تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 14 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنات را مى‏افزايد و گناهان را پا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1825816865




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خانم ام پر از...


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خانم ام پر از...
خانم ام پر از...     - به خودم اجازه نمي دادم حتي به يك ثانيه نبودنش فكر كنم. هر روز صبح با صدايش انرژي مي گرفتم و رزوم نه با تابش خورشيد كه با آهنگ صداي دلنشين او آغاز مي شد. آنقدر كه پسر كوچولويم عادت كرده بود و مي گفت «من ماماني ام كه زنگ مي زنم!» و اگر روزي كمتر از دوبار صدايش را مي شنيدم انگار كه چيزي گم كرده بودم. - بيمارستان كه بود خانه ام پر از خالي بود صداي زنگ تلفن، سراب بود. گوشي را برمي داشتم نه، او نبود، كسي بود كه حالش را مي پرسيد. همه چيز از رفتن او حكايت مي كرد اما من اميدوار بودم. اميدوار بودم كه دوباره خانه ام پر شود از صداي خنده ها و حرف ها و نصيحت هايش. دوباره توي بغل بزرگش جا بگيرم و سرم را بگذارم سمت چپ سينه اش و صداي ضربان قلبش شور زندگي ام باشد. همان ضربان قلبي كه حالا به شماره افتاده بود. يك آن فكر كردم اگر او برود من مي ميرم خودم را مي كشم. نابود مي كنم. اما هنوز به ماندنش اميدوار بودم. - پدر گفت: من مي روم. اين بار حتما شهيد مي شوم. مادر بزرگ با بغض گفت: پس ما را چكار مي كني؟ بچه ها را به كي مي سپاري؟ و پدر لبخند زد: خدا هست، شما هستيد، مادر بچه ها اگر نخواست ازدواج كند هست. مادر بزرگ با گريه گفت: «من صبر و تحملش را ندارم. من بي تو مي ميرم» پدر دست مادر بزرگ را گرفت و گفت: خدا صبر مي دهد. چهل روز قبل از اينكه شهيد شوم خدا به شما ذره ذره صبر مي دهد. - براي سلامتي اش هر شب ختم قرآن داشتيم. ختم 14000 صلوات و چهل ياسين و... آن شب، به ختم چهلم رسيده بوديم. چهل ختم قرآن، صلوات و... چقدر به خدا نزديك بوديم. چقدر دلشوره از ما دور بود وقتي به خود خودش توكل كرده بوديم. اميدمان فقط به خودش بود. - روزهاي آخر «كما». حالا اميدواري براي ما يعني فشار خون از چهار به پنج برسد. از پنج به شش. كمي پلك هايش بلرزند. شايد هم پلك بزند. زد. يك بار. وقتي برادرم دستانش را گرفته بود و زير گوشش حرف هاي خوب، خوب مي زد. حتي انگشتش را هم تكان داد. اين ها همه اميد بود و اميدواري. ما اميدوار بوديم به لطف و رحمت بيكران خدا. - شب شهادت امام جعفر صادق (ع) پرواز كرد. صبح كه جاي خالي اش را روي تخت شماره 2 آي سي يو ديدم. وقتي برادرم شانه هايم را گرفت و گفت: رفت اشك هايم جاري شدند اما دلم، زبانم همه وجودم گفت: خدايا شكر. خودم هم باور نمي كردم كه روي نيمكت بنشينم و ياسين بخوانم. يعني اين من بودم كه آرام قرآن مي خواندم. احساس مي كردم سر روي زانوي خدا گذاشته ام و او نوازشم مي كند. خدا چهل روز قبل به من صبر داده بود و حالا من چقدر صبور بودم چقدر آرام. همه آرام بوديم. گريه مي كرديم. اما از صميم قلب راضي بوديم به رضايش. «خدايا داده ات رحمت است و نداده ات حكمت.» - فكر مي كردم او كه نباشد چقدر خانه پر از خالي است. اما نه الان بيشتر از هميشه احساش مي كنم. حالا بغلش به وسعت آسمان است. هر كجا باشم مي توانم توي بغلش جا بگيرم. خانه ام پر است از بو و صدا و مهرباني هايش. - راستي در كنار لطف بيكران خداوند، يك چيز ديگري هم به من آرامش مي داد حضور دوستان و همكاران و بعضا مخاطبان مجله و صداي گرمشان كه از ابتداي پرواز «مادر» با من ابراز همدردي كردند. آقاي دكتر خامه يار، آقاي فقيه، آقاي دقيقي، خانم آيينه چيان كه در ابتدايي ترين لحظات به يادم آوردند كه دست دلم را از دست خدا جدا نكنم. دريا دريا سپاس نثارتان كه در سخت ترين لحظات كنارم بوديد. منبع:نشريه ي شاهد جوان شماره ي 53  
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 404]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن