تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى كه در دنيا به امانتى خيانت كند و آن را به صاحبش برنگرداند و آنگاه بميرد بر دين...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798099731




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آشفتگي مفاهيم سياسي در ايران معاصر (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آشفتگي مفاهيم سياسي در ايران معاصر (2)
آشفتگي مفاهيم سياسي در ايران معاصر (2) كژتابى مفاهيم ممكن است به شكل خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه صورت پذيرد، اما شكل دوم عموميت بيشترى دارد. اگر متفكران ملت غير مدرن اين پيش‏فرض را داشته باشند كه سنت و دين ما «همه چيز» را در خود دارد، چه بسا به شكل خودآگاهانه مفاهيم مدرن را با كژتابى مواجه كنند. در اين صورت هنگام مواجهه با مفاهيم مدرن، از نظر روان شناختى اين تمايل وجود دارد كه مشابه آنها را در سنت و دين بيابند و اعلام نمايند كه «ما قبلاً از شكل كامل‏تر آن برخوردار بوده‏ايم»! مصداق اين بحث را در اصطلاح «جامعه مدنى» و «دموكراسى» پى خواهيم گرفت. برخى مصاديق آشفتگى مفاهيم سياسى در ايران معاصر در اين قسمت از مقاله به برخى مصاديق آشفتگى مفاهيم سياسى در ايران معاصر مى‏پردازيم و نشان مى‏دهيم كه چگونه يك يا چند عامل از عوامل چهارگانه برشمرده در ايجاد بحران مفهومى در هر يك از موارد زير دخيل هستند: 1. سياست، علوم سياسى، فلسفه سياسى، كلام سياسى و فلسفه علم سياست‏ ابتدا بايد سياست به معناى لغوى (تربيت كردن) و سياست به معناى خط مشى‏42 را از بحث خود كنار گذاريم. واژه «سياست» از Polis يونانى به معناى دولت - شهر گرفته شده است. آشفتگى و اغتشاش مفهومى از زمانى اجتناب‏ناپذير شد كه اطلاق و تفسير «پليس» در معناى دولت - شهر و پس از آن به همان سادگى و صراحت در مفهوم دولت آغاز گشت. اتفاقى و تصادفى نيست كه نخستين تعاريف سياست در حدود و چارچوب «دولت» بوده است. اين روش ارتباطى كه تعريف سياست را به مفهوم دولت پيوند مى‏زند، بى‏جهت راه را براى تعريف سياست تنگ و باريك مى‏كند. اين وضعيت بدان معناست كه مى‏توان نتيجه گرفت در اين صورت، براى مثال، در جوامع ابتدايى سياست وجود نداشته است. به همين دليل تعاريف متأخرتر از سياست بر امورى همچون قدرت و تصميم‏گيرى و تخصيص آمرانه ارزش‏ها متمركز شده‏اند. 43 سياست اصطلاحى گاهى به معناى فعاليتى كه از طريق آن مردم قوانينى را ايجاد و اجرا مى‏كنند به كار مى‏رود، و گاهى به معناى رشته‏اى دانشگاهى براى مطالعه اين فعاليت.44 در زبان فرانسه امر سياسى را Politique Ie و علم سياست را La politique مى‏نامند. البته اصطلاح اول معناى خط مشى، و اصطلاح دوم معناى مرد سياسى را نيز دربر دارد. شايد بتوان چهار مفهوم مختلف در سياست را از هم تمييز داد: الف) هنر حكومت و فعاليت‏هاى دولت: تعريف كلاسيك سياست (مشتق از Polis )، فعاليتى دولت - محور را تداعى مى‏كند، و بنابراين اكثر مردم و نهادها و فعاليت‏هاى اجتماعى خارج از سياست قرار مى‏گيرند؛ ب) سياست فعاليت «عمومى» است نه فعاليتى مربوط به علايق «خصوصى» افراد. اين فكر به ارسطو باز مى‏گردد كه معتقد بود تنها انسان مى‏تواند زندگى خوبى داشته باشد؛ ج) سياست به عنوان ابزار خاص حل نزاع: اختلافات بايد از طريق مذاكره و وساطت حل شوند، نه از طريق زور و قدرت؛ د) سياست به عنوان توليد، توزيع و استفاده از منابع حيات اجتماعى؛ در اين معنا سياست، چيزى درباره قدرت است. فمينيست‏ها و ماركسيست‏ها حامى اين تعريف هستند.45 از آن جا كه در مقاله‏اى به تعريف سياست، علم سياست، علوم سياسى و فلسفه سياسى پرداخته شده،46 در اين جا تنها به طرح چند پرسش اكتفا مى‏شود: - در كدام منبع در دسترس ما بين سياست، علم سياست، علوم سياسى، فلسفه سياسى، انديشه سياسى و نظريه‏هاى سياسى تفكيك دقيقى وجود دارد؟ - در كدام متن علوم سياسى به زبان فارسى، نسبت فلسفه سياسى، فلسفه سياست و فلسفه علم سياست به شكل كامل توضيح داده شده است؟47 - آيا بين فلسفه سياسى تحليلى و فلسفه سياسى قاره‏اى (بر اروپا) تمايز قائل شده‏اند؟ - تفاوت دقيق كلام سياسى و فلسفه سياسى در چيست؟ - اگر «فلسفه سياسى» به وصف «اسلامى» متصف شود، چه تفاوتى با كلام سياسى خواهد داشت؟ چگونه است كه كتابى با عنوان فلسفه سياسى اسلام در ايران چاپ مى‏شود،48 ولى به «فلسفه سياسى» مربوط نيست، و دو سال بعد به «سياست در اسلام» تغيير نام مى‏يابد؟! - چه معنايى از «فلسفه سياست» و «سياست» در تمدن اسلامى اخذ شده كه مراتب ده‏گانه آن عبارتند از: «انديشه سياسى» در متون فلسفى، انديشه سياسى در متون فقهى و حديثى و شريعت‏نامه‏ها، انديشه سياسى در متون كلامى، انديشه سياسى در اندرزنامه‏ها و خردنامه‏ها و متون ادبى، انديشه سياسى در سفرنامه‏ها و متون تاريخى، انديشه سياسى در متون سياستنامه‏ها، انديشه سياسى در متون عرفانى، انديشه سياسى در متون سياسى‏نويسان و مصلحان اجتماعى، انديشه سياسى در متون فلسفه تاريخ و انديشه سياسى در متون چند روشى!؟49 ابهام در اين گونه سؤالات نشان مى‏دهد كه احتمالاً دانشجوى علوم سياسى در ايران از ابتدا با بحران مفاهيم حتى در مورد عنوان رشته خود! روبه‏رو مى‏شود و شايد اين بحران تا پايان مقاطع تحصيلات عالى ادامه پيدا كند. چه بسا خواننده تأييد كند كه «سلائق» برخى از اساتيد در پاسخ گفتن به سؤالات فوق با ديگران نيز تفاوت داشته باشد! 2. دولت‏ دولت به معناى مدرن، عبارت است از آن واحد سياسى كه داراى چهار عنصر جمعيت، حكومت، سرزمين و حاكميت مى‏باشد.50 دولت ممكن است به معناى قوه مجريه و يا حكومت نيز به كار رود. در عين حال واژه «دولت» در كتاب نظريه‏هاى دولت در فقه شيعه‏51 به هيچ يك از سه معناى فوق نيست، چرا كه اصولاً فقهاى شيعه نظر خاصى راجع به دولت نداشته‏اند، بلكه آراى ايشان به حاكميت و مشروعيت ناظر است.52 تشويش در مفهوم دولت در كتاب نظام سياسى و دولت در اسلام نيز وجود دارد. در آن جا دولت به دو معنا در نظر گرفته شده است: مجموعه خاصى از افراد و حاكمان، و مجموعه خاصى از نهادهاى برتر. از ديدگاه نويسنده محترم آن كتاب، تعريف آستين رنى (مجموعه‏اى از افراد و نهادها كه قوانين فايقه در يك جامعه را وضع، و با پشتوانه قدرت برترى كه در اختيار دارند، اجرا مى‏كنند) بين دو تعريف فوق جمع كرده است.53 در اين جا دو مسأله به وجود مى‏آيد: اول آن كه چرا به جاى تعاريف مصطلح دولت از دو تعريف نامأنوس استفاده شده، و دوم آن كه چرا نويسنده در آن جا بين معناى كلاسيك و مدرن دولت تفكيك نكرده است. عناوينى همچون استمرار دولت و عضويت غير ارادى افراد54 به دولت مدرن نظر دارد. در حالى كه «دولت» در عنوان درس و كتاب نظام سياسى و دولت در اسلام نمى‏تواند منحصر به مفهوم مدرن آن باشد. كتاب درآمدى بر تحول نظريه دولت در اسلام‏55 نيز نه مربوط به «دولت» است، و نه «تطورى» را نشان مى‏دهد. نويسنده در مقدمه كتاب مى‏نويسد: «موضوع اين كتاب، تاريخ تطور نظريه دولت در اسلام، به ويژه نظريه ولايت فقيه است»،56، در حالى كه نظريه ولايت فقيه نمى‏تواند نظريه دولت تلقى شود. در بحث سكولاريسم نيز گاهى بين ارتباط دين و سياست با ارتباط نهاد دين (روحانيت) و دولت خلط مى‏شود. از آن جا كه بين اين دو مسأله تلازم منطقى وجود ندارد، چه بسا بتوان با حفظ ارتباط دين با سياست، به جدايى نهاد دين از دولت رأى داد. 3. مشروعيت‏ مشروعيت يا Iegitimacy از واژه لاتين legitimare به معناى «اعلام قانونيت» است. هيود به شكل مشخص بين كاربرد اين اصطلاح در فلسفه سياسى و علوم سياسى (و جامعه‏شناسى سياسى) تفكيك قائل شده است. فلاسفه سياسى عموماً مشروعيت را به اصل عقلانى يا اخلاقى كه حكومت بر اساس آن شهروندان را به اطاعت فرا مى‏خواند، تعريف مى‏كنند. بنابراين «ادعاى» مشروعيت مهم‏تر از «واقعيت» اطاعت به نظر مى‏رسد. اما از طرف ديگر، دانشمندان علوم سياسى در اصطلاحات جامعه‏شناسانه، آن را به تمايل به همسازى با نظام قانون - بدون توجه به منشأ كسب آن - معنا مى‏كنند.57 در متون سياسى به زبان فارسى، نه تنها تفكيك روشنى بين مشروعيت از ديدگاه فلسفه سياسى و جامعه‏شناسى سياسى صورت نگرفته،58 بلكه چه بسا بين آنها خلط شده است: «مشروعيت به معناى قانونى بودن يا طبق قانون بودن است. بعدها واژه مشروعيت در اشاره به روش‏هاى سنتى، اصول قانون اساسى و انطباق با سنت‏ها به كار برده شد. بعد از آن هم مرحله‏اى فرا رسيد كه در آن عنصر رضايت به معنى آن افزوده شد. در عصر حاضر نخستين بار ماكس وبر مفهوم مشروعيت را به صورت مفهومى عام بيان كرد. به عقيده او مشروعيت بر باور مبتنى است، و از مردم اطاعت مى‏طلبد. مشروعيت با باورهاى اخلاقى يا رفتار مساعد مترادف نيست، بلكه فقط پايه‏اى است براى توجيه اقدامات قدرتمندان [رابرت‏] دال با اين توصيف نشان مى‏دهد كه مشروعيت برخوردارى از خصوصيات درستكارى، كاميابى يا خير اخلاقى است».59 در اين نقل قول نه تنها بين دو معناى مشروعيت در حوزه فلسفه سياسى (و فلسفه اخلاق) و علوم سياسى و (جامعه‏شناسى سياسى) تفكيكى ديده نمى‏شود، بلكه مشخص نيست كه اگر مشروعيت «پايه‏اى است براى توجيه اقدامات قدرتمندان» چگونه نقل قول رابرت دال آن را تأييد مى‏كند. در خصوص واژه «مشروعيت» شايد بتوان گفت در متون غربى ابهام چندانى وجود ندارد، ولى در برخى متون فارسى به دلايل مختلف بين وجوه مشروعيت و نسبت آن با قانونيت و مقبوليت خلط شده است. 4. نظام سياسى‏ در زبان فارسى «نظام» هم ترجمه system است و هم ترجمه regime . در كتاب مبانى حقوقى - كلامى نظام سياسى در اسلام،60 نظام هم معادل رژيم و هم معادل سيستم معنا شده است!61 جالب آن است كه جلد كتاب مبانى حقوقى - كلامى نظام سياسى در اسلام عنوان گرفته، در حالى كه در صفحه دوم عنوان به «مبانى حقوقى و كلامى» تغيير مى‏يابد. مشخص نيست مبانى حقوقى - كلامى چگونه معجونى است! به اعتقاد دستجردى، گاهى چنين وانمود مى‏شود كه غير از مردم و رژيم خاصى كه بر آن‏ها حكومت مى‏كند، هويت ديگرى به نام «نظام» وجود دارد كه قابل نقد نبوده، بلكه از قداستى ماورايى برخوردار است، و بنابراين مصلحت نظام بر هر مصلحتى مقدم مى‏شود. «مصلحت نظام» وقتى مشخص مى‏شود كه مراد خود از «مصلحت» و «نظام» را به خوبى تبيين كرده باشيم.62 5. ايدئولوژى‏ دانشنامه بلكول ايدئولوژى را الگوهاى عقايد و اظهارات نمادينى، معرفى مى‏كند كه جهان را ارائه، تفسير و ارزيابى مى‏كنند. هدف ايدئولوژى شكل دادن، بسيج، هدايت، سازماندهى و توجيه اشكال خاص راهكار و اعتراض به ديگران است. دوتريسى در سال 1796 اين اصطلاح را براى مطالعه نظام‏مند و انتقادى و احساساتى خاستگاه‏هاى عقايد به كار برد.63 دانشنامه فوق سپس به تفاوت كاربرد واژه ايدئولوژى نزد ماركس، مانهايم و ديگران مى‏پردازد. براى ماركس، ايدئولوژى آگاهى كاذب بود، در حالى كه نزد مانهايم، اوتوپيا از جانب مردم، و ايدئولوژى از جانب هيأت حاكم اتخاذ مى‏شود. بنابراين همواره اوتوپيا شكل آرمانى و ايدئولوژى شكل محافظه‏كارانه دارد. از ديدگاه وى اصطلاح «ايدئولوژيك» براى نوع خاصى از كژتابى‏64 به كار برده مى‏شود كه از «عهده توضيح و تحليل واقعيت‏هاى جديد مربوط به يك موقعيت برنيايد» و نيز «بكوشد كه با انديشيدن به آن واقعيت‏ها در مقوله‏هاى نامتناسب آنها را كتمان كند». به نظر مانهايم، اين طرز فكر هنوز تا اين زمان رشد كامل نيافته است. كژتابى اوتوپيايى، از سوى ديگر، از زمان حال فراتر مى‏رود و به سوى آينده رو مى‏كند، و از طرز فكرى سرچشمه مى‏گيرد كه «آن سوى اكنون» است. بنابراين يك شرط اضافى لازم براى طرز فكر اوتوپيايى همانا گرايش واقعى به نابود ساختن وضع موجود مى‏باشد. بنابر نظر مانهايم، متمايز كردن ايدئولوژى و اوتوپيا هميشه كار ساده‏اى نيست، چرا كه هر دو فراسوى واقعيت كنونى هستند و بنابراين براى دانستن اين كه واقعيت چيست، نوعى قضاوت ارزشى لازم داريم. دشوارى ديگر اين است كه غالباً ممكن است خصوصيت‏هاى اوتوپيايى و ايدئولوژيك را در ديدگاه يك طبقه به هم آميخته يافت.65 تفاوت ايدئولوژى نزد مانهايم و ماركس با تعاريف ماركس از اين واژه مشخص مى‏شود: «حل ذهنى تضادهايى كه در عمل حل نتواند شد» و «فرافكنى ناتوانايى‏هاى آدمى در آگاهى».66 پس هر گاه كوشش شود كه تضادهايى كه در عمل قابل دفع نيستند، در آگاهى حل شوند، ايدئولوژى لزوماً آنها را انكار و مخفى مى‏كند. چنان كه پولانزاس مى‏نويسد: كار دقيق ايدئولوژى اين است كه تضادهاى واقعى را پنهان كند و در سطحى تخيلى، گفتار نسبتاً منسجمى را كه مبين افق تجربه اشخاص باشد از نو بسازد. ماركس پيوسته اين نفى تضادهاى واقعى را نوعى قلب واقعيت به شمار مى‏آورد، هر چند شكل ناخودآگاهانه داشته باشد.67 در مجموع مى‏توان ديدگاه‏هاى مربوط به ايدئولوژى را به سه دسته تقسيم كرد: تعابير خنثى يا بى‏طرف از ايدئولوژى (همانند تعاريف لنين، لوكاچ و مانهايم)، تعابير منفى و انتقادى (مثل تعاريف ماركس و انگلس) و تعبير جانبدارانه (مثل تعبير آلتوسر). بر خلاف نئوماركسيست‏ها كه تعاريفى متمايز از نگرش ماركسيست‏هاى كلاسيك اتخاذ كرده‏اند، ليبرال‏ها با تقليل ايدئولوژى‏هاى مختلف به قرائت توتاليتر، در دام تعريفى خاص از اين واژه گرفتار شده‏اند.68 وجه اشتراك ماركس و دوركيم و آلتوسر و حتى سنت تجربى انگليسى زبانان آن است كه، علم را در مقابل ايدئولوژى قرار مى‏دهند.69 به اعتقاد خورخه لاين، علم به خودى خود ايدئولوژيك نيست، اما ادعا كردن در اين باره ممكن است ايدئولوژيك باشد.70 حال ببينيم كاربرد «ايدئولوژى» در جامعه ما به چه شكل است، و آيا مخاطبان از كاربردهاى مختلف آن آگاهند يا خير. شريعتى كه اسلام را ايدئولوژيك مى‏داند، ظاهراً به سه عنصر آن يعنى ترسيم وضع موجود، تقبيح وضع موجود و ترسيم وضع مطلوب (و احتمالاً ارائه راهكارها) نظر دارد. تفاوت اين برداشت با ايدئولوژى نزد ماركس و مانهايم آشكار به نظر مى‏رسد. ايدئولوژى نزد ماركس آگاهى كاذب است و به تقبيح وضع موجود نمى‏پردازد. نزد شريعتى، بر خلاف مانهايم، ايدئولوژى شكل انقلابى دارد. سروش ايدئولوژى را «انديشه‏هاى باطل دليل برندار» معرفى مى‏كند و در مقابل علم كه معرفت حقيقى است قرار مى‏دهد.71 ايدئولوژى نزد مكتب ماركسيسم، حجاب واقعيت، مقتضاى نحوه معيشت آدميان و امرى طبقاتى محسوب مى‏شود. اما شريعتى از ايدئولوژيك كردن دين، معناى ماركسيستى آن را اراده نمى‏كرد.72 از ديدگاه سروش (بر خلاف ماركس كه دين را نوعى ايدئولوژى مى‏دانست) دين فربه‏تر از ايدئولوژى است، چرا كه ايدئولوژى‏ها به منزله سلاح عمل مى‏كنند، متناسب با نوع دشمن و نوع پيكار ساخته مى‏شوند، حركت‏زا هستند نه حقيقت‏جو، فقط مربوط به دوران تأسيس هستند و نياز به مفسران رسمى دارند.73 با اين وجود شايد جاى سؤال باقى باشد كه آيا شريعتى اين اوصاف را براى انديشه ايدئولوژيك خود مى‏پذيرد؟ و دين (نزد سروش) به چه معنا فربه‏تر از ايدئولوژى است و ايدئولوژى به چه معنا نمى‏تواند دينى باشد؟ به اعتقاد افروغ، تعريف سروش ضمن آن كه بر قرائت خاصى از ايدئولوژى انطباق دارد، به شكل كامل با مباحث شريعتى همخوانى پيدا نمى‏كند. در واقع وصف پنجم سروش از ايدئولوژى (تأكيد بر حركت، نه كشف حقيقت) در مورد شريعتى منتفى مى‏شود، چرا كه اگر منظور از كشف حقيقت كشف واقعيت باشد كه شريعتى اين امر را به علم و فلسفه واگذار كرده، و اگر منظور آرمان‏ها و مطلوب‏هاى انسانى باشد كه او به ايدئولوژى وا نهاده است.74 در اين بين، مصطفى ملكيان از ايدئولوژى معناى بسيار مضيقى در نظر مى‏گيرد. به اعتقاد او شريعتى دين را ايدئولوژيك نكرد، چون دين ايدئولوژيك هست و كسى نمى‏تواند آن را ايدئولوژيك كند.75 در مجموع مى‏توان گفت «ايدئولوژى» در علوم اجتماعى و علوم سياسى به خودى خود ابعادى چند پهلو دارد، و گاهى به معناى مثبت و گاه ديگر به معناى منفى به كار رفته است. ناپلئون از اين واژه براى بى‏اعتبار ساختن عقايد منتقدانش استفاده كرده بود، در حالى كه پرولتاريا، از ايدئولوژى به صورت حربه‏اى عليه طبقات حاكم سود مى‏جويد، و مانهايم هم آن را در مقابل اوتوپيا قرار مى‏دهد. در ايران معاصر نه تنها اين گونه كاربردهاى مختلف مفهوم ايدئولوژى از هم به خوبى تفكيك نشده‏اند، بلكه به شكل آزادترى اين واژه را به كار مى‏برند. 6. چپ و راست‏ اين دو اصطلاح در سياست و تحليل سياسى به خودى خود از ابهام برخوردارند، اما استفاده روزنامه‏نگارانه و كاربرد آنها توسط سياست‏مداران بر ابهام آن افزوده‏اند. در ايران معاصر هم اين ابهامات به شكل خاص خود وجود دارند. شايد اولين كاربرد اين دو اصطلاح در مجلس فرانسه بود كه طرفداران توده مردم در سمت چپ نشسته بودند.76 اما امروزه به دلايل مختلف اين دو اصطلاح معانى مبهمى را القا مى‏كنند. اولاً چپ و راست در سياست و اقتصاد به دو معنا هستند؛ ثانياً در دوره‏ها و كشورهاى مختلف و نزد متفكران متعدد، معانى متفاوتى پيدا كرده‏اند؛ ثالثاً به شكل وسيع توسط سياست‏مداران و روزنامه‏نگاران به كار مى‏روند؛ رابعاً تركيبات مختلف همانند «چپ ميانه»، «راست شديد»، «چپ نو» و «راست نو» از آنها ساخته شده است. كاربرد اين دو اصطلاح در ايران معاصر نشان مى‏دهد كه چگونه با آن همه ابهام، هر روز افراد آنها را مورد استفاده قرار مى‏دهند، چرا ما عده‏اى را چپ مى‏ناميم؟ آيا الزاماً چپ‏هاى ما دموكرات هستند؟ آيا بين چپ اقتصادى و چپ سياسى تمايز قائل مى‏شويم؟ آيا اصولاً راست‏هاى ما داراى فكر و نظريه منسجم و لا يتغيرى در طول زمان هستند، كه به آن دليل بر آنها راست را اطلاق كنيم؟ 7. حزب‏ اصطلاح تخصصى «حزب» در معناى مدرن آن را نبايد با مفهوم لغوى‏اش (گروه) خلط كرد. حزب سياسى به عنوان «چرخ دنده ماشين دموكراسى» با مفهوم فرديت، حقوق شهروندى، دموكراسى و تقدم حق بر تكليف گره مى‏خورد. به اعتقاد موريس دوورژه: تشابه كلمات نبايد موجب اشتباه شود. در نظام‏هاى باستان، گروه‏هايى را كه موجب تقسيم جمهورى‏ها مى‏شدند، حزب مى‏خواندند. در ايتالياى عهد رنسانس، دسته‏هايى كه دور افرادى جمع مى‏شدند را حزب مى‏ناميدند. آنها به باشگاه‏هايى كه محل اجتماع نمايندگان مجالس انقلابى بود، حزب مى‏گفتند. در برابر اين گروه‏ها دسته‏هاى ديگر مركب از سازمان‏هاى وسيع مردم كه مبين افكار عمومى در دموكراسى‏هاى نوين هستند، نيز حزب ناميده مى‏شوند.77 اصطلاح قرآنى «حزب» با اصطلاح سياسى آن تفاوت ماهوى دارد، و اكثر فقهايى كه به حرمت يا وجوب حزب از ديدگاه اسلام رأى داده‏اند، بدون توجه به اختلاف مفاهيم سنتى و مدرن و بدون رجوع به مباحث كارشناسانه، كبريات دينى را بر مفهوم مدرن حزب تطبيق كرده‏اند.78 8. جامعه مدنى‏ از اصطلاح «جامعه مدنى» معانى مختلفى ارائه شده است. اين واژه تا سده هيجدهم (همانند آثار اصحاب قرارداد) به معناى جامعه سياسى (اجتماعى كه به وسيله قانون و تحت اقتدار يك دولت اداره مى‏شود) به كار مى‏رفت، ولى امروزه بيشتر به معناى سازمان‏ها و گروه‏هاى مستقل مابين دولت و افراد به كار مى‏رود. در اين كاربرد، جامعه مدنى شامل نهادهاى خصوصى مى‏شود كه از حكومت مستقل هستند و افراد جهت رسيدن به اهدافشان، آنها را سازمان داده‏اند. هگل جامعه مدنى را در مقابل دولت و خانواده تعريف مى‏كرد.79 اصطلاح جامعه مدنى نزد ارسطو، ادبيات سياسى رم، بوسوئه، اصحاب قرارداد، هگل و ماركسيسم را بايد به خوبى از هم تفكيك كرد. با مفروض گرفتن آن كه «جامعه مدنى» در غرب معانى مختلفى دارد، اگر مقصود نهاد واسط ميان خانواده و دولت باشد، باز هم اين ابهام وجود دارد كه برخى همانند ديويد بيتهام و كوين بويل اقتصاد بازار آزاد را از اركان آن مى‏دانند،80 در حالى كه غير ليبرال‏ها با آن مخالفند. پس مى‏بينيم كه چگونه ديدگاه ليبراليستى يا غير ليبراليستى در تعريف يك مفهوم و شناسايى اركان آن مؤثر واقع مى‏شود. غنى‏نژاد به درستى توضيح مى‏دهد كه «مفهوم جامعه مدنى» تنها در چارچوب يك نظام فكرى (و وضعيت تاريخى) معين قابل طرح و درك است، زيرا جزئى از يك كل وسيع‏تر را تشكيل مى‏دهد كه عبارت است از تجدد يا مدرنيته. اگر چه اصطلاح «جامعه مدنى» همانند بسيارى مفاهيم ديگر مانند آزادى و دموكراسى در گذشته به خصوص در يونان باستان، مطرح بوده است، اما بايد دقت كرد كه اين اصطلاحات در انديشه مدرن معنا و مضمون متفاوت و گاه متباينى از مفاهيم قديم پيدا مى‏كنند. بنابراين كنار هم چيدن مضامين متفاوت به صرف اشتراك لفظى، مى‏تواند بسيار گمراه كننده باشد.81 اگر مدرن بودن مفهوم «جامعه مدنى» را بپذيريم، بايد ببينيم وقتى از نسبت آن با دين سخن مى‏گوييم چه چيزى را اراده كرده‏ايم. يك احتمال آن است كه مفهوم مدرن فوق را با دين «ظرفيت سنجى» كنيم. همان گونه كه قبلاً گفته شد، اين امر نه تنها ممكن، بلكه مطلوب به نظر مى‏رسد. احتمال دوم آن است كه فكر كنيم «جامعه مدنى» در دين و متون دينى هم وجود دارد، و به مقايسه فوق دست بزنيم. در دوم خرداد 1376 كه رئيس جمهور ايران از جامعه مدنى سخن گفت به نظر مى‏رسيد از مفهومى مدرن سخن مى‏گويد، اما وقتى ريشه آن در مدينة النبى معرفى شد، تصور فوق تا اندازه‏اى به ابهام گراييد. جالب آن كه پس از به وجود آمدن ابهامات فوق يك همايش مستقل‏82 و چندين كتاب به آن پرداختند، اما شايد نه تنها به سؤالات مورد نظر پاسخ ندادند، بلكه تا حدودى بر آشفتگى مفاهيم افزودند: قدرت حكومت خدامدار و قانونمند نبوى بر مبناى قرآن كريم و مردم از پيش رسميت بيشترى يافت و از همان روز و از همان مكان مقدس بود كه مسلمين مى‏رفتند تا در دهه‏هاى آينده جهان متمدن و مسكون معاصر خود را به تبعيت «حكومت مدنى» اسلامى مدينة النبى درآورند».83 با وجود ابهامات فوق در جامعه ماست كه برخى به ناسازگارى تمام عيار مبانى جامعه مدنى و جامعه دينى، و پارادوكسيكال بودن تز جامعه مدنى - دينى رأى مى‏دهند،84 و برخى بين آنها هماهنگى مى‏بينند.85 جالب آن كه در اين ميان ممكن است كسى به مدرن بودن مفهوم جامعه مدنى و ناسازگارى كلى آن با مبانى اسلامى رأى دهد، ولى در عين حال برخى توصيه‏هاى آن را با دين و نظريه ولايت مطلقه فقيه همساز بداند.86 پی نوشت ها: 42. Policy . 43. Heywood. Opcit. P 33 . 44. Ibid. P 43 . 45. ر.ك: مصطفى ملكيان، «روش‏شناسى در علوم سياسى»، مجله علوم سياسى، ش 14 (تابستان 1380) و سيد صادق حقيقت، «بحران روش‏شناسى در علوم سياسى»، مجله علوم سياسى، ش 22 (تابستان 1382) و سيد صادق حقيقت، «نقدى بر روش‏شناسى فلسفه سياسى و علم سياست»، مجله علوم سياسى، ش 23 (پاييز 1382). 46. به نظر مى‏رسد فلسفه سياست چيز سومى نباشد. پس كسى كه از اين اصطلاح استفاده مى‏كند يا مرادش فلسفه سياسى (به عنوان دانشى درجه اول) است يا فلسفه علم سياست (به عنوان دانشى درجه دوم). ر.ك: مصطفى ملكيان، مجله علوم سياسى، ش 14 و 22. 47. مصطفى رجايى، «نظريه سياسى، فلسفه سياسى، ايدئولوژى سياسى»، ترجمه احمدرضا طاهرى‏پور، مجله علوم سياسى، ش 18 (تابستان 1381) ص 140. 48. ابوالفضل عزتى، فلسفه سياسى در اسلام (تهران: پيام آزادى، 1358). 49. عبدالرحمن عالم، پيشين، ص 137. 50. محسن كديور، نظريه‏هاى دولت در فقه شيعه (تهران: نشر نى، 1376). 51. سيد صادق حقيقت، توزيع قدرت، ص 264. 52. داود فيرحى، نظام سياسى و دولت در اسلام، پيشين، ص 8 - 14. 53. همان، ص 11. 54. احمد جهان‏بزرگى، درآمدى بر تحول نظريه دولت در اسلام (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1381). 55. موسى نجفى، مراتب ظهور فلسفه سياست در متون اسلامى: طبقه‏بندى متون فلسفه تاريخ سياست در اسلام و ايران (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1382). 56. همان، ص 13. 57. Heywood. Opcit. P 42 . 58. ر.ك: سيد صادق حقيقت، «مشروعيت و جمهوريت در انديشه سياسى شيعه»، در و انقلاب مجهوريت اسلامى (تهران: سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، 1377) ص 621 - 636. 59. عبدالرحمن عالم، پيشين، ص 105 - 106. 60. احمد ديلمى، مبانى حقوقى - كلامى نظام سياسى در اسلام (تهران: دفتر نشر معارف، 1381). 61. همان، ص 19. 62. حميد وحيد دستجردى، «معرفت‏شناسى برخى مقولات شايع سياسى»، روزنامه حيات نو (3/6/1379). 63. David Miller )ed(. The Blackwell Encyclopedia of Thought U. K, Blackwell, 7891, P 532 . 64. Distortion . 65. خورخه لاين، مفهوم ايدئولوژى، ترجمه فريبرز مجيدى (تهران: مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1380) ص 140 - 141. 66. همان، ص 49. 67. همان، ص 49 - 50. 68. عماد افروغ، پيشين، ص 163 - 170. 69. ديويد مك للان، ايدئولوژى، ترجمه محمد رفيعى مهرآبادى (تهران: آشيان، 1380) ص 157. 70. خورخه لاين، پيشين، ص 257. 71. عبدالكريم سروش، فربه‏تر از ايدئولوژى (تهران: صراط، 1372) ص 79 و 82. 72. همان، ص 103 - 104. 73. همان، ص 106 - 117. 74. عماد افروغ، پيشين، ص 173 - 178. 75. غلامرضا على بابايى، پيشين، ص 223. 76. موريس دوورژه، احزاب سياسى، ترجمه رضا علومى (تهران: اميركبير، 1375) ص 23. 77. آراى مباركفورى (در خصوص حرمت تحزب) و حسينعلى منتظرى (در خصوص وجوب تحزب) را در منبع زير مقايسه كنيد: سيد صادق حقيقت، «جايگاه بحث احزاب در انديشه سياسى اسلامى»، مجله علوم سياسى، ش 3 (زمستان 1377، ص 155 - 162. 78. Heywood, opcit, P 71 . 79. ديويد بيتهام (و كوين بويل) پرسش و پاسخ در باب آزادى، دموكراسى و جامعه مدنى، مترجم رضا زمانى (تهران: ثالث، 1377) ص 140. 80. مصطفى ملكيان، «آيا ايدئولوژيك شدن دين ممكن و مطلوب است؟»، روزنامه ايران (14و16/8/1379). 81. موسى غنى‏نژاد، پيشين، ص 14. 82. تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ايران (تهران: سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى،1376). 83. آذر ميدخت فرهيخته والا، «جامعه مدنى و مدينة النبى» در: همان، ص 574. 84. احمد واعظى، جامعه دينى، جامعه مدنى (تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1377) ص 108. 85. محمد هادى معرفت، جامعه مدنى (قم: التمهيد، 1378) محسن آرمين، «مبانى نظرى جامعه مدنى در انديشه استاد مطهرى»، در: نسبت دين و جامعه مدنى (تهران: مؤسسه ذكر، 1378) ص 14 - 24؛ سيد محمدعلى ايازى، «جامعه مدنى و نسبت آن با دين» در همان، ص 97 - 138؛ سيد على نقى ايازى، «تاريخچه، مفهوم و عناصر جامعه مدنى» در: همان، ص 93 (همان طور كه حكومت اسلامى مى‏تواند جامعه توده‏وار و استبدادى باشد، مى‏تواند جامعه مدنى نيز باشد!). 86. احمد واعظى، پيشين، ص 123 - 153. ادامه دارد ......* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372/خ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 653]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن