تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سنگهاى زیربناى اسلام سه چیز است: نماز، زکات و ولایت که هیچ یک از آنها بدون دیگرى درست ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804111923




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مسافری از آسمان


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 مسافری از آسمان
مسافری از آسمان نويسنده: مجید ملاّ محمّدیمنبع:کتاب ، آفتاب خانه ی ما نزدیکی های ظهر بود . مردهای قبیله دوان دوان از راه می رسیدند. بعضی با اسب و بعضی با شتر ، خیلی ها هم پیاده می آمدند . سرانجام بیشتر آن ها پشتِ کوهِ سنگی ، پای چشمه ی کوچکی جمع شدند . آن ها برای شنیدن صحبت های ریش سفیدِ قبیله شان – ابوجعفر – به جا آمده بودند . ابوجعفر به آن ها گفته بود که برای گفتن حرف های مهمش ، بهترین جا پشتِ کوهِ سنگی در نزدیکی های بادیه شان است . چون یک جایِ امنی بود و پای مأمورانِ خلیفه به آن جا نمی رسید. وقتی همه آمدند ، نوبت به صحبت های ابوجعفر رسید. او تازه از سفرِ سامرا بازگشته بود . دوستانِ هم قبیله اش چشم به دهان او دوخته بودند . آن ها مشتاق بودند که بدانند امام عسکری (علیه السلام ) چه کسی را به عنوان جانشین خود معرفی کرده است . ابوجعفر به همه خوش آمد گفت . بعد ماجرای دیدارش از سامرا را تعریف کرد . - ما چهل نفر از شیعیانِ خاصِ امام عسکری (علیه السلام ) بودیم که مخفیانه وارد شهر شدیم و جداگانه به خانه ی ایشان رفتیم . ایشان به گرمی از ما پذیرایی کرد . ما منتظر صحبت هایش بودیم . هر کس چیزی می گفت . سؤالی مهم ذهن مرا مشغول کرده بود . مثل همه فکر می کردم ، امام که فرزندی ندارد ، پس اگر خدای نکرده برایش اتفاقی بیفتد یا مأمورانِ حاکم او را به شهادت برسانند ، چه کسی امام ما خواهد بود؟! بالأخره عثمان بن سعید از میان ما برخاست و پرسید : ای فرزند رسول خدا! می خواستم به نمایندگی از جمع سؤالی بکنم . پرسشی که برای ما خیلی مهم است ! امام عسکری (علیه السلام ) با مهربانی بلند شد و نگذشت او به حرف خود ادامه بدهد . ما تعجب کردیم ، چون حضرت فوری گفت : هیچ کس از این جا بیرون نرود ! همه در گوش هم پِچ پِچ کردیم. - آخر چرا!؟- چه شده ؟ امام چه می خواهد بگوید ؟- لابد می خواهد راز مهمی را برای ما آشکار کند!همین طور هم بود. امام عسکری (علیه السلام ) گفت : می خواهید به شما بگویم که برای چه به این جا آمده اید؟ همگی گفتیم: آری. گفت: شما چهل نفر آمده اید که درباره ی جانشینِ من سؤال کنید!همه با حیرت گفتیم: همین طور است ، ما برای شنیدنِ پاسخی مهم نزد شما آمده ایم. امام پرده ی پشتِ سرش را کنار زد . ما گردن کشیدیم. دوباره پِچ پِچ کردیم. ناگهان پسرکی پیش امام آمد . کوچک و زیبا بود و چشم هایی جذاب و گونه هایی سفید و لطیف داشت. با آن که سنِ کمی داشت ، اما آرام بود و با وقار . یکی از میان ما گفت : یعنی او ... .و بقیه گفتند : بگذار خودِ امام بگوید ! امام عسکری (علیه السلام ) گفت : این کودک بعد از من امام و خلیفه ی شماست . از او اطاعت کنید و متفرق نشوید و گرنه کشته می شوید. شما از این پس ، این کودک را نمی بینید .* پس در کارهای خود به عثمان بن سعید مراجعه کنید و به آن چه او می گوید عمل کنیدو سخنش را بشنوید ... . گویی دهان ما برای حرف زدن باز نمی شد . همگی غرق در سیمایِ نورانیِ مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشّریف ) شده بودیم. ناگهان پیرمردی پرسید: ای مولایِ ما ، اسم ِ فرزندِ عزیزتان چیست؟ امام با خوش رویی پاسخ داد: اسم او مهدی است. او امام زمانِ شماست ! همه با خوشحالی برخاستیم و به امام عسکری (علیه السلام ) و مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشّریف ) تبریک گفتیم . مهدی ( عجل الله تعالی فرجه الشّریف ) خیلی زود از اتاق بیرون رفت و ما دیگر او را ندیدیم . سرانجام همراه عثمان بن سعید* که فقیه بزرگی بود ، با امام عسکری (علیه السلام ) خداحافظی کردیم. صحبت های ابوجعفر به این جا رسید ، برخاست و بلند گفت : پس از امام عسکری (علیه السلام ) ، جانشین او امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشّریف ) است . یادتان باشد ، او خلیفه ی حقیقیی خداوند است . او مسافری است که از آسمان به میان ما آمده! مردانِ قبیله هم صدا و خوشحال ، اسمِ مهدی را تکرار کردند . سپس با هم گفتند : مهدی، امامِ عزیزِ ماست! ابوجعفر که خوشحال شده بود ، به چند غلامِ جوان اشاره کرد که میوه و شربت بیاورند. آن ها زود دست به کار شدند . آواز بلبلانِ کوهی که بر شاخه های درختانِ کنار چشمه نشسته بودند ، همه را غرق در شادی کرد . پی نوشت :* چون ممکن بود مأموران ِخلیفه ، امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشّریف ) را به شهادت برسانند ، امام حسن عسکری (علیه السلام ) ایشان را مخفی می کرد . * عثمان بن سعید مردِ دانش مند و پاکی بود . او اولین نایبِ امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشّریف ) در دوران غیبت صغرا است .
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 242]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن