واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

مقايسه تطبيقي فيلم و كتاب «دور از او» نویسنده:مهرزاد دانش از آليس مونرو، نويسنده 78 ساله كانادايي، تا كنون آثار متعددي از ادبيات داستاني به فيلم سينمايي برگردان شده است و نمونه ايراني آن هم همين پارسال اكران شد؛ كنعان ساخته ماني حقيقي. يكي از شاخص ترين و جذاب ترين اقتباس هاي سينمايي از او، فيلم دور از او ( Alway Her from ) به نويسندگي و كارگرداني سارا پولي، سينماگر هم وطن مونرو است. پولي كه به واسطه مجموعه قصه هاي جزيره از شهرتي فراگير بهره مند شده است، در سال 1979 متولد شدو بازيگري را از شش سالگي در سريال Night Heat شروع كرد. او بين سالهاي 90 تا96 در سريال قصه هاي جزيره بازي كرد و در سال 99 اولين فيلم كوتاهش را به نام بهترين شب زندگي ام ساخت و پس از آن چهار فيلم كوتاه ديگر نيز كارگرداني كرد. سارا پولي البته بيشتر در مقام بازيگر فعاليت كرده است و كارهاي گزيده اش با كارگردان هاي متفاوت سازي مانند اتوم گويان، هال هارتلي، كاترين بيگلو، مايكل وينترباتم و سوسوريشتر حاكي از نگاه ويژه و هنري و فارغ از جذابيت هاي سوداگرانه او به عرصه سينماست. پولي اولين فيلم بلندش، يعني همين دور از او را در سال 2006 براساس قصه كوتاهي از آليس مونرو با نام خرسي كه از پشت كوه آمد كارگرداني كرد؛ فيلمي كه معروف است پولي از سن دوازده سالگي مايل به ساخت آن بود و حتي فيلمنامه اش را هم نوشته بود و جالب تر آن كه از همان ابتدا هم جولي كريستي را براي نقش اصلي داستان برگزيده بود. اما مگر در داستان بانوي سالخورده اي كه نزديك به 50 سال از پولي جوان مسن تر است، چه ويژگي هايي يافت مي شود كه چنين اشتياقي را موجب شده است؟ آليس مونرو كه از معروف ترين و بهترين نويسندگان فيلم كوتاه معاصر به شمار مي آيد، در شهر وينگهم در انتاريوي كانادا (جايي كه جريان بيشتر داستان هايش مي گذرد) به دنيا آمده است. او اولين داستانش را در 19 سالگی نوشت؛ زماني كه دانشجوي ادبيات انگليسي بود. اما يك سال بعد دانشگاه را به خاطر ازدواج با جيمز مونرو رها كرد و چندين سال بعد به اتفاق او انتشارات كتاب مونرو را تأسيس كرد. از سال 1968 كه اولين مجموعه داستان آليس مونرو با نام رقص سايه هاي شاد منتشر و با استقبال فراوان رو به رو شد، اعتبار او روندي رو به تزايد يافت و جوايز ادبي معتبر جهاني را نصيب خود كرد. اغلب آثار او در نشريات نيويوركر، گرنت استريت، مادموازل، آتلانتيك مانتلي، و پاريس ريويو چاپ شده است. فكر مي كني كی هستي، فرار، زندگي زنان و دختران و عشق يك زن خوب از مشهورترين مجموعه داستان هايش هستند. داستان هاي او جدا از طمانينه جاري در بافت روايتشان، حاوي يك جور طنز پنهان هم هستند. اوي بي آن كه در ورطه برداشت هاي عوامانه از ايدئولوژي فمينيسم فرو غلتد، محوريت شخصيتي داستان هايش را متوجه زنان و پيچيدگي هاي وجودي آنهاو دغدغه هاي معيشتي، طبقاتي، جنسيتي و رواني ناشي از آن مي كند و البته اين ويژگي مانع از عمق بخشي او به شخصيت هاي مذكر داستان هايش نمي شود. آدم هاي داستان هاي او، افرادي هستند كه در پيچ و خم مناسبات زندگي از آرزوهايشان دست بر نمي دارند و پي گيرانه در تعقيب جوهره و ايده هاي كمال گرايانه اند. مونرو رويكردي خاص به دهه هاي گذشته دارد و براي همين عمده كارهايش جدا از آن كه در سال هاي مياني سده گذشته سپري مي شوند، لوكيشن ماجراهايش هم اغلب در روستاها و يا شهرهاي دنج واقع شده است. اما او با استفاده از روان ترين واژه ها، سعي دارد كنه ماجراي قصه هايش را كه هر يك به نوعي ريشه در واقعيات زندگي و تجربياتش در برخورد با ديگران دارد، به اجمال اما به روشني مطرح كند. سبك ادبي او از گزافه گويي به شدت دور است و در عين حال روي برخي از جزئيات بنيادين تاكيد دارد. در كشور ما از آثار مونرو ترجمه هايي به عمل آمده است كه از آن ميان مي توان به مجموعه داستان فرار (ترجمه مژده دقيقي، انتشارات نيلوفر، 1385) و نيز داستان كوتاه خرسي كه از پشت كوه آمد در مجموعه داستان روزي روزگاري د يروز (برگزيده داستان هاي مجله نيويوركر، ترجمه ليلا نصيري ها، انتشارات مرواريد، 1383) اشاره كرد. ارجاعات مطلب حاضر براساس ترجمه اخير است. داستان خرسي كه از پشت كوه آمد روايت گر مقطعي از زندگي زوج سالخورده اي به نام هاي فيونا و گرنت است. فيونا مدتي است كه دچار ضعف در حافظه شده است و به موازات تشديد آن و بروز اختلال در زندگي شان، گرنت برخلاف ميل شخصي اش ناچار مي شود فيونا را در يك آسايشگاه درماني بستري كند. طبق مقررات آسايشگاه، او تا يك ماه حق ندارد همسرش را ملاقات كند، چرا كه بيمار بايد بتواند فارع از دلبستگي هاي بيروني خودش را با محيط جديد وفق دهد. اما بعد از يك ماه گرنت كه به ديدار فيونا مي رود، مي بيند كه نه تنها فيونا از شناختن او عاجز است، بلكه وابستگي عاطفي اي هم به پيرمرد بيماري به نام آبري پيدا كرده است. گرنت تلاش مي كند تا خود و زندگي گذشته شان را به ياد فيونابیاورد(مثلاَکتاب هایی را که قبلاَعادت داشت برای فیونا قبل از خواب بخواند، برايش مي آورد)، اما ناكام مي ماند و در عوض تعلق بين فيونا و آبري روزبه روز بيشتر مي شود. مدتي بعد همسرآبري، ماريان، شوهرش را از آسايشگاه مرخص مي كند و به منزل باز مي گرداند. غيبت آبري در آسايشگاه، فيونا را به شدت افسرده مي كند و هيچ يك از اقدامات گرنت حال وخيم او را تغيير نمي دهد، سرانجام گرنت نزد ماريان مي رود و او را متقاعد مي كند كه آبري براي مدتي كوتاه به آسايشگاه برگردد تا حال فيونا بهبود پيدا كند. اما فيونا ادعا مي كند ديگر آبري را نمي شناسد و از حضور گرنت در اتاقش استقبال مي كند. خرسي كه از پشت كوه آمد داستاني آكنده از عواطف پاك انساني است كه در موقعيتي پيچيده و بغرنج پرورش داده مي شوند. اين كه عاشقي، محبوبش را در حالي بيابد كه به شكلي معصومانه عاشق خود را فراموش كرده و حب شخص ثالثي را به دل گرفته و شخص عاشق مجبور مي شود براي بهبود حال محبوب متوسل به همان شخص ثالث شود، تبلور رنجي مقدس است كه در نهايت كار با روي آوري مجدد محبوب به سمت او، گويي پاداش سكوتش اعطا مي شود. مونرو اين حكايت پر درد و رنج و در عين حال عاشقانه را در قالب واژگاني ساده و بي تكلف تعريف كرده است و چنان ماهرانه با عبارات و مفاهيم مندرج در ادبيات كار كرده است كه هرگز سادگي متنش مانع از عمق بخشي به تار و پود درام نمي شود. مونرو به راحتي از زمان حال به گذشته و برعكس مي رود و يا چنان موقعيت هاي موازي دراماتيك را به هم پيوند مي دهد كه هرگز حسي فاصله گذارانه را در ميانه آنها احساس نمي كنيم. او از دل سادگي پيچيدگي مي آفريند؛ پيچيدگي اي كه البته هرگز در ورطه تكلف و تظاهر و تصنع نمي افتد و حيطه اي عميق را به خود اختصاص مي دهد. سارا پولي در قالب كلي به داستان مونرو بسيار وفادار است، اما معبر روايي اي كه براي اثرش برگزيده است، با روايت پردازي مونرو تفاوت دارد. مونرو اگر چه لا به لاي روايت سرراستش، به گذشته ها هم سرك مي كشد، اما مسير پيش رونده ماجرا پيكره اي مستقيم دارد؛ ماجرا از آلزايمر فيونا شروع مي شود، بحث آسايشگاه پيش مي آيد، كار به از ياد بردن گرنت و تعلق خاطر فيونا به آبري مي كشد، قضيه وخامت حال فيونا با رفتن آبري شدت مي يابد، گرنت سراغ ماريان مي رود تا آبري را باز گرداند و در نهايت فيونا دوباره به گرنت علاقه پيدا می كند. پولي هم همين روايت را تعريف مي كند، ولي در تمايزگذاري بين پيرنگ و داستان خلاقانه تر عمل مي كند؛ به اين نحو كه نقطه آغازين فيلمنامه را از زماني شكل مي دهد كه گرنت با اتومبيل نزد ماريان مي رود تا تقاضاي بازگشت آبري را مطرح كند. اين ايده در فيلمنامه تبديل مي شود به كانوني ترين نقطه روايت؛ چرا كه مابقي ماجراها در لابه لاي صحبت گرنت و ماريان تعريف مي شود و به رويت تماشاگر مي رسد. يعني مابين گفت وگوي ماريان و گرنت، مخاطب متوجه بيماري فيونا و انتقالش به بيمارستان و قضيه آبري و غيره مي شود و براي همين تا مدت ها فلسفه حضور گرنت نزد ماريان به عنوان يك تعليق در متن كاربرد پيدا مي كند؛ تا زماني كه معلوم مي شود درخواست گرنت چيست و از همين جا هم هست كه روايت فيلمنامه منطبق با داستان مونرو پيش مي رود. نكته متمايز ديگر، ساختارمبتني بر موتيف هاي تكرار شونده اي است كه در فيلمنامه پولي نمود دارد. تاكيد برتصوير دوران جواني فيونا در حالي كه پشت به دريا ايستاده است وچندين بار مقطع وار در طور اثر تكرارمي شود، از همين جمله است. اين تمهيد در واقع جايگزيني اجمالي است براي توصيف هايي كه مونرو ازگذشته فيونا ياد مي كند. اصولاً رويكرد پولي در اقتباس از داستان مونرو، اجمال پردازي بوده است كه قالب هنرمندانه اي هم به خود گرفته است. مثلاً كل روايتي را كه مونرو از خيانت گرنت در سال هاي دور روايت مي كند، پولي در حد چند سكانس و حتي نماي مختصر از دختربه نام مونیکا(سوژه خیانت گرنت)که دو سه بار ما بین ذهنیات گرنت و فیونا جولان مي دهد، بر گردان تصويري مي كند .گاهي اوقات پولي روايت سيال مونروا را با لوكيشن خانه گرنت و فيونا و گفت و گو در باره آلزايمر، كات نرمي مي دهد به مطب پزشك بي آن كه قطع يكباره اي بين اين دو فضا صورت پذيرد. (ص206). پولي هم در جاهايي از فيلمنامه چنين مي كند. نمونه اش فصل شام مهماني است که خیرگی فيونا به بطري نوشيدني، او را به فصل اسكي روي برف سوق مي دهد، درحالي كه قبلش هم تصوير مونيكا پيش زمينه فصل مهماني بود. در عين حال او به خوبي توالي سكانس ها را گاه بر مبناي منطق پيشين در فصل قبل به عنصر مشابه در سكانس بعدي شكل مي دهد. نمونه شاخص اين روال، فصلي است كه گرنت به گل منزل ماريان مي نگرد و نما پيوندمی خورد به تعريف او از گلي كه در دستان فيونا درزمان گذشته است. عنصر واحد گل در اين دو سكانس جداگانه و پي در پي، يك جور مقايسه بين ماريان و فيونا را هم تداعي مي سازد؛ نكته اي كه البته پولي به عنوان يك وجه اضافي به داستان مونرو افزوده و مراوده گرنت و ماريان را بسيار بيشتر و حادتر از آن چه در متن اصل داستان شكل مي گيرد، ترسيم كرده است. (پولي در اولين باري كه گرنت به آسايشگاه رفته تا محيط را براي بردن همسرش به آنجا ارزيابي كند، به ظرافت اشاره اي هم به حضور ماريان در كنار او مي كند كه همسرش آبري به او بي اهميت است؛ يك قرينه سازي خوب براي گذر به موقعيت هاي آينده بين چهار نفر.) پولي اضافات هوشمندانه ديگري هم به متن افزوده است؛ نمونه اش جايي است كه در آسايشگاه، تلويزيون دارد تصاوير حضور ارتش آمريكا در عراق را نشان مي دهد و ناگهان فيونا مي گويد كه چگونه توانسته اند ويتنام را فراموش كنند. بدين ترتيب عنصر فراموشي در يك ساحت فردي، با نگاه خاص فيلمنامه نويس پيوند مي خورد به يك جريان معاصر عمومي تر؛ بي آن كه در مناسبات دراماتيك و اصلي داستان خدشه اي به وجود آيد. منبع:فیلم نگار،شماره81 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 381]