تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846673853




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جهاد فارس و شهداي آن(1)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جهاد فارس و شهداي آن(1)
جهاد فارس و شهداي آن(1)     گفتگو با عبدالرحمن جزايري درآمد   پدر پير جهادگران، هنوز با لحني سرشار از اميد شور و طراوات سخن مي گويد. انتخاب شهدايي چند از ميان خيل شهدايي كه خود، آنان را «گل سرسبد» مي نامد، برايش امري بسيار دشوار است و تمامي آنان را چون فرزند شهيدش، از صميم جان دوست مي دارد. تجربه هاي گرانسنگ او از سال هاي مبارزه با رژيم ستمشاهي و حضور مؤثر و مستمر در عرصه هاي انقلاب و جنگ تحميلي، گنجينه اي بي بديل را در او گرد آورده است. مبادا كه اين تجارب بي بديل، مورد سهل انگاري و غفلت قرار گيرند كه جز افسوس ثمري نخواهد داشت كمي از خودتان و تحصيلاتتان برايمان بگوييد.   من عبدالرحمن جزايري، متولد 1314در بندر گناوه هستم. دوره دبستان را در بندر گناوه و دبيرستان را در خرمشهر گذراندم. سپس براي طي دوره نظامي به سلطنت آبادتهران آمدم و به عنوان افسر احتياط دوره فرماندهي سررشته داري را به پايان رساندم. زبان انگليسي را هم در همان دوره ياد گرفتم. سپس به جزيره خارك رفتم و در كشتيراني مشغول كار شدم، بعد به شيراز برگشتم و ضمن كار با ماشين آلات سنگين كه متعلق به خودم بود، براي انقلاب، كارهائي را انجام دادم. قبل از انقلاب كجا بوديد و چه مي كرديد؟   من دوره دبيرستان را در سال 1328 در خرمشهر بودم و ما بچه هاي دبيرستان بايندر با اينكه سن زيادي هم نداشتيم، در تأمين امنيت شهر نقش مؤثري داشتيم. در سال هاي اوجگيري مبارزات، يعني سال هاي 53 و 54، در شيراز معلم قرآن بودم و چون توسط ساواك شناسائي مي شدم، هر شش ماه يك بار در شهري بودم و در استان هاي مختلف، ظاهرا با جرثقيل كار مي كردم، اما در واقع كلاس آموزشي قرآن راه مي انداختم، چون رد اين كلاس ها به استناد آيات قرآن و كلام ائمه اطهار (ع) مي توانستم به راحتي مسائل انقلاب را براي بچه ها تشريح كنم. در شيراز چون كاملا شناخته شده بودم، گفته بودند بدون حضور مأمور ساواك، حق تدريس ندارم. در انقلاب كجا بوديد؟   در انقلاب در كشتيراني و در هرمزگان بودم و كشتيراني را پوشش قرار داده بودم. صبح كراوات مي بستم و خيلي منظم و آراسته مي رفتم سر كشتيراني و اسم من هم جزايري بود. بعد از ظهرها لباس ساده مي پوشيدم و مي رفتم به مساجد و قرآن وحديث مي گفتم انقلاب و مسائل مبارزاتي سخنراني مي كردم و اسمم هم مي شد رباني. تمام تلاش من اين بود كه به استناد آيات قرآن اثبات كنم كه الان مملكت ما بر اساس احكام قرآن اداره نمي شود. اين افتخار در كارنامه زندگي من و پنجاه نفر از دانشجويان دانشگاه شيراز هست كه 24 ساعت قبل از تصرف تهران، بندرعباس يعني مركز استان را تصرف كرديم ودر استانداري مستقر شديم. آيا از همان جواني روحيه برنامه ريزي و مديريت را داشتيد؟   بله، در دوران دبيرستان، همراه با بقيه شاگردان، امنيت خرمشهر را به دست گرفتيم. استانداري راهم كه گرفتيم، دو سه نفر را در نيروي دريائي و دو سه نفر را در نيروي هوائي گذاشته بوديم. آيا اين مهارت را از كسي ياد گرفته بوديد؟   معلم اصلي من قرآن بود و از همان ابتدائي كه با مفاهيم قرآني آشنا شدم، هميشه بر اساس آنها سعي داشتم برنامه ريزي و ديگران را راهنمائي و مديريت كنم. منظور من شيوه هاي مديريتي است. آنها را كجا ياد گرفتيد؟   اصلا كار من با ناخدائي كشتي شروع شد و كشتي هم مال خودمان بود. همه اينها را از پدرم كه خدا رحمتش كند ياد گرفتم. او سه چهار فروند كشتي داشت و خداي تجربه وعلم و حكمت بود. چيزهاي زيادي از پدرم ياد گرفتم. پدر من سواد نداشت، ولي ناخدائي «عود» بود. عود يعني چه ؟   يعني ناخداي بزرگ كه تمام بنادر و حوزه خليج فارس را مثل كف دستش مي شناخت. ايشان سواد نداشت، ولي در سال سه ماه كار مي كرد و از حاصل اين كار، 60 خانوار را نان مي داد، طوري هم نبود كه حق كسي ضايع شود. من اين شيوه هاي مديريتي را به دانشگاه منتقل كردم و همان جا هم گفتم كه اينها را از يك بي سواد ياد گرفته ام. اقامت در هرمزگان براي من حسن بزرگ ديگري هم داشت و آن هم اين بود كه چون ساكنان بندر گناوه وخارك، غالبا اهل تسنن بودند و من با آنها مراوده زياد داشتم، با عقايد آنها آشنا شدم. وقتي هم به كشورهاي خليج فارس مي رفتيم، پدرم مي نشست و با آنها بحث هاي ديني و سياسي مي كرد و من هم حضور داشتم و تضارب آرا را مي ديدم و خيلي چيزا ياد مي گرفتم.

جالب اينجاست كه مي گوييد پدرتان بي سواد بوده اند!   (مي خندد) شايد بهتر است بگويم مدرك تحصيلي نداشت. چه بهتر ! سواد يعني همين تعامل ها، و گرنه سر كلاس، كسي باسواد نمي شود.   واقعاً همين طور است. پدر من فوق العاده با تجربه و حكيم بود و بسيار خوب مي توانست از عقايد خود با زباني منطقي و با وقار دفاع كند. در هر حال به مرور زبان، با عقايد شيعه ها و اهل تسنن آن قدر خوب آشنا شدم كه به لطف خدا، هر دو طرف قبولم داشتند. در هر حال من يك سال قبل از پيروزي انقلاب با دو هدف رفتم هرمزگان. اول اينكه اگر انقلاب شكست خورد و قرار شد تار و مارشويم. يك راه خروج داشته باشم. من در زمان طاغوت يك بار سر از زندان درآوردم، ولي از آن زمان به بعد حواسم جمع شد و ديگر كسي حريفم نشد كه مرا بفرستد زندان. هدف دوم من اين بود بين اهل تسنن وتشيع يك پل ارتباطي بزنم. عده اي بودند كه به آنها مي گفتند چماقدار و طرف رژيم شاه بودند. من به اسم رباني راهپيمايي ها را راه مي انداختم و مديريت مي كردم. قبلا عرض كردم كه رئيس كشتيراني بودم، اما در راهپيمايي ها و تظاهرات به كلي شكل و قيافه و لباسم را عوض مي كردم. تمام سعي من اين بود كه با اهل تسنن، ارتباط صميمانه برقرار كنيم و به خصوص در يكي از درگيري هايي كه بين تظاهركنندگان و مأموران رژيم پيش آمد، يكي از بچه هاي كوچك اهل تسنن كه براي تماشا آمده بود، گلوله خورد و شهيد شد و ما همين را دستاويزي قرار داديم و بركتي شد و توانستيم با اهل تسنن صحبت كنيم كه از ميان آنها كسي تحريك نشود و برود با مأموران شاه همكاري كند. هنگامي كه امام آمدند شما در هرمزگان بوديد؟   وقتي امام آمدند؛ من آمدم به تهران. ملاقاتي هم با ايشان داشتم، اما فورا برگشتم و بلافاصله در نهادهاي مختلف، از جمله استانداري، نيروي هوايي و نيروي دريايي،‌‌ آمادگي ايجاد كرديم و عرض كردم كه 24 ساعت قبل از تهران، بندرعباس را تصرف كرديم. استاندار آمد و گفت، «من نمي دانم چه بايد بكنم» گفتيم، «شما هيچ كاري نكن، كارها را بسپاره به ما، فقط بدون اطلاع ما دست به هيچ اقدامي نزن.» از جمله كارهاي مهمي كه در آن روزها انجام داديم، يكي اين بود كه من مي دانستم حدود چهارصد نفر آمريكايي در بندر چابهار مستقر هستند. تمام تلاش ما اين بود كه اين شلوغي ها مايه بدنامي انقلاب ما نشود. بايد كاري مي كرديم كه اينها كشته نشوند و ما در دنيا به عنوان آدم هاي هرج و مرج طلب شناخته نشويم. بلافاصله با آنها تماس گرفتيم و گفتيم كه، «بياييد بندر عباس.» وقتي آمدند پرسيديم، «شما در دبي نماينده داريد يا نه ؟» گفتند، «نه.» گفتيم، «زنگ بزنيد بيايند شما را ببرند.» يك زنگ هم زديم به آقاي بازرگان. گفت، «كار درستي كرديد. اينها را بفرستيد بروند، چون از نظر سياسي كاري نكرده اند.» از نظر سياسي شايد، از نظر اقتصادي چطور ؟   اتفاقا در اين مورد خاطره جالبي دارم. قبل از اينكه انقلاب پيروز شود. در حدود 17 دستگاه دريلينگ از آمريكايي ها در ايران مانده بود. اينها مثل فانتوم، در دنيا انحصاري هستند. من چون در كشتيراني و صنعت نفت كار كرده بودم، مي دانستم كه اينها چقدر با ارزش هستند. اينها چه هستند؟   دستگاه هاي مته مانند كه تا عمق سي هزار تا پنجاه هزار پا داخل زمين مي روند و چاه نفت مي زنند. هفده دستگاه متعلق به هالي برتون، اينجا مانده بودند. آمدند و به ما گفتند كه آمريكايي ها با هواپيماي اختصاصي به ايران آمده اند كه اين دستگاه ها را بار كنند و ببرند و گفته اند كه، «پولشان هم هر چقدر شد، مي دهيم. ما اينها را به بندرعباس حمل مي كنيم، شما هم همراهي كنيد كه اينها بار بشوند و بروند دبي.» گفتم، «باشد اشكالي ندارد.» به آنها گفتم كه باشد، ولي كار خودم را كردم. يكي از اين دستگاه ها در نزديكي بندر عباس داشت كار مي كرد. به كارگري گفتم، «برو نزديك اينها يك چادر بزن و تظاهر كن كه داري بذر هندوانه مي كاري. اما چهار چشمي مواظب باش كه دستگاه را باز نكنند و نبرند و تا حركت مشكوكي ديدي به من خبر بده. سر ماه هم بيا و از من حقوق بگير.» و از حقوق خودم به او حقوق دادم. به دوستاني هم كه از طريق كشتيراني در بوشهر داشتم گفتم، «هر وقت اينها آمدند دستگاه ها را ببرند. يك جوري سرشان بازي در بياوريد. و اجازه ندهيد. » و همه اين كارها را هم در زماني مي كرديم كه هنوز هيچ دولتي مستقر نشده بود. از قضا اولين محموله براي خود ما آمد. آمريكايي ها خواستند آن را ببرند. گفتم، «پروانه ورود را بدهيد.» اينها براي اينكه عوارض گمركي را ندهند، پروانه را به نام شركت نفت صادر مي كردند. من همين را مدرك كردم و گفتم،«شما بايد مالكيتتان را ثابت كنيد. با مداركي كه داريد، نمي شود اجازه حمل داد.» بعد رفتم گمرك و به آنها گفتم، «الان دوره انقلاب است. اينها هم دستگاه هايي نيستند كه اگر بفرستيم، بعد بتوانيم راحت به دست بياوريم. شما نمي توانيد اينها را بارگيري كنيد. اگر اين كار را بكنيد، طرف حسابتان همين مايي هستيم كه تظاهرات و راهپيمايي مي كنيم و خلاصه حواستان باشد كه اگر دست از پا خطا كنيد، گمرك را روي سرتان خراب مي كنيم.» خلاصه كنم: از اين 17 دستگاه، تنها دستگاهي را كه توانستند ببرند، هماني بود كه در بندرعباس داشتند و در روز تاسوعا و عاشورا كه ما حواسمان به مراسم عزاداري بود، بارگيري كردند و بردند. الباقي ماندند و هنوز هم دارند كار مي كنند. به اين مي گويند مديريت بحران. ديگر از اين موارد چه خاطره اي به ياد داريد؟   عده اي به بندر لنگه رفته بودند كه اساسا كمونيست بودند، اما در لباس اهل تسنن قصد فتنه انگيزي داشتند. من از قديم الايام با كمونيست ها مبارزه كرده بودم و آنها را خيلي خوب مي شناختم و حسابي به شگردهايشان وارد بودم. رفتم بندرلنگه و جوانان اهل تسنن را جمع كردم و گفتم، «اينها دروغ مي گويند و كمونيست هستند و اصلا خدا را ندارند. حواستان جمع باشد كه سرتان كلاه نرود.» و ماجراي بندر لنگه كه مي رفت غائله بزرگي بشود، به اين ترتيب ختم شد. موقعي كه به بندر عباس برگشتم، آنجا آرام شده بود. خبر دادند كه بيا شيرازي كه اينجا شلوغ شده است. رفتم شيراز و بعد از برقراري آرامش، در آنجا كلاس قرآن وايدئولوژي اسلامي برگزار كرديم. از صبح تا عصر سه نوبت كلاس داشتيم. جهاد هنوز تشكيل نشده بود و ما كميته اي تشكيل داده بوديم به نام كميته عمران انقلاب اسلامي و سازندگي را شروع كرديم. دانشجوها مستعد را هم پيدا مي كرديم و كلاس هاي قرآن و ايدئولوژي را راه انداختيم و تا زماني كه جنگ شروع شد، اين كلاس هاي ما برقرار بودند و در نتيجه، يك كادر بسيار مؤمن در دانشگاه تشكيل شد. با تشكيل جهاد، اعضاي اين كميته عمران منتقل شدند به آنجا. با توجه به اينكه شما سال هاي متمادي در رده هاي مختلف مديريتي حضور فعال داشته ايد، مهم ترين ويژگي هاي يك مديريت كارآمد را كه در برهه هايي در جهاد به شكل بسيار بارزي جلوه كرد، چه مي دانيد؟   اول از همه ايمان است كه در پي خود برنامه مي آورد، نظم مي آورد. در تشكيلاتي كه ما ابتدا در كميته اي كه عرض كردم و بعد در جهاد داشتيم، برنامه هاي مبتني بر احكامي كه در قرآن وجود دارند و سال هاي سال، درباره آنها مطالعه و فكر كرده بوديم، حاكم بروند. جهاد به شكل شورايي اداره مي شد و اصل قرآني «و شاورهم في الامر» واقعا در اينجا اجرا مي شد. من مسئول مالي و فرهنگي بودم. هر تصميمي كه در شورا اتخاذ مي شد، همه موظف به اطاعت بودند. يكي از لطف هاي كار هم اين بود كه از مركز، يعني تهران، دستور نمي گرفتيم و لذا مي توان گفت غير از مشورت كه اساسي ترين اصل در جهاد بود، اصل ديگر دوري از تمركز گرايي بود كه موجب تسريع در كار و موقعيت مي شد. هدف جهاد كاملا مشخص بود. رسيدگي به محرومين اعم از شهر و روستا و بعد بايد تأمين بودجه مي شد. به سازمان برنامه و بودجه مراجعه مي كرديم كه در فلان روستا بايد مدرسه ساخته شود. چقدر بودجه مي دهيد؟ مثلا مي گفتند، «دويست هزار تومان.» مي گفتيم، «بدهيد.» ما مي رفتيم با مردم همه روستاها، از جمله همان روستايي كه بايد مدرسه در آن ساخته مي شد، صحبت مي كرديم و مي گفتيم مي خواهيم مدرسه بسازيم. مصالح و وسايل با ما، كار با خودتان و آنها با كمال ميل اين كار را مي كردند و به اين ترتيب با بودجه اي كه براي يك مدرسه گرفته بوديم، پنج تا مدرسه مي ساختيم! مردم اين را مي ديدند و ما را به عنوان فرشتگان نجات حساب مي كردند. چرا اين شيوه كار آمد ادامه پيدا نكرد؟   آمدند جهاد مركزي را درست كردند و افرادي را مسئول آنجا كردند كه نه جهاد را ديده بودند. نه اهل جهاد بودند و نه شيوه هاي جهادي را مي شناختند. در حالي كه اگر فعاليت هاي جهاد با همان شيوه ادامه پيدا مي كرد، ده ساله مسئله محروميت زدايي از روستاها حل مي شد. آيا در حال حاضر هم جهاد را همين گونه مي دانيد   جهاد در حال حاضر از وظيفه اصلي خود دور افتاده است. من بارها به آنها گفته ام كه من شما را به عنوان جهادي نمي شناسم. شما فقط يك كار مي كنيد و آن هم نگهباني از اموالي است كه ما جمع كرديم. خودتان كاري انجام نمي دهيد. الان به جهادهاي شهرستان ها مراجعه كنيد، مي بينيد دست روي دست گذاشته اند و هيچ كاري نمي كنند. فقط به همديگر خدمات رساني مي كنند نه به محرومين روستاها! من آدمي هستم كه خيلي رك و صريح حرفم را مي زنم. اگر بگويم كه جهاد در دوره جنگ چه ها كرد، آن وقت، بيشتر از بابت اينكه جهاد از ماهيت اصلي خودش خارج و تبديل به يك نهاد اداري شد، دچار تأسف مي شويد. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 21  
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 523]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن