واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقد فيلمنامه «آخرين ملكه زمين» نویسنده: نزهت بادي داستان اصلي آخرين ملكه زمين دیر شروع مي شود و فصل معرفي و مقدمه پر از صحنه هاي اضافي است. در واقع داستان از ورود علي بخش به خاك افغانستان آغاز مي شود. هر چند از لحظه اي كه ما همراه علي بخش ماجراي فروش كليه شاهگل را مي شنويم، داستان جان تازه اي مي گيرد و ما را دنبال خود مي كشاند، اما فرض را بر اين مي گذاريم كه قرار است فيلمي درباره افغانستان ببينيم؛ افغانستاني كه از يك سو شبح طالبان آن را تسخير كرده و از سوي ديگر بعد از واقعه 11 سپتامبر مورد هجوم آمريكايي ها قرار گرفته است. دوست داريم ببينيم در آن فضاي بي قانون و خشنونت بار آن روزها چه مصائب و مسائل اجتماعي بر افغانستان گذشته است. اساساً چنين فيلمي قرار نيست در باره وضعيت افغاني ها در ايران باشد، هر چند كه فيلم در اين زمينه نيز رويكرد تازه اي ندارد و ما چيزي به جز همان شناخت رايج درباره افغاني ها كه در ساز زدن و كارگري و لهجه شان خلاصه مي شود، چيز ديگري به دست نمي آوريم. صحنه هاي مربوط به محل كار علي بخش، سفر با قطار و يافتن دزد پول ها در مشهد، كاركرد روايي موثري در پيشبرد داستان و يا بازسازي شخصيت در ذهن ما ندارد، جز اين كه مي فهميم افغاني ها به هم وطن خودشان هم رحم نمي كنند و در مقابل ايراني ها جوانمرد، شريف و غريب نواز هستند كه البته دريافت چنين نكته اي، به لحاظ سينماي ارزش از دست دادن يك شروع خوب و پركشش را ندارد. فصل افتتاحيه فيلم كشور پادشاهي ساخته پيتر بروگ را به ياد آوريد؛ فيلم با انفجار هولناكي در پايگاه الخبر عربستان سعودي كه در آن چندين نظامي آمريكايي كشته مي شوند و مسئوليت آن بر عهده القاعده است، شروع مي شود. در همان صحنه هاي ابتدايي در فشرده ترين شكل ممكن تاريخ روابط سياسي پشت پرده آمريكا و عربستان سعودي و جريان القاعده كه از دل همين مناسبات شكل گرفته است، نشان داده مي شود. همين شروع خوب نه تنها علاقه و كنجكاوي ما را نسبت به ادامه ماجراها بر مي انگيزد، بلكه ما را در جريان نگرش و ديدگاه فيلم ساز كه در كليت فيلم نهفته است، قرار مي دهد. در حالي كه فيلم آخرين ملكه زمين به جز تصاوير تلويزيوني كه اخبار مربوط به 11 سپتامبر را نشان مي دهد وچند ديالوگ طعنه آميز كه ورود آمريكايي ها به افغانستان را مايه آبادي آن مي داند، بقيه صحنه ها هيچ نقشي در زمينه سازي آن چه قرار است بعداً ببينيم ندارند. سفر علي بخش به وطنش كه همه او را از آن برحذر مي دارند، مي توانست به يك سلوك دروني و شناخت تازه اي از سرزمين مادري اش بينجامد و اگر چه بهانه ظاهري و انگيزه حركتش چيزي جز يافتن همسرش نيست، اما در اين جست و جوگري مقايسه اي بر حال و گذشته افعانستان داشته باشد؛ افغانستان قبل از ورود طالبان و بعد از آن. اما آن چه از گذشته پيش چشمان علي بخش نقش مي بندد، چيزي جز رويايي عاشقانه از همسرش نيست؛ تصوير معصومانه اي از يك زن در حجاب كه هر چند تأثير گذار و شاعرانه است، اما نه تنها گوياي رنج و مصيبتي كه بر ملت افغانستان وارد آمده نيست، بلكه نگراني هاي علي بخش درباره وضعيت همسرش را نيز به نمايش نمي گذارد. در حالي كه انتظار مي رود كابوس طالبان و ورود آمريكايي ها دنياي ذهني او را آشفته كند و از او آدم ديگري بسازد و رفتارهايي از او سر بزند كه فقط در چنين شرايط بحراني توجیه پذير است، اما فيلمنامه از شخصيت علي بخش به يك ناظر خاموش اكتفا كرده و اساساً اجازه نداده تا او در گير معضلات جاري در كشورش شود و هرجايي كه امكان داشته تصوير تازه اي از افغانستان آن روزها بدهد، با شتاب زدگي و بي حوصلگي از كنار آن گذشته است. براي نمونه صحنه اي كه علي بخش و همراهانش مورد هجوم گروهي از طالبان قرار مي گيرند و علي بخش در خطر مي افتد، با ورود يكي از آشنايان به طور تصادفي ماجرا به سرعت ختم به خير مي شود، بدون اين كه ما را با وجود تازه اي از انديشه ، تفكر و نحوه برخوردهاي متعصبانه و بي رحمانه طالبان روبه رو كند. يا مواجهه علي بخش با شهر و خانه ويران شده و قوم و خانواده از دست رفته اش فاقد هر گونه واكنش عاطفي و احساسي است و او در هر مرحله اي كه مي تواند از دانسته هاي ما آشنايي زدايي كند و پا را فراتر از اخبار و گزارش هاي رسانه اي بگذارد، رفتن را بهانه مي كند و از تأمل و عمق در ماجراها مي گذرد. او حتي در برابر شيندن خبر فروش كليه توسط همسرش و موقع ورود به محل مورد نظر نيز همان رفتاري را در پيش مي گيرد كه در كل فيلم ديده ايم و اجازه نمي دهد موضوع ابعاد فاجعه بار به خود بگيرد و ما با هولناكي نهفته درواقعيت آن مواجه شويم. رابطه عاشقانه شخصيت ها مي توانست در بستري از جنگ و پيامدهاي تلخ آن دچار فراز و نشيب شود و ما ببينيم كه جنگ علاوه بر كشتارو ويراني چه دشمن بزرگي براي عشق، انسانيت و خانواده به حساب مي آيد و چطور مي تواند زندگي آدم ها را از معنا تهي كند، البته نويسنده آن قدر هوشمندي داشته كه بداند داستان غم انگيز افغانستان با وصل اين زوج نمي تواند پايان خوشي داشته باشد؛ به همين دليل آنها را سوار بر دوچرخه رو به سوي انفجارهاي پي در پي وآينده نامعلومی سوق مي دهد. منبع:فیلم نگار،شماره81 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 291]