واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خواهر دعا کن! نويسنده:محمد آفتابي عبور زيباي ستارهشنيده بود که به امام و انقلاب ناسزا مي گويد. کنارش نشست و مبلغي پول بهش داد و گرم گرفت. بهش گفت:«پيرمرد! مي دانم خرج زندگي ات زياد است. باز اگر در تنگنا قرار گرفتي پيش خودم بيا. به امام احترام بگذار تا فرداي قيامت پيش جدش، رسول خدا (ص) شرمنده نباشي.»يکي مي گفت به مهر و ديگري اشک مي ريخت به شرم.پيرمرد از امام و انقلاب مي گفت و عشق مي کرد.(شهيد سيد حسن شاه چراغي با کمک جوانان شميرانات، هيئتي به راه انداخته بود. حاج آقا سيد ابوالقاسم از 1348 تا 1356 هر پنج شنبه از قم به تهران مي رفت و در جلسه حاضر مي شد. جوانان را دوست داشت.رو کرد به من و گفت: «خواهر!دعا کن شهيد شوم».گفتمش: «خواهري و چنين دعايي!؟»سرش را پايين انداخته بود و ادامه داد: «خواهر!از بس اين جوانان را از زير قرآن، روانه ي جبهه ها کردم و با پيکر خونين برگشته اند، شرم مي کنم از مادرهاشان.»- خواهر، دعا کن!اسفند، فصل کوچ بنفشه هاستروز اول اسفند 1349، سيد ابوالقاسم به همراه حاج آقا محلاتي و هفت تن از نمايندگان مجلس به سوي اهواز درپروازند و مي خواهند از مناطق جنگي بازديد کنند.(صداي راديو):يک هواپيماي ايراني حامل چند تن از مسئولين کشوري، مورد اصابت هواپيماهاي جنگي دشمن قرار گرفت.مي گويند اسفند، فصل کوچ بنفشه هاست.مي پرند وديگر به زمين برنمي گردند.مادرم و پدرم!حلالم کنيد و صبر.همسرم! رفيق روزهاي بي قراري ام! زندگي ات با من در هجرت و مبارزه بود و رنج.چه آن زمان که انقلاب نبود و مي بايد بود و چه آن زمان که بود و مي بايد مي ماند. بر اين همه، حلالم نما و از من راضي باش! خواهرم! به شهادتم افتخار کن. به اميد ديدار در کنار مادرمان و اجدادمان.فرزندانم و نور چشمانم! راه «طلبگي» را ادامه دهيد و به نسلي که از آن هستيد، افتخار کنيد.مطالعه کنيد و اين «نسل» را و رسالتش را بشناسيد.محمد باقر عزيزم! بابا! تو حاصل رنج هاي مني. من خودم را در تو مي بينم و در تو به کمال مي رسم. تحصيل علم و عرفان، فهم و برداشت هاي بالاي تو از اسلام و قرآن مرا راحت مي کند و روحم را آرام.بابا! بر نمازت با تمام تعقيبات و نماز شب با تمام جزئيات مراقبت کن. با افراد خالص تر، جدي تر و با تقواتر، هم حجره شو.طرحي براي پرواز- جواني رود از حسن آباد دامغان، متولد 1322 که افتخار مي کرد «سيد» است.- طلبه ي مدرسه ي علميه «حاج فتحعلي بيک» دامغان که سال 1341 به مدرسه حجتيه ي قم رفت و در کلاس درس خيلي ها نشست؛ حاج مرتضي حائري، وحيد خراساني، صالحي مازندراني، مشکيني، خزئلي-.- مبلّغ فريادگري بود که غوغا مي کرد قبل از پيروزي انقلاب و بعد از آن نيز.- سال 1355 به زندان قزل قلعه افتاد. هم زندان بود با شهيد محمد منتظري، به تصور ساواک، اما تا هميشه رها بود و يله.- کميته انقلاب اسلام، سپاه پاسداران و دادگاه انقلاب اسلامي را در دامغان پايه ريزي کرد.- امام جمعه بود و بوسه بر دست بسيجي مي زد و خوب مردم داري مي کرد.- رزمنده بود و سنگر نشين.- نماينده مجلس بود و همسر و پدر که دوست داشت بچه هايش امتداد طلبگش اش باشند.- در اول اسفند 1364 شربت شهادت نوشيد و در بارگاه ملکوتي حضرت معصومه (س)آرام گرفت.حاج آقا «سيد ابوالقاسم موسوي دامغاني» چند صباحي در حجره هاي «نور نور» به خلوت، چنان آموخت جز به پرواز شهادت رضا نداد. منبع:ماهنامه امتداد ش24/خ
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 290]