واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
به مناسبت 17 ربیع؛
سر فصل کتاب هستی
بیا که با آمدنت، عطر گل محمدی، در کوچه باغهای زمان پیچید و تا فراسوی آن مشام جانها را تازه کرد.
سرویس دینی جام نیوز، و آمد آن که هستی، در انتظار آمدنش بود. و آمد آن که نور وجودش، تاریکیهای شب دیجور جاهلیت را شکافت و آفتاب هدایت را از آسمان حجاز بر سر تا سر گستره هستی تاباند. و آمد آنکه چشمهایش، زلالترین چشمه ایمان بود و نگاهش، سرشار از لطافت باران. و او محمد بود؛ سرفصل کتاب هستی و سر آغاز آفرینش عشق، شجره طوبای بهشت و ستاره دنباله دار هدایت. او که جهان، سالهای سال، چشم انتظار آمدنش بود. که دختران زنده به گور شده در زیر خروارها خاک، صدایش میزدند. که آه دل درد مندان و نجوای شبانه مظلومان، مهربانی بی کرانش رامی طلبیدند. آمد تا برای همیشه برود، هر چه تباهی است! ای بهترین بنده خدا! اینک در خجستهترین صبح تاریخ، به این تاریکخانه پر از کینه و نفرت خوش آمدی! خوش آمدی ای رحمه للعالمین! ای یتیمان را پدر!
خوش آمدی به این آسمان تیره بیخورشید، ای محو کننده شک و تردید! خوش آمدی به این خاک تفتیده ریگزار، ای گل همیشه بهار! بیا که با آمدنت، خونی تازه در رگهای تاریخ جریان یافت و پنجرههای امید، به روی ستمدیدگان باز شد. بیا که با آمدنت، عطر گل محمدی، در کوچه باغهای زمان پیچید و تا فراسوی آن مشام جانها را تازه کرد. آری! این صدای فرو ریختن کنگرههای ایوان مدائن است که لابه لای خندههای تو گم میشود. این سِحر جاذبه چشمان توست که در یک دَم، سحرِ همه ساحران را تا ابد بی اثر میکند. این نورانیت توست که آتشکده هزار ساله پارس را خاموش میکند و آمدن عصر ایمان را نوید میدهد. ای که آغاز زندگی ات، پایان یکّه تازی شیطان بود و میلاد خجسته ات، کابوس ستمگران! لبخند بزن که جادوی لبخندت، پرده نشینان ملکوت را به ولوله انداخته است. لبخند بزن، رسول خدا، لبخند بزن!
سفره کرامت به یمن آمدنت کنگرههای کاخ مدائن شکاف بردارد، ایوانِ کسرا فرو بریزد، ساسانیانِ تیسفون، طلوعت را ناباورانه بفهمند و من، در ملکوتِ میلادِ افلاکیات هنوز خاکی مانده باشیم؟
سهم من از بهارِ آغازین، سهم من از آفتاب چشمان تو در این ماهِ شکوفه پوش تابیده، سهم من از روزی که طلوعِ تماشای تو را دیده است، چه باید باشد؟ ای ستوده برگزیده! در وصف تو زبانِ تکلمم گُنگ میخواند و پای بی اراده قلمم لنگ میماند. نه باغی که سراغت را از بهار بگیرم، نه گُلی که برایت پروانه بچینم. حتی درخت هم نیستی تا سبزینه اندیشهام در شاخسارت به بار بنشیند. که تو دلیل خلقتی، سرّ آفرینشی، منتهای بینشی. ای رسولِ خوب خدا! هنوز آدم از آب و گِل در نیامده بود که تو پیامبر بودی! آمدی که زمین در حسرت مهربانی نپوسد. میخواستی سفره کرامت بگستری و ما را برای طاعت خدا بخری. ما را مشتریِ نگاهِ خدا کردی؛ منظومه دلمان رها شد از مدار بی دردی. آفتابِ نگاهمان برای تو التهاب گرفت و راهمان در شبِ دیجور، فانوس ماهتاب گرفت. به یمن آمدنت، پیروان کتاب شدیم. شما بند بندگی شیطان از گریبانمان برداشتید و در قلبهای دردمندمان بی کرانی از محبت کاشتید.
۱۷/۱۰/۱۳۹۳ - ۱۷:۱۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 245]