تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس خداى عزوجل را اطاعت كند خدا را ياد كرده است، هر چند نماز خواندن و روزه گرفتن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833301990




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ستاره بلند عشق‏


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ستاره بلند عشق‏
ستاره بلند عشق‏ نويسنده:مهدی آقایی در 1877 م. در سيالكوت به دنيا آمد. در مدرسه، شاگرد اول شد و بورس تحصيلى در كالج اسكاچ ميشن را دريافت كرد و آن‏جا هم شاگرد دوم شد؛ سپس با رتبه ممتاز، در زبان‏هاى انگليسى و عربى ليسانس گرفت. بعد از آن، شاگرد اول دانشگاه در فوق ليسانس رشته فلسفه شد و جام نقره‏اى گرفت. اين‏جا بود كه تدريس در دانشگاه دولتى لاهور را آغاز كرد. سال 1905م. بود كه براى ادامه تحصيل، به اروپا رفت و از دانشگاه مونيخ آلمان، دكتراى فلسفه گرفت و در همين سال از دانشگاه لندن، ليسانس حقوق گرفت. وى از دو دانشگاه پنجاب و عليگره، دكتراى افتخارى دريافت كرد. اين علامه مجاهد، عاقبت در 21 آوريل 1938م. چشم از جهان فرو بست. يك روز اقبال دير به مدرسه رسيد. معلم سر كلاس بود كه اقبال در زد و وارد شد. معلم پرسيد: چرا دير كردى؟ اقبال هم بدون معطلى جواب داد: اقبال، هميشه دير مى‏آيد!اقبال مى‏گويد: روزى فقيرى سمج به در خانه‏مان آمده بود و با وجود اين‏كه چندين بار عذرش را خواستم، اما به در چسبيده بود و نمى‏رفت. اصرار گدا كم كم حوصله‏ام را سر برد و عاقبت با او دست به يقه شدم و سيلى محكمى روانه‏اش كردم؛ طورى كه گدا پرت شد و آن‏چه در كشكول داشت، پخش زمين شد. پدرم كه با سر و صداى ما بيرون آمده بود، به محض ديدن اين صحنه، آن قدر آزرده شد كه به گريه افتاد و گفت: در روز حشر، وقتى كه اطراف رسول‏اللَّه صلى‏اللَّه عليه و آله، حكيمان، شهيدان و زاهدان حلقه مى‏زنند، در آن اجتماع، فرياد اين فقير مظلوم، نظر حضرت را جلب خواهد كرد و او به من مى‏گويد: يك نوجوان مسلمان به كفالت تو داده شده تا او را طبق تعاليم من تربيت كنى؛ ولى اين كار آسان را هم نتوانستى انجام دهى و اين توده خاك را انسان سازى. آن وقت من چه جوابى به آقا و مولاى خويش بدهم؟ پسرم! تو غنچه گلستان محمدى هستى؛ از نسيم آن گلستان، شكوفه كن و از بهار همان گلستان، رنگ و بو بگير تا بوى خوش اخلاق محمدى از تو برخيزد.سيد سليمان ندوى - بزرگ‏ترين شخصيت علمى پاكستان و رئيس وقت ندوةالعلماء - براى ديدار اقبال به لاهور آمد. وقتى به ملاقات او نايل شد، به اقبال گفت: من صرفاً براى ديدار شما به اين مسافرت آمده‏ام و يك مطلب دارم كه آن، مرا به ديدار شما فرستاده است.اقبال گفت: بفرماييد.سيد گفت: من و امثال من، چهل يا پنجاه سال در قرآن و حديث و معارف اسلامى غور كرده‏ايم؛ ولى هيچ وقت نتوانستيم مقام و موقعيت تو را احراز كنيم و به نسبتى كه تو مسلط شدى و در دل پير و جوان مسلمان جا باز كردى، ما نتوانسته‏ايم و كارى از ما ساخته نيست؛ سرّ اين موفقيت چيست؟اقبال تعارفى كرد؛ ولى سيد اصرار كرد. از او اصرار و از اين انكار؛ عاقبت اقبال لب باز كرد و گفت: اگر شخصيت من و نغمه‏ها و سرودهاى من اثرى داشته باشد، قطعاً به اين دليل است كه حرف پدرم را گوش كردم و قرآن را طورى خواندم كه گويى با من حرف مى‏زند.روزى در دوران تعطيلات دانشگاه، همراه با دوستم به دهى دورافتاده در اسكاتلند رفتيم. در آن‏جا به من خبر دادند كه يك مبلّغ مسيحى كه از هندوستان آمده، مى‏خواهد در مدرسه ده سخنرانى كند. موضوع سخنرانى هم «در هند مسيحيت تا چه حد گسترش مى‏يابد؟» بود.وقتى كه رسيديم، شنيديم كه مبلّغ مى‏گفت: هند، حدود سى‏صد ميليون جمعيت دارد؛ ولى نمى‏توان آنها را انسان ناميد آنها از لحاظ عادات و خصايل و از نظر تمدن، انسان‏هايى بسيار پست به شمار مى‏روند و فقط اندكى از حيوانات بالاترند. ما با جد و جهد و تلاش و طى سال‏ها، اين حيوانات انسان‏نما را با تمدن آشنا كرده‏ايم؛ ولى اين كار، خيلى وسيع و مهم است و شما بايد به سازمان ما پول بدهيد تا بتوانيم در اين كار موفق شويم.سپس مبلّغ، فيلم‏هايى از هندى‏ها گذاشت كه در آنها مردم نيمه برهنه، مشغول زندگى بدوى بودند. وقتى سخنرانى تمام شد، من ايستادم و از رئيس مجلس اجازه خواستم تا سخن بگويم. او به من اجازه داد و من براى 25 دقيقه، با هيجان صحبت كردم و به مستمعين گفتم: «من سراپا هندى هستم. شيره و خميره من از اين سرزمين است. شما مى‏توانيد از ظاهر من، عادات و حالات من و رنگ صورتم، اين حقيقت را دريابيد. من به زبان شما با همان روانى مبلّغ، درباره حقايق و معارف آن جا صحبت مى‏كنم. من در هند تحصيل كرده‏ام و براى آموزش عالى، به كمبريج آمده‏ام. شما از صورت و سخنان من مى‏توانيد دريابيد كه آن‏چه مبلّغ درباره مردم هند گفته است، تا چه حد صحت دارد... به نظرم، آقاى مبلّغ، فقط به اين سبب احساسات شما را برانگيخته كه جيب‏هاى شما را خالى كند». به مجرد آن كه سخنان من تمام شد، رنگ مجلس عوض گرديد و مردم با من هم صدا شدند و مبلّغ كه شديداً مأيوس شده بود، جلسه را با جيب خالى ترك كرد.روزى اقبال سوار قطار شد تا از دانشگاه به خانه‏اش برود. دو مرد انگليسى كه روبه‏روى او نشسته بودند، با هم درباره بودا صحبت مى‏كردند. ناگهان يكى از آنان به طرف اقبال برگشت و گفت! آقا مثل اين‏كه شما آسيايى هستيد؛ آيا در مورد مذهب بودا، چيزى مى‏دانيد؟اقبال در حالى كه لبخندى روى لبش بود، جواب داد: بله و بعد ساكت شد. مرد كه منتظر جواب بود، كمى صبر كرد و وقتى ديد اقبال حرف نمى‏زند، پرسيد: نمى‏خواهيد جواب ما را بدهيد؟اقبال گفت: بله، الان جوابتان را مى‏دهم.سپس از پنجره قطار به دوردست‏ها خيره شد و به فكر فرو رفت. نگاه منتظر مردها، همچنان روى صورت اقبال بود. قطار رفت و رفت تا به ايستگاه رسيد و با سوتى، وارد ايستگاه شد. اقبال بلند شد و دست دراز كرد تا از همراهانش خداحافظى كند. آن دو مرد كه هنوز منتظر پاسخ بودند، با تعجب به اقبال نگاه كردند. اقبال با لبخند گفت: انگار جوابتان را نگرفتيد؛ مذهب بودا، همين است؛ فكر كردن!گر چه خيلى‏ها مزاحم اقبال شدند و حتى عليه او فتوا صادر كردند و گفتند كه «تا وقتى سرآينده اين اشعار، توبه نكند، تمام مسلمانان بايد از نشست و برخاست با او بپرهيزند و در غير اين صورت، گناهكار خواهند بود»، ولى او دست از تلاش نكشيد.اقبال، اولين كتابش را كه علم الاقتصاد بود، وقتى نوشت كه در اين موضوع، كتابى تا آن زمان به زبان اردو نگاشته نشده بود و چون معتقد بود كه نظريات اقتصادى تغييرپذيرند، كتابش را قابل چاپ مجدد ندانست.حاصل تلاش اقبال، 15 هزار بيت شعر است كه 9 هزار بيت آن به فارسى و 6 هزار بيت به زبان اردوست.براى اقبال كه يك مصلح و انديشمند بزرگ بود، نوشته‏هايش حكم ترجمان ضميرش را دارد. خواندن گل‏هايى از بوستان اقبال، خالى از لطف نيست.اقبال مى‏نويسد:نمى‏تواند در مملكتى احكام اسلام جارى باشد، ولى حكومت اسلامى نباشد. آيا نبى اكرم صلى‏اللَّه عليه و آله، اگر به كفار مكه مى‏گفت كه شما بر بت‏پرستى خود باقى بمانيد و ما هم بر توحيد خودمان خواهيم بود و بر اساس اشتراك مليت و زبان، وحدت عربى تشكيل مى‏دهيم، بين دين و حكومت، جدايى به وجود نمى‏آمد؟ اما مى‏بينيم كه پيامبر صلى‏اللَّه عليه و آله به دنبال چيز ديگرى بود و آن، تشكيل امت واحد اسلامى بود.دلى كه از آرزوآفرينى بازماند، پرشكسته و بى‏پرواز است و آرزوست كه خودى را قوام مى‏بخشد. لذت ديدار است كه ديدن دلدار را صورت مى‏بخشد. شوخى رفتار است كه به كبك، پا مى‏دهد و سعى نواست كه به بلبل، منقار عطا مى‏كند. نى در دست و لب نوازنده است كه آبادى مى‏يابد و گرنه در نيستان، هيچ چيز بالفعلى نيست. علم، تمدن، نظم، آداب و آيين، همه زاييده آرزوهايى مى‏باشند كه به تلاش مقرون شده‏اند.اى هم‏نفسان! ذوق هنر، پسنديده است و مطلوب؛ ولى هنرى كه ما را به حقايق اشيا رهبرى نكند، چه اثرى بر آن بار خواهد بود؟ مقصود از هنر، اكتساب حرارت حيات ابدى است وگرنه اين شراره يك آن، چه فايده دارد؟ ملت‏ها نمى‏توانند بدون معجزه قيام كنند. از هنرى كه خاصيت عصاى موسى در آن نباشد، چه ساخته است؟ مقصود از علم، كشف حقيقت است و غرض از هنر، مصور ساختن و مجسم كردن حقيقت است. شعله حيات را نمى‏توان از ديگران به عاريت گرفت. اين شعله، بايد در درون معبد روح هر فردى برافروخته شود.خدايا! هر چه دارم و هر چه مى‏خواهى بگير؛ ولى سوز و آه سحرى را از من مگير. خدايا! از تو مى‏خواهم كه به جوانان مسلمان، اين شور را بدهى تا آنها نيز از بركت قرآن برخوردار شوند.اقبال مى‏گويد: من در شاعرى، به زيبايى كلمات و فنون ادبى و نازك خيالى، توجهى ندارم؛ مقصودم اين است كه انقلابى را در افكار ايجاد كنم.اى مسلمان! مانند نغمه امواج در سواحل محبوس مباش؛ بلكه بجوش و بخروش و بال و پرت را در اطراف آفاق بگشا و سراسر جهان را به نور ايمان خود روشن كن و با نيروى يقين و با نام پيغمبرت، پرتوافشانى كن! اگر در بوستان، گلى نباشد، قمرى و عندليب، نغمه‏سرايى نخواهند كرد و اگر در ميان برگ‏ها، شكوفه‏ها لبخند نزنند، در بوستان روزگار، گلى نخواهد خنديد و اگر نام محمد صلى اللَّه عليه و آله در ميان نباشد، نبض عالم وجود، حرارتى نخواهد داشت.اين هم ترجمه‏اى از شعر اقبال به زبان اردو، وقتى او به سواحل عرب رسيده بود:آبروى خاك پاك مدينه سبحان اللَّه‏آفتاب هم با سر خميده آن جا رفت‏اى سرزمين مقدس! به تو تبريك مى‏گويم؛ سنگى بودى كه معماران جهان تو را نپذيرفتند؛ ولى يك كودك يتيم، نمى‏دانم چه وردى بر تو خواند كه بناى تهذيب و تمدن دنياى امروز از آن تو شد.اى سرزمين پاك! ريگ‏زاران تو هزاران نقش مقدس ديده است. سايه درختان خرماى تو، بر سر هزاران ولى و پادشاه افتاده است. اى كاش خاك بدن گناهكار من، در ميان دانه‏هاى شن‏هاى صحراى تو پراكنده شوند.انتخاب شعرى از بين چندين هزار بيت، بسيار مشكل است و كار وقتى سخت‏تر مى‏شود كه شاعر، اقبال باشد؛ اما آن‏چه ما توانستيم انتخاب كنيم، اين چند بيت است:ساحل افتاده گفت گر چه بسى زيستم‏هيچ نه معلوم شد، آه كه من كيستم‏موج ز خود رفته‏اى تيز خراميد و گفت‏هستم اگر مى‏روم، گر نروم نيستم‏آدم از بى‏بصرى بندگى آدم كردگوهرى داشت، ولى نذر قباد و جم كرديعنى از خوى غلامان ز سگان پست‏تر است‏من نديدم كه سگى پيش سگى سر خم كردچون چراغ لاله سوزم در خيابان شمااى جوانان عجم! جان من و جان شماغوطه‏ها زد در ضمير زندگى انديشه‏ام‏تا به دست آورده‏ام افكار پنهان شمامهر و مه ديده، نگاهم برتر از پروين گذشت‏ريختم طرح حرم در كافرستان شماتا سنانش تيزتر گردد و پيچيدمش‏شعله آشفته بود اندر بيابان شمافكر رنگينم كند نذر تهى دستان شرق‏پاره لعلى كه دارم از بدخشان شمامى‏رسد مردى كه زنجير غلامان بشكندديده‏ام از روزن ديوار زندان شماحلقه گرد من زنيد اى پيكران آب و گل‏آتشى در سينه دارم از نياكان شمابى‏جهت نيست كه دكتر على شريعتى در مورد اقبال مى‏گويد: پيام اقبال، اين است كه آتش خويش را در دل‏هايمان برافروزيم و روح ايمان، عرفان و آن عشق بزرگ انسان‏پرور را دوباره در جان‏هايمان مشتعل سازيم؛ تا با روح هستى، معنى جهان، راز طبيعت و هدف غايى وجود، آشناتر و در اوج قدرت، موفقيت، رفاه مادى و صنعتى، همچون اروپا، به بن‏بست، پوچى، سياه‏انديشى و پريشانى ايمان و گمراهى انديشه دچار نشويم.منابع‏1. غلامرضا،سعدى، انديشه‏هاى اقبال لاهورى، به كوشش و مقدمه سيد هادى خسروشاهى، انتشارات كلبه شروق، چاپ سوم، 1380.2. حسين، بكايى، اقبال، سازمان پژوهش و برنامه‏ريزى آموزشى؛ چاپ اول، 1380.3. كميل، خجسته، محمداقبال لاهورى، نگاهى به زندگى و مبارزات علامه اقبال لاهورى، فرانديش، چاپ اول، 1382.4. سيد على، خامنه‏اى، در شناخت اقبال، تهران، 1365.
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 312]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن