تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 16 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص): اى مردم! جز اين نيست كه خداست و شيطان، حق است و باطل، هدايت است و ضلالت، رشد ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805046827




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بررسی تطبیقی آیات تقیه در تفاسیر فریقین


واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
بررسی تطبیقی آیات تقیه در تفاسیر فریقین
تقیه از روش های عقلایی و مورد تأیید شریعت اسلامی است که از جمله دلایل مشروعیت آن آیات 28 سوره آل عمران و 106 سوره نحل است.

خبرگزاری فارس: بررسی تطبیقی آیات تقیه در تفاسیر فریقین



بخش دوم و پایانی دو. دیدگاه مفسران اهل سنت باتوجه به اینکه یکی از سبب های تقیه، اکراه است، چنین می توان گفت که میان این دو واژه (اکراه و تقیه) از نظر مصداق، نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار بوده و در بسیاری از موارد، احکامی که در خصوص اکراه مطرح می شود مربوط به تقیه نیز می شود. بسیاری از فقها و مفسرین اهل سنت از این آیه شریفه، احکامِ مربوط به اکراه را (که بازگشت به حکم تقیه می کند،) استخراج و استنباط نموده اند. در ذیل، برخی از گفتار های آنان یادآوری می شود که عبارت است از: شأن نزول، احکام و مسائل و مصادیق اکراه و استنادشان به این آیه جهت اثبات رخصت و جواز عمل نمودن به محرّمات و ترک واجبات در هنگام اکراه و تقیه. از دیدگاه محمد بن ادریس شافعی، پیشوای مذهب شافعی، تقیه در اموری صحیح است که برای اکراه شونده مباح باشد چیزهایی را که در شرع حرام است به زبان آورد یا انجام دهد. ازاین رو، وی به این آیه استدلال کرده و گفته است: «از نظر حکم شرعی قول انسان مجبور ناگفته تلقّی می گردد.» وی در این باره به اطلاق سخن رانده تا آنجا که بر عدم ثبوت سوگند اکراه شونده رأی داده و در این باره ضمن استناد به این آیه به سنت نبوی نیز استناد کرده و این قول را به عطاء بن ابی رباح که یکی از بزرگان تابعین می باشد نسبت داده است. (شافعی، 1400: 2 / 114) همچنین از دیدگاه احمد بن حنبل، پیشوای مذهب حنبلی، بر زبان آوردن کلمة کفر به هنگام اکراه مباح می باشد؛ اما اکراهی که این امر را مباح می کند بنا به یکی از دو گفته ای که از وی نقل شده است این است که: انسان در صورت انجام ندادن کاری که بدان مجبور شده بر جان یا قطع یکی از اعضایش بترسد. (ابن جوزی، 1407: 4 / 696) آنچه انسان را به تعجب وا می دارد این است که تقیه در نزد ابوحنیفه، پیشوای مذهب حنفی، در قتل نیز جایز می باشد چنان که در کتاب فتاوی قاضیخان نوشته فرغانی حنفی، (1) موارد بسیاری شمرده شده است که تقیه در آنها جایز شمرده شده است. یکی از آن موارد این است که: هرگاه کسی را مجبور کنند که مرد مسلمانی را بکشد و اگر خودداری کند کشته و یا یکی از اعضایش قطع خواهد شد و او آن مرد مسلمان را بکشد، آیا این نوع اکراه صحیح است؟ و آیا کشنده، محکوم به قصاص می شود یا نه؟ ابوحنیفه و محمد گفته اند: اکراه درست است و قصاص بر اکراه کننده جاری می شود نه بر اکراه شونده. (فرغانی، 1406: 5 / 484) لازم به ذکر است: آنچه که مورد اتفاق علمای امامیه می باشد این است که یکی از موارد حرمت به کارگیری تقیه، تقیه در قتل است که در آن اکراه معنایی نداشته و کسی که دیگری را به بهانه اکراه و اجبار بکشد مانند کسی است که وی را به عمد و اختیار به قتل رسانده است و این مطلب با عقل و نقل مطابقت دارد؛ چنانکه امام باقر(علیه السلام) در روایتی می فرماید: «تقیه برای آن قرار داده شده که خون (مردم) حفظ شود و هرگاه به (ریختنِ) خون برسد دیگر تقیه ای نیست.» (حر عاملی، 1403: 28 / 174) طبری در جامع البیان، چنین بیان می دارد که: این آیه درباره عمار یاسر نازل شده است.» وی ماجرای عمار را از طریق ابن عباس و قتاده و أبوعبیدة نقل کرده و سپس کلام الهی را چنین تفسیر می کند: «هرگاه شخصی مجبور به تلفظ کلمه کفر گردد و آن را تلفظ کند، از خشم و عذاب خدا در امان است.» (طبری، بی تا: 14 / 122) کلام طبری، گویای جواز تقیه است که به خاطر حفظ جان، مال یا آبرو مجبور به انجام عملی یا تلفّظ کلمه ای می گردد. سرخسی حنفی در المبسوط درباره جواز اظهار کفر از باب تقیه در حال اکراه چنین می نویسد: «این را پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به عمار اجازه داد، لیکن این نوع تقیه تنها برای غیر پیامبران و فرستادگان خداوند جایز است.» (سرخسی، 1406: 24 / 25) کیا هراسی شافعی به این آیه استدلال کرده و گفته است: این آیه دلالت دارد بر اینکه احکام ارتداد بر تقیه کننده لازم نمی آید ... زیرا شارع مقدس به سبب آن که تقیه کننده قصد دفع ضرر از خودش را داشته او را بخشیده است. (کیا هراسی، 1382: 3 / 246) ابن عطیه اندلسی مالکی از دیگر فقهای اهل سنت، چنین می گوید: روایت شده که عمار بن یاسر القائات آنان را بر زبان آورد و خداوند در این آیه او را استثنا (از حکم ارتداد و کفر) نمود و پس از او این رخصت به صورت عموم باقی ماند. (ابن عطیه، 1407: 10 / 234) وی سپس به مواردی از اکراه که در آنها تقیه نمودن صحیح است، اشاره کرده، مانند اکراه بر خرید و فروش، سوگند، طلاق، افطار در ماه رمضان و نوشیدن مسکرات و ... که اکراه شونده به چیزی از آن ملزم نیست و سپس می گوید: «تقیه در امثال این امور مشروط به آن نیست که برای حفظ نفس از نابودی انجام شود؛ زیرا مصادیق اکراه که سبب جواز تقیه می شود بسیار است.» وی سپس قول مالک را نقل کرده که گفته است: «قید و بند، زندان، تهدید هراس انگیز، همه اکراه شمرده می شوند هرچند واقع نشوند البته به شرطی که ظلم آن ستمگر و اجرای تهدیدهایش محقَّق باشد.» (همان: 235) ابن عربی مالکی از جمله کسانی است که درباره این آیه به تفصیل سخن رانده و در ذیل آن، نُه مسئله را ذکر نموده است. مسئله هشتم از این مسائل که بسیار عجیب و شگفت انگیز بوده و وی آن را جایز دانسته، این است که «انسان می تواند از باب تقیه زنش را بر اثر اکراه و اجبار در اختیار غیر قرار داده و خود را به کشتن ندهد و برای رهایی او، اذیت و آزاری را تحمل نکند.» (ابن عربی، 1392: 3، 1177) باید گفت که وی در این رأی به روایتی که بی شک از اسرائیلیات است اعتماد کرده و تقیه را تا این حد در نزد خود جایز شمرده درحالی که یکی از اسباب تقیه حفظ ناموس انسان است نه هتک آن! (العمیدی، 1377: 43) نکته ای که می توان به عنوان بحث فقه القرآنی از این آیه شریفه به دست آورد این است که هر گاه مسلمانی تحت فشار و اکراه واقع گردد، در مواردی که مصلحت اسلام یا امت مسلمان اقتضا می کند باید تقیه نماید؛ زیرا گاهی با ترک تقیه، مشکلات فراوانی به بار آمده و ارزش های بزرگی از دست می رود که قابل جبران نیست و در واقع می توان ادعا نمود که مشروع بودن تقیه برای حفظ ارزش های اسلامی و نگهداری مصالح اسلام و مسلمین است که مفسران و فقهای شیعه و سنّی بدان اذعان نموده اند. 3. آیه 28 سوره غافر سومین آیه ای که مفسران و فقهای مذاهب اسلامی جهت استنباط مشروعیت تقیه بدان استناد نموده اند؛ آیه 28 سورة غافر است. وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آل  فِرْعَوْنَ یکْتُمُ إ یمَانَهُ أ  تَقْتُلُونَ رَجُلًا أ نْ یقُولَ ر بِّی اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَکُمْ بالْبَینَاتِ مِنْ ر بِّکُمْ. و مرد مؤمنی از خاندان فرعون که ایمان خود را پنهان می داشت، گفت: آیا مردی را می کشید به خاطر اینکه می گوید: پروردگار من خداست، درحالی که به یقین دلیل های روشن (معجزه آسا) از سوی پروردگارتان برای شما آورده است؟! و اگر دروغ گو باشد، پس (پیامد) دروغش فقط بر اوست؛ و اگر راستگو باشد، برخی (عذاب هایی) که به شما وعده می دهد به شما خواهد رسید؛ در حقیقت، خدا کسی را که او اسرافکاری بسیار دروغ گوست، رهنمون نمی شود. تقریب استدلال در این آیه سخن از منزلت و شأن فردی از آل فرعون است که مردی زیرک و باهوش و موقعیت شناسی بود. کسی که خداوند از او به عنوان مؤمن آل فرعون یاد می کند. وی به خاطر مصالحِ مهم تر، راه تقیه را در پیش گرفته و در برابر فرعون و یارانش، ایمان و عقیدة خویش را در سال های مدیدی پنهان نمود. او از طریق تقیه و کتمان عقیده اش با توجه به نفوذی که در عمق تشکیلات فرعون داشته، از نقشه ها و طرح های او با خبر شده و حضرت موسی را آگاه نمود و نقشه های دشمنان را نقش بر آب کرد و خدمات شایانی از این طریق به حضرت موسی و پیروان او ارائه داد. وی هنگامی که فهمید فرعون و اطرافیانش تصمیم گرفته اند حضرت موسی را بکشند فکر کرد اگر ساکت بنشیند او را خواهند کشت. ازاین رو در مقام نصیحت آنان بر آمد و با عباراتی گاهی دو پهلو و گاهی صریح، آنها را از این عمل باز می داشت و از آن جمله خطاب به آنها می گفت: آیا می خواهید مردی را بکشید که می گوید: پروردگار من «الله» است و از سوی او برای شما معجزات و دلائل روشن از قبیل عصا و ید بیضاء آورده است؟ یعنی برای آزادی اندیشه و بدون اینکه موسی جرمی مرتکب شده باشد به خصوص که دلایل روشنی برای صحت ادعای خود ارائه می دهد می خواهید مرتکب قتل و آدمکشی شوید! بی شک این کار، عجولانه و از نظر افکار نکته سنجان مردود است. ازاین رو لازم است قدری حوصله کنید اگر او دروغ گو باشد طبعاً مشتش باز خواهد شد و دیگر حنایش رنگ نخواهد داشت و همان دروغ گویی برای بی اعتباری و رسوایی اش کافی است و اگر راستگو باشد، بی شک برخی از وعده هایش ـ در دنیا یا آخرت ـ در حق شما تحقق خواهد یافت و اقدام شما بی حاصل خواهد بود و از سوی دیگر باید بدانید که خداوند کسی را که از مرز تکلیف و وظیفه پا فراتر نهد و بسیار دروغ گو باشد، هدایت نخواهد کرد. (قربانی لاهیجی، 1380: 8  ـ 7 / 242) یک. دیدگاه مفسران امامیه بسیاری از مفسرین به این آیه شریفه تمسک نموده و به دلالت آن بر مشروعیت تقیه تصریح کرده اند. طبرسی در مجمع البیان می نویسد: مؤمن آل فرعون که ایمان خود را پوشیده نگاه می داشت بر وجه تقیه ایمانش را در سینه پنهان می داشت. (طبرسی، 1372: 21 / 258 ـ 257) وی سپس کلامی را از امام صادق(علیه السلام) در خصوص تقیه ذکر می کند که فرمود: التقیة من دینی و دین آبائی و لا دین لمن لا تقیة له و التقیة ترس الله فى الارض لان مؤمن آل فرعون لو اظهر الاسلام لقتل. (همان) تقیه از دین من و از دین پدران من است و دینی نیست بر آن که تقیه ندارد، و آن سپر خداوند در زمین است؛ زیرا مؤمن آل فرعون اگر دین خود را ظاهر می کرد، کشته می شد. قمی مشهدی در کنز الدقائق و بحر الغرائب، در ذیل این آیه می نویسد: «او ایمانش را از آل فرعون، طبق تقیه پنهان می نمود.» (قمی مشهدی، 1407: 11 / 378) علامه طباطبایی درباره این آیه می نویسد: ظاهر سیاق آیه دلالت دارد بر اینکه جمله «من آل فرعون» صفت آن مرد و جملة «یکتم ایمانه» صفت دیگری از او است. در نتیجه معلوم می شود مؤمن آل فرعون از دودمان خود فرعون؛ یعنی از نژاد قبطیان و نیز از خواصّ درباری وی بود و کسی از ایمان او خبردار نشده، چون ایمان خود را از آنان مخفی کرده و تقیه نموده است. (طباطبایی، 1417: 17 / 328) آیت الله مکارم شیرازی نیز در ذیل این آیه گفتاری درباره تقیه ارائه می دهد و در ضمن آن می نویسد: «شخص پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در آغاز قیامش در مدت چند سال دعوت پنهانی داشت و از همین روش استفاده می کرد تا اینکه یارانش فزونی گرفت و هسته بندی اسلام محکم شد آنگاه رسماً اسلام را اعلام نمود. حضرت ابراهیم نیز با تمام شجاعت و قهرمانی که داشت به هنگام تصمیم بر شکستن بت ها از تقیه استفاده کرد و برنامة خود را از بت پرستان کتمان نمود وگرنه هرگز موفق نمی شد. ابوطالب عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) شاید تا آخر عمر روش تقیه را از دست نداد و تنها در مقطع های خاصی ایمان خود را آشکار ساخت ولی در مواقع دیگر صریحاً چیزی نمی گفت تا بتواند نقش مؤثر خود را در حفظ جان پیامبر در مقابل بت پرستان لجوج و بی رحم ایفا کند.» (مکارم شیرازی، 1386: 20 / 90) دو. دیدگاه مفسران اهل سنت مفسران اهل سنت نیز اتفاق نظر دارند بر اینکه گوینده گفتاری که آیه شریفه آن را نقل کرده؛ مردی بوده که به پیامبری موسی ایمان داشته، اما بر جان خود از سوی فرعون و یارانش بیمناک بوده و تقیه می نموده است. با اینکه این آیه نیز (همانند آیات پیشین) به وضوح بر تقیه این مرد مؤمن دلالت دارد با این حال برخی از گفته های مفسران اهل سنت دربارة آن نقل می شود تا روشن شود که تقیه (تقیه کتمانی) قرن ها پیش از ظهور اسلام نیز رایج بوده و اهل سنت نیز قائل به مشروعیت آن می باشند. طبری در تفسیرش ذیل این آیه می نویسد: او از قوم فرعون بود، نهایت آن که به موسی ایمان آورده بود و ایمانش را از فرعون و قومش به خاطر ترس بر جانش مخفی نگاه می داشت. (طبری، بی تا، 11 / 54) ماوردی از قول سدّی نقل کرده که این مرد پسر عموی فرعون بوده است. سپس می گوید: این مرد پیش از آمدن موسی مؤمن بود و ایمان خود را پنهان می داشت، همچنین همسر فرعون، و این سخن از حسن بصری است. ضحاک نیز گفته است: او ایمانش را به منظور مدارا با قومش مخفی می داشت و بعد آن را ظاهر ساخت و آنچه را از قرآن از قول او حکایت کرده در حال کتمان ایمانش گفته است.» (ماوردی، 1406: 5 / 153) رازی شافعی گفته است: «خداوند از این مؤمن خبر داده که او ایمانش را پنهان می داشت و کسی که ایمانش را پنهان می کند چگونه می تواند این سخنان را به فرعون بگوید؟ به همین سبب در این مورد دو قول وجود دارد: اول: هنگامی که فرعون گفت: «ذرونی أقتل موسى؛ بگذارید موسی را بکشم» این مؤمن اظهار نکرد که او بر آیین موسی است بلکه وانمود کرد که پیرو فرعون و بر کیش اوست جز اینکه مدعی شد مصلحت بر ترک قتل موسی است؛ زیرا از او جز دعوت به خدا و اثبات آن با معجزه های کوبنده گناهی صادر نشده است و این امر، کشتن او را ایجاب نمی کند، بلکه اقدام بر قتل او موجب آن است که مردم با بدترین الفاظ به بدگویی بپردازند. دوم: آنکه مؤمن آل فرعون نخست ایمانش را پنهان می داشت اما هنگامی که فرعون گفت: «ذرونی أقتل موسى» پرده از آیین خود برداشت و آشکار کرد که او بر دین موسی(علیه السلام) است و به حق با فرعون سخن گفت.» (رازی، 1408: 27 / 60) البته به نظر نگارنده، قول نخست ارجح است؛ زیرا هم سیاق آیه و آیات دیگر قول نخست را تأیید می کنند و هم بیشتر مفسران به این تصریح کرده اند که آیه دلالت دارد بر اینکه این مرد مؤمن خود را به صورت اندرزگویی مهربان که بر حفظ مصالح فرعونیان حریص است نشان می دهد و می نمایاند که وی به همان قدر که به مصالح فرعون و مردمش اهمیت می دهد به امر موسی(علیه السلام) بی اعتناست. به هر حال، هر کدام از این دو قول صحیح باشد نتیجه آن است که این مرد برای حفظ جان خویش از خشم فرعون و یارانش، تقیه کرده و ایمانش را در سینه پنهان نگاه داشته است و قرآن کریم او را به سبب رعایت تقیه، فریبکار و منافقی که خلاف اعتقاد درونی خود را ظاهر کرده معرفی ننموده است، بلکه او را به محبوبترین اوصاف نزد خداوند که صفت ایمان باشد معرفی کرده و او را مؤمن دانسته است و بلکه مطابق آنچه که از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) روایت شده وی از جملة صدّیقان می باشد. محدثان اهل سنت از ابن عباس و او از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) روایت کرده اند که: الصدیقون ثلاثة: «حبیب النجار» مؤمن آل یس الذی یقول «فاتبعوا المرسلین اتبعوا من لا یسالکم أجرا» و «حزقیل» مؤمن آل فرعون و «علی بن ابی طالب(علیه السلام) و هو أفضلهم. (2) صدیقان سه نفرند که عبارتند از: حبیب نجار مؤمن آل یاسین، حزقیل مؤمن آل فرعون و علی بن ابی طالب که سومی افضل آنهاست. قرطبی مالکی دربارة اندرزهای این مرد مؤمن و گفتار او «و إن یک کاذباً فعلیه کذبه» چنین گفته است: «این شک او درباره رسالت و صداقت موسی(علیه السلام) نبوده، بلکه وی با لطف و مدارا از آنها خواسته است که از آن رفتار باز ایستد و از اذیت و آزار دست بردارند.» (قرطبی، 1405: 15 / 307) شوکانی پس از آن که در تفسیرش گفتار این مؤمن را نقل کرده گفته است: «سپس در دفاع از موسی(علیه السلام) با لطف و مدارا با مردم رفتار کرد و گفت: «وَإ نْ یکُ کَاذ بًا؛ اگر او دروغ گو باشد» و این سخن او ناشی از شک و دودلی نبود؛ زیرا چنان که خداوند او را توصیف کرده است، وی مؤمن بوده و مؤمن شک نمی کند.» (شوکانی، 1996: 4 / 489) آلوسی در تفسیرش پس از ذکر گفتار این مؤمن به فرعون و قومش، می گوید: «به طور قطع این مرد برای حفظ جان خود به جهت ترس از اینکه مبادا فرعون حقیقت کار او را بفهمد و بر او حمله ور شود؛ احتیاط کرده و با نرمی و مدارا به احتجاج پرداخته و گفته: «و ان بک کاذبا فعلیه کذبه؛ یعنی اگر موسی دروغ گو باشد وبال دروغ دامن او را خواهد گرفت». (آلوسی، 1405: 24 / 64) قاسمی در محاسن التأویل درباره این مرد مؤمن گفته است: «او با آنها راه اندرز و مدارا در پیش گرفت و چیزی گفت که به تسلیم و تصدیق آنها نزدیک تر و مؤثرتر بود تا سخنانش را بشنوند و اندرزهایش را رد نکنند؛ زیرا او هنگامی که موسی(علیه السلام) را راستگو انگاشت در واقع ثابت کرد که در همه آنچه وعده می دهد راستگوست، اما به دنبال آن گفت: «یصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یعِدُکُمْ؛ برخی از آنچه را وعده می دهد به شما خواهد رسید» و با این سخن در ظاهر مقداری از حق او را نادیده گرفت تا به آنها بنمایاند که این گفتار کسی نیست که به ادای حق او پایبند باشد و او را بستاید چه رسد به آنکه طرفدار و هواخواه او باشد و مقدم داشتن کاذب بر صادق نیز به همین ملاحظه است.» (قاسمی، 1398: 14 / 232) محمد بن یوسف اطفیش خارجی اباضی درباره این مرد مؤمن گفته است: «او قبطی و پسر عمّ فرعون و به منزله ولیعهد و رئیس قشون او بوده، و نیز گفته شده: وی اسرائیلی بوده است. معنای اینکه او از خاندان فرعون بوده بنابر هر دو قول این است که او در میان فرعونیان به تقیه زندگی می کرده و می نمایانده که بر دین آنهاست و ظاهر سخن این مرد که در قرآن آمده بیانگر آن است که وی از آنها بوده است.» وی سپس می گوید: «این مرد مؤمن برای حفظ جانش تقیه می کرده و آنچه را خداوند در قرآن ذکر کرده و گفته است: «وَإ نْ یکُ کَاذ بًا فَعَلَیهِ کَذِبُهُ، و معنای «فعلیه کذبه» این است که بی تردید کیفر دروغ او از سوی خداوند به او خواهد رسید و برای دفع او نیازی به کشتن وی نیست.» (اطفیش، 1406: 11 / 343) مراغی نیز گفته است: «این مرد مؤمن پسر عمّ فرعون و ولیعهد و رئیس قشون او بوده است و او به همراه موسی(علیه السلام) از شرّ فرعون نجات یافت و در آیة: جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أ قْصَى الْمَدِینَةِ یسْعَى، مراد اوست.» سپس در تفسیر آیه کریمة «وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یکْتُمُ إِیمَانَهُ» گفته است: او که از بیم جان ایمانش را پنهان می داشت به آنان گفت: آیا برای شما سزاوار است مردی را بکشید که جز گفتن «پروردگارم الله است» خلافی نکرده و برای صدق گفتار خود نیز دلایل بسیاری به  شما ارائه داده است و هیچ موردی نیست که کشتن او را ایجاب کند و یا وی مستحق مجازاتی باشد. فرعون این سخنان را شنید و به آن گوش فرا داد و از کشتن موسی(علیه السلام) دست کشید. (مراغی، 1985: 24 / 63) چنان که ملاحظه شد این آیه شریفه بر جواز پنهان داشتن ایمان در حال خوف و ترس دلالت دارد و روشن است که پنهان داشتن ایمان ممکن نیست مگر با اظهار خلاف آن و هماهنگ شدن با کفار در کارهایشان و رها کردن ظاهری وظایف ایمانی برای حفظ جان خود یا دیگران و مصالح مهم دیگر، و این همان تقیه است که مفسران مذاهب اسلامی بدان اشاره کرده اند. خداوند به همین گونه، تقیة این مرد و اندرزهای وی را به قوم خود و نرمی و مدارای او را در گفتار، وسیله ای قرار داد تا موسی(علیه السلام) را از کشتن رهایی بخشد. حال که امر بدین گونه است که ذکر شد پس چگونه برخی از شبهه افکنان به خود اجازه می دهند که بگویند: تقیه ساختة ائمه رافضه است تا به وسیلة آن اقوال خلاف خود را توجیه کنند؟! و چگونه ممکن است این سخن آنها درست باشد: هر کس تقیّه کند خدعه گر و دروغ گوست؟! 4. تقیه در دیگر آیات جدای از آیاتی که صریحاً دلالت بر تقیه داشت آیات دیگری نیز وجود دارد که به طور ضمنی (البته با کمک روایات و تفاسیر اهل بیت و مفسران) اشاره و دلالتی بر تقیه دارند مانند آیات 10 تا 20 سورة کهف درباره اصحاب کهف؛ چنان که در روایات آمده است: «تقیه هیچ کس به میزان تقیه اصحاب کهف نبوده؛ زیرا در اعیاد کفار شرکت جسته و زنار به گردن می آویخته اند (با آنکه معتقد به آن نبودند)» (مجلسی، 1366: 75 / 429) و همین عمل آنها و پناه بردن آنان به سوی غار از جملة بارزترین مصادیقِ عمل به تقیه در میان امت های پیش از اسلام و افراد مؤمنِ تابعِ انبیا بوده است به نحوی که قرآن کریم و روایات به خوبی از آنان یاد نموده اند. آیه دیگر، آیه 105 سورة مائده است که می فرماید: یا أ یهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکُمْ أ نْفُسَکُمْ لَا یضُرُّ کُمْ مَنْ ضَلَّ إ ذَا اهْتَدَیتُمْ إ لَى اللَّهِ مَرْجعُکُمْ جَمِیعًا فَینَبِّئُکُمْ بمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. ای کسانی که ایمان آورده اید، مراقب خود باشید، اگر شما هدایت یافته اید، گمراهی کسانی که گمراه شده اند به شما زیانی نمی رساند. بازگشت همه شما به سوی خداست و شما را از آن چه عمل می کردید، آگاه می سازد. این آیه، طبق نظر مفسران، دلالت بر تعطیل شدن امر به معروف و نهی از منکر در برخی موارد دارد و ناظر به موردی است که اهل ایمان در ضعف بوده و امر و نهی، خطر جانی در پی داشته باشد که در این صورت باید با تقیه نمودن (یعنی ترک امر به معروف و نهی از منکر) از جان خود محافظت نمود، چنان که طبرسی در ذیل این آیه ضمن مطرح کردن نظریاتی درباره دلالت آیه بر ترک امر به معروف و نهی از منکر، می نویسد: «این آیه فقط صورتی را بیان می دارد که امر به معروف (و نهی از منکر) موجب مفسدة بیشتر و بالاتر است یا شخص در حال تقیه است.» (طبرسی ، 1372: 3 / 392) برخی از بزرگان امامیه در ذیل آیة 13 سورة حجرات که می فرماید: «إ نَّ أ کْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أ تْقَاکُمْ؛ همانا گرامی ترین شما در نزد خداوند با تقواترین شما است.» منظور از تقوا را تقیه دانسته و یادآور روایاتی شده اند که دلالت دارد بر اینکه منظور از «تقوی» در آیه «تقیه» می باشد. چنان که مجلسی از امام رضا(علیه السلام) نقل می کند که: لادین لمن لاورع له و لا ایمان لمن لا تقیة له، ان اکرمکم عندالله «اتقیکم» اعملکم بالتقیه قبل خروج قائمنا فمن ترکها قبل خروج قائمنا فلیس منّا. (مجلسی، 1366: 75 / 420) دین ندارد کسی که ورع و پرهیز از حرام ندارد و ایمان ندارد کسی که تقیه نمی کند همانا گرامی ترین شما در نزد خدا، عمل کننده ترین شما به تقیه است تا قبل از خروج و ظهور قائم ما، پس هر کس آن را تا قبل از خروج قائم ما ترک کند از ما نیست. همچنین مجلسی از امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) نیز نقل می کند که این دو امام معصوم، واژة «اتقیکم» را به «اعملکم بالتقیة» و یا «أشدکم تقیة» تفسیر نموده اند. (مجلسی، 1366: 67 / 279) آیات دیگر قرآن نیز مانند 96 / مؤمنون؛ 34 / فصلت؛ 22 / رعد و 55 / قصص مسئله تقیه و مدارا نمودن با مردم قابل استنباط است چنان که به گفتة مفسران، روایاتی نیز در این باره وارد شده که این آیات شریفه را ناظر به تقیه دانسته است. طبرسی در مجمع البیان در ذیل آیه 54 سورة قصص می نویسد: «وَیدْرَءُونَ بالْحَسَنَةِ السَّیئَةَ: سخنان زشت و ناپسندی که از کفار می شنوند به سخنان نیکو پاسخ می گویند.» برخی گفته اند: یعنی منکر را به معروف دفع می کنند، برخی گفته اند: جهل جاهل را به حلم دفع می کنند. از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که: «با حلم و مدارا آزار و اذیت مردم را از خود دور می کنند.» در کافی و بحارالانوار نیز روایتی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که می فرماید: مراد از «حسنه» تقیه و مراد از «سیئه» اذاعه (افشاگری) است. (کلینی، 1388: 2 / 217؛ مجلسی، 1366: 72 / 422) آیة دیگری که در ذیل آن، روایتی وارد شده که دلالت بر تقیه می کند آیه 34 فصلت است: وَلَا تَسْتَو ی الْحَسَنَةُ وَلَا السَّیئَةُ ادْفَعْ بالَّتِی هِی أ حْسَنُ فَإ ذَا الَّذِی بَینَکَ و بَینَهُ عَدَاوَةٌ کَأ نَّهُ وَلِی حَمِیمٌ. (فصلت / 34) هرگز نیکی و بدی یکسان نیست، بدی را با نیکی دفع کن تا دشمنان سرسخت تو همچون دوستان گرم و صمیمی تو شوند. این آیه از جمله آیاتی است که دلالت بر مدارا نمودن با دیگران می کند و چنان که در بحث اقسام تقیه مطرح شد، مدارا نیز یکی از اقسام تقیه است. همچنین روایاتی نیز در ذیل این آیه وارد شده که نشان از ناظر بودن این آیه به تقیه می باشد، چنان که علی بن ابرهیم از امام جعفر صادق(علیه السلام) روایت کرده است: «فی قوله عزوجل: و لا تستوى الحسنة و لا السیئة، إن الحسنة التقیة و السیئة الاذاعه» (کلینی، 1388: 2 / 218) در قول خداوند متعال که فرموده: حسنه و سیئه مساوی نمی باشند، حسنه و کار نیک، تقیه بوده و سیئه و کار ناپسند، اذاعه (افشاگری) است. علامه مجلسی در بحارالانوار افزون بر آیات صریحی که ذکر شد؛ آیات دیگری را نیز بر مشروعیت تقیه ذکر می کند و می نویسد: «دلالت می کند بر مشروعیت تقیه، آنچه که دلالت می کند بر نفی حرج»، مانند این سخن خداوند که می فرماید: «ما جعل علیکم فی الدین من حرج؛ (خداوند) در دین، کار سنگین و شاقّی بر شما نگذارده است.» وی سپس می افزاید: «لزوم حرج و سختی در مواقعی که تقیه لازم می شود مخصوصاً هنگامی که اگر تقیه صورت نگیرد منجر به قتل و هتک آبرو می شود؛ واضح و آشکار است.» (مجلسی، 1366: 29 / 406) آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم، تقیه را از خطوط کلّی دین؛ یعنی اسلام دانسته نه از شرعه و منهاج تا به مذهب خاصی مربوط گردد. وی می نویسد: «به استناد برخی عمومات قرآن کریم نیز می توان «تقیه» را ثابت کرد؛ مانند: «وَقَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مَا حَرَّمَ عَلَیکُمْ إ لَّا مَا اضْطُر رْتُمْ إ لَیهِ؛ درحالی که (خداوند) آنچه را بر شما حرام بوده بیان کرده جز چیزی را که به آن ناچار شده باشید.» (انعام / 119) این آیه دربارة ذبیحه و میته است؛ اما حکم «الاّ ما اضطررتم» هرگز به میته و ذبیحه و مانند آنها اختصاص ندارد، بلکه به طور کلّی در حال اضطرار می توان موقتاً واجبی را ترک کرد یا حرامی را مرتکب شد، چون معیار حجیّت، اطلاق وارد است نه خصوصیت مورد». (جوادی آملی، 1387: 13 / 639) آیة دیگر که علامه مجلسی نیز آن را به عنوان دلیل بر مشروعیت تقیه می داند (مجلسی، 1366: 29 / 406) آیه 195 سوره بقره می باشد: «وَلَا تُلْقُوا بأ یدِیکُمْ إ لَى التَّهْلُکَةِ؛ خود را به دست خویش به هلاکت نیفکنید.» با توجه به عام بودن لفظ و اطلاق آن، می توان این آیه شریفه را ناظر بر هر چیزی دانست که عاقبتش منجر به هلاکت می شود، مگر اینکه دلیلی خاص وجود داشته باشد که از این حکم و قاعدة کلی استثنا شده باشد. فخر رازی در تفسیر کبیر، ضمن مراتب اکراه، در مرتبة اول چنین می نویسد: مرتبه اول: وجوب، فعلی است که شخص بر آن مجبور شده باشد مانند اینکه او بر نوشیدن مسکرات یا خوردن گوشت خوک یا مردار مجبور گردد، در این صورت هرگاه با شمشیر تهدید شود انجام دادن این کارها بر او واجب می گردد؛ زیرا حفظ نفس از نابودی واجب است به خاطر قول خداوند متعال که فرموده: «وَلَا تُلْقُوا بأ یدِیکُمْ إ لَى التَّهْلُکَةِ». (بقره / 195) (رازی، 1408: 20 / 122) طبرسی در ذیل همین آیه می گوید: از این آیه فهمیده می شود در صورتی که آدمی برای جان خود بترسد نباید به کاری که برایش خطر دارد اقدام کند و جائز است در صورت ترس، امر به معروف را ترک کند؛ چراکه این کار، القای نفس در تهلکه است و نیز از این آیه فهمیده می شود: هنگامی که پیشوای مسلمین برای خود و یا مسلمین بترسد می تواند با کفار و بغاة صلح نماید، چنان که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در حدیبیه و امام علی(علیه السلام) در صفین و امام حسن(علیه السلام) با معاویه صلح نمودند. (طبرسی، 1372: 2 / 289) بر همین اساس در روایات زیادی از این آیه استدلال بر جواز تقیه شده است. چنان که ثابت بن انس از رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) نقل می کند که فرمود: طاعة السلطان واجبة و من ترک طاعة السلطان فقد ترک طاعة الله عزوجل و دخل فی نهیه ان الله عزوجل یقول: و لا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة. (حر عاملی، 1403: 16 / 220) اطاعت از حاکم واجب است هر کس آن را ترک کند اطاعت خدا را ترک نموده است و داخل در نهی خداوند شده که می فرماید: خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید. در وسائل الشیعه آمده: حذیفه نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند که فرمود: «و لا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکه قال هذا فى التقیة (حر عاملی، 1403: 11 / 467)؛ این آیة خدا که نهی کرده که خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید در تقیه است.» «ممکن است شبهه ای مطرح شود که چرا امام حسین(علیه السلام) به این آیه عمل نکرد و با قیام، خود و عزیزانش را به دست مرگ سپرد؟ اما باید گفت: قیام امام حسین(علیه السلام) به خاطر این بود که اگر صورت نمی گرفت دین خدا تحریف می شد و از اعتبار ساقط می گردید و آن حضرت به خاطر دعوتی که از سوی مردم کوفه از وی شده بود و برای امر به معروف و نهی از منکر و عدم بیعت با یزید (حاکم ظالم) قیام فرمود تا اینکه شهید شد نه به خاطر اینکه فکر می کرد فرزند پیغمبر است و او را نمی کشند و یا اینکه دید اگر بیعت هم بکند او را خواهند کشت و فکر کرد مرگ با عزت بهتر از مرگ با ذلت است چنان که مرحوم طبرسی پنداشته است.» (قربانی لاهیجی، 1380: 8 ـ 7 / 264) با توجه به آیات و تفاسیر مفسران که در ذیل آنها ذکر شد، خداوند تقیه را مشروع دانسته و آن را برنامه حرکت مسلمانان در برابر فشار و شکنجه دشمنان قرار داده است. با این تأکیدهای قرآن و گفتار تفاسیر، دیگر نمی توان تقیه را امری خلاف شرع و قرآن و سنت را منزّه از آن دانست. نتیجه براساس مباحث پیش گفته «تقیه» حکمی از احکام و موضوعات اسلامی است که راهکاری بسیار مفید و مؤثر در جهت پیشبردِ اهداف مقدسِ انسانی و الهی در شرایط خاص می باشد و مربوط به مذهب خاصی نبوده بلکه مفسران و فقهای امامیه و غیر امامیه با استناد به آیات قرآن، مشروعیتِ آن را استنباط نموده و آن را امری مجاز و داخل در متنِ دین دانسته اند. مفسران و فقهای امامیه بر خلاف اهل سنت در مفهوم تقیه توسعه داده و آن را به مواردی که بیمی در کار نباشد اما مصلحت، انجام آن را ایجاب نموده باشد، بسط داده اند. اما اهل سنت آن را مقید نموده و احکام آن را تحت عناوینی چون اضطرار و اکراه و دروغِ مصلحتی مطرح نموده و جواز یا وجوب آن را به زمانی که در آن بیم شدید و یا اکراه و اجبار وجود داشته باشد، وابسته ساخته اند. اهل سنت در برخی از موارد، پا را فراتر نهاده و برخی از محرّماتی که قابل چشم پوشی نیستند ـ مانند زنا و قتل ـ را نیز در مقام تقیه جایز شمرده اند. با نظر به آیات قرآن چنین می توان گفت که اسلام به عنوان آیینی جامع و فراگیر و فقه اسلام به عنوان فقهی انعطاف پذیر، برای پیروان خویش راهکارهایی قرار داده است که در شرایط دشوار، راهگشای رهروان صادق باشد. با توجه به این نگرش است که اهل سنت تقیه را، فی الجمله و به سانِ جان پناه پذیرفته اما شیعه آن را بالجمله و به تبع فرمایش امامان معصوم به سانِ یک جان پناه و بلکه به عنوان یک عبادتِ برتر که مسلمانان را از گزند حوادث نگاه می دارد؛ پذیرفته است. بنابراین نتیجه تطبیقی این مقاله این است که تقیه سپری است که عقلِ سلیم در مقابل خطرهای مهلِک از آن بهره جسته و علاوه بر آنکه جواز عرفی و اجتماعی دارد، شرع نیز ـ که عقل کل است ـ آن را امضا و تأیید نموده و بر همگان وظیفه دانسته است. پی نوشت: [1]. فتاوی قاضیخان در حاشیه کتاب الفتاوی الهندیه نوشته شده است. 2. این حدیث را متّقی هندی در کنز العمال (1405: 11 / 601) ذکر کرده است و سیوطی آن را حدیثی حسن شمرده است و اغلب مفسرین اهل سنت در ذیل تفسیر آیه مذکور این حدیث را آورده اند. منابع و مآخذ قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی.
آلوسی، 1405 ق، روح المعانی فی تفسیر القرآن و السبع المثانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
ابن جوزی، 1405 ق، الأذکیاء، بیروت، دار الکتب العلمیة.
ـــــــــــــــ ، 1407 ق، زاد المیسر فی علم التفسیر، بیروت، المکتب الاسلامی.
ابن حجر عسقلانی، 1406 ق، فتح الباری بشرح صحیح البخاری، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
ابن عربی، 1392 ق، احکام القرآن، بیروت، دار المعرفة.
ابن عطیه اندلسی غرناطی، 1407 ق، المحرّر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، تحقیق المجلس العلمی بفاس، بی جا، بی نا.
ابن فارس، احمد، بی تا، معجم مقاییس اللغة، قم، مکتب الاعلام الاسلامی.
ابن منظور، جمال الدین محمد بن مکرم، 1408، لسان العرب، قاهره، دار المصریه.
اطفیش، محمد بن یوسف، 1406 ق، تیسیر التفسیر للقرآن الکریم، عمان، وزارة التراث القومی و الثقافی التابعة لسلطنة عمان.
امام خمینی، سید روح الله، 1378، الرسائل العشره (رسالة التقیة)، تهران، عروج.
ـــــــــــــــ ، 1384، تفسیر و شواهد قرآنی در آثار امام خمینی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، 1376، تقریرات کتاب البیع، محمدحسن قدیری، تهران، عروج.
ـــــــــــــــ ، 1363، کشف اسرار، بی جا، بی نا.
انصاری، مرتضی، 1375 ق، کتاب المکاسب (رسالة التقیة)، تبریز، چاپخانه اطلاعات.
جوادی آملی، عبدالله، 1387، تفسیر تسنیم، قم، اسراء، چ دوم.
حر عاملی، 1403 ق، وسائل الشیعه، تهران، المکتبة الاسلامیة، چ ششم.
رازی، فخرالدین محمد بن عمر، 1408 ق، تفسیر الکبیر، دار احیاء التراث العربی.
زبیدی، سید محمدمرتضی، 1409 ق، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، مکتبة الحیاة.
سرخسی، شمس الدین، 1406 ق، المبسوط، بیروت، دارالمعرفه.
شافعی، محمد بن ادریس، 1400 ق، احکام القرآن، بیروت، دار الکتب العلمیه.
الشملاوی، علی، بی تا، التقیه فی اطارها الفقهی، بی جا، بی نا.
شوکانی، محمد بن علی، 1996 م، فتح القدیر الجامع بین فنّی الروایة و الدرایه من علم التفسیر، بیروت، دار المعرفة.
طباطبایی، سید محمدحسین، 1417ق، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه أعلمی.
طبرسی، فضل بن حسن، 1372، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو.
طبری، محمد بن جریر، بی تا، جامع البیان عن تأویل القرآن، تحقیق محمود محمد شاکر، دار المعارف، مصر.
طوسی، محمد بن حسن، بی تا، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
العمیدی، ثامر هاشم، 1377، تقیه از دیدگاه مذاهب و فرقه های اسلامی غیر شیعی، ترجمه سید محمدصادق عارف، مشهد، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی.
الفرغانی الحنفی، 1406 ق، فتاوی قاضیحان، مطبوع بهامش الفتاوی الهندیه، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
قاسمی، محمد جمال الدین، 1398 ق، محاسن التأویل، دار الفکر.
قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، 1407 ق، کنز الدقائق و بحر الغرائب، تحقیق مجتبی عراقی، قم، جامعه مدرسین.
قرطبی مالکی، ابوعبدالله محمد ابن احمد، 1405 ق، الجامع لاحکام القرآن، دار احیاء التراث العربی.
قربانی لاهیجی، زین العابدین، 1380، تفسیر جامع آیات الاحکام، قم، سایه، چ دوم.
کلینی، محمد بن یعقوب، 1388 ق، الکافی، تهران، الاسلامیة.
کیا هراسی، 1382 ق، احکام القرآن، بیروت، دار الکتب العلمیه.
مالک بن أنس، بی تا، المدوَّنة الکبری، مصر، مطبعة السعادة.
ـــــــــــــــ ، 1382 ق، الموطّأ، بیروت، دار القلم.
ماوردی، ابوالحسن، 1406 ق، النکت و العیون، بیروت، دار الکتب العلمیه.
متقی هندی، 1405 ق، کنز العمال، بیروت، مؤسسة الرسالة.
مجلسی، محمدباقر، 1366، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیة.
مراغی، محمدمصطفی، 1985 م، تفسیر المراغی، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
مغنیه، محمدجواد، 1388، تفسیر الکاشف، بی جا.
مفید، محمد بن محمد بن نعمان، 1363 ش، تصحیح الاعتقاد بصواب الانتقاد، تعلیق هبةالدین شهرستانی، قم، منشورات رضی.
مکی العاملی، محمد بن جمال الدین (شهید اول)، 1980 م، القواعد و الفوائد، تحقیق عبدالهادی حکیم، نجف اشرف، منشورات جمیعة منتدی النشر.
مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، 1386، تفسیر نمونه، تهران، انتشارات دار الکتب الاسلامیه. محمدصادق محسن زاده: دانشجوی دکتری مطالعات تطبیقی مذاهب اسلامی دانشگاه ادیان و مذاهب. محمدعلی رضایی اصفهانی: دانشیار جامعة المصطفی(ص) العالمیه. فصلنامه علمی ـ پژوهشی مطالعات تفسیری 12 انتهای متن/

93/12/23 - 06:11





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن