واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خاطراتي از عدالت امام خميني(ره) نويسنده:ف.مصباحي به من خدمتگزار بگوييد مشخصه ي ديگر عصري که امام موجد آن بودند، عبارت است از گرايش و احترام به ارزشهاي انساني و عدالت و حريت و آراي مردم. همان شخصيت با عظمت که امروز مردم دنيا و دشمنان او نيز به عظمتش اعتراف مي کنند، مي گفت: اگر به من خدمتگزار بگويند، بهتر از آن است که رهبر بگويند.پا به پاي آفتاب؛ ج3، ص 190امام از کودکي ظلم ستيز بودند امام در سن کودکي پدرش را از دست مي دهد. پدرش مرحوم آيت الله حاج سيد مصطفي به دست عمال خوانين به شهادت مي رسد و امام از همان خردسالي با ظلم و جور طاغوت آشنا مي شود. امام در يکي از سخنرانيهايشان فرمودند: وقتي من در خمين، بچه ي کوچکي بودم، مردم ريختند و خاني را که آنجا بود، گرفتند و از خانه اش بيرون کشيدند، و من از لاي درز درها نگاه مي کردم. و اين نشان مي دهد که امام از همان بچگي يک بچه ي ستم ستيز و ظلم ستيز بودند و مي خواستند ببينند که چگونه مي شود اين ظالمها و طاغوتها را از اريکه ي قدرت به پايين کشيد. پا به پاي آفتاب؛ ج4، ص 25 آيا امام به شما وعده اي دادند؟ من شخصاً از يکي از سران دولت موقت سؤال کردم: «شما که در تمام مدت در پاريس، شب و روز ملازم و مترجم امام بوديد، آخرين لحظه که در شب خداحافظي از امام جدا مي شديد و از پاريس به تهران مي آمديد، آيا امام به شما وعده اي دادند!؟» جواب دادند: «همين اندازه امام فرمودند: من با شما خداحافظي مي کنم و شما به ميان ايرانيان که مثل موج دريا مي خروشند، مي رويد. اگر صادقانه خدمتگزار باشيد، مردم شما را مي پذيرند، والا شما در ميان مردم مطرود خواهيد شد و از صحنه ي انقلاب اسلامي بيرون مي رويد.»پا به پاي آفتاب؛ ج4، ص 368قصاص در مقابل خطا امام، اينجانب را مأمور کردند تا براي رسيدگي به وضع زندانها هيأتي تشکيل دهم.ايشان از شايعه شکنجه در زندانها سخت ناراحت بودند و فرمودند: اين هيأت بايد با قاطعيت از تمام زندانها بازديد نموده و در صورت ثبوت شکنجه، بايد شکنجه گر قصاص گردد. پا به پاي آفتاب؛ ج5، ص 256عدالت عملي کسي از امام شکايت کرده بود که شما به من ضرر زده ايد و بايد جبران کنيد... او هم براي امام ابلاغ فرستاده بود که: «جناب آقاي روح الله مصطفوي! شما ساعت فلان به دادگاه بياييد. از شما شکايت کرده اند و شما بايد توضيح بدهيد يا وکيلتان را بفرستيد که توضيح بدهد.» از بيت امام به من تلفن کردند که: «اين چيست؟» گفتم: «نمي دانم، بفرستيد ببينم چيست.» وقتي فرستادند، ديدم بنده ي خدايي که شکايت کرده، يک خرمشهري است و از امام شکايت کرده که نود و چند هزار تومان يا نهصد و چند هزار تومان بايد به او بدهند (مبلغ ادعايي او زير يک ميليون بود). توضيحي که داده بود، اين بود که: «خرمشهر مورد تهاجم صداميان بود و ما اسباب و اثاثيه مان را جمع کرده بوديم و مي خواستيم از شهر برويم؛ ولي شما گفتيد رفتن از شهر خلاف شرع است و ما مانديم و عراقي ها آمدند و کوبيدند و آن اثاثيه، همه اش از بين رفت. از اين رو، حالا شما بايد پول آن را بدهيد.» من به رئيس دادگستري آن وقت گفتم آيا اين قابل طرح است؟ آيا اصلاً قابل تعقيب است و شکايت است؟ گفت: «والله من خبر ندارم. بنده ي خدايي نوشته و داده دست داديار، او هم نوشته و داده به مأمور. او هم آورده و به بيت امام داده است.» از نظر ما اين اصلاً قابل تعقيب نبود. نه از اين نظر که مربوط به امام بود؛ بلکه به اين دليل که اصلاً شکايت نبود. کسي مسأله اي گفته، ديگري هم عمل کرده و متضرر شده است. بعد از مدتي، وقتي امام از من پرسيدند: آن شکايت چه شد؟ گفتم: جريانش اين بود. امام فرمودند: يک چيزي مي گفتيد مي داديم به ايشان. گفتم: «آقا! اگر به اين عنوان از شما پول بگيرند و مشهور بشود، شما از عهده بر نمي آييد؛ چون تمام مناطق جنگي شاکي شما مي شوند و شما بايد به همه آنان هم پول بدهيد. شما اجازه بفرماييد چيزي به او بدهند.» امام اين را پسنديدند. ايشان به جاي اينکه بگويد اين شخص کيست؟ اين مأمور کيست؟ پرسيدند شکايت چه شد؟ کجا رفت؟ يعني منتظر بودند که مثلاً محکوم بشوند و پول را از ايشان بخواهيم و به آن فرد بدهيم. پا به پاي آفتاب؛ ج5، ص 256عدم ملاحظه در قضاوتها امام مي فرمودند: اگر علما و مجتهدان ما... احکام و قضاوتها را به خاطر رو دربايستي و پارتي بازي و رشوه گيري تغيير بدهند و درباره افراد و اشخاص عصبيت به خرج بدهند، يعني خشک و متعصب باشند و حرف حسابي توي کله شان نرود و حب و بغض شخصي، و اين پسر برادرم است، آن پسر خاله نوه عمه فلان بزاز است، و آن را اگر الآن اعدام کنيم به مناسبت سمت روحاني و سياسي يا نظامي و تجاري اش صلاح نيست و آن که معاون وزارتخانه است، آن که دکتر است و دکتر را که نمي شود اعدام کرد؛ نه، اين حرفها نبوده، چون طبيب نداريم دکتر را نمي شود اعدام کرد، از اين قبيل مسخره بازيها که يک عمر علي بدون ملاحظه با آنها مبارزه کرد؛ عصبيت نبايد به خرج بدهد. حق يکي را نبايد به ديگري بدهد. يعني اگر حق يکي را به ديگري داد، يعني يک عالمي باشد که حق يکي را به ديگري بدهد، اگر علما اينطوري بودند چه يهودي، چه عيسوي، چه مسلمان و چه داراي هر ايدئولوژي و مرام و مکتبي؛ حرف اينها را نبايد قبول کنيد. به حکم الهامات فطري، به حکم الهامات عمومي، به حکم سرنوشت هر کس تکويناً، در ذات هر کسي اين مسأله را قرار داده که هر کس که چنين اعمالي را داشته باشد، نبايد قول او را پذيرفت. پا به پاي آفتاب؛ ج1، ص 120منبع:کتاب عدالت در نظام اسلامي/خ
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 505]