تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798038773




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: آغاز نمايش شواليه سياه ارقام جدول هاي فروش فيلم ها تابستان امسال را در آمريکا دچار تغييراتي شگرف کرده و ‏تمامي فرضيه ها را به هم ريخت. اما در آن سوي اقيانوس نيز فيلم هايي ديگر مانند ربوده شده با هدف تسخير گيشه ها ‏ساخته شده اند که يک به يک روي پرده مي روند. اين هفته به سراغ اين فيلم ها و سينماي متفاوت کشورهاي کمتر ‏شناخته شده رفته ايم...‏ ربوده شده‎‎‏ ‏Taken کارگردان: پي ير مورل. فيلمنامه: لوک بسون، رابرت مارک کيمن. موسيقي: ناتانيل مکالي. مدير فيلمبرداري: مايکل ‏آبراموويچ. تدوين: فردريک توروال. طراح صحنه: هيو تيسانديه. بازيگران: ليان نيسن[برايان]، مگي گريس[کيم]، ‏فمکه جنسن[لنور]، زاندر برکلي[استوارت]، کتي کسيدي[اماندا]، اليوه رابوردين[ژان کلود]، للاند اُرسر[سام]، جان ‏گريس[کيسي]، ديويد وارشاوسکي[برني]، هالي والانس[ديوا]، نيتن ريپي[ويکتور]، کاميل ژپي[ايزابل]، نيکلا ‏ژيرو[پيتر]، جرارد واتکينز[سنت کلر]، اربن بايراکتاري[مارکو]. 93 دقيقه. محصول 2008 فرانسه. ‏ برايان جاسوس سابق ‏CIA‏ که از همسرش جدا شده، به همراه دوستانش به عنوان محافظ شخصي کار مي کند. تا اينکه ‏کيم دختر 17 ساله او که نزد مادرش زندگي مي کند از او اجازه مي خواهد تا به همراه دوستش آماندا سفري به پاريس ‏داشته باشد. برايان که از خطرات سفر دختران جوان و تنها آگاه است، ابتدا مخالفت مي کند. اما بعد با شرط تماس مرتب ‏و هر روزه تلفني مي پذيرد. کيم و آماندا به محض ورود به پاريس در فرودگاه با پسر جواني آشنا مي شوند. اين پسر بعد ‏از ياد گرفتن آدرس محل اقامت آنها، گروهي از تبهکاران را به سراغ آنها مي فرستد. اين واقعه مصادف مي شود با ‏تماس تلفني برايان از آمريکا با کيم و در نتيجه از ربوده شدن دخترش توسط قاچاق چيان انسان آگاه مي شود. برايان با ‏کمک دوستانش مي فهمد که ربايندگان گروهي آلبانيايي خطرناک هستند و مهلت کمي براي نجات دخترش باقي است. از ‏اين رو بلافاصله به پاريس رفته و شروع به تحقيقات مي کند. براي اين کار به سراغ ژان کلود يکي از همکاران سابقش ‏در وزارت اطلاعات و امنيت فرانسه مي رود. اما خيلي زود مي فهمد که ژان کلود از حاميان باندهاي قاچاق انسان ‏است. برايان با استفاده از مهارت هاي شغل پيشين خود موفق به يافتن رد دخترش شده و سرانجام او را در محلي که ‏مخفيانه دختران جوان را براي لذت ثروتمندان به فروش مي رسانند، مي يابد. خريدار شيخي عرب است و برايان ناچار ‏مي شود تا تمامي محافظان مسلح او را به قتل رسانده و شيخ را نيز بکشد. برايان به همراه دخترش به آمريکا بازمي ‏گردد و او را به همسر سابقش مي سپارد. ‏ چرا بايد ديد؟‏ پي ير مورل نام آشنايي نيست. لااقل براي کساني که پيشينه فيلمبردارها برايشان جذاب نيست. چون مورل از آغاز دهه ‏‏1990 فيلمبردار و مدير فيلمبرداري فيلم هاي زيادي بوده، از جمله فيلم هايي که بسون تهيه کرده است[مامور انتقال، ‏دني سگه]. و بخت کارگرداني را نيز در سايه او به دست آورده و اولين بار در سال 2004 براي ساختن منطقه 13 ‏روي صندلي کارگرداني نشسته است. ربوده شده دومين فيلم اوست که لوک بسون در مقام فيلمنامه نويس و تهيه کننده در ‏آن حضور دارد. ‏ ربوده شده يک اکشن بسيار مهيج و اندکي کليشه اي است که بازيگراني مشهور را براي روايت داستان ساده اش به کار ‏گرفته، اما در پشت اين ظاهر ساده قصه اي تلخ جريان دارد که سينماي هاليوود تاکنون چندان روي خوشي به آن نشان ‏نداده و فقط يک بار در فيلم اسپارتي به گونه اي شايسته به آن پرداخته است. قصه تلخ برده داري جنسي در زمانه ما که ‏در آغاز کوشيده شده تا از سوي دولت ها انکار يا چشم پوشي شود، اما اسپارتي و ربوده شده با وجود ضعف هايي در ‏پيرنگ داستاني شان کوشيدند تا توجه دولتمردان و مردم عادي را به اين موضوع خطير جلب کنند. در اسپارتي دزديده ‏شده فرزند رئيس جمهور باعث مي شد تا پاي يک مامور کهنه کار به ماجرا کشيده شود و اين بار دزديده شدن دختر خود ‏يک مامور سبب مي شود تا اين جاسوس کهنه کار با استفاده از تجارب و ارتباطات خود در کمترين زمان ممکن دختر ‏خود را بيابد. بديهي است اولين سوالي که به ذهن خطور مي کند اين است: اگر فرزند يک فرد عادي دزديده شود تکليف ‏چيست؟ چه کسي براي نجات او به پا خواهد خاست؟‏ پاسخ روشن است، اما هدف ثانويه سازندگان اين فيلم ها مي تواند اعتناي بيشتر از سوي دولتمردان به همين امر باشد تا ‏افراد معمولي نيز از خدمات مامورين کهنه کار در جنين مواردي برخوردار شوند و دست بالا موضوع برده داري ‏جنسي و قاچاق زن ها و دخترها مهار شود. گفتم مهار و نه ريشه کن که تقريباً کاري غير عملي و نشدني است. چون تا ‏زماني که بازار مصرف وجود دارد، سودجوياني هم هستند که در صدد استفاده از اين محيط مساعد برآيند. البته وقايع ‏پيراموني فيلم مي گويد بايد خوش بين بود، چون خانم فمکه جنسن بعد از حضور در اين فيلم آن قدر متاثر شده که به ‏دفتر ويژه مبارزه با جنايت و مواد مخدر سازمان ملل پيوسته و سفير حسن نيت شان شده است. اگر بسون ندانسته نيز ‏مسبب اين اتفاق بوده، باز جاي اميدواري و شکر باقي است. اما فيلم در قالب يک اثر هنري چه دارد: براي تماشاگر ‏عادي ليام نيسن، فمکه جنسن و مگي گريس[با سريال ‏Lost‏ به شهرت رسيد] و قصه اي پر هيجان و پر کشش نجات ‏دختري نافرمان و ناسپاس به دست پدري وظيفه شناس که به شدت همدلي برانگيز است و نفس را در سينه حبس مي کند. ‏و براي منتقد؛ يک فيلم ديگر از کارخانه پدرخوانده سينماي امروز فرانسه که چند صباحي است فقط در نقش فيلمنامه ‏نويس و تهيه کننده به جوان ها فرصت کارگرداني مي دهد، اما مهر او پاي همه اين فيلم ها وجود دارد. مانند سري ‏تاکسي که معجزه اقتصادي سينماي فرانسه را رقم زد و هنوز با ساختن ادامه هايي ديگر از اين معدن طلا بهره برداري ‏مي شود. ‏ ربوده شده کمترين نسبت را رئاليسم در پرداخت شخصيت ها دارد. معلوم نيست برايان جاسوس سيا بوده يا نيجا که ‏موفق مي شود به تنهايي از پس اين همه آدم مسلح برآيد؟! و ظاهراً بايد يکي از آن قاتلين خونسرد و عاطفي بسون باشد ‏که حرفه اي است و مهم نيست اين پيشينه از کجا مي آيد. اما در روند نجات دختر بسون و مورل خيلي چيزها را براي ‏او مشروع مي کنند از جمله شکنجه و حتي قتل زير شکنجه که شايد بعضي تماشاگران خشمگين از دزديده شدن دختري ‏‏17 ساله را همراه و ارضاء کند. ولي آيا براي اجراي عدالت فطري بايستي قوانين بشري را هم ناديده گرفت؟ بسون و ‏مورل مي گويند که اين کار با توجه به شناعت کار دختر ربايان و سرسختي شان مجاز است. اما شخصاً مبارزه با فساد ‏درون سيستم پليس و قدرتمندتر شدن آن را ترجيح مي دهم تا نيازي به چنين مامورين خود گمارده اي نباشد. البته اين کار ‏مانع از آن نمي شود که در بيشتر لحظات با پدري نوميد همدلي نکنم. پدري که در پايان جز تشکري خشک و خالي هيچ ‏دريافت نمي کند. صحنه رويارويي او با همسر سابقش و شوهر وي که دخترش را از وي تحويل مي گيرند، و او را تنها ‏رها مي کنند به همه فيلم مي ارزد. ‏ فيلم قرار است در ماه سپتامبر در آمريکا به نمايش درآيد، اما اکران اروپايي آن آغاز شده و به نظر مي رسد خيلي زود ‏بودجه 30 ميليون يورويي خود باز خواهد گرداند. يک توصيه به دخترربايان ناگرامي: موقع دزديدن بچه مردم مراقب ‏باشيد که چه کسي را مي دزديد و اگر پدر فرد مورد نظر با صدايي آرام، خونسرد و قاطع از پشت تلفن گفت که شما را ‏يافته و مثل سگ خواهد کشت، باور کنيد و از خير اين يکي بگذريد!‏ ژانر: اکشن، مهيج. ‏ وايس‎‎‏ ‏Vice نويسنده و کارگردان: رائول سانچز اينگليس. موسيقي: کليف مارتينز. مدير فيلمبرداري: آندري سکولا. تدوين: کلي ‏هرون. طراح صحنه: مايکل نميرسکي. بازيگران: مايکل مدسن[واکر]، داريل هانا[سالت]، مايکلتي ‏ويليامسون[سمپسون]، مارک بون حونيور[باگزبي]، کروپات[تي جي گرين]، جان کاسيني[تراوالينو]، نيکلاس ‏لئا[جنکينز]، آرون پيرل[چمبرز]، ماتيو رابرت کلي[زلکو]، پياتر لکورکس[کابورگ]، بتي ليند[مادر واکر]. 98 دقيقه. ‏محصول 2008 آمريکا. ‏ کارآگاه مکس واکر پليسي مورد احترام و موفق است تا اينکه همسرش را از دست مي دهد. واکر که با خاطرات او اسير ‏شده به سراغ الکل و روسپي ها مي رود. بعد از حمله اي موفق به قاچاق چيان مواد مخدر توسط واکر و تيم او از جمله ‏سالت و سمپسون، محموله اي بزرگ به دست پليس مي افتد. اما در حين حمله واکر به غلط دختري غير مسلح را هدف ‏تير قرار داده و با صحنه سازي از مجازات مي گريزد. عمليات ظاهراً موفقيت آميز بوده، اما تعداد کشته شدگان و اينکه ‏يکي از تبهکاران موفق به فرار شده چندان به مذاق مافوق هاي واکر خوش نمي آيد. به دنبال تحقيقات در جهت روشن ‏شدن ماجرا يکايک مامورين شرکت کننده در حمله به قتل مي رسند. به زودي روشن مي شود که دليل اين وقايع گمشدن ‏‏40 کيلو هروئين از مواد مکشوفه بوده و يکي از اعضاي تيم واکر در اين کار دخيل است.بعد از کشته شدن باگزبي، ‏واکر در معرض اتهام قرار مي گيرد. واکر از سالت مي خواهد تا به او در يافتن قاتل يا قاتلين، همچنين مواد دزديده شده ‏کمک کند. آن دو با راهنمايي تراوالينو يکي ديگر از اعضاي تيم به مکاني راه مي يابند که متعلق به سيمسون بوده و 20 ‏کيلو مواد در آنجا پنهان شده است. سيمسون از قبول اتهام سر باز زده و به دست تراوالينو کشته مي شود. مکس نيز ‏تروالينو را مي کشد. واکر و سالت به سراغ جنکينز تنها مظنون باقيمانده مي روند. اما واکر بعد از کشتن وي با ديدن ‏پرونده هاي يافته شده در منزل او درمي يابد که جنکينز افسر امور داخلي و فردي سالم بوده است. اما ديگر دير شده و ‏سالت از پشت به او شليک مي کند...‏ چرا بايد ديد؟‏ متاسفانه معادل مناسبي براي لغت ‏Vice‏ نيافتم. چون ‏Vice‏ يکان يا واحدي در نيروي پليس بسياري از کشورهاست که ‏به جرائم اخلاقي مانند روسپي گري، فروش مواد مخدر، فروش الکل به نوجوانان، پورنوگرافي و قمار مي پردازد. ‏چنين يکاني در نيروي پليس ما وجود ندارد و هر کدام از اين جرائم بخش ويژه خود را دارد. مي شود آن را با کمي ‏مسامحه تيم پليس نام داد. به هر حال وايس يک فيلم پليسي عادي نيست و همان طور که مي بينيد در ژانر درام رده بندي ‏شده است. ‏ درامي تلخ، سياه و آکنده از خون، فساد، خيانت و هر پلشتي که فکرش را بکنيد و همه اينها در ميان پليس ها مي گذرد. ‏هيچ کس خوب نيست، همه نقاط ضعفي دارند و بعضي ها بسيار.... و آن گونه که در آغاز فيلم تاکيد مي شود هيچ انساني ‏بدون اشتباه کامل نيست. وايس بر خلاف فيلم هاي پليسي مشابه خود تلاش يک مرد براي پاک کردن نام خود نيز نيست، ‏چون آن طور که در پايان فيلم واکر مي گويد به برنده شدن اهميتي نمي دهد. او ديگر به اخلاق اعتنايي ندارد، چون ‏سالت -و قبلاً ديگران را- بي هيچ ترديدي خلاص مي کند. رابطه او و مادرش که به شکلي ظريف در دل فيلم تنيده شده، ‏حاکي از اندک دلبستگي ناشاد عاطفي او دارد. فيلم قصه سقوط اوست و هيچ چيز نمي تواند مانع از اين سقوط شود. حتي ‏انگيزه سالت در دزديدن هروئين ها به عنوان افسري موفق که همواره در سايه او قرار داشته، اهميتي ندارد. چون هم ‏واکر و هم حالا تماشاگر مي داند که روند خودويرانگري انتخاب شده توسط وي نمي تواند به جايي جز نابودي و مرگ ‏ختم شود و اگر سالت نباشد يکي ديگر و ماجرايي ديگر...(فراموش نکنيم که در ابتداي فيلم او براي رهايي از مجازات ‏کشتن دختري غير مسلح، سلاحي را در کنار جسد او جاسازي مي کند). ‏ وايس يک فيلم مستقل چهار و نيم ميليون دلاري و تلخ است که کمتر نشاني از هيجان و راز در آن مي يابيد. يک درام ‏پليسي بالغ که روند فروپاشي رواني يک مرد را ترسيم مي کند. دنيس هاپر فيلم را يکي از بهترين فيلم هاي پليسي همه ‏عمرش نام داده است. شايد اين نان قرض دادن به دو دوست و همکار باشد که اين بار پشت دوربين هم قرار گرفته اند: ‏داريل هانا و مايکل مدسن که در مقام تهيه کنندگان فيلم نيز خضور داشته اند و به خوبي نقش هاي اصلي را ميان خود ‏قسمت کرده اند. وايس به خاطره کريس پن فقيد تقديم شده است که مدسن و سکولا با او در سگداني کوئنتين تارانتينو ‏همکاري داشته اند. ولي خواهش مي کنم يادآوري اين موضوع بر قضاوت شما و ايجاد شباهت ميان اين دو فيلم نشود!‏ رائول سانچز اينگليس اهل مکزيکوسيتي است و از اواخر دهه 1980 با دستيار کارگرداني وارد سينماي هاليوود شده ‏است. بعد از ساختن ايپزودي از سريال تلويزيوني ‏Shadow Raiders‏ اولين فيلم خود به نام سقوط/بي وفا را در 1998 ‏ساخت که برنده جايزه بهترين استفاده از بودجه از جشنواره فيلم هاي مستقل ويکتوريا شد. وايس سومين فيلم بلند اوست ‏و در فاصله اين دو فيلم کوتاه روزهاي بهتر را کارگرداني کرده است. ‏ ژانر: درام. ‏ سافو‎‎‏ ‏Sappho نويسنده و کارگردان: رابرت کرامبي. موسيقي: مارو تئودوراکيس. مدير فيلمبرداري: باقر رافي يف. تدوين: ايگور ‏ليتونينسکي. بازيگران: اوالون بري[سافو]، تاد سولي[فيل]، لودميلا شيريه وا[هلن]، بوگدان اشتوپکا[پرفسور اُرلوف]، ‏اليزيوس والکوس[ديونيزيوس]، اوکسانا اُسيپووا[ماريا]، سرگئي کوزنکو[کريستوس]. 88 دقيقه. محصول 2008 ‏اوکراين.‏ سال 1926. سافو دختر مردي ثروتمند که به تازگي با نقاشي جوان به اسم فيل ازدواج کرده، با کشتي تفريحي شان به ‏جزاير لزبو مي روند تا ماه عسل خود را بگذرانند. در ابتدا سافو که دختري مدرن است با نگاه هاي متعجب اهالي ‏جزيره روبرو مي شود، اما فيل از بودن در آنجا راضي است و شروع به خلق تابلوهاي تازه مي کند. تا اينکه يک روز ‏سافو در حين گردش در جزيره و بعد از کوتاه و رنگ کردن موهايش با دختري به نام هلن برخورد مي کند. هلن زيبا ‏فرزند باستان شناسي روسي به نام اُرلوف است که بعد از وقوع انقلاب اکتبر ترجيح داده به کشور خود بازنگردد و به ‏حفاري هاي خود در جزيره ادامه دهد. هلن به زودي اعتماد سافو را جلب و دوستي او را به دست مي آورد. پي آمد اين ‏کار ابراز علاقه هلن به سافو است. کاري که در آغاز براي سافو غريب است، اما اندک اندک علاقه ميان دو زن را ‏پذيرفته و به آن دل مي سپارد. سافو هلن را به فيل معرفي کرده و مدتي بعد هر دو رابطه اي سه گانه را به او پيشنهاد ‏مي کنند. فيل نيز ابتدا مخالفت مي کند، اما بعد از عشق بازي با هلن زيبا سافو دچار حسادت شده و رابطه ميان سه نفر ‏تيره مي شود. سافو بعد از يافتن سکه اي قديمي با نيمرخ سافو شاعره يوناني و ديدن شباهت هاي ميان خودش و او مي ‏پندارد، شاعره معروف در وجود او بار ديگر به دنيا بازگشته است. اما هلن که باکره بوده، بعد از اولين همخوابگي اش ‏با فيل کشف مي کند که تمايلش به جنس مخالف بيشتر است و او را ترک مي کند. پي آمد اين کار مرگ سافو و خروج ‏هلن به همراه فيل از جزيره است...‏ چرا بايد ديد؟‏ رابرت کرامبي متولد 1964 لندن است. اولين فيلم بلندش ‏Cuba Libre‏ را در سال 2000 ساخت و سافو دومين فيلم ‏سينمايي او به شمار مي رود. کرامبي در فاصله اين دو فيلم ويديويي نگهبان زمان را نيز در سال 2004 کارگرداني ‏کرده است. کرامبي هم اکنون سرگرم ساخت نسخه تازه اي از دن کيشوت است که در سال 2009 به نمايش در خواهد ‏آمد. نگهبان زمان را نديده ام، اما ‏Cuba Libre‏ در قالب کمدي خود اشاره به قفس هايي داشت که همه ما درون آن ‏هستيم و گاه بي خبر از وجودش آن را خانه مي ناميم و يا چيزهايي ديگر. سافو نيز فيلمي با همين تم و اين بار جنسيت ‏است. ‏ سافو نام و محوريت قصه خود را مديون اسطوره سافو شاعره يوناني سده هفتم پيش از ميلاد است. سافو به قولي بزرگ ‏‏‌ترين شاعر غنايي از زمان باستان تا امروز و نخستين زني است که کنار احساسات فردي، خصوصي‌ترين احساسات ‏خويش را در شعر بيان کرد. افلاطون او را ايزدبانوي دهم هنر و زاهد آسوري تاتيانوس وي را "روسپي، ديوانهٔ عشق، ‏کسي که هرز‌گي‌اش را آواز مي‌داده" ناميده‌اند. بيش‌ترين جنجال پيرامون او نيز به دليل گرايش هم‌جنس‌گرايانه‌ اش بوده ‏‏‌است. سافو در سروده‌هايش عشق بين زنان را ستايش کرده است. او از جزيرهٔ لزبوس است و براي همين، امروز زنان ‏هم‌جنس‌گرا را "لزبين" مي‌نامند.‏ از اشعار سافو بخش اندکي به جا مانده و برخي مورخان و محققين مانند اديت موراي فرانسوي عقيده دارند که وي ‏خودکشي کرده است. نظريه هاي ديگري نيز مطرح است از قبيل اينکه دو سافو وجود داشته: يکي شاعر و ديگري زني ‏اشرافي و افسانه ها و اسطورهاي بسياري درباره سافو ساخته شده، همچون روسپي بودن يا زشت رو بودنش که در ‏حوصله معرفي فيلم نيست. اما اين خلاصه را گفتم تا بر اصرار کارگردان و شخصيت اصلي بر شباهت هاي ميان رفتار ‏و سرنوشت سافوي فيلم با سافوي شاعر اشاره کرده باشم که در پايان با خودکشي وي پايان مي پذيرد. ‏ فيلم در دهه پر غوغاي بيست مي گذرد و سافو نماينده زن زن مدرن ابتداي قرن بيست است که رفتارش براي اهالي ‏جزيره کوچک(حتي راندن تنها اتومبيل جزيره) غريب و به قول قدما نشانه آخر زمان است. او با خودش نشانه هاي ‏نهضتي را به جزيره مي آورد که چند دهه بعد در دنيا به جنبشي نيرومند تبديل خواهد شد. مرادم فمينيسم است نه ‏همجنس گرايي که در اينجا فقط نشانه اي به آزادي تن اوست. اما کارگردان براي رسيدن به اين هدف راهي غلط را مي ‏پيمايد. صحنه هاي پرشکوه و زيباي معاشقه دو زن در ساحل يا مکان هاي ديگر، رنگ و جلايي در ستايش لزبينيسم به ‏فيلم مي دهد. اما در پايان فيلم با بروز بحران روحي در سافو و چشيدن طعم همخوابگي با مردها توسط ايرنه که به ‏شناخت جسماني و روحي منتهي مي شود، مسيري ديگر برمي گزيند. تماشاگر بخت برگشته که تا اينجا با فيلمي در ‏ستايش اساطير يونان باستان و همجنس خواهي زنانه روبرو بوده، خود را با قصه عاشقانه حقير دختر کوچولوي ‏ثروتمند بيچاره روبرو مي بيند که همه ترکش کرده اند. سافوي فيلم در نهايت يک ميليونرزاده هوسران است که ايرنه ‏اين هوس را در وي بيدار و به آن دامن مي زند. اما بعدها خود نمي تواند به آن پاسخ بگويد و زوجي مذکر برمي گزيند. ‏ سافو که با بودجه اي نزديک به دو ميليون دلار توليد شده قرار بوده تا با دست اندازي به اسطوره سافو، برگرداني مدرن ‏از آن ارائه دهد. اما روحيه مثلاً آزاد و مستقل دختر ميليونر قرن بيستمي کجا و طبع لطيف سافوي شاعر کجا؟ شباهت ‏ها فقط ظاهري است و ايده ابلهانه تناسخ نيز برچسبي نازيبا است که قرار بوده بر رمز و راز قصه بيفزايد. فيلم به ‏عنوان نماينده سينماي اوکراين يک قصه درباره مثلث عشقي نخ نمايي بيش نيست و تنها حسني که دارد تشويق تماشاگر ‏به جست و جو درباره سافوي واقعي است و از اين راه آشنايي با ادبيات کلاسيک. تنها نکته چشمگير فيلم لوکيشين هاي ‏زيباي آن است. همين! ‏ ژانر: درام، عاشقانه. ‏ توالت پاپ‎‎‏ ‏El Baño del Papa کارگردان: سزار کارلونه، انريکه فرناندز. فيلمنامه: سزار کارلونه، انريکه فرناندز. موسيقي: گابريل کاساکوبرتا، ‏لوسيانو سوپرويله. مدير فيلمبرداري: سزار کارلونه. تدوين: گوستاوو جياني. طراح صحنه: اينس اولمدو. بازيگران: ‏سزار تورنکوزو[بتو]، ويرجينا مندز[کارمن]، ماريو سيلوا[والوولينا]، ويرجينا روئيز[سيلويا]، نلسون لنس[مله يو]، ‏هنري د لئون[ نکنته]، خوزه آرسه[تيکا]، روساريو دوس سانتوس[ترزا]، هوگو بلاندامورو[تارتامودو]. 90 و 97 ‏دقيقه. محصول 2007 اورگوئه، برزيل، فرانسه. نام ديگر: ‏Les Toilettes du pape، ‏O Banheiro do Papa، ‏The Popes Toilet‏. برنده جايزه تماشاگرا-بهترين بازيگر مرد.سزار تورنکوزو-بهترين بازيگر زن/ويرجينيا مندز-‏بهترين فيلمنامه و جايزه منتقدان از جشنواره گرامادو، برنده جايزه نقره بهترين فيلمنامه و نامزد جايزه طلاي بهترين فيلم ‏از جشنواره فيلم آمريکاي لاتين ‏Huelva، برنده جايزه بهترين کار الو از جشنواره فيلم لاتيني ليدا، برنده جايزه هيئت ‏داوران بين المللي از جشنواره سائو پائولو.‏ سال 1988. شهر کوچک ملو، اوروگوئه نزديک به مرز برزيل. بتو مانند بسياري از آلونک نشين ها زندگي فقيرانه ‏خود و خانواده اش را با آوردن جنس از آن سوي مرز براي مغاره داران به وسيله دوچرخه مي گذراند. اما همين تنها ‏راه ارتزاق آنها نيز توسط مرزبانان و گشتي ها مخصوصاً مردي به نام مله يو تهديد مي شود. مله يو عملاً از بسياري ‏باج مي گيرد تا چشم بر کار آنها ببندد و همين امر او را به بدنام ترين مرد ملو تبديل کرده است. سيلويا دختر بتو در ‏آرزوي مجري گري تلويزيون يا راديو است، کاري که به نظر محال مي آيد. از سويي درخواست هاي بتو در زمينه ‏کمک به او در زمينه حمل کالاي قاچاق رابطه پدر و دختر را تيره کرده است. وقتي اعلام مي شود که پاپ ژان پل دوم ‏در سفرش به آمريکاي جنوبي از ملو نيز عبور خواهد کرد، اهالي و از جمله آلونک نشين ها خود را براي استقبال از او ‏آماده مي کنند. آنها مي پندارد که در سايه ازدحام به وجود آمده موفق خواهند شد تا اجناس خانگي خود را به فروش ‏رسانده و پولي به چنگ آورند. بتو نيز ايده اي دارد: راه انداختن يک باب سرويس بهداشتي عمومي...‏ چرا بايد ديد؟‏ مگر اورگوئه سينما هم دارد؟ باور کنيد من هم قبل از ديدن توالت پاپ چنين تصوري داشتم و با يک جست و جوي ‏اينترنتي فهميدم که غفلت بزرگي در باب سينماي اين کشور مرتکب شده ام. ‏ توالت پاپ که به عنوان نماينده رسمي سينماي کشورش به مراسم اسکار 2008 معرفي شده بود، يکي از آن نادر فيلم ‏هايي است که مي توان به عنوان سندي مردم شناختي از يک جامعه هم روزگار مورد استفاده قرار گيرد. سندي که ‏رنگي هنرمندانه بر آن زده شده و طنزي غريب قصه آن را همراهي مي کند. ‏ در سال 1988 پاپ ژان پل دوم واقعاً سفري به آمريکاي جنوبي کرد و همين سفر باعث شد تا طبقه فقير و آن گونه که ‏در اين فيلم ديده مي شود طبقه کارگر و پست جامعه از شوق ديدار وي جاني بگيرد. هر کس براي استقبال از او کاري ‏کرد و اينکه يک نفر در اين آشفته بازار تصميم مي گيرد توالتي همگاني ساخته و با پول آن رونقي به زندگي اش بدهد، ‏به خودي خود طنزي تلخ در پشت سر دارد. طنزي که در سکانس اوج فيلم، بتوي حيران و سرگردان و توالت فرنگي به ‏دوش را در ميان جمع مستقبلين نشان مي دهد و زماني که خسته و کوفته به منزل مي رسد، بار ديگر براي يافتن مشتري ‏به ميان همان جمعيت بازمي گردد. او از تلاش هاي خود نتيجه اي نمي گيرد. يعني هيچ کدام از آلونک نشين ها نمي ‏گيرند، اما بتو خوش شانس تر است. چون جان کندن ها او باعث مي شود تا تفاهمي ميان او و دخترش به وجود آيد. ‏دختري که در پايان به ناچار مي پذيرد سوداي مجري گري را از سر بيرون کرده و به پدر نگون بختش در قاچاق کالا ‏کمک کند. چون پدر ديگر دوچرخه اي هم ندارد و بايد پاي پياده اين مسير دشوار را هر روز رفته و بازگردد. ‏ پاپ مي آيد و بعد از موعظه کوتاهي که سبب نوميدي همه مي شود، آنجا را ترک مي کند. ديگر از مذهب و نماينده اش ‏هم براي اين انسان هاي بيچاره[طبقه کارگر؟] کاري ساخته نيست. حتي تسکيني هم وجود ندارد و آنچه برجاي مي ماند ‏تيرگي است و رنج و فقر و پلشتي که بايد باز در آن غوطه زد به ناچار.... اميدي به رهايي نيست. اما اتفاق هاي خوش ‏آيند کوچک مي تواند زندگي در همين جا را نيز را روشنايي اندکي ببخشد. همان طور که براي خانواده بتو اتفاق مي ‏افتد. توالت پاپ شايد فيلم بزرگي نباشد، اما براي آشنا شدن با سينماي کشوري که از آن هيچ نديده ايد نمونه بسيار ‏شايسته و خوبي باشد. ‏ سزار کارلونه متولد 1958 مونته ويدئو، اورگوئه و ساکن برزيل است و به عنوان فيلمبرداري چيره دست و صاحب ‏سبک شهرت دارد[نامزد اسکار براي فيلم شهر خدا(2002)فرناندو ميرلس و برنده 18 جايزه معتبر بين المللي]. چيزي ‏که در همين فيلم به وضوح قابل مشاهده است و صحنه هاي پاياني فيلم را تبديل به عکس هايي کم نظير از زندگي فقرا و ‏افراد پريشان احوال مي نمايد. توالت پاپ اولين تجربه کارگرداني اوست که آن را به همراه انريکه فرناندز ساخته است. ‏ انريکه فرناندز نيز با توالت پاپ براي اولين بار کارگرداني تجربه مي کند و تنها ردپاي موجود از اودر دنياي سينما ‏دستيارکارگرداني و تدوين فيلم ‏Otario‏[ساخته تحسين شده ديه گو آرسوآگا-1997] است. ‏ يقين دارم شما هم مثل من بعد از تماشاي توالت پاپ شگفت زده خواهيد، نه به خاطر مهارت در ترسيم زندگي اين انسان ‏ها و کشف کمدي درون اين زندگي ها، بلکه در يافتن لحظات زيباي زندگي در دل سياهي ها، چيزي که براي هر ‏فيلمسازي دستاورد کمي نيست. آن هم در کار اول!‏ ژانر: درام. ‏ و آنگاه توريست ها آمدند‎‎‏ ‏Am Ende kommen Touristen کارگردان: رابرت تالهايم. فيلمنامه: رابرت تالهايم، برند لانگه، هانس-کريستين اشميد. موسيقي: اووه بوسنز. مدير ‏فيلمبرداري: يوليسوا گرتيگ. تدوين: استفان کوبه. طراح صحنه: مايکل گالينسکي، ريتا هاله کامپ. بازيگران: الکساندر ‏فهلينگ[سون لنرت]، ريشارد رونچوسکي[استانيسلاو کرژمينسکي]، باربارا ويوسکا[آنيا لانوشوسکا]، پيوتر ‏روگوچي[کريشتف لانوشوسکا]، رينر يلين[کلاوس هرولد]، لنا اشتولز[آندرئا اشنايدر]، لوتز بلوخبرگر[يورگن درملر]. ‏‏85 دقيقه. محصول 2007 آلمان. نام ديگر: ‏And Along Come Tourists‏. برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره ‏باواريا، نامزد جايزه بهترين فيلم مراسم فيلم آلماني، برنده بهترين بازيگر خوش آتيه الکساندر فهلينگ از جشنواره ‏مونيخ. ‏ سون که انتخاب کرده به جاي خدمت در ارتش يک سال را در اداره خدمات اجتماعي کار کند، به آشوويتس فرستاده مي ‏شود تا در محل اردوگاه هاي سابق خدمت کند. يکي از ماموريت هاي عمده او کمک به پيرمردي 85 ساله به نام ‏کرژمينسکي بازمانده اردوگاه هاي نازي است که چمدان هاي بازماندگان را براي موزه تعمير مي کند. اما سون خيلي ‏زود از رفتار غير دوستانه کرژمينسکي آزرده شده و از مافوقش هرولد مي خواهد تا مکان ديگري براي اقامت وي تهيه ‏کند. صاحبخانه جديد او آنياي زيبا راهنماي توريست ها است. آنيا او را به خانه برده و اتاقي در اختيارش مي گذارد. اين ‏کار به مزاق کريشتف برادر آنيا خوش آيند نيست، چون مجبور به تخليه اتاقش مي شود. اين وقايع و برخورد غير ‏دوستانه اهالي با او که يک آلماني است باعث مي شود تا سون از بودن در آنجا احساس ناراحتي کند. اما به زودي ‏ارتباط عاطفي ميان او و آنيا سبب دلبستگي اش مي شود. از طرف ديگر ميان او و کرژمينسکي نيز اندک علاقه اي به ‏وجود مي آيد. ولي آنيا که در آزمون شغلي در بلژيک شرکت کرده و پذيرفته شده، قصد دارد آشوويتس را ترک کند. ‏سون نيز که بعد از کش رفتن چمدان هاي کهنه براي کمک به کرژمينسکي از سوي مافوق هايش همچنين موزه ‏آشوويتس توبيخ شده، تصميم به ترک آنجا مي گيرد ولي...‏ چرا بايد ديد؟‏ رابرت تالهايم متولد 1974 برلين است و با اولين فيلمش ‏Netto‏ در سال 2005 موفق شده چهار جايزه معتبر از ‏جشنواره هاي برلين، ‏Schwerin Art of Film Festival، انجمن منتقدان آلمان و جايزه مکس افولس دريافت کند. ‏Netto‏ يک کمدي درباره رابطه ميان پدران و پسران و اختلاف هاي ميان زندگي در برلين شرقي و غربي بود که ‏همراه با خداحافظ لنين توانست به عنوان ترسيم کننده جهان پيش و پس از فروپاشي بلوک شرق و از ميان رفتن ديوار ‏ميان دو برلين در ميان تماشاگران و منتقدان شهرتي به سزا کسب کند. ولي و آنگاه توريست ها آمدند بر خلاف فيلم ‏پيشين لحني سرد، کم و بيش تلخ و جدي دارد که با موضوعي بسيار مهم در تاريخ قرن بيستم آلمان سر و کار دارد. شرم ‏تاريخي از نسل کشي يهودي ها توسط نازي ها که گويا در آستانه قرن تازه نيز هنوز دست از سر ملت آلمان برنداشته ‏است. ‏ تالهايم انگشت روي موضوعي بسيار حساس گذاشته و آن اينکه نسل جديد علاقه اي به تاريخ ندارد. آشوويتس براي ‏جهانگردان- همان طور که براي ساکنان آنجا مانند آنيا و کريشتف مکاني براي زندگي است- تبديل به مکاني ديدني با ‏پيشينه تاريخي شده و اغلب آنان دانسته هاي محو و گاه ناچيز يا غلطي از تاريخ اين مکان هولناک دارند. کرژمينسکي ‏نيز به اين نکته واقف است و به سون مي گويد: ديگر هيچ کس به حضور او در آنجا نياز ندارد و در پاسخ به سوال او ‏که مي پرسد: پس چه کسي درباره آشوويتس براي امروزي ها سخت بگويد؟ ادامه مي دهد: فيلم فهرست شيندلر را ‏برايشان نمايش دهيد. ‏ جان کلام فيلم در ديالوگ پاياني آن نهفته است جايي که سون معلم تازه وارد و سرگشته را راهنمايي مي کند تا به همراه ‏شاگردانش اتوبوس آشوويتس را يافته و به آنجا بروند و خود نيز به همراه آنان بازمي گردد. حال او هدفي دارد و اين ‏هدف را معلم بر زبان مي آورد و ما دوست داريم با وي هم عقيده شويم که: "تمدن ما، فرهنگ ما نهايتاً بايد مورد ‏قضاوت قرار گيرد که در آن دوران سياه در قبال نابودي سيستماتيک ميليون ها انسان چگونه رفتار کرديم."‏ اين هدف نه فقط بايد از سوي آلماني ها امروز که نه دوست دارند و نه مي خواهند اين گذشته خونين و شرم آور را به ‏ياد بياورند، بلکه از سوي بسياري از ملل مورد مداقه قرار گيرد. کمتر کشور و ملت است که گذشته خونيني نداشته باشد ‏و نسل کشي هايي را از سر نگذرانده باشد. مگر همين چند سال قبل نبود که شرق اروپاي متمدن و بغل گوش همين ‏آشوويتس صدها هزار انسان کشته شدند؟ ‏ و آنگاه توريست ها آمدند دعوت به نو کردن حافظه جمعي است. شايد به عنوان يک اثر سينمايي فاقد بدعت هاي ‏چشمگيري و حتي جذابيت هاي معمول نيز باشد. ولي به عنوان فيلمي شايسته توجه و تفکر برانگيز نيازمند بيشتر ديده ‏شدن است. شايد به همين خاطر است که تالهايم داستان عاشقانه کمرنگي نيز در پيش زمينه فيلمش قرار داده است. و ‏آنگاه توريست ها آمدند به ما مي گويد: بله، زندگي ادامه دارد. اما اين امر نبايد سبب فراموشي گذشته شود. حتي گذشته ‏اي ناشاد. چيزي که شرقي ها و مخصوصاً ما ايراني ها در آن تخصص داريم و تنها به نقاط اوج و مثبت تاريخ دو هزار ‏و پانصد ساله خود مي نازيم. شايد وقت آن رسيده باشد که ديگر تاريخ متعلق به فاتحان نباشد!‏ ژانر: درام. ‏ مبارز‎‎‏ ‏Fighter کارگردان: ناتاشا آرتي. فيلمنامه: ناتاشا آرتي، راسموس هيستربرگ، نيکولاي آرسل. موسيقي: فريتهوف توسکويگ. ‏مدير فيلمبرداري: سباستين وينترو. تدوين: کاسپر ليک. طراح صحنه: پيتر د نيرگارد. بازيگران: سمرا توران[عايشه]، ‏نيما نبي پور[علي]، سايرون بيورن ملويل[اميل]، مالي بليکست اگليند[سوفي]، سعدي تکلي اوغلو[پدر عايشه]، زيان ‏ژائو[سيفو]، بهروز بانيسي[عمر]، دنيز کارابودا[مادر عايشه]، ارتوغرول يلان[ممت]، ئوزلم ساغلانماک[ياسمين]، ‏يوکسل ايشيک[پدر ياسمين]. 90 و 100 دقيقه. محصول 2007 دانمارک. نام ديگر: ‏Aicha‏. نامزد جايزه بهترين ‏بازيگر زن/سمرا توران-بهترين فيلم و بهترين بازيگر نقش مکمل سايرون بيورن ملويل از جشنواره بوديل. ‏ اسلو، دانمارک. عايشه دانش آموز دبيرستاني و فرزند يک خانواده مهاجر ترک است. او به کونگ فو علاقه فراوان ‏دارد، اما والدينش به او فشار مي آورند تا بيشتر روي دروس خود متمرکز شده و در رشته پزشکي قبول شود. کاري که ‏برادرش علي از عهده آن برآمده و اينک پزشکي جوان و در آستانه ازدواج با ياسمين است. اما عايشه مخفيانه به تمرين ‏ها ادامه داده و در باشگاهي معتبر که توسط استادي شرقي اداره مي شود، ثبت نام مي کند. برخورد با حريف هاي مذکر ‏ابتدا براي عايشه که در خانواده اي مذهبي بزرگ شده، سخت و ناگوار است. ولي او خود را با تمرکز روي ورزش ‏تسکين داده و حتي ابراز علاقه هم رزم دانمارکي اش اميل را رد مي کند. در ميان اعضاي تيم جوان با استعدادي به نام ‏عمر نيز حضور دارد که او نيز ترک تبار بوده و از مبارزه با زنان امتناع مي کند. استاد از او مي خواهد يا با زن ها-‏مخصوصاً عايشه- نيز نبرد کند يا کلاس را ترک نمايد. عمر که از اين تصميم خشمگين شده، در مجلس عروسي علي و ‏ياسمين با عايشه درگير شده و عروسي به هم مي خورد. خانواده عايشه نيز بعد از فهميدن ماجرا، عايشه را باعث برهم ‏خوردن عروسي و بدنام شدن خانواده دانسته و علي نيز به شدت از وي دلخور مي شود. عايشه گريخته و به منزل ‏دوستش سوفي مي رود، اما خيلي زود به خانه بازگشته و تلاش مي کند تا موضوع را براي خانواده روشن نمايد. سپس ‏در مسابقات کونگ فو شرکت کرده و با عمر مبارزه مي کند...‏ چرا بايد ديد؟‏ خانم ناتاشا آرتي در 23 مه 1969 در گنتوفته دانمارک به دنيا آمده و شهرتي به عنوان فيلمنامه نويش و کارگردان در ‏کشورش دارد. مخصوصاً با فيلم دوگمايي سال 2003 خود به نام ‏Se til venstre, der er en Svensker‏[کهنه، نو، ‏قرضي و آبي يا سگي به نام فيات 128] برنده جايزه داوران ‏AFI Fest‏ و بهترين بازيگر از جشنواره کارلووي واري ‏که سي و دومين فيلم نهضت دوگما 95 محسوب مي شود. آرتي از 1993 با ساختن اپيزودهايي از سريال هاي مختلف ‏تلويزيوني شروع به کارگرداني کرده و اولين فيلم سينمايي خود را در2000 با نام معجره[برنده دو جايزه اصلي ‏جشنواره جيفوني] مقابل دوربين برد. مبارز سومين فيلم بلند اوست که با هزينه واقعاً ناقابل 300 هزار دلار ساخته شده ‏و يک فيلم سوپر مستقل است. ‏ مبارز فيلمي درباره مهاجران است. بيشتر شخصيت هاي فيلم(همين طور بازيگرانش) را مهاجران تشکيل مي دهند و دو ‏خانواده ترک در مرکز داستان قرار دارند. عايشه فرزند يکي از اين خانواده هاست که اندکي-بله، فقط اندکي- خواستار ‏جدا شدن از نقش سنتي خويش است. ترک ها در طول سه دهه گذشته بعد از اشباع آلمان از کارگران ترک تبار و چند ‏بحران اقتصادي فاجعه بار در کشور خود راهي اسکانديناوي شدند. روياي يافتن کار و ثبات اقتصادي بسياري از آنها را ‏به سوي سرابي رهنمون ساخت که گاه جز ويراني چيزي نصيب شان نکرد[فيلم سفر اميد زاوير کولر را به ياد مي ‏آوريد؟]. در مقايسه ترک ها با ايرانيان مهاجر بايد گفت که تعصب ديني و آيين هاي سنتي قدرتمند در ميان اين خانواده ‏ها دردسرهاي بزرگي براي فرزندان اغلب اين مهاجران به وجود آورد. اکثريت فرزندان دختر اين خانواده ها بايد با ‏اقوام خود در ترکيه ازدواج کنند يا به عقد فرزندان ديگر مهاجران ترک در آيند. فرزندان پسر نيز کم و بيش سرنوشتي ‏مشابه دارند و چون قرار است عملدار همين سنت ها بوده و بعدها پا جاي پدران شان بگذراند، گاه عامل خشونت ها و ‏قتل هاي ناموسي نيز مي شوند. در سال هاي گذشته موارد بسيار زيادي از قتل هاي ناموسي در اسکانديناوي به دست ‏ترک ها و گاه کردهاي ترکيه گزارش شده است. بنابراين وقتي مي گوييم عايشه فقط اندکي مي خواهد از نقش سنتي خود ‏فاصله بگيرد، سخني به گزاف نگفته ام. او تنها خواهان ادامه ورزش کونگ فو است. عايشه خود را قادر به برآورده ‏کردن آرزوهاي پدر در زمينه پزشک شدن-مانند برادرش- نمي بيند. او شيفته ورزشي رزمي است، و حتي با وجود ‏آزرده بودن از سنت ها دل نيز در گرو آنها دارد. مانند اولين تمرين هايش با مردها که از تماس بدن آنها با بدن خود ‏دچار حالت اشمئزاز و هراس مي شود. ولي به خود مي قبولاند که تنها به فکر مبارزه است و بس و از ديگران هم مي ‏خواهد تا به اين امر ايمان بياورند. حتي ابراز عشق اميل را رد مي کند، چون مي داند عاقبت خوشي ندارد. او شخصاً ‏قادر به جذب شدن در ميان دختران آبجوخور و سيگاري دانمارکي نيست. خود را متعلق به دنياي آنها نمي داند، ولي از ‏نقش سنتي خود نيز مي خواهد اندکي-فقط اندکي- دور شود. او در پايان موفق مي شود و حتي از عمر نماينده ‏مردسالاري مذهب زده کشورش در مسابقه شکست مي خورد. عايشه روي سکوي دوم مي ايستد، اما همين که عمر ‏پذيرفته با وي نبرد کند، خود پيروزي بزرگي است. يقيناً اين پيروزي بعدها با فتوحاتي بزرگ تر دنبال شده و به نقش ‏سنتي وي در خانواده پايان خواهد بخشيد. اما تا آن زمان راهي به درازي تولد و مرگ چند نسل ديگر باقي است. ‏ مبارز فيلمي قابل اعتنا درباره جامعه مهاجران است و با شرکت مهاجران توليد شده است. درامي درباره بلوغ نوجوان ‏هاي همين خانواده ها که يک(يا دو ايراني) نيز در آن نقش ترک ها را بازي کرده اند(شخصاً پيرنگ فرعي عشق ميان ‏دو انسان از دو فرهنگ متفاوت را-مثلاً برخورد فرهنگ ها- خيلي جدي نمي گيرم. مبارز فيلم عايشه است و نبرد او ‏عليه سنت و دين). اولي نيما نبي پور است که در نقش علي برادر عايشه بازي کرده و بر خلاف ديگران يک کلمه ترکي ‏نيز صحبت نمي کند. و دومين نفر بهروز بانيسي در نقش عمر که مي تواند از مهاجران کرد ايراني باشد. ‏ مبارز بر خلاف بودجه بسيار اندکش از طراحي صحنه هاي رزمي بسيار خوبي برخوردار است و به عنوان يک فيلم ‏رزمي هم براي دوستداران اين گونه مي تواند تماشايي باشد. ‏ ژانر: درام، فانتزي. ‏ جوان ها عشق بازي مي کنند‏‎‎‏ ‏Young People Fucking کارگردان: مارتين گرو. فيلمنامه: آرون آبرامز، مارتين گرو. موسيقي: تودور کوباکوف. مدير فيلمبرداري: آرتور ئي. ‏کوپر. تدوين: مايک باناس. طراح صحنه: ديانا آباتانجلو. بازيگران: آرون آبرامز[مت]، ديورا بايرد[جمي]، سونيا ‏بنت[ميا]، کالوم بلو[کن]، کريستي بوث[ابي]، جاش کوک[اريک]، جاش دين[اندرو]، انيس اسمر[گورد]، ناتالي ‏ليسينسکا[اينز]، پيتر اولدرينگ[ديو]، کارلي پاپ[کريس]. 90 دقيقه. محصول 2008 کانادا. نام ديگر: ‏Y.P.F.‎‏. برنده ‏جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکل/سونيا بنت از انجمن منتقدان ونکوور. ‏ داستان پنج زوج مختلف در صحنه معاشقه در شش فصل: پيش در آمد، پيش نوازش، سکس، ميان پرده(تنفس)، ‏اُرگاسم(اوج لذت جنسي)، پس در آمد. ‏ هر کدام از زوج ها نماينده يک صورت مثالي هستند:‏ رفقاي خوب: مت و کريستين تصميم گرفته اند تا دوست باشند اما علاقه عاشقانه اي ميان خود کشف مي کنند. ‏ زوج ها: اندرو و همسرش ابي که در روز تولد وي تصميم کشف مي کنند زندگي جنسي شان بدتر از آني بوده که ‏تصورش را مي کردند. ‏ طلاق گرفته ها: ميا و اريک بعد از جدايي بار ديگر با هم ملاقات و عشق بازي مي کنند. ‏ تازه آشنا شده ها: جمي دوست پسر خانم باز خود را به آپارتمانش مي آورد. ‏ هم اتاقي ها: گورد، دوست دخترش اينز و هم اتاقي اش ديو. گورد از ديو مي خواهد تا در برابر چشمان او با اينز سکس ‏داشته باشد. ‏ چرا بايد ديد؟‏ مارتين کوئين گرو سوئيسي است و متولد ژنو به سال 1977، اما عمده کودکي را در اوتاوا گذرانده، در تورنتو به ‏دانشگاه رفته و اينک ساکن ونکوور است. از 6 سال پيش با نوشتن و تهيه کنندگي سريال هاي تلويزيوني پا به دنياي ‏فيلمسازي گذاشته و جوان ها عشق بازي مي کنند[ يا درست ترش آن طور که در پوستر فيلم آمده جوان ها مي گايند-يا ‏سکس دارند- ولي ما مي ترسيم بپرسيم] اولين کار او در مقام کارگردان است و چه شروع اميدوار کننده و خوبي براي ‏يک فيلمساز تازه نفس!‏ جوان ها عشق بازي مي کنند ظاهر يک کمدي رمانتيک را دارد، اما همان طور که خود گرو در جشنواره فيلم تورنتو به ‏زبان آورد: "نسل ما سخت تلاش مي کند تا عشق و سکس را از هم جدا کند. ولي همه به شکلي فلاکت بار شکست مي ‏خورند. من مي گويم: گوش کنيد همسن و سال هاي من، اين کار واقعاً بدون ارتباط احساسي واقعاً سخت است".‏ از نظر من جوان ها عشق بازي مي کنند يک فيلم روانشناختي درجه يک است. يک دايره المعارف رفتار جنسي که پنج ‏زوج متفاوت و در واقع نمونه اي را برگزيده و رفتارهايشان را در محيط هاي بسته و در بستر قبل و بعد از سکس ‏تصوير مي کند(در واقع فيلم در 5 اتاق خواب مي گذرد). يک کمدي هوشمندانه که از روش روايت تو در تو استفاده مي ‏کند تا مشکلات اين 5 زوج را نمايش دهد و بر نکته اي بسيار مهم اشاره دارد: هنوز هم سکس(شايد هم عشق) مهم ترين ‏واقعه در برخورد ميان دو انسان است!‏ جوان ها عشق بازي مي کنند با هزينه يک و نيم ميون دلار کانادا توليد شده، اما فروش خوبي داشته[البته در کانادا سبب ‏بروز مشاجراتي هم شده] و قرار است توزيع گسترده جهاني را نيز تجربه کند. خواهش مي کنم شما هم مثل خيلي ها از ‏نام فيلم نترسيد و سعي کنيد با ذهن باز به تماشاي آن بنشينيد. چون بر خلاف نامش صحنه واقعاً سکسي ندارد و مطالعه ‏اي دقيق درباره نوع روابط آدم ها در جوامع امروزي است. شايد مثل من تنها نتيجه اي که از فيلم عايدتان شود اين باشد ‏که هيچ کدام از زوج ها رستگار نمي شوند. اين روابط همگي محکوم به نابودي است. سست و بي بنياد است و هدف ‏فيلمساز جوان نيز همين بوده است. منتها اين داروي تلخ را با اسانسي شيرين به خورد ما داده است. او راهي قطعي ‏براي درمان اين نابهنجاري ها پيشنهاد نمي کند و تنها به عشق اشاره مي کند. اما چيزي بيش از عشق براي نجات اين ‏آدم ها نياز است. ‏ ژانر: کمدي. ‏




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 6437]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن