تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):باعلما همنشینی کن تا سعادتمند شوی
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834985724




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بوي تو بود


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بوي تو بود
بوي تو بود نويسنده:مريم سقلاطوني بايد مي نوشتم . نوشتم . شب ساعت ده . نوشتم . اين بار به خودم گفتم راحت بنوسم . راحت نوشتم . راحت آمد . اين بار تصميم گرفتم زياد شلوغش نکنم . دنبال زبان و فرم و شخصيت نگردم . دنبال آني باشم که ديدمش . دنبال آني که پيدايش کرده بودم . آن هم بعد از ظهر ديروز در نمايشگاه . به خودم گفتم طوري شروع کنم که وقتي تمام مي شود دو مرتبه شروع شود . طوري بنويسم که وقتي تمام مي شود دو مرتبه بخوانمش . دو مرتبه لذت ببرم . دو مرتبه ... طوري بنويسم که هر بار بخوانمش تازه باشد . مثل آن بو . مثل آن عکس . مثل آن چشم ها و کفن ها . نوشتم . آن قدر ساده آمد که نمي دانستم چطور . نمي دانستم چگونه ، ساده آمد و برخلاف نوشته عادي ديگرم ، بي دغدغه . ساعت ده بود . چراغ را خاموش کردم . فقط نور کمرنگ ماه بود و همان حس . نمي دانستم چطور شد که تا دفترم را باز کردم در تاريک و روشن حياط ، صداي تو آمد . آمده بودي . نه ... نيامده بودي ، بويت آمده بود . حس کرده بودمت . باد مي وزيد لابه لاي اکاليپتوس ها . باد تند مي وزيد . بوي تند تو مي آمد . نوشتم . به خودم که آمدم ، نمايشگاه خلوت شده بود . من هنوز کنار قاب عکس تو بودم . چشم هايت را بسته ديده بودم . اما نه ، باز شده بودند . خودم ديدم . باز باز . برايم مهم نيست که کسي باور نکند ؛ اما تو که حاضر بودي . تو که خبر داري . تو که مطمئني . خودم ديدم که از لابه لاي کفن خوني ات سرت را بالا گرفتي و خنديدي . نه نخنديدي ، فقط لب هايت تکان خورد . فقط پلک هايت تکان خورد . فقط گوشه ي کفنت کنار رفت و من با همين چشم هايم ديدم که روي بازويت تکه اي کبود بود . اولش فکر کردم خرافاتي شده ام ، نه ... خرافات نبود . تو مي ديد ي . من مي ديدم . تو لبخند مي زدي و من مبهوت به لب هايت نگاه مي کردم ، و به آن کفن پيچيده. چند نفري آمدند و نمايشگاه را دور زدند. يکي شان که از همه کوچک تر بود ، جلوي عکس تو ايستاد و خيره خيره نگاه کرد و رفت . و آن چند تا بدون آنکه توجهي کنند دوري زدند و سراغ دفتر يادگاري نمايشگاه رفتند . من ايستادم . کسي به من مي گفت بايست . نه ... خرافاتي نشده بودم . انگار بويي مي آمد . صدايي آمد . من ايستادم . خوب که نگاه کردم همه رفته بودند و تنها يک دختر جوان رو به روي تابلوي آخر ايستاده بود . حالا آلبوم عکس را رو به رويم باز مي کنم . چقدر شبيه تو است اين عکس . نکند خودت هستي ؟ نکند ؟ ! نه ... خودت هستي . فقط لب هايت پاره شده بود . فقط چشم هايت گود رفته بود . فقط ... نه خرافاتي نشده ام . خودت بودي . همين چشم ها بود . بغض دارم . بايد گريه کنم . بايد بغضم را بشکنم . بايد بلند شوم و بروم نمايشگاه . نه هنوز باز است . مطمئنم باز است . بايد تا نمايشگاه را بدوم . بايد آن عکس را با اين عکس مقايسه کنم . مطمئنم خودت بودي . عکست را بو مي کنم . گريه امانم را بريده است . چشم هايم را خيره مي کني به طرف عکست . پلکت تکان مي خورد .چشم هايت باز مي شود . لب هايت تکان مي خورد . مي خندي . مثل آن لبخندها . مثل آن لبخندها . گريه مي کنم . مي خندي. گريه مي کنم . منبع: مجله امتداد شماره 11/س
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 196]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن