تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ایمان هیچ بنده ای راستین نمی شود مگر زمانیکه اعتمادش به آنچه نزد خداست از اعتمادش به آن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804434806




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بدون هيچ نقشه اي پول رو بردار و فرار كن


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بدون هيچ نقشه اي پول رو بردار و فرار كن
بدون هيچ نقشه اي پول رو بردار و فرار كن   نویسنده:یزدان سلحشور   روايت در فيمنامه   ببينيد من هيچ ايده اي براي نوشتن اين متن ندارم. به گمانم كارم تمام است و احتمالاً هيچ فرصتي هم نخواهد داشت كه مثل آلن دلون در پايان سامورايي، در اتومبيلم را ببندم، اصلاً من اتومبيل ندارم. توجه كنيد! اين خيلي مهم است. من نه «ايده» دارم نه «اتومبيل» نه حتي گواهينامه رانندگي؛ و چيزي نمانده كه براي نداشتن اين سه عنصر حياتي در «روايت» دخل خودم را بياورم؛ اما هي! صبر كنيد! شايد بشود با «نداشته»ها هم صاحب ايده شد. يك ايده ساده: «آدمي كه نه اتومبيل دارد نه گواهينامه، به اين نتيجه مي رسد كه دخل خودش را بياورد و براي همين هم تصميم مي گيرد...» خب بعدش چي؟ تصميم مي گيرد برود توي يك مسابقه فوتبال و بنشيند توي هوادارهاي «آبي» و شعار«قرمز» بدهد! نه، آن قدرها هم بد نيست! آيا واقعاً مي شود بدون يك ايده جذاب، منسجم و كارآمد، يك روايت را سروسامان داد؟ (آنهايي كه مي گويند نمي شود، لطفاً از خواندن اين متن صرف نظر كنند، چون آدمي كه قرار است دخل خودش را بياورد، ممكن است دخل آنها را هم بياورد!) بله، مي شود. سخت است، اما مي شود. براي اين كار بايد زنجيره اي داشته باشيد از اتفاقات غير هم جنس. (كه به طور طبيعي ايجاد غافلگيري يا شگفت انگيزي كنند) لازم نيست اتفاق اول يا اتفاق بعدي به خودي خود عجيب باشند. فقط كافي است ادامه منطقي هم نباشند. يعني همان اتفاقي كه در فيلمنامه عجيب تر از بهشت اولين ساخته بلند جيم جارموش شاهد آنيم. در چنين موقعيتي، خطري كه دائم شما را تهديد مي كند، سقوط به ورطه «ساختارگريزي» است. (مخصوصاً اگر قصدتان نوشتن يك فيلمنامه كمدي باشد و خداي نكرده باور كرده باشيد كه فيلمنامه هاي اكثر آثار مل بروكس، فيلمنامه هاي دندان گيري هستند! نه! نه! نه! هزار بار،نه! اصلاً بي خيال مل بروكس شويد. توي اين جور قضايا وودي آلن يك نعمت واقعي است.) خب، زنجيره اتفاقات غير هم جنس نبايد مخاطب را به نقطه اي برساند كه فكر كند شما قصد دست انداختنش را داريد. قبول كنيد خودتان هم از اين كه كسي دست كمتان بگيرد، كفري مي شويد! مخاطب بايد باور كند «روند» ارائه شده كاملاً فكر شده است و حتي ريشه در تفكري فلسفي دارد! اين، خيلي مهم است كه مخاطب، خودش را برابر روايت شما، مجاب شده، مجذوب و «دست بر سينه پيش امير!» ببيند. مهم ترين وظيفه شما به عنوان خالق «روايت» چيست؟ اين است كه مخاطب را در موقعيتي «فروتر» از خود قرار دهيد يا به او القا كنيد كه چنين است. او بايد مجذوب برتري شما شود. (لطفاً وسط اين بحث، پاي برشت نبينم! اگر كسي فكر مي كند آن «بازي هاي برشتي» براي احترام به حق تفكر مخاطب است و برتري دادن او بر راوي، همين حالا برود در يك بيمارستان امراض رواني، يك تخت براي خودش رزرو كند! برشت فقط شيوه بازي را تغيير مي دهد، و گرنه نتيجه بازي همان است. ما به عنوان مخاطب مجذوب راوي و روايتي مي شويم كه به شكلي كاملاً عريان و مشخص، برتري اش را در كشف «واقعيت» به ما اعلام مي كند) بنابراين «روايت بدون ايده اوليه شما» كه پر است اتفاقات غير هم جنس: 1.بايد القا كننده يك تفكر فلسفي يا لااقل سوالي فلسفي از جنس «چرايي؟» و «چيستي؟» باشد. 2.بايد توالي مورد نظر سهل انگارانه نباشد، يعني مخاطب تصور يا يقين نكند هر كس كه در كوچه داد مي زند «آب گرم كن، كمد، يخچال، پالتو پوست كهنه مي خريم» توانايي چينش اين اتفاقات را به دنبال هم دارد. 3.مخاطب بايد تصور يا يقين كند كه سروسامان دادن به اين روند اگر نه سال ها كه ماه ها وقت برده. 4.مجموعه توالي اتفاقات، بايد سازنده جهاني منحصر به ذهن شما باشد؛ جهاني با سازوكاري مشخص و منطقي تحميل كننده كه مخاطبان قادر به گردش در آن (وحتي «گم شدن») باشند. («گم شدگي» در جهان مورد نظر، غايت منظور چنين روندي است.) 5.در پايه ريزي و ارائه چنين روندي از منطق تداعي ها غافل نباشيد. يعني اتفاقات غير هم جنس بايد براساس نخ نازكي از تداعي ها به دنبال هم در متن قرار بگيرند و اين نخ نازك. توسط مخاطبان قابل رويت باشد. به نظر مي رسد كار مشكلي است؛ و هست! در واقع بدون هيچ ايده مشخصي كار را شروع كردن و به موفقيت دست يافتن، پايه ريزي اثري است كه در بن مايه خود با «شهود» پيوند خورده است؛ و«شهود» چيزي است فراتر از «عقلانيت»، كه عموماً حاوي «دانسته ها» و «شناخته ها» است. قدم نهادن در سرزمين «ناشناخته ها» يعني از همان آغاز، شراكت خالق اثر در «كشفي» كه بايد «حاصل اثر» باشد. يعني روندي كه خالق اثر هم نداند كه در پايان چه پيش خواهد آمد و «اثر» به عنوان «موجوديتي زنده» خودش را به او هم تحميل كند. با اين همه نبايد از ياد برد كه جدا از «بايد»ها و «نبايد»هايي كه به طور معمول هر اثر روايي حاوي يا فاقد آنهاست، اين گونه كار كردن هم تابع قواعدي عقلاني است! و مطمئن ترين كار براي آغاز چنين فيلمنامه اي يك شروع عادي است با يك «جمله واقعي » كه حاوي امري عيني باشد يا يك «وضعيت واقعي» كه ا ز فرط عادي و مشخص بودن كاملاً غير ابتكاري به نظر برسد؛ مثل كلاه شعبده بازي كه توي آن هيچ چيزي نيست، اما مي توان از آن يك خرگوش يا كبوتر يا كينگ كنگ بيرون آورد! مي توانيد با يك شخصيت معمولي و عادي هم شروع كنيد، يا با يك مكان مشخص و مشهور يا معمولي و غير مشهور اما به هر حال داراي نشانه هاي آشنا براي آن كه مخاطب بدون تفكر قابل ملاحظه اي آن را بپذيرد؛ حتي با يك تاريخ يا ساعت مشخص هم مي توانيد شروع كنيد. مهم اين است كه آغازتان، هم براي خودتان هم براي مخاطب مترادف تلاش ذهني زياد نباشد. مثلاً مي توانيد با تمرين بازي تنيس شروع كنيد؛ يك بازي تنيس در معمولي ترين شكلش دو بازيكن دارد، دو تا راكت، يك توپ و يك تور وسط زمين. خب با چنين شروعي چه مي شود كرد؟ مي شود سراغ يكي از دو بازيكن رفت و روي جزئيات ظاهري يا كلامي اش متمركز شد، يا روي راكت ها متمركز شد، يا روي تور كه ممكن است شل يا پاره باشد، يا روي توپ. يك توپ تنيس چه چيز با ارزشي دارد؟ چه چيزي را در ذهن تداعي مي كند؟ شما صدها انتخاب داريد كه يكي از آنها وضعيتي است كه توپ مي تواند امتياز را از آن «اين» يا «آن» بازيكن كند، يا حتي وضعيتي كه مشخص نباشد امتياز در لحظه بعد، از آن كدام بازيكن مي شود. امتياز نهايي؛ اين فيلم را ديده ايد؟ همه چيز اين اثر درخشان وودي آلن براساس وضعيتي كه هنوز مشخص نيست توپ توي زمين كدام بازيكن به زمين مي افتد و امتياز نصيب كدامشان مي شود، پايه ريزي شده. شايد ترجيح مي دهيد با يك جمله واقعي شروع كنيد، مثل اين يكي «انتقام غذايي است كه بايد سرد سرو شود!» مطمئنم همه تان بيل را بكش را به جا آورده ايد. شايد هم مي خواهيد با يك اتاق نيمه تاريك شروع كنيد كه متعلق به مرد مرتبي است (سامورايي / ژان پيرملويل)، يا با چند كبوتر كه متعلق به يك كبوترباز سياه پوست است (گوست داگ/ جيم جاموش)، يا با مردي كه ظاهر خانه به دوش ها را دارد (لئون / لوك بسون) ويا... به هر حال از هر جا كه شروع مي كنيد، بايد براي رسيدن به «اتفاق غيرهم جنس» بعدي، آن نخ نازك تداعي حضور داشته باشد. حتماً آن لطيفه قديمي را شنيده ايد كه معلم از دانش آموزي بورژوا مي پرسد:«يك آدم فقير چه جور آدمي است؟» و دانش آموز جواب مي دهد :«آدمي است كه راننده اش هم فقير است. باغبانش هم فقير است، آشپزش هم فقير است!» آن نخ نازك تداعي يعني همين! چيزي كه در اين لطيفه ما را به خنده و شگفتي (توأمان) وامي دارد، نه فقط غير معمول بودن زنجيره دلايل كه غير هم جنس اند، كه همگون بودن تداعي هاست. چيزي كه در بدو امر و فارغ از وضعيت اجتماعي يا تاريخي جوامع بشري - از لحاظ زباني - به ذهن يك «گويش ور» مي رسد، فقيرانه بودن همه اركان زندگي يك آدم فقير است. پس به جاي اين كه زن آن آدم فقير را در گزينه خود قرار دهيم، آشپز را قرار مي دهيم (بالاخره زن يك آدم فقير بايد براي خانواده اش آشپزي كند)، يا به جاي آن كه مادر فقير آن آدم فقير را (كه در چند گلدان كوچك، براي خوراك خانواده گوجه فرنگي مي كارد) در گزينه مورد نظر بياوريم، باغبان را مي آوريم، يا به جاي پسر خانواده كه دوچرخه زنگ زده را به خيابان مي برد تا جعبه وسايل واكس را براي تامين معاش روزانه عقبش ببندد، گزينه راننده را انتخاب مي كنيم. طبيعتاً چنين انتخاب هايي مارا به نقطه اي مي رساند كه ديگر همه چيز از دستمان در مي رود و شخصت ها، وضعيت ها، مكان ها و زمان ها، خودشان انتخاب مي كنند كه مسيرشان چطور باشد. مثل دوچرخه اي كه بيندازي در سرازيري و بدون ركاب زدن پايين بروي. چي خيال كردي؟ كه تو دوچرخه را مي راني يا دوچرخه هر كجا كه بخواهد مي رود؟ (بگذاريد ببينم، يكدفعه اين جمله چه چيزي را يادم / يادتان آورد:«باد هر كجا كه بخواهد مي وزد. يا يك زنداني محكوم به مرگ گريخت.»/ روبر برسو). ممكن است شما در چنين روندي بپرسيد: «خب ! مگر چنين فيلمنامه اي مي فروشد؟» درست است كه اين طور كار كردن بيشتر مطلوب فيلمنامه نويسان اروپايي، يا اروپاييان مقيم هاليوود يا آمريكايي هاي طرفدار سينماي اروپاست، اما اگر درست عمل شود، يعني آن نخ نازك تداعي ها پاره نشود و اتفاقات هم هر لحظه شگفتي به بار بياورند، بله! «كار» مي فروشد. مهم ترين نكته در اين سازوكار اين است كه آن نخ نازك تداعي ها، «توليد كننده ايده» هم باشد. يعني خود «متن» به شما ايده بدهد و آن قدر اين ايده ها زياد باشند كه شما تحت فشار «اتمسفر» متنتان از جذاب ترينشان چشم پوشي و با معمولي ترينشان كنار بياييد. يك توصيه: اين جور كار كردن به طور معمول باعث «تزاحم ايده»ها مي شود، مبادا كلك بخوريد! مسلماً ناتالي پورتمن (در فيلم لئون) مي توانست به جاي وارد شدن به اداره پليس و گير افتادن در تله ساده گري اولدمن، طبق تعاليم ژان رنو سعي كند از روي يكي از بام هاي مشرف به ورودي اداره پليس با تفنگ دوربين دار، اولدمن را بزند. كم خطرتر، جذاب تر و البته منبع ايده هاي بيشتري براي ادامه قصه بود يا...(يادتان باشد كه «ايده هاي منطقي» اغلب مسبوق به سابقه اندو ايجاد شگفتي نمي كنند. همچنين به دليل مسبوق به سابقه بودن، كار را ساده، فاقد ظرافت و البته در بيشتر اوقات شيك مي كنند! بله، شيك! مسلماً دليجان آتش در مقايسه با دليجان، شهر فرشتگان در مقايسه با برلين زير با فرشتگان، نقطه بي بازگشت در مقايسه با نيكيتا، آخرين مرد مقاوم در مقايسه با يوجيمو فيلم هاي شيك تري هستند و پر ازايده هاي منطقي، اما فاقد شگفتي و رمز وراز و ظرافت.) برگرديم به همان فقدان اتومبيل و گواهينامه و اين كه مي خواهيم به دليل نداشتن ايده دخل خودم را بياورم. به گمانم قرارداد با آدم كش (كوريسماكي) با چنين رويكردي آغاز مي شود؛ «بي انگيزگي»! بگذاريد ببينم مي شود يك آغاز شهودي داشت يا نه؟ مثلاً با اين آغاز:« ببينيد من هيچ ايده اي براي نوشتن اين متن ندارم.» (صداي زنگ در را مي شنويم و گوينده سرش را از سمت دوربين به سمت در مي چرخاند و از جايش بلند مي شود تا در را باز كند. يك ستوان پليس پشت در است.) «آقاي x؟ شما به جرم سرعت غير مجاز، عبور از چراغ قرمز، تصادف منجر به فوت با يك عابر پياده، بازداشت هستيد.» (مرد، خودكارش را پشت گوشش مي گذارد.) «ولي من نه اتومبيل دارم نه گواهينامه.» (افسر پليس دستبندش را در مي آورد.) «فقدان گواهينمامه هم به بقيه جرم هايتان اضافه مي شود. احتمالاً اتومبيل دزدي بوده. سرقت و جنايت ! مي گويم!» (مرد، رو به دوربين) «بگذاريد قصه را از اولش تعريف كنم!» منبع:فیلم نگار،شماره81 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 365]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن