تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زِنا، شش پيامد دارد: سه در دنيا و سه در آخرت. سه پيامد دنيايى‏اش اين است كه: ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804491893




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

توسعه به مثابه آیین جدید غربی شدن؛نقد پساتوسعه گرایان بر مبانی توسعه


واضح آرشیو وب فارسی:مهر:


دین و اندیشه > اندیشکده ها
توسعه به مثابه آیین جدید غربی شدن؛نقد پساتوسعه گرایان بر مبانی توسعه
خبرگزاری مهر ـ گروه دین و اندیشه: پساتوسعه‌گرايي تسلط رژيم توسعه را به هيچ وجه نمی‌پذیرد؛ نه اينكه حكم به تعويض توسعه با يك پارادايم ديگر بدهد، بلكه بنيان هرگونه «تصور» و «نظریات» توسعه را فرو می‌ریزد. با كامل شدن شالوده‌شكني توسعه، پساتوسعه‌گرايي به طور صحيح داراي جايگاهی قوی است، ولي قادر به پيش بردن و جلو راندن نيست؛ چرا كه اصولاً منكر هر گونه پذيرش توسعه و برنامه‌ريزي براي پيشرفت است.





توسعه مفهومی است که مولود گفتمان های نظری حاصل از مدرنیته است و از زمان دکارت و در طول عصر روشنگری همواره بر این نکته تاکید می شد که عقل بشری سرچشمه هرگونه توسعه و پیشرفتی است. به راستی توسعه چیست؟ بر چه مبنایی برخی «توسعه یافته» و برخی «توسعه نیافته» یا «در حال توسعه» نامگذاری شده اند؟ آیا این واژه ها خود بر ساخته ی گفتمان مسلط یعنی مدرنیته نیست؟ چرا باید توسعه را صرفاً به معنی رشد و پیشرفت در عرصه هایی که غرب تعریف می کند معنی کرد؟ چرا غربی ها به اصطلاح «توسعه یافته» و دیگران به عنوان «توسعه نیافته» نام گذاری می شوند. رویکرد پساتوسعه با نگاهی به این سئوالات، نقدی جدّی به مبانی توسعه وارد می سازد. نگارندگان در این مقاله با تکیه بر این رویکرد و مبتنی بر روش تحلیلی و توصیفی کوشیده اند ضمن ترسیم پشت پرده ی جریان مدرنیته و مفهوم توسعه، حقایقی را فراروی مخاطب ارائه نمایند. مقدمه مفهوم پیشرفت یا آنچه که در دوره‌ی مدرن با واژه‌ی توسعه مترادف شد، برآمده از گفتمان‌های نظری مدرنیته، از زمان دکارت و در تمام طول عصر روشنگری تا مکتب اثبات‌گرایی بود که در آن عقل بشری را به عنوان سرچشمه‌ی پیشرفت تلقی می‌کردند. خرد و عقلانیت برآمده از این دوران، به وجود آورنده‌ی علم و فناوری یا به عبارت دیگر منابع پیشرفت مادی بود. عصر روشنگری با این پنداشت که انسان‌ها بی‌نهایت کمال‌پذیر هستند و مردم می‌توانند تنها در پرتو خرد هدایت شوند، دریافت که خرد در تمام اعصار و برای تمام ملت‌ها و فرهنگ‌ها یکسان است و با کمی تلاش و برنامه‌ریزی می‌توان به آن دست یافت. زین پس و با توجه به نقشه‌ی جهان ِعصر روشنگری فضای جهانی این‌چنین ترسیم می‌شود: تقسیم شده بین یک مرکز خرد و معرفت در اروپای غربی و یک پیرامون جهل و بربریتِ متضمن ِخردی بالقوه.  توسعه که تا پیش از دوره‌ی مدرن امری درونی تلقی می‌شد، پس از این دوره به همراه تسلط قدرت عقل و مخصوصاً عقل ابزاری، به امری بیرونی و خارج از دنیای درون انسان تبدیل می‌شود که تحقق آن فقط در بیرون و با پیشرفت فناورانه امکان‌پذیر است. این ایده‌ی بنیانی برای طرح و ارائه‌ی نظریات توسعه در فضای پس از جنگ جهانی دوم و با هدف ایجاد توسعه و زندگی بهتر و پیشرفته‌تر در جهان غیرغربی دنبال می‌شود. اما با ورود به عصر پسامدرن و با دگردیسی‌ای که در مبانی معرفت‌شناسی پست‌مدرن اتفاق افتاد، با نظریات انتقادی درباره‌ی توسعه مواجه می‌شویم. می‌توان به گروهی از روشنفکران منتقد اشاره کرد که رویکردهای جدیدی را به منظور فهم مبانی معرفت‌شناختی گفتمان «توسعه» آغاز کرده‌اند. از آن جمله می‌توان به مجید رهنما، ساچز، اسکوبار، سعید و... اشاره کرد که در انتقادات خود، گفتمان توسعه را به اروپامداری متهم می‌کنند. نظریات ایشان با توجه به بررسی‌های مربوط به جوامع غیرغربی طرح می‌شود و نقطه‌ی تمرکز چنین رویکردهایی بر مقولاتی چون فرهنگ و ذهنیت می‌باشد و این در حالی است که در نظریات توسعه‌ی برآمده از عقلانیت ابزاری بر مفاهیم و مقولات عینی و مادی چون اقتصاد، سرمایه، ساختارهای سیاسی، فناوری و به طور کلی مدرنیزاسیون توجه می‌شود. این موضوع، یعنی تقابل‌های عین و ذهن، اقتصاد و فرهنگ، عوامل بیرونی و عوامل درونی، قطعیت شناخت و نسبیت آن، از تفاوت‌های بنیادین دو دوره‌ی مدرنیته و پسامدرنیته است که در باب مفهوم توسعه نیز منجر به ارائه‌ی نظریات متفاوتی می‌شود. توسعه در پسامدرن به تأسی از معرفت‌شناسی پست‌مدرن، فرآیندهای فکری به وازدگی «واقعیتی» منتهی می‌شود که تا قبل از این «چیزی» کامل و یکپارچه تلقی می‌شد و توانایی شناسایی کلی‌گرایانه و تمامیت‌گرای آن بدیهی تصور می‌شد. اکنون دیگر «واقعیت» همواره با ابهام، چندپارگی، ناسازگاری، تضاد، تمایز و تفاوت درآمیخته است. این موضوع در مورد واقعی بودن مفهوم «توسعه» و «پیشرفت» نیز صادق است. معرفت‌شناسی پست‌مدرن نیز با تکیه بر رویه‌های گفتمانی و تحت تأثیر نظریات فوکو سعی در بازخوانی و بازنویسی همین «واقعیت»ها دارد. بر همین اساس، «گفتمان» است که به واقعیت معنا می‌دهد و آن را برمی‌سازد و قالبی از رویه‌های اجتماعی تلقی می‌شود که نحوه‌ی شناخت ما از خودمان و رفتارمان را تعیین می‌کند. از نظر پسامدرن‌ها، بازنمود گفتمانی واقعیت، با روابط قدرت پیوندی ناگسستنی دارد. گفتمان، هرگز بی‌طرف نیست و همواره با قدرت و اقتدار در آمیخته است. با تحلیل گفتمانی نحوه‌ی شکل‌گیری قدرت یا رژیم‌های سرکوبگرانه، اندیشه‌های انتقادی شکل می‌گیرند. دریدا همچنین بدین‌گونه به نقد گفتارمحوری گفتمان یا فراروایت نوگرایی پرداخت. «گفتارمحوری» مدرنیته (آن چنان که دریدا به آن می‌پردازد) به گفتمان خاصی تفوق می‌بخشید و «تاریخ‌های» دیگر را حذف می‌کرد. آن چنان که می‌تواند به شکل‌گیری «فراروایت» مدرنیته بیانجامد که بر وجود بنیادی نهایی برای دانش تکیه می‌کند؛ البته پسامدرن به خطرات چنین باوری اشاره دارد. این باور به وجود اساس و بنیادی واحد، با رژیم‌های قدرت بسته و سرکوبگر همراه است، رژیم‌هایی که تاب تحمل «تمایز و تفاوت» و «دیگری» را ندارند. دریدا با روش انتقادی واسازی نشان می‌دهد که هر نظام اجتماعی به برخی از ساختارهای معنایی مشروعیت می‌بخشد و برخی دیگر را به وسیله‌ی رویه‌های حذف به حاشیه می‌راند. از این دیدگاه، مفهوم «توسعه» بر اساس رویه‌های معنایی‌ای استوار است که «دیگران» یا «توسعه‌نیافته» را به گونه‌ای متمایز از سایرین یا «توسعه‌یافته» برساخته می‌کند. ریچارد اشلی (1989) با اشاره به مفهوم «گفتارمحوری» دریدا می‌گوید: «گفتارمحوری با تکیه بر تقابل‌هایی مثل روبنا/ زیربنا، مرکز/ پیرامون، شمال/ جنوب، تداوم/ تغییر، طبیعت/ فرهنگ، فردی/ جمعی، واقعی/ ایدئولوژیک، عمیق/ سطحی، مردانه/ زنانه، داخلی/ بین‌المللی، توسعه‌یافته/ توسعه‌نیافته و غیره به یکی از دو قطب این تقابل‌ها برتری می‌بخشد و قطب دیگر را زاید و بی‌اهمیت می‌سازد»1. بدین‌سان، گفتارمحوری به وجود نوعی اصل و مرکز قائل است که حضور حقیقت و معنا را تضمین می‌کند. دریدا معتقد است اندیشه‌ی فلسفی- علمی همواره زندانی عناصری دو قطبی بوده است که خود آفریده و بعد پنداشته است که واقعیت دارد. اندیشه‌ی متافیزیکی هرگز نتوانسته است خود را از بند این زندان برهاند. بد در برابر نیک، دروغ در برابر حقیقت، تمایز در برابر همانندی، ذهن در برابر ماده، جسم در برابر روح، مرگ در برابر زندگی، زن در برابر مرد، طبیعت در برابر فرهنگ و غیره. این دو قطب هرگز برای خود به گونه‌ای مستقل و قائم به ذات وجود نداشته‌اند2. با این وجود در اندیشه‌ی مدرنیته، «دیگری» مطلق نیست، بلکه آنچه به عنوان دیگری خوانده می‌شود، در یک نظام سلسله مراتبی در مرتبه‌ی پایین مستقر می‌شود و در دوری دیالکتیکی فرو می‌افتد. در این نظام سلسله مراتبی، «خود» آمریت دارد و به نام‌گذاری، تعریف و نمایش «دیگری» می‌پردازد و لذا به‌عنوان نتیجه‌ی نظریات توسعه از منطق دوانگارانه‌ی خود و دیگری به «مقایسه‌پذیری» تمدن‌های غیرغربی با پروسه‌ی توسعه در اروپا می‌پردازد. تقابل‌های دوتايي چنین تلقی می‌شود که مدرنیته با نگرشی گفتارمحورانه دچار نوعی تک‌گویی و روایت‌گری شده است؛ نوعی ساختار روایی که بر همین اساس به تحلیل و تعریف «توسعه» می‌پردازد. این گفتمان مبتنی بر تمایزهای دوگانه‌ی «ما» و «دیگری» است؛ مبتنی بر نظریات مدرنیزاسیونی که بر دوگانه‌های بربر/ متمدن و مدرن/ سنتی استوار است تا بتواند برای متمایز کردن ملت‌های لیبرال و مدرن که به لحاظ اقتصادی «توسعه‌یافته‌اند» از ملت‌های «نابالیده» و «توسعه‌نیافته» عامل تفکیکی پدید آید. چنین گفتمان توسعه‌ای، با نام «غرب» و «غربی شدن» عجین شده است و مسیر آن از راه متجانس شدن با غرب مدرن (از حیث اقتصادی، سیاسی و فرهنگی) می‌گذرد. اگر بدین منظور به این مقوله بپردازیم درمی‌یابیم که از این جهت «غرب» برساخته‌ای تاریخی است و نه جغرافیایی. منظور از «غربی» آن نوع جوامعی‌ای است که با مشخصات توسعه‌یافته، صنعتی، شهری، سرمایه‌دار، سکولار و مدرن از سایرین متمایز می‌شوند. چنین جوامعی حاصل مجموعه‌ی مشخصی از فرایندهای تاریخی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بودند که تقریباً طی قرن شانزدهم، پس از قرون وسطی و شکست فئودالیسم سر برآوردند. در نتیجه امروزه هر جامعه‌ای در هر کجای نقشه‌ی جغرافیا، که از این ویژگی‌ها برخوردار باشد، می‌توان گفت که به غرب تعلق دارد. ادوارد سعید در «شرق‌شناسی»، با استفاده از رویکرد گفتمانی فوکو نشان می‌دهد که چگونه غربی‌ها از اواخر قرن هجدهم به وسیله‌ی گفتمان «شرق‌شناسی»، «دیگری» (شرق) را برساخته و سپس با تکیه بر برتری ذاتی «خود» (غرب) بر «دیگری» (شرق)، زمینه را برای سلطه بر شرق فراهم نمودند؛ سلطه‌ای که دیگر شکل یک رسالت رهایی‌بخش را به خود می‌گرفت: استعمار، به معنای عمران و آبادانی. او می‌گوید گفتمان استعماری، امپریالیستی، نژادپرستانه و قوم‌محورانه‌ی «شرق‌شناسی» با تقسیم انسان‌ها به «ما» (غربی‌ها) و «آن‌ها» (غیرغربی‌ها) و با تکیه بر تفاوت و تمایز شرق، به شکل‌گیری هویت خود غرب (به عنوان نقطه‌ی مقابل شرق) کمک کرده است. از این رهگذر «دیگری» هر چیزی تعریف می‌شود که غرب نیست. به تعبیر استوارت هال «تصویر آینه‌ای آن» است3  و بقیه به منزله‌ی دیگری‌ای که مطلقاً و اساساً «متفاوت» هستند بازنموده می‌شوند. تحت تأثیر گفتمان مدرنیته فقط یک راه به سوی تمدن و توسعه وجود داشت که تمام جوامع دیر یا زود، پایین‌تر یا بالاتر، از مسیر آن باید عبور می‌کردند. علوم و دانش اجتماعی برآمده از مدرنیته و عصر روشنگری نیز به مطالعه‌ی نیروهایی تمرکز داشت که می‌توانست تمام جوامع را، طی مراحلی، در راستای این مسیر واحد توسعه به پیش براند که در این میان، برخی جوامع، به طرز رقت‌باری در پایین‌ترین مرحله‌شان رها شدند، در حالی که سایرین به سوی اوج توسعه‌ی متمدنانه- که غرب بازنمود آن است- پیشرفت کردند. هژمونی توسعه محققانی که به بررسی موضوع توسعه در زمان کنونی مشغولند، بررسی مفهوم توسعه را بدون در نظر گرفتن نحوه‌ی تولد مفهوم «جهان سوم» فاقد اهمیت می‌دانند؛ چرا که از نظر ایشان چگونگی شكل‌گيري مفهوم جهان سوم با توجه به عملكردها و مباحث مربوط به توسعه، با تاريخ شكل‌گيری مدرنيته‌ی غربي در ارتباط است، تا جايي كه چنین «به نظر می‌رسد توسعه آخرين و گسترده‌ترین فصل توطئه‌آميز آن باشد»4. به طور واضح توسعه ی وابسته به اقتصاد غرب و به طور كلي وابسته به نظام‌های توليد، توانمندي و معنامندی غربي تصور می‌شود. در واقع توسعه متأثر از يك فضاي ويژه‌ی خاصي دانسته می‌شود كه در صدد جستجو و ارتباط دادن مواردي چون عقلانيت، اقتصاد، سيستم نمايندگي، جامعه و مدرنیته است. درك مدرنيته از پايان قرن هجدهم آغاز می‌شود. زمانی که بشر به معرفت به خويشتن دست پيدا می‌کند و خود را هدف شناخت قرار می‌دهد تا جايي كه مركزيت پرسش از خویشتن واقع می‌شود و عقلانيت مشخصه‌ی علوم می‌گردد. از نظر سياسي نيز به قول موفه5 «ارزش‌های دموكراسي مشخصه‌ی اصلي مدرنيته واقع می‌شود»6. البته عقلانيت و دموکراسی‌ای كه از طريق جامعيت بخشيدن به تجربه‌ی اروپايي گسترش پيدا كرد، با يكسري انتقادات انسان‌شناختي مواجه شده است. مطالعات انتقادي توسعه نیز از طريق به نقد كشيدن عقلانيت و انسان‌شناسي مدرنيته صورت می‌گیرد و از این طريق سعي در نشان دادن رموز و اسرار نهفته در نحوه‌ی پايه‌ريزي و عملکردهای «عقلانيت» دارد. از منظر انتقادي، توسعه نوعي نظام و سامان تلقي می‌شود كه از طریق اشكال قدرت و مداخله، به ترسیم و شناسايي جهان سوم منتهی شده است. از طرف دیگر شکل‌گيري گفتمان توسعه همزمان با شكل‌گيری مفهوم جهان سوم است. پس توسعه بدون در نظر گرفتن مفهوم جهان سوم قابل بررسي نیست. از منظر اين گفتمان به نظر مي‌رسد كه نوع اشخاص، نوع حكومت‌داري و نوع اجتماعات غيرتوسعه يافته باشند (یا مادون شرايطي قرار گرفته‌اند كه آن‌ها تمايل دارند خودشان را به آن برسانند) و بر اساس آن رفتار می‌کنند. می‌توان به نقل قولی از ایوان ایلیچ7 استناد کرد که: «به نظر می‌رسد بيست سال كافي بود براي دو میلیارد انسان تا خودشان را توسعه‌نيافته تلقي كنند»8 البته مسئله‌ی اصلي اين بايد باشد كه چطوري «آن‌ها» خودشان را این‌چنین تعريف می‌کنند؟ پاسخ اين سؤال را بايد در نيت و مقصود گفتمان مسلط توسعه جست. لازم است كه گفته شود مردم آسيا، آفريقا و امریکای لاتين هميشه خود را متمايل به توسعه نمی‌دانستند بلكه داستان توسعه كمي بعد از جنگ جهاني دوم شكل گرفت. آن زمان كه لوازم و ابزار آگاهي توليد می‌شد و نفوذ و انتشار پیدا می‌کرد (نظیر بانک جهاني، مليت‌گرايي، آژانس‌های توسعه‌ی دوجانبه، طراحي ادارات در جهان سوم) و درزماني كه درستي و صدق اقتصاد سياسي جديد – متفاوت از زمان قبل از جنگ – فراگير می‌شد، رويكرد به توسعه نيز در حال انتشار و نفوذ بود. البته توسعه به مثابه يك گفتمان نيازمند فهم اين مطلب بود كه چرا بسياري از كشورها با این موضوع درگیر شدند كه «خود را توسعه نيافته ببينند»، همچنين چگونه «به توسعه رسيدن» براي آن‌ها يك مسئله شد و بالاخره اينكه از چه طريقي هزاران استراتژي و برنامه ساخته شد و گسترش يافت. اما اخیراً به نظر می‌رسد كه نمی‌توان راه مطمئني از طريق تصورات توسعه پيدا كرد. به هر كدام از این‌ها كه نظر افكنده شود يك چيز فهميده می‌شود و آن حقيقت تكراري توسعه است: حکومت‌ها طرح‌های بلندپروازانه‌ی توسعه را طراحي می‌کنند، نهادها برنامه‌هاي توسعه را در شهرها و حومه‌ی شهرها پياده می‌کنند، كارشناسان به مطالعه‌ی مشكلات توسعه می‌پردازند و تلاش‌های خارجي همگي حول اين محور انجام می‌گیرند: همکاری‌های چندمليتي ميان كشورها به نام توسعه. به طور مختصر و از نگاه اسکوبار می‌توان گفت كه «مسلماً توسعه شكل گرفت و حقيقتاً استقرار يافت درحالی‌که اهميتي نداشت كه چگونه ابزار تيزي كه ما براي شكافتن از آن استفاده می‌کنیم در میانه ی راه می‌شکند و ما همچنان به نظر می‌رسد كه به طور شرمسارانه‌ای خودمان را لايق آن می‌دانیم كه دست‌هایمان را آماده دريافت آن كنيم».9 انتقادات توسعه انتقادات توسعه به مثابه يك گفتمان در سال‌های أخير آغاز شده است. هدف همه‌ی اين انتقادات شناخت و بررسی چگونگي پي‌ريزي مفهوم جهان سوم و عواملي است كه باعث تاسيس و ارائه‌ی آن گرديد. بسياري از انتقادات توسعه، تغيير در رژیم‌های توسعه را مد نظر دارند به شكلي كه به دنبال راه‌هایی وراي اين صورت‌ها، تئوری‌های تجديد نظر شده و حتی تجديد نگرش در مورد گسترش عقلانيت جديد (به طور مثال سوسياليست، ضدامپرياليسم، بوم‌شناسي و یا اسلامی- ایرانی) هستند. تجديد نظرهايي از این قبيل اگر چه نمی‌تواند يك وضعيت راديكال را در روابط گفتماني ايجاد كند، اما نشان می‌دهد كه چگونه تحت تأثیر مشكلات به وجود آمده می‌توان حوزه‌ی متفاوتي را ترسيم كرد. تفكر انتقادي به عنوان تفکری بدیل برای الگوهای توسعه ممكن است كه به ما در فهم قواعد و ویژگی‌های نافذ توسعه كه به مثابه يك پارادايم «خودتعريف‌كننده» ارائه شده است، كمك كند؛ اما آيا اين تفكر انتقادي می‌تواند موجب تغيير و دگرگونی يا تخريب پارادايم توسعه شود؟ اولين چيزي كه بايد مورد پرسش قرار گیرد فضايي است كه تصوير آن ارائه می‌شود. از نظر تعدادي از افراد چون فوكو و بنجامین، ما نمی‌توانیم همه‌ی اتفاقاتي را كه در زندگی حادث می‌شود به طور همه‌جانبه بفهميم و توضیح دهيم؛ چرا كه همه‌ی سخن‌ها و افکار ما تحت تأثیر قواعد بازی‌ای است كه پايه و اساسی براي توضيح آن‌ها و تاریخ شان فراهم می‌کند. از اين منظر فقط امكان دارد ما از بخش‌هایی از این فضا آگاهي يابيم. اما تفكر انتقادي از توسعه می‌تواند چگونگي مسلط شدن چنين فضايي را به ما بنماياند. تفکر انتقادی می‌تواند آگاهی‌های اجتماعي - و به طور خاص جنبش‌های اجتماعي – را متوجه نفوذ و قدرت توسعه کند كه اکنون به نظر می‌رسد پايان يافته است. درحالی‌که همچنان گفتمان توسعه علاقه‌مند است كه بگويد این قدرت به کار خود یعنی تسخیر جوامع و اذهان ادامه می‌دهد. ايستوا10 از میان عبارات زير درصدد است كه روش‌های جديد آگاهي‌بخشي را بشناساند كه می‌توانند از میان توسعه برخيزد و رادیکالیسم را به حركت وادارند: «اكنون «ما» آماده‌ایم كه موارد بسيار خوبي را عليه توسعه ارائه دهيم. در حقیقت بر اساس تجاربمان، «ما» می‌توانیم مستندات و نوشته‌جات گسترده‌اي از سازمان‌ها و سایر نهادهای بین‌المللی فراهم كنيم كه در سراسر جهان انتشار یافته‌اند. این‌ها اگر چه ما را به سوي نتايج منسجمي هدايت نمی‌کنند اما حاكي از حقایقی مستند و مورد آزمون قرارگرفته شده‌اند. ... همه‌ی استراتژی‌ها و مشی‌های توسعه بايد امتحان شوند، دوباره و دوباره، و در شرايط متعدد گوناگون. اما پس از نااميد شدن از نتايج حاصله، در آن زمان است كه ما در مورد باستان‌شناسي اسطوره‌ی توسعه صحبت می‌کنیم. ما فقط قصد داريم كه بينش متفاوتي را در مورد اعمال شناخته شده تجربه‌هاي مشترک ارائه دهيم. ما اكنون به جاي اينكه از نظرات کارشناسی‌ها استفاده كنيم حس بويايي و بینایی‌مان را به‌كار می‌گیریم»11.  محققان جهان سوم تقریباً بالاتفاق موافق چنين موضوعاتی هستند که مورد استقبال جهان سوم قرار گرفته است؛ آن‌ها تقریباً به جاي جستجوي گزینه‌های توسعه، از «بدیل‌هایی برای توسعه»12 صحبت می‌کنند. براي بسياري از محققان جهان سوم الحاق به توسعه از یک طرف و حاشيه‌اي شدن زندگي مردمان شان از طرف ديگر بسيار بديهي می‌نماید؛ لذا در جستجوي بدیل‌هايي هستند كه می‌توانند عميق‌تر مسائل ايشان را مد نظر قرار دهد. آن‌ها این موضوع را درک می‌کنند كه فرمول‌بندي تازه به مثابه‌ی امكان تاريخي، آماده‌ی بسترسازی جنبش‌ها و تجربه‌هاي بومی‌گرایانه است. اين مباني، به زعم اسکوبار، در آینده می‌تواند در مواردی از این قبيل تسهيم شود: پذيرش يا احترام به انتشار شناخت و معرفت ملي، علائقي با مشخصه‌ی خودمختاري محلي در فرهنگ و معرفت، جنبش‌های توده‌ای کثرت‌گرای13 محلی14. در اینجا و با توجه به حوزه‌ی شناخت‌شناسی پسامدرن می‌توان به بررسی فضایی پرداخت که در آن گفتمان مدرنیته فروریخته و به پیروی از مقاله‌ی اصلی اسکوبار «پساتوسعه‌گرایی» نامیده می‌شود. درحالی‌که در پساتوسعه‌گرایی نیز مباحث انتقادی‌ای شبیه آنچه که توسعه‌ی جایگزینی پی گرفته را می‌بینیم، اما جايگاه پساتوسعه‌گرايي واقعاً خارج از گفتمان توسعه است، حتی در اشکال تجدید نظر شده یا بدیلی توسعه. در نظریه‌ی پساتوسعه‌گرايي بحث می‌شود كه توسعه ذووجهي است و به‌وسیله‌ی يك گفتمان ناموزون ترسيم شده 15 و در حالی‌ در مورد جهان سوم به قضاوت می‌نشیند که قادر به تشخيص و شنیدن مناظر و صداهای بومي نيست. تحليل گفتمان توسعه اين موضوع را آشكار می‌کند كه چگونه جهان سوم به عنوان عقب‌مانده، درمانده، مشكل‌دار، نيازمند و فقير ارائه شده است. اين امر به دنبال خود اين «تصور» را نيز به همراه می‌آورد كه اگر مردم فقير و نیازمند هستند پس به دنبالش نيازمند دخالت نيز هستند. اين مطالب مقدمه‌ی شكل‌گیری قدرت عمل توسعه است. از منظر پساتوسعه‌گرایی «...توسعه منسوخ شده است»16نظريات و عملکردهای توسعه پذيرفته نمی‌شود، چون آن عبارت است از: «آيين جديد غربي شدن»،17 زيرا كه آن تحميل علم به مثابه قدرت است18. موجب شكل‌گيری «دولت‌های آزمايشگاهی» می‌شود، زيرا آن كار نمی‌کند 19، چرا كه آن غربي و هژمونيك شدن فرهنگ معني می‌دهد20 و از آن جهت كه تخريب زیست محيطي را به همراه دارد. آنچنان که اسکوبار معتقد است، «توسعه يك نوع خواب عجیب‌الخلقه» است21، «یك نمونه‌ی خارجي سوءاستفاده كردن». پساتوسعه‌گرايي يك وضعيت انكار همه‌جانبه‌ی توسعه است كه در دهه‌ی 1980 در حاشیه‌ی مجله‌ی «توسعه: بذرهايي براي تغيير» و از میان روشنفكران زير متبلور شده است: امريكاي لاتين (ایستوا، اسکوبار)، هند (رهنما22، آلوارس23، شیوا24، ناندی، ویشواناتا25)، فرانسه (لاتوچ26، واچُن27)، سوئيس (ریست)، آلمان (ساچز)، انگليس (سیبروک28). به نظر می‌رسد که نظریات انتقادی توسعه در جاهایی بتواند با توسعه جایگزینی مشترک باشد چرا که اساس بحث آن‌ها «پيوند با جنبش‌های محلي» است. آنچه كه بايد اين نوع جنبش‌ها در آن سهيم شوند «بهره‌مندی در فرهنگ و معرفت بومی» است. از نظر ایشان مشکل اصلي توسعه، پي‌ريختن و بناسازي جهان بر اساس الگوي صنعتي شدن است؛ در حالی که به نظر آنان آنچه كه نيازمندش هستيم «گفتمان‌های هرچه بیشتر بومی» است؛ لذا اسکوبار به این نکته توجه می‌کند كه اين گفتمان‌ها «نيازمند گسترش و مفصل‌بندي با منازعات ضدامپرياليستي، ضدسرمايه‌داري، ضدتوليدي29، ضدبازاري30 » است .  سخن پایانی پساتوسعه‌گرايي تسلط رژيم توسعه را به هيچ وجه نمی‌پذیرد؛ نه اينكه حكم به تعويض توسعه با يك پارادايم ديگر بدهد، بلكه بنيان هرگونه «تصور» و «نظریات» توسعه را فرو می‌ریزد. با كامل شدن شالوده‌شكني توسعه، پساتوسعه‌گرايي به طور صحيح داراي جايگاهی قوی است، ولي قادر به پيش بردن و جلو راندن نيست؛ چرا كه اصولاً منكر هر گونه پذيرش توسعه و برنامه‌ريزي براي پيشرفت است. تأثیرات پساتوسعه‌گرايي منتهي به يك مسیر پرمخاطره شده است، از این رو كه هر گونه تلاش براي تجديد بنا، صحت و درستی شالوده‌شكني را به خطر می‌اندازد و دوباره باعث به وجود آمدن داستان و روایتی جديد می‌شود. هرچند که پساتوسعه هرگونه ادعای رهبری درباره‌ی ارائه‌ی یک بدیل برای توسعه را رد می‌کند ولی «پساتوسعه» به عنوان جدیدترین نظریات انتقادی به مفهوم توسعه، از آن جهت که برآمده از اندیشه و تفکر نظریه‌پردازان جهان سوم در باب توسعه است و بر فرهنگ و معرفت بومی تأکید می‌کند قابل تأمل است و ما را به درک درست گفتمان‌های توسعه رهنمود و با نحوه‌ی شکل‌گیری آن‌ها آشنا می‌کند. در فضایی که به ترسیم انتقادی از مفاهیم توسعه در جامعه‌ی خود می‌پردازیم، نیازمند آگاهی از دانش انتقادی در جهان سوم نسبت به گفتمان توسعه و ارتباط با آن هستیم تا با تعمق بیشتر و سازنده‌تری به توسعه‌ی بومی متناسب با فرهنگ و ارزش‌های جامعه‌ی خود مبادرت ورزیم.

پی نوشت محمدتقی قزلسفلی استادیار دانشگاه مازندران و  سیده آمنه میرخوشخو دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران 1- به نقل از بزرگی، 1376، 253 2- احمدی: 1370؛ 384-383 3- هال، 1386 4- اسکوبار، 1992: 22 5. Mouffe 6- موفه، 1988: 45-31 7. Ilich 8- ایلیچ، 1998: 84. 9 -اسکوبار،1992: 25 10. Esteva 11- ایستوا1987: 136 12. Alternatives to development 13- اسکوبار: 1992: 27 14. Grassroots movement 15- اسکوبار، 1995 16- ساچز، 1992: 1. 17- ریست، 1990 18- ناندی، 1988 19- کوتاری، 1988 20- کونستانتینو، 1985 21- اسکوبار، 1992: 419 22. Rahnama 23. Alvares 24. Shiva 25. Vishvanatha 26. Latouche 27. Vachon 28. Seabrook 29. Anti- productivist 30. Anti- market منابع: 1. بزرگی، وحید. (1376). دیدگاه‌های جدید در روابط بین‌الملل، تهران: نشر نی. 2. بست، استیفن و داگلاس کلنر. (2000). «لیوتار و بازی پسامدرن»، فرزان سجودی، زیباشناخت، نمایه. 3. سعید، ادوارد. (1361). شرق شناسی: شرقی که آفریده ی غرب است، تهران: عطائی. 4. میرسپاسی، علی. (1384). تأملی در مدرنیته‌ی ایرانی، جلال توکلیان، تهران: طرح نو. 5. هال، استوارت. غرب و بقیه، محمود متحد، تهران: آگه، 1386. *منبع: فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا، شماره 10.


۱۳۹۳/۷/۲۱ - ۱۰:۴۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن