واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زندگی نامه ی آيت الله العظمي سيد محمود شاهرودي رحمت الله علیه(1) ولادت 1301 ق. براي قلعة آقا عبدالله سالي فراموش ناشدني بود. ستارة بخت اين قلعة از ياد رفته، از خانة گلين سيد علي، كشاورز پاك نهاد آبادي، بر آمد[1] و آرام آرام سمت مركز آسمان دانش و پرهيزكاري روان شد. مردمي كه به ياد آقا عبدالله، پير پارسا و دانشور دهكده، به خانة فرزندش سيد علي ميشتافتند[2] آثار بزرگي را در سيماي پور پاك سرشت آبادي مشاهده ميكردند. پدر كه هواي كاميابي فرزند در سر ميپروراند سيد محمد را به آموختن قرآن فراخواند و اندكي بعد وي را روانة بسطام ساخت تا در خدمت استاد كهنسال آن منطقه اندوختههايش را فزون بخشد. استاد بسطامي مهربان و نيك انديش بود و شاگردانش را به سفرة قناعت خويش فرا ميخواند. هر چند اين كار وي روح صميميت در فضاي دل كودكان ميپراكند ولي دشواريهايي نيز در پي داشت؛ او به سبب كهولت پس از صرف غذايي اندك، خداي را سپاس ميگفت و دست از خوردن ميكشيد، سيد محمود و دوستش نيز به احترام استاد گرسنه خوان را ترك ميگفتند. ادامةاين روند زندگي در بسطام را دشوار ساخت و شاگردان را به چاره جويي فرا خواند. آري سرانجام گرسنگي توان ايستادگي در بسطام را از نوباوگان قلعة آقا عبدالله ستاند و آنها به شوق غذا فاصلة دو فرسنگي بسطام تا آبادي را يك نفس دويدند و يك سره به ظرف نان يورش بردند.[3] سالهاي آغازين دانش اندوزي با همين دشواريها شتابان گذشت و فرزند پاك دل سيد علي در اين مدت با الفباي جاودانگي و كمال آشنا شد. پاي بندي نوباوة آسمان تبار قلعة آقا عبدالله به آيين وحي در اين سالها روستاييان سخت كوش را شگفت زده ساخت. نگاهي گذرا به دو رخداد آن روزگار ميتواند ما را با انديشة آسماني كودك فرزانة شاهرود آشنا سازد: 1. روزي سيد محمود گوسفندان را به چرا برد. در دشت مردي از وي پرسيد: اين دامها از كيست؟ كودك پاسخ داد: سيد علي مرد پرسيد: ميداني در چه مكاني ميچرند؟ سيد محمود گفت: آري، دشت خداست. مرد گفت: نه، اين مرتعِ ماست و راضي نيستيم ديگران در آن گوسفند بچرانند. كودك شتابان دامها را سمت خانه حركت داد، يكسره نزد برادر بزرگترش رفت و گفت: اين شما و اين گوسفندان، ديگر هرگز آنها را به چرا نخواهم برد، برخي از مراتع مالك دارند و ما ندانسته در مال مردم تصرف ميكنيم، اين كار حرام است و آثاري زيانبار در پي دارد.[4] 2. كشاورزان منطقه دو سال پياپي در بند ملخها گرفتار بودند. آشكار شدن آثار اين آفت در ماههاي آغازين سال سوم آنها را در نگراني فرو برد. سران آبادي در سراي سيد علي گرد آمدند تا راههاي مبارزه با ملخ را بررسي كنند. هر يك از آنها به فرا خور تجربة خويش راهي پيشنهاد كرده، دربارة كارآيي آن سخن ميگفت. چون گفتگوها به بن بست رسيد، سيد محمود يك باره برخاست و گفت: همه به خداوند روي آوريد و بر پرداخت زكات مالتان پيمان ببنديد تا پروردگار آفت از كشتگاهتان دور سازد و باران رحمت خويش را بر شما فرو ريزد. اين سخن بزرگ، كه از كودكي خردسال بعيد مينمود، كشاورزان نگران را به خود آورد؛ بنابراين همه پيمان بستند كه اگر آفت از كشتزارشان دور شد، كشتهايشان به بار نشست و انبارهاشان از گندم آكنده شد. نيكبختان بر پيمان خويش استوار ماندند و زكات پرداختند ولي برخي از خيره سران زكات را زيان پنداشته، گفتند: هر چيزي پاياني دارد. چگونه ممكن است پايان آفت به گفتار خردسالي وابسته باشد، نادانسته پيماني بستيم و نيازي به انجام دادن عهد روزهاي ناكامي نيست. آنها با اين انديشه انبوه گندمهايشان را در انبار جاي دادند ولي به زودي در بند كردار خويش گرفتار آمدند و انبارشان هدف آفتها قرار گرفت.[5] تحصيل با مشكلات هر چند دانشجوي كوشاي شاهرود به زودي در شمار دانشوران جاي گرفت و نزد مراجع روزگار از اعتباري بايسته برخوردار شد ولي چرخ بخت به مراد وي نميگذشت و ناداري او را رها نميساخت. بنابراين ناگزير بارها هواي بازگشت به وطن در سر پروراند شايد گشايشي در زندگياش پديد آيد و خانوادهاش از رنج تهيدستي نجات يابد ولي استاد گوهر شناس ناييني وي را از اين كار بازداشت.[6] البته مرجع شيعه در اين گفتار تنها نبوده بلكه همسر فداكار فقيه شاهرودي نيز در شمار بازدارندگان سيد از سفر به ايران جاي داشت. او، كه ارج دانش ميدانست، چون از هدف همسر گرانقدرش آگاه شد، گفت: ما با نان خشك روزگار ميگذرانيم، شما دانش را به خاطر بهبودي زندگي ما رها نكنيد.[7] بدين ترتيب ستارة تابناك قلعة آقا عبدالله هم چنان با زندگي دشوار نجف ادامه داد. فرزند برومندش آن روزهاي سخت را چنين به خاطر ميآورد: شخصي در حضور آقا وصيتنامهاي به زبان دامادش تنظيم كرد و به امضاي آقا رساند داماد، كه نزديك خانة ما مغازه داشت، پس از در گذشت پدر همسرش از آقا خواست كه وصيتنامه را باطل كند ولي آقا سر باز زد. مغازهدار براي رسيدن به مراد خويش حتي به تهديد نيز دست يازيد ولي آقا تسليم نشد. اين امر بذرهاي دشمني را در مغازهدار بارور ساخته، او را در شمار دشمنان آقا جاي داد. مدتي ادامه يافت ولي سرانجام آبها از آسياب افتاد، مرد در كردار آقا انديشه كرد. شيفتة ايمان و پرهيزكاري وي شد و گفت: آقا، شما هر روز از بازار نسيه ميخريد و چون پول نداريد ناچار هر جنسي كه به شما دهند به خانه ميبريد. اجازه دهيد از اين پس هر روز مقداري پول نقد به شما قرض دهم تا با دست پر به بازار رفته، كالاي خوب تهيه كنيد. از آن روز به بعد هر بامداد پنجاه فلس معادل يك تومان از او قرض كرده، جنس ميخريديم. البته آن مغازه دار بر گفتارش پايدار نماند. چون روزگار قرض به درازا ميكشيد، اندك اندك ميزان وام را كاهش داد و... سرانجام قطع ميكرد. ما ناچار به مغازهاي كه ماست و خرما ميفروخت روي آورده، با ماست و خرماي نسيه روزگار ميگذرانديم. درست يادم هست يك بار هفتهاي گذشت و ما جز نان و خرما، كه ارزانترين غذا بود. نخورديم... گاه اجاره بهاي منزل ماهها به تأخير ميافتاد... هر گاه دشواري از حد ميگذشت و فشارها فزوني مييافت، آقا ميفرمود: محمد، برو زيارت عاشورا بخوان، دعا كن. من بر بام خانه فراز آمده، زيارت عاشورا ميخواندم، در پي اين دعا دو دينار ميرسيد و گشايش فراوان در زندگي پديد ميآمد... .[8] تنگدستي سيد فقيهان شاهرود چنان بود كه هر بينندهاي را تحت تأثير قرار ميداد. روزي يكي از آشنايان به وي گفت: ميرزاي ناييني و سيد ابو الحسن دربارة شما بي انصافي ميكنند. شما با فضل و دانشي كه داريد هرگز نبايد چنين تنگدست باشيد. سيد محمود، كه توهين به مراجع را روا نميدانست، پاسخ داد: هيچ يك از آنها بي انصاف نيستند؛ سيد، كه هر روز به دانشجويان نان ميدهد، چنان ميانديشيد كه ميرزا شاگردانش را اداره ميكند و ميرزا نيز معذور است زيرا روزي يكي از مؤمنان بسطام نزد وي گفت: اجازه دهيد وجوهاتم را به سيد محمود دهم. آن بزرگوار نيز پذيرفت ولي آن مؤمن هرگز چيزي نفرستاد. اينك ميرزا چنين ميانديشد كه مرد بسطامي بر سخن خويش پايدار مانده زندگيام را اداره ميكند. او چنان بر اين پندار خويش استوار است كه حتي انتظار دارد من دانشجويان تهيدست را ياري دهم.[9] مراد پارسايان هر چند فقيه فرزانة شاهرود هرگز در انديشة شهرت نبود و آن را ماية باز ماندن از پژوهشهاي ژرف ميدانست ولي دانش فراوان و پرهيزگاري بسيار سرانجام وي را بلند آوازه ساخت. او كه به هيچ چيز جز خشنودي پروردگار نميانديشيد، گاه براي دست يابي بدين هدف بهايي سنگين ميپرداخت، براي مثال وقتي حاج احمد معين بوشهري، بنيانگذار آب لوله كشي شدة نجف، ناخشنودياش را از دست نهادن دولت بر آب لوله كشي شده آشكار ساخت و مردم را از مصرف آن بازداشت، فقيه پارساي قلعة آقا عبدالله هر بامداد پس از پايان تدريس ظرف بر ميداشت همراه فرزندانش سمت نهر ويژه آبياري نخلستانها، كه در سه كيلومتري غرب شهر جاي داشت، ميشتافت و آب مصرفي خانه را به نجف ميآورد، اين كردار دشوار چهل روز ادامه يافت.[10] پارسايي كم نظير سيد فقيهان شاهرود كه گاه در اقدامهايي چنين دشوار آشكار ميشد. دانشجويان وارستة حوزة نجف را تحت تأثير قرار داده، سمت آستان اخلاص و تقواي آن مجتهد پاك رأي ميكشاند. حضرت آية الله حاج شيخ محمد كوهستاني، عارف شهرة مازندران، در شمار دوستداران شخصيت الهي سيد محمود جاي داشت. آن بزرگمرد چنان به پژوهشگر نستوه شاهرود ارادت داشت كه هرگاه به نجف سفر ميكرد در خانة آن دانشمند پارسا اقامت ميگزيد.[11] در وادي سياست 1342 سال آشكار شدن چهرة واقعي دستگاه ستم پيشة پهلوي بود. عوامل شاه در اين سال حوزة علميه قم را آماج يورشهاي سنگين خود قرار داده، امت را در سوگ فرو بردند. خورشيد فروزان آسمان مرجعيت چون پدري سوگمند جنايت خونبار درباريان را محكوم ساخت و با فرستادن تلگرافهاي متعدد به ايران رهنمودهاي لازم را به مردم و دانشوران ارائه كرد.[12] پي نوشت : [1] . الامام الشاهرودي، سيد احمد خميني، ص 20ـ24. [2] . الامام الشاهرودي، سيد احمد خميني، ص 20ـ24. [3] . مصاحبه با حضرت آية الله سيد محمد شاهرودي، فرزند معظم له. [4] . مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاي اشرفي شاهرودي. [5] . الامام الشاهرودي، ص 26ـ27. [6] . مصاحبه با فرزند معظم له. [7] . مصاحبه با فرزند معظم له. [8] . مصاحبه با فرزند معظم له. [9] . مصاحبه با فرزند معظم له. [10] . مصاحبه با فرزند معظم له. [11] . مصاحبه با فرزند معظم له. [12] . اسناد انقلاب اسلامي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 1، ص 61ـ61 و 101. منبع: www.andisheqom.com/س
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1146]