جزیره پناهنده شد. اتفاقا در آن جزیره راهزنی بود بسیار بی حیا و بی باك ، ناگاه زنی را بالای سرش دید و به او گفت : تو انسانی یا جنی ؟ آن زن جریان خود را بازگو كرد، آن مرد بی حیا با آن زن به گونه ای نشست كه با همسر خود می نشیند، و آماده شد كه با او زنا كند. زن لرزید و گریه كرد و پریشان شد. او گفت : چرا لرزان و پریشان هستی ؟ زن با دست اشاره به آسمان كرد و گفت افرق من هذا: از این (یعنی خدا) می ترسم . مرد گفت : آیا تاكنون چنین كاری كرده ای ؟ زن گفت : نه به خدا سوگند. مرد گفت : تو كه چنین كاری نكرده ای ، و اكنون نیز من تو را مجبور می كنم ، این گونه از خدا می ترسی ، من سزاوارترم كه از خدا بترسم . همانجا برخاست و توبه كرد و به سوی خانواده اش رفت و همواره در حال توبه و پشیمانی بسر می برد. تا روزی در بیابان پیاده حركت می كرد، در راه به راهب ( عابد مسیحیان) برخورد كه او نیز به خانه اش می رفت ، آنها همسفر شدند، هوا بسیار داغ و سوزان بود، راهب به او گفت : دعا كن تا خدا ابری بر سر ما بیاورد تا در سایه آن ، به راه خود ادامه دهیم . گنهكار گفت : من در نزد خود كار نیكی ندارم تا جرئت به دعا و درخواست چیزی از خدا داشته باشم . راهب گفت : پس من دعا می كنم تو آمین بگو. گنهكار گفت : آری خوب است . راهب دعا كرد و او آمین گفت ، اتفاقا دعا به استجابت رسید و ابری آمد و بالای سر آنها قرار گرفت و سایه ای برای آنها پدید آورد، هر دو زیر آن سایه قسمتی از روز را راه رفتند تا به دو راهی رسیدند و از همدیگر جدا شدند، ولی چیزی نگذشت كه معلوم شد ابر بالای سر آن جوان گنهكار قرار گرفت و از بالای سر راهب رد شد. راهب نزد آن جوان آمد و گفت : تو بهتر از من هستی ، و آمین تو به استجابت رسیده نه دعای من ، اكنون بگو بدانم چه كار نیكی كرده ای ؟ آن جوان ، جریان آن زن و توبه و خوف خود را بیان كرد، راهب به راز مطلب آگاه شد و به او گفت : غفرلك ما مضی حیث دخلك الخوف فانظر كیف تكون فیما تستقیل . گناهان گذشته ات به خاطر ترس از خدا آمرزیده شد، اكنون مواظب آینده باش .(1)حضور قلب در نمازامام سجاد علیه السلام در حال نمازبود كه فرزندش در چاه افتاد.مردم متوجه شدند و سر و صدا بلند كردند و باسعی و تلاش بچه را از چاه بیرون آوردند و همچنان امام علیه السلام در حال نماز بود. وقتی نماز به پایان رسید به او گفته شد چرا با افتادن بچه در چاه نماز را تمام نكردی و به نجات فرزندت نشتافتی ؟ حضرت فرمود: من متوجه نشدم زیرا با پروردگار بزرگم مشغول مناجات بودم .آتش آخرتروزی در منزل امام سجاد علیه السلام آتش سوزی شد، آن حضرت در حال سجده بود، مردم كه از آتش وحشت زده شد بودند امام علیه السلام را صدا زدند و گفتند: یابن رسول اللّه ، یابن رسول اللّه ! آتش اماامام علیه السلام سر از سجده برنداشت تااینكه باكمك دیگران آتش خاموش شد. پس از آنكه امام علیه السلام نماز را به پایان رسانید ازسوال شد چه چیزی شما را از این آتش بی توجه كرده بود؟ حضرت فرمود: آتش آخرت.مهیای سفرزهری گوید: امام سجاد علیه السلام را در شبی تاریك و سرد دیدم كه مقداری آرد بر دوش خود گذارده و حركت می كند. عرض كردم : یا بن رسول اللّه اینها چیست ؟ فرمود: سفری در پیش دارم و برای آن توشه ای را به جای امنی می برم . زهری : این غلام من است و آن را برای شما حمل می كند، اما امام علیه السلام نپذیرفت . زهری : خودم آن را حمل می كنم زیرا من شان شما را بالاتر از این می دانم كه آن را حمل كنید. امام علیه السلام : اما من شان خود را بالاتر از این نمی دانم كه آنچه مرا در سفر نجات می دهد و ورودم را بر كسی كه می خواهم به محضر او باریابم نیكو می گرداند حمل نمایم ، تو را به خدا بگذار كار خود را انجام دهم . زهری از خدمت امام جدا شد به راه خود رفت اما پس از چند روز كه به محضر امام علیه السلام رسید عرض كرد: یابن رسول اللّه ! اثری از سفری كه فرمودی نمی بینم . امام علیه السلام فرمود: بله ای زهری ، آنطور كه گمان كرده ای نیست بلكه آن سفر، سفر مرگ است و من برای آن آماده می شوم . براستی كه آمادگی برای مرگ پرهیز از حرام و بخشش در راه خیر است .(2)لگد به افتادهعبدالملك بن مروان ، بعد از 21 سال حكومت استبدادی ، در سال 86 هجری از دنیا رفت. بعد از وی پسرش ولید جانشین او شد. ولید برای آنكه از نارضاییهای مردم بكاهد، بر آن شد كه در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار با مردم تعدیلی بنماید. مخصوصا در مقام جلب رضایت مردم مدینه كه یكی از دو شهر مقدس مسلمین و مركز تابعین و باقیماندگان صحابه پیغمبر و اهل فقه و حدیث بود برآمد. از این رو هشام بن اسماعیل مخزونی پدر زن عبدالملك را كه قبلاً حاكم مدینه بود و ستمها كرده بود و مردم همواره آرزوی سقوط وی را می كردند از كار بركنار كرد. هشام بن اسماعیل ، در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد كرده بود. سعید بن مسیب ، محدث معروف و مورد احترام اهل مدینه را به خاطر امتناع از بیعت ، شصت تازیانه زده بود و جامه ای درشت بر وی پوشانده ، بر شتری سوارش كرده ، دور تا دور مدینه گردانده بود. به خاندان علی علیه السلام و مخصوصا مهتر و سرور علویین ، امام علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام بیش از دیگران بدرفتاری كرده بود. ولید هشام را معزول ساخت و به جای او، عمر بن عبدالعزیز، پسر عموی جوان خود را كه در میان مردم به حسن نیت و انصاف معروف بود، حاكم مدینه قرار داد. عمر برای باز شدن عقده دل مردم ، دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان حكم نگاه دارند و هركس كه از هشام بدی دیده یا شنیده بیاید و تلافی كند و داد دل خود را بگیرد. مردم دسته دسته می آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود كه نثار هشام بن اسماعیل می شد. خود هشام بن اسماعیل ، بیش از همه ، نگران امام علی بن الحسین و علویین بود. با خود فكر می كرد انتقام علی بن الحسین در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها نسبت به پدران بزرگوارش ، كمتر از كشتن نخواهد بود. ولی از آن طرف ، امام به علویین فرمود، خوی ما بر این نیست كه به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنكه ضعیف شد انتقام بگیریم ، بلكه برعكس ، اخلاق ما این است كه به افتادگان كمك و مساعدت كنیم . هنگامی كه امام با جمعیت انبوه علویین ، به طرف هشام بن اسماعیل می آمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند. هر لحظه انتظار مرگ را می كشید. ولی برخلاف انتظار وی ، امام طبق معمول كه مسلمانی به مسلمانی می رسد با صدای بلند فرمود:سَلامٌ عَلَیْكُمْ و با او مصافحه كرد و بر حال او ترحم كرده به و فرمود:اگر كمكی از من ساخته است حاضرم . بعد از این جریان ، مردم مدینه نیز شماتت به او را موقوف كردند.توجه به دیگرانامام صادق (علیه السلام) فرمود: روزی وقتی كه امام سجاد (علیه السلام) روزه بودند دستور داد گوسفندی را ذبح كردند و قطعه قطعه نموده پختند و هنگام غروب كنار دیك آمد، و فرمود كاسه ها را بیاورید، همه غذا را در میان آن كاسه ها ریخت و فرمود: بین فلان طایفه از اول تا آخر تقسیم كردند، دیگر غذا نماند، و خود با كمی نان و خرما افطار كردند. آن حضرت بیست بار با شتری از مدینه به مكه رفت و در این بیست بار حتی یكبار تازیانه بر شترش نزد و می فرمود: اگر ترس قصاص نبود، انجام می دادم ، هنگام كند رفتن شتر تنها با تازیانه اشاره می كرد.(3)خدمت به اهل قافلهقافله ای از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت ، همینكه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت كرد و بعد از مدینه به مقصد مكه به راه افتاد. در بین راه مكه و مدینه ، در یكی از منازل ، اهل قافله با مردی مصادف شدند كه با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصی در میان آنها شد كه سیمای صالحین داشت و با چابكی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به كارها و حوایج اهل قافله بود، در لحظه اول او را شناخت . با كمال تعجب از اهل قافله پرسید: این شخصی را كه مشغول خدمت و انجام كارهای شماست می شناسید؟ - نه ، او را نمی شناسیم ، این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد، مردی صالح و متقی و پرهیزگار است . ما از او تقاضا نكرده ایم كه برای ما كاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است كه در كارهای دیگران شركت كند و به آنها كمك بدهد. معلوم است كه نمی شناسید، اگر می شناختید این طور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمی شدید مانند یك خادم به كارهای شما رسیدگی كند. مگر این شخص كیست ؟ این ، علی بن الحسین زین العابدین است . جمعیت آشفته بپا خاستند و خواستند برای معذرت ، دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گِله گفتند: این چه كاری بود كه شما با ما كردید؟!ممكن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بكنیم و مرتكب گناهی بزرگ بشویم . امام :من عمدا شما را كه مرا نمی شناختید برای همسفری انتخاب كردم ؛ زیرا گاهی با كسانی كه مرا می شناسند مسافرت می كنم ، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می كنند، نمی گذارند كه من عهده دار كار و خدمتی بشوم ، از اینرو مایلم همسفرانی انتخاب كنم كه مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می كنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نایل شوم.(4)منابع:1) داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي2) قصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليه السلام) / محمد رضا اکبري3) داستان صاحبدلان / محمد محمدي اشتهاردي4) داستان راستان / استاد مطهري
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1488]
صفحات پیشنهادی
حکایتهای شنیدنی
حکایتهای شنیدنی از سجایای اخلاقی امام (علیه السلام)شخصی به حضور امام سجاد (علیه السلام) آمد، و نسبت به آن حضرت جسارت كرده و سخنان درشت و ناسزا گفت . امام سجاد ...
حکایتهای شنیدنی از سجایای اخلاقی امام (علیه السلام)شخصی به حضور امام سجاد (علیه السلام) آمد، و نسبت به آن حضرت جسارت كرده و سخنان درشت و ناسزا گفت . امام سجاد ...
جند حکایت شنیدنی به نقل از آیت الله بهجت(ره)
جند حکایت شنیدنی به نقل از آیت الله بهجت(ره)-جند حکایت شنیدنی به نقل از آیت الله بهج.
جند حکایت شنیدنی به نقل از آیت الله بهجت(ره)-جند حکایت شنیدنی به نقل از آیت الله بهج.
حکایت جالب و شنیدنی گروه 99
حکایت جالب و شنیدنی گروه 99 بازدید : 32 مرتبه تاریخ : چهارشنبه 24 شهریور 1389 پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛اما ...
حکایت جالب و شنیدنی گروه 99 بازدید : 32 مرتبه تاریخ : چهارشنبه 24 شهریور 1389 پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛اما ...
حكايت احمدی نژاد و جوان عاشق امام زمان
حكايت احمدی نژاد و جوان عاشق امام زمان-اين جوان در حالي كه گريه ميكرد به رئيس جمهور ... فارس: در ملاقات مردم با رئيس جمهور در جنوب تهران حكايتي شنيدني بين احمدينژاد و ...
حكايت احمدی نژاد و جوان عاشق امام زمان-اين جوان در حالي كه گريه ميكرد به رئيس جمهور ... فارس: در ملاقات مردم با رئيس جمهور در جنوب تهران حكايتي شنيدني بين احمدينژاد و ...
حکایت جگرسوز بازگشت یار عراقی به پرسپولیس!
حکایت جگرسوز بازگشت یار عراقی به پرسپولیس!-ورزش > فوتبال ملی - حوار محمد ... این یک روایت شنیدنی است از یک بازیکن دل نازک عراقی. اصلا حس نکنید دارید ...
حکایت جگرسوز بازگشت یار عراقی به پرسپولیس!-ورزش > فوتبال ملی - حوار محمد ... این یک روایت شنیدنی است از یک بازیکن دل نازک عراقی. اصلا حس نکنید دارید ...
حكايتهاي تلخ و شيرين از ببرهاي بنگالي
حكايتهاي تلخ و شيرين از ببرهاي بنگالي-كتاب «قصههاي ببر» شامل يازده ... زبانان همواره خاطره هاي فراواني از شنيدن قصه هاي شنيدني با صداي اين نويسنده از راديو دارند.
حكايتهاي تلخ و شيرين از ببرهاي بنگالي-كتاب «قصههاي ببر» شامل يازده ... زبانان همواره خاطره هاي فراواني از شنيدن قصه هاي شنيدني با صداي اين نويسنده از راديو دارند.
پنج حکایت کوتاه فوق العاده خواندنی
پنج حکایت کوتاه فوق العاده خواندنی-حکایت اول : مهندسي بود كه در تعمير دستگاه هاي ... اين داستان هم كه در مورد شركت آي بي ام اتفاق افتاده در نوع خود شنيدني است.
پنج حکایت کوتاه فوق العاده خواندنی-حکایت اول : مهندسي بود كه در تعمير دستگاه هاي ... اين داستان هم كه در مورد شركت آي بي ام اتفاق افتاده در نوع خود شنيدني است.
حكايت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر مقدّس قم
حكايت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر مقدّس قم-حكايت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر ... جالب و شنيدني دارد كه حضرت آيتالله شيخ لطفالله صافي آن را در كتاب «پاسخ ده ...
حكايت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر مقدّس قم-حكايت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر ... جالب و شنيدني دارد كه حضرت آيتالله شيخ لطفالله صافي آن را در كتاب «پاسخ ده ...
حکایت خانه ویران پادشاهان
حکایت خانه ویران پادشاهان-آورده اند: وقتی عمرو بن لیث صفّار در زمستان بسیار سردی با لشکریانش وارد نیشابور شد، به سربازان ... چهل داستان شنيدني درباره سلمان (1) ...
حکایت خانه ویران پادشاهان-آورده اند: وقتی عمرو بن لیث صفّار در زمستان بسیار سردی با لشکریانش وارد نیشابور شد، به سربازان ... چهل داستان شنيدني درباره سلمان (1) ...
حكايتي از زبان مسيح
حكايتي از زبان مسيح نقل مي كنند كه بسيار شنيدني است . مي گويند او اين حكايت را بسيار دوست داشت و در موقعيت هاي مختلف آن را بيان ميكرد . حكايت اين است : مردي ...
حكايتي از زبان مسيح نقل مي كنند كه بسيار شنيدني است . مي گويند او اين حكايت را بسيار دوست داشت و در موقعيت هاي مختلف آن را بيان ميكرد . حكايت اين است : مردي ...
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها