تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827651354




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یک پیوند آسمانی


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



یک پیوند آسمانی
امرها الي ربها ان شاء ان يزوجها زوجها؛ امر ازدواج فاطمه به دست خداست، اگر خدا بخواهد كه او را شوهر دهد، خود چنين مي‌كند.



به این مطلب امتیاز دهید


به گزارش سرویس دینی جام نیوز، شهر مدينه از آرامش نسبي برخوردار بود و مهاجران و انصار مي‌توانستند در پرتو اين آرامش، به زندگي روزانه خود بپردازند. هر چند، گاهي پيامبر(صلي الله عليه و آله) آنان را به جنگ با دشمنان دين اسلام فرا مي‌خواند، ولي آن نيز براي شان شيرين بود.
در اين ميان، علي(عليه‌السلام) با كار در نخلستان‌هاي مدينه، به تنهايي روزگار مي‌گذراند. با اين همه، در اداره حكومت اسلامي، هيچ گاه از همكاري با پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) دريغ نمي‌ورزيد.
در خانواده پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) دختر گرامي نبي اكرم(صلي الله عليه و آله) به سن بلوغ رسيده و افزون بر رشد جسماني، به رشد عقلي و روحي دست يافته بود. برتري‌هاي دختر محبوب و نور چشم پيامبر(صلي الله عليه و آله) سبب شده بود اصحاب بزرگ پيامبر(صلي الله عليه و آله) در صدد خواستگاري از او برآيند.   با اين حال، هرگاه بزرگي نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌آمد، ايشان مي‌فرمود:
امرها الي ربها ان شاء ان يزوجها زوجها؛ امر ازدواج فاطمه به دست خداست، اگر خدا بخواهد كه او را شوهر دهد، خود چنين مي‌كند.
گاهي نيز مي‌فرمود: اني انتظر بها القضا؛ همانا من در امر ازدواج فاطمه، منتظر قضا و فرمان الهي هستم.[1]
روزي ابوبكر نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيد، روبه‌روي آن حضرت نشست و گفت: اي رسول خدا! شما از ويژگي‌ها و پيشينه من در اسلام آگاهي و.... وي همين گونه ويژگي‌هاي خود را بر مي‌شمرد تا اين كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: چه مي‌خواهي؟ ابوبكر گفت: فاطمه را به نكاح من در آور! پيامبر(صلي الله عليه و آله) ساكت شد واز وي روبرگردانيد.
ابوبكر با نااميدي و ناراحتي از خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيرون رفت. در راه به عمر برخورد و داستان خود را براي او بازگو كرد. عمر گفت: من نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌روم و هماني را كه تو مي‌خواستي، مي‌طلبم. با اين حال، پيامبر(صلي الله عليه و آله) همانند پيش رفتار كرد و عمر نيز نااميد بازگشت.[2]
هم چنين عبدالرحمن بن عوف كه يكي از سرمايه‌داران زمان خود بود، به خواستگاري فاطمه(سلام‌الله‌عليها) رفت. وي، صد شتر با باري از پارچه‌هاي گران‌ بهاي مصري به همراه 10 هزار دينار طلا را به عنوان مهريه فاطمه زهرا (سلام‌الله‌عليها) پيشنهاد كرد.[ 3] پيامبر(صلي الله عليه و آله) از اين سخن خشمگين شد و حتي سنگريزه به سويش پرتاب كرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: تو پنداشتي من بنده‌ي پول وثروتم!
هنگامي كه همه خواستگاران فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) پاسخ رد شنيدند، با خود گفتند كه به يقين پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه‌السلام) را براي دختر دردانه‌اش برگزيده است. از اين رو، بر آن شدند تا علي(عليه‌السلام) را به اين كار، تشويق كنند.   علي(عليه‌السلام) و خواستگاري
امام علي(عليه‌السلام) در نخلستان‌هاي مدينه سرگرم آبياري بود و با شترش، آب مي‌كشيد. ناگاه ديد ابوبكر بن ابي قحافه، عمر بن خطاب و سعد بن معاذ به سوي او مي‌آيند. آنان چون به علي(عليه‌السلام) رسيدند، گفتند: براي چه از فاطمه خواستگاري نمي‌كني؟ علي(عليه ‌السلام) كه از مدت‌ها پيش به خواستگاري از حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) مي‌انديشيد، فرمود:
ميلي را كه در من، ساكن و بي‌حركت بود، به حركت در آورديد و امري را كه در من خفته بود، بيدار كرديد. به خدا سوگند! فاطمه در انديشه من، جايگاه بزرگي دارد. همانند من، چگونه در برابر [مسأله‌ي ازدواج با] فاطمه، بردبار و ساكت بنشيند، جز اين كه كمي مال، مرا از رسيدن به آرزوهايم باز داشته است[4].
آنان گفتند: اگر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، فاطمه را به تو ندهد، پس مي‌خواهد به ازدواج چه كسي درآورد؟ در حالي كه تو نزديك‌ترين فرد به او هستي. اين مسأله نشان مي‌دهد كه علي(عليه‌السلام) از مدت‌ها پيش، به چنين پيوندي، مايل بوده، ولي به دليل كمبودهاي اقتصادي و شرم داشتن از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن را بازگو نكرده است.
علي(عليه‌السلام) با توكل به خدا ره سپار خانه نبي اكرم(صلي الله عليه و آله) گشت. پيامبر(صلي الله عليه و آله) در خانه ام سلمه بود كه علي(عليه‌السلام) در خانه را به صدا درآورد. در همين زمان، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ام سلمه فرمود: برخيز و در را باز كن. اين كسي است كه خدا و رسولش، او را دوست دارند. ام سلمه پرسيد: اين مرد كيست كه پيش از ديدار، او را مي‌ستايي؟ حضرت پاسخ داد: ام سلمه! او مردي است كه در برابر دشواري‌ها، سست و ناتوان نيست. او دوست، برادر و پسر عمو و محبوب‌ترين مردم نزد من است.[ 5] ام سلمه تا اين سخن را شنيد، با شتاب در را باز كرد. علي وارد شد و روبه‌روي پيامبر(صلي الله عليه و آله) نشست. با اين حال، به دليل جلال و هيبت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نمي‌توانست مطلبش را بگويد. از اين رو، به زمين چشم دوخته بود.  
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: آيا براي حاجتي آمده‌اي؟ حاجتت را بگو. علي(عليه‌السلام) لب به سخن گشود و گفت: پدر و مادرم به فدايت! مي‌داني در كودكي، مرا از ابي‌طالب و فاطمه بنت اسد گرفتي. آن گاه مرا به غذاي خود تغذيه كردي و با ادب خود، پروراندي. در محبت و شفقت از پدر و مادرم بهتر بودي و خداوند، مرا به دست تو، هدايت كرد. به خدا سوگند! شما ذخيره من در دنيا و آخرت هستيد. اي رسول خدا! براي خواستگاري فاطمه آمده‌ام، آيا شما مي‌پذيريد؟[6] در اين هنگام، پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه گويا از پيش منتظر چنين درخواستي بود، شادمان شد و با تبسم فرمود: مرحبا و اهلا يا علي! پيش از تو نيز مردان ديگري آمدند و هر بار من به فاطمه مي‌گفتم، ولي نشانه‌ي كراهت در صورتش مي‌ديدم.[ 7]  
پس پيامبر(صلي الله عليه و آله) برخاست و نزد فاطمه رفت تا دختر خود را از خواستگاري علي(عليه‌السلام) خبردار سازد. البته ديگر نيازي به آن نبود كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از ويژگي‌هاي علي(عليه‌السلام) براي او سخن بگويد؛ زيرا علي(عليه‌السلام) بالاتر از آن بود كه براي فاطمه ناشناخته باشد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به همين سخن بسنده كرد كه: يا فاطمه! علي كسي است كه خويشاوندي او و جايگاهش را در اسلام مي‌داني. من از خدا خواستم كه تو را به ازدواج بهترين آفريده‌اش درآورد. پس نظر و تصميم تو چيست؟ [8]  
فاطمه ساكت شد، ولي رويش را برنگرداند. حيا نيز او را از تصريح به موافقت باز مي‌داشت، پس سكوت كرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) چون نارضايتي و خودداري را در چهره‌ي مبارك زهرا نيافت، با خوشحالي برخاست و فرمود: الله اكبر! سكوتها اقرارها؛ خداوند بزرگ است. سكوت او نشانه‌ي رضايت اوست. [9]  
علي(عليه‌السلام) همچنان در اتاق پذيرايي، منتظر پاسخ دختر پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود. ناگهان پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد شد و به علي(عليه‌السلام) مژده داد كه فاطمه پذيرفته است. علي كه با شنيدن پاسخ مثبت فاطمه، در شادي غرق شده و به آرزوي خود رسيده بود، فرمود: مرا به دست يابي به آرزو بشارت دادي، شما هميشه نيكو خوي و ستوده نفس و مبارك بخت بوده‌ايد. سلام خدا بر شما باد.[10]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت: آيا چيزي داري كه با آن، شما را به ازدواج هم درآورم؟ علي گفت: پدر و مادرم به فدايت! چيزي از من بر تو پوشيده نيست، تنها يك شمشير، يك سپر و يك شتر دارم كه با آن آب كشي مي‌كنم.[11] پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: يا علي از شمشيرت بي‌نياز نيستي؛ چون با آن در راه خدا جهاد مي‌كني و دشمنان خدا را مي‌كشي. با شتر نيز نخلستان‌ها را آب مي‌دهي و با آن، مسافرت‌ مي‌كني و روزي اهل خانه‌ات را فراهم مي‌سازي. سپر را مي‌پذيرم؛ آن را بفروش و به نزد من آي.[12]   سپس افزود: اي علي! شاد باش. همانا خداوند، فاطمه را در آسمان به نكاح تو درآورد پيش از آن كه من، او را در زمين، به همسري تو درآورم. پيش از اين كه تو بيايي، فرشته‌اي از اسمان نزد من آمد كه بيش‌تر از حد معمول، صورت و بال داشت و هرگز مثل او را نديده بودم. پس بر من سلام كرد و گفت: اي محمد! شاد باش براي سامان يافتن كارهاي پريشان و به هم ريخته و پاكي نسل.[13]   خطبه عقد در مسجد
به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه‌السلام) به سوي مسجد رفت تا پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز در پي او بيايد. در بين راه، ابوبكر و عمر را ديد و داستان خود را براي آنان بازگو كرد. آن گاه به مسجد رفت. هم چنين پيامبر(صلي الله عليه و آله) به بلال دستور داد كه مهاجر و انصار را در مسجد گردآورد. پس از مدتي كوتاه، همگي در مسجد بودند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر منبر بالا رفت و پس از ستايش خداوند فرمود:
اي مردم! بزرگان قريش، فاطمه را از من خواستگاري كردند و من در پاسخ گفتم كه به خدا سوگند! من شما را رد نكردم، بلكه خداوند شما را رد كرده است.[14]
در همين حال، جبرئيل بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل شد و گفت:
خداوند فرموده است كه اگر علي را براي فاطمه نيافريده بودم از آدم ابوالبشر تا روز قيامت، شوهر و همسري هم تراز فاطمه پيدا نمي‌شد.[15]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز پيام جبرئيل را ابلاغ كرد و فرمود:
اي مردم! جبرئيل بر من نازل شد و مرا آگاهي داد كه خداوند جليل، علي و فاطمه را در آسمان‌ها به نكاح هم درآورده است و از فرشتگان گواه گرفت و فرمان داد تا من نيز در روي زمين، فاطمه را به نكاح علي درآورم و شما را گواه بگيرم. پس فاطمه را به ازدواج علي درآوردم. اي علي! راضي شدي؟[16]
علي ايستاد و با چهره‌اي شاداب فرمود:[17]
خدا را بر نعمت‌هاي او سپاس‌گزارم و گواهي مي‌دهم كه جز او، خدايي نيست. درود بر محمد(صلي الله عليه و آله)؛ درودي كه مقام و درجه‌اش را بالا برد. اي مردم! خداوند، ازدواج را براي ما پسنديده دانسته و بدان دستور داده است. خدا، ازدواج من و فاطمه را مقدر ساخته و بدان حكم كرده است. اي مردم! رسول خدا، فاطمه را به عقد من درآورده و زره‌ام را بابت مهر پذيرفت. از آن حضرت بپرسيد و گواه باشيد.
پس از اين كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به پرسش حاضران، پاسخ مثبت داد، فرمود:
بارك الله لهما و عليهما و جمع شملهما؛ خداوند براي شما مبارك گرداند و اجتماع‌تان را پاينده بدارد.[18]   مهريه
درباره‌ي مهريه حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها)، روايت‌هاي گوناگوني رسيده است. براي نمونه 400 درهم،480 درهم[19] و 800 درهم[20] گفته‌اند كه در ظاهر، 500 درهم درست است؛ زيرا در روايت‌هايي، اهل بيت(عليهم‌السلام) مهريه حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) را 500 درهم عنوان كرده‌اند. علامه مجلسي در بحارالانوار درباره ازدواج امام جواد(عليه‌السلام) و ام فضل آورده است كه مهر ام فضل را مهريه حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) قرار دادند كه 500 درهم است.[21]
بايد دانست اين 500 درهم، جنبه مالي و ظاهري مهريه آن حضرت است؛ زيرا در عالم ملكوت و ماوراء اين طبيعت مادي، مهر گران بهاتري براي ايشان در نظر گرفته‌اند. براي نمونه، در روايت‌هاي فراواني تصريح شده است كه شفاعت گناه كاران امت محمد(صلي الله عليه و آله) مهريه‌ي حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) است.[22]
هنگامي كه حضرت زهرا شنيد پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي او، مهري قرار داده است، به رسول خدا گفت: پس تفاوت من و دختران مردم چيست؟ از شما مي‌خواهم كه از خدا بخواهي مهريه‌ي مرا، شفاعت از گناه كاران امت شما قرار دهد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد. نوشته‌اي از حرير در دستش بود كه بر آن چنين نقش بسته بود:
جعل الله مهر فاطمة الزهرا شفاعة المذنبين من امة ابيها؛ خداوند، مهريه فاطمه زهرا را شفاعت از گناه كاران امت پدرش قرار داد.[23]   جهيزيه‌ي با بركت
علي(عليه‌السلام) به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله) سپر خود را كه حطيميه[24] ناميده مي‌شد و هديه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از غنيمت‌هاي غزوه بدر بود، به 400 يا 480 يا 500 درهم فروخت. بنابر قولي، عثمان زره را خريد، ولي بعد به علي(عليه‌السلام) پس داد.[25] علي(عليه‌السلام) پول را نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آورد. ايشان نيز پول را سه بخش كرد؛ بخشي براي خريدن جهيزيه، بخشي براي خريدن عطر و بوي خوش شب عروسي و بخش ديگر براي غذاي وليمه عروسي، آن گاه پول غذا را نزد ام سلمه به امانت نهادند.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) پول جهيزيه را به ابوبكر داد تا همراه سلمان و بلال، آن چه را شايسته است براي دخترش بخرند. آنان به بازار رفتند و جهيزيه‌اي بسيار مختصر، ولي با بركت براي اين تازه عروس و داماد خريدند. اين وسايل عبارت بود از: روسري بزرگ به 4 درهم. يك قواره پيراهن به 7 درهم، يك تخت كه با چوب و برگ خرما ساخته شده بود، 4 عدد بالش از پوست گوسفند كه از گياه خوش بوي اذخر پر شده بود، يك پرده‌ي پشمي، يك قطعه حصير، يك مشك چرمي، يك عدد آسياب كوچك دستي، يك تشت مسي، يك ظرف براي دوشيدن شير و يك سبوي گلي سبز رنگ.[26]
البته در برخي منابع،[27] مقنعه، 2 بازوبند، آرد، 2 كوزه و در برخي ديگر،[28] عباي خيبري، ريسماني كه از پوست خرما بافته شده، سفره پوستي و فرشي بافت مصر را كه لا به لاي آن از پشم بود، به شمار جهيزيه حضرت فاطمه(سلام‌الله‌عليها) افزوده‌اند. هنگامي كه جهيزيه حضرت فاطمه را نزد پيامبر بردند، حضرت بر آن وسايل دست كشيد و فرمود: بارك الله لاهل البيت؛ خداوند بر شما اهل بيت(عليهم‌السلام) مبارك گرداند.[29] بنابر گفته آيت الله مكارم شيرازي، پيامبر(صلي الله عليه و آله) گريست. آن گاه سر به آسمان برداشت و فرمود: خداوندا! بر خانواده‌اي كه مهم‌ترين ظروف آن ظرفي سفالين است، مبارك گردان.[30]   عروسي مبارك
پس از مراسم عقد در مسجد، ميان عقد و عروسي، فاصله‌اي افتاد كه برخي آن را يك ماه[31] و برخي ديگر تا چند ماه دانسته‌اند.[32]
دليل اين فاصله افتادن، آن بود كه علي(عليه‌السلام) شرم داشت از رسول خدا بخواهد فاطمه را براي آغاز زندگي مشترك به خانه او بفرستد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز كرامت و شأن دخترش را حفظ مي‌كرد و منتظر گفتن علي(عليه‌السلام) بود. از اين رو، هر بار كه علي(عليه‌السلام) را مي‌ديد، از فاطمه و از جمال و كمالش سخن مي‌گفت.
روزي عقيل نزد برادرش ـ علي(عليه‌السلام)ـ آمد و او را براي برپايي عروسي تشويق كرد. علي(عليه‌السلام) شرم و حياي خود از پيامبر(صلي الله عليه و آله) را با عقيل در ميان گذاشت. عقيل تدبيري انديشيد و به همراه علي(عليه‌السلام) به سوي خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به راه افتادند. در راه، ام ايمن را ديدند. ماجرا را به او گفتند و او را عهده‌دار اين كار كردند.
ام ايمن پيش ام سلمه و ديگر زنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفت و آنان را از شرم و حياي علي(عليه‌السلام) درباره‌ي عروسي آگاه ساخت. آن گاه همگي با هم نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفتند و گفتند: اي رسول خدا! پدر و مادرمان فدايت باد! براي امري گرد آمديم كه اگر خديجه زنده بود، چشمانش به آن روشن مي‌گشت.   [33] پيامبر(صلي الله عليه و آله) چون اسم خديجه را شنيد، گريست. سپس فرمود: چه كسي همتاي خديجه است و مي‌تواند جاي خالي او را براي من پر كند؟ هنگامي كه مردم مرا تكذيب مي‌كردند و در راه دين خدا، آزار مي‌دادند، مرا تصديق كرد، و با مال خويش، مرا ياري داد.[34] ام سلمه گفت: خداوند بين ما و او را در درجه‌هاي بهشت و رضوان و رحمتش جمع كند. اي رسول خدا! علي(عليه‌السلام) برادر تو در دنياست و در نسب، پسر عموي توست و دوست دارد كه زنش را به خانه ببرد.[35]
به روايتي، ام ايمن كه سخن گوي آنان بود گفت: اي رسول خدا! اگر خديجه زنده بود، ديدگانش به زفاف علي(عليه‌السلام) و فاطمه روشن مي‌شد. همانا علي(عليه‌السلام)، همسرش را مي‌خواهد و چشمان فاطمه(سلام‌الله‌عليها) نيز به ديدن شوهرش روشن مي‌گردد و نيز چشمان ما.[36] پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: پس چرا علي(عليه‌السلام) نمي‌خواهد؟ گفتند: اي رسول خدا! حيا او را باز مي دارد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ام ايمن فرمود: به سوي علي(عليه‌السلام) برو و او را نزد من بياور.
ام ايمن بيرون رفت و ماجرا را به علي(عليه‌السلام) بازگو كرد. آن گاه هر دو نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمدند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه‌السلام) فرمود: آيا دوست داري همسرت را به تو بدهم و تو او را به خانه ببري؟ علي(عليه‌السلام) فرمود: آري. آن گاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: امشب يا فردا شب، فاطمه را به تو مي‌دهم تا زندگي خود را آغاز كنيد، ان شاء الله خانه‌ات را آماده كن.[37]     آراستن خانه
علي(عليه‌السلام) به پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود كه من جز خانه حارث بن نعمان جاي ديگري سراغ ندارم. پيامبر(صلي الله عليه و آله) پذيرفت. حارث نيز خانه‌اش را به علي(عليه‌السلام) و فاطمه داد.[38] نخستين كار، آماده ساختن و پاكيزگي حجله‌ي عروس بود. براي اين كار، علي(عليه‌السلام) وسايلي را خريد كه عبارت بود از: يك چوب براي آويزان كردن لباس يا مشك آب، يك متكا، يك مشك آب و يك غربال آرد. بدين ترتيب، خانه علي(عليه ‌السلام) براي گام نهادن فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) آماده گشت. بزرگان به خواستگاري زهرا(سلام‌الله‌عليها) مي‌روند .
شهر مدينه از آرامش نسبي برخوردار بود و مهاجران وا نصار مي‌توانستند در پرتو اين آرامش، به زندگي روزانه خود بپردازند. هر چند، گاهي پيامبر(صلي الله عليه و آله) آنان را به جنگ با دشمنان دين اسلام فرا مي‌خواند، ولي آن نيز براي شان شيرين بود.
در اين ميان، علي(عليه‌السلام) با كار در نخلستان‌هاي مدينه، به تنهايي روزگار مي‌گذراند. با اين همه، در اداره حكومت اسلامي، هيچ گاه از همكاري با پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) دريغ نمي‌ورزيد.
در خانواده پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) دختر گرامي نبي اكرم(صلي الله عليه و آله) به سن بلوغ رسيده و افزون بر رشد جسماني، به رشد عقلي و روحي دست يافته بود. برتري‌هاي دختر محبوب و نور چشم پيامبر(صلي الله عليه و آله) سبب شده بود اصحاب بزرگ پيامبر(صلي الله عليه و آله) در صدد خواستگاري از او برآيند. با اين حال، هرگاه بزرگي نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌آمد، ايشان مي‌فرمود:
امرها الي ربها ان شاء ان يزوجها زوجها؛ امر ازدواج فاطمه به دست خداست، اگر خدا بخواهد كه او را شوهر دهد، خود چنين مي‌كند.
گاهي نيز مي‌فرمود: اني انتظر بها القضا؛ همانا من در امر ازدواج فاطمه، منتظر قضا و فرمان الهي هستم.[1]
روزي ابوبكر نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيد، روبه‌روي آن حضرت نشست و گفت: اي رسول خدا! شما از ويژگي‌ها و پيشينه من در اسلام آگاهي و.... وي همين گونه ويژگي‌هاي خود را بر مي‌شمرد تا اين كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: چه مي‌خواهي؟ ابوبكر گفت: فاطمه را به نكاح من در آور! پيامبر(صلي الله عليه و آله) ساكت شد واز وي روبرگردانيد.
ابوبكر با نااميدي و ناراحتي از خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيرون رفت. در راه به عمر برخورد و داستان خود را براي او بازگو كرد. عمر گفت: من نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌روم و هماني را كه تو مي‌خواستي، مي‌طلبم. با اين حال، پيامبر(صلي الله عليه و آله) همانند پيش رفتار كرد و عمر نيز نااميد بازگشت.[2]
هم چنين عبدالرحمن بن عوف كه يكي از سرمايه‌داران زمان خود بود، به خواستگاري فاطمه(سلام‌الله‌عليها) رفت. وي، صد شتر با باري از پارچه‌هاي گران‌بهاي مصري به همراه 10 هزار دينار طلا را به عنوان مهريه فاطمه زهرا (سلام‌الله‌عليها) پيشنهاد كرد.[ 3] پيامبر(صلي الله عليه و آله) از اين سخن خشمگين شد و حتي سنگريزه به سويش پرتاب كرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: تو پنداشتي من بنده‌ي پول وثروتم!
هنگامي كه همه خواستگاران فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) پاسخ رد شنيدند، با خود گفتند كه به يقين پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه‌السلام) را براي دختر دردانه‌اش برگزيده است. از اين رو، بر آن شدند تا علي(عليه‌السلام) را به اين كار، تشويق كنند. علي(عليه‌السلام) و خواستگاري امام علي(عليه‌السلام) در نخلستان‌هاي مدينه سرگرم آبياري بود و با شترش، آب مي‌كشيد. ناگاه ديد ابوبكر بن ابي قحافه، عمر بن خطاب و سعد بن معاذ به سوي او مي‌آيند. آنان چون به علي(عليه‌السلام) رسيدند، گفتند: براي چه از فاطمه خواستگاري نمي‌كني؟ علي(عليه ‌السلام) كه از مدت‌ها پيش به خواستگاري از حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) مي‌انديشيد، فرمود:
ميلي را كه در من، ساكن و بي‌حركت بود، به حركت در آورديد و امري را كه در من خفته بود، بيدار كرديد. به خدا سوگند! فاطمه در انديشه من، جايگاه بزرگي دارد. همانند من، چگونه در برابر [مسأله‌ي ازدواج با] فاطمه، بردبار و ساكت بنشيند، جز اين كه كمي مال، مرا از رسيدن به آرزوهايم باز داشته است[4].
آنان گفتند: اگر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، فاطمه را به تو ندهد، پس مي‌خواهد به ازدواج چه كسي درآورد؟ در حالي كه تو نزديك‌ترين فرد به او هستي. اين مسأله نشان مي‌دهد كه علي(عليه‌السلام) از مدت‌ها پيش، به چنين پيوندي، مايل بوده، ولي به دليل كمبودهاي اقتصادي و شرم داشتن از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن را بازگو نكرده است.
علي(عليه‌السلام) با توكل به خدا ره سپار خانه نبي اكرم(صلي الله عليه و آله) گشت. پيامبر(صلي الله عليه و آله) در خانه ام سلمه بود كه علي(عليه‌السلام) در خانه را به صدا درآورد. در همين زمان، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ام سلمه فرمود: برخيز و در را باز كن. اين كسي است كه خدا و رسولش، او را دوست دارند. ام سلمه پرسيد: اين مرد كيست كه پيش از ديدار، او را مي‌ستايي؟ حضرت پاسخ داد: ام سلمه! او مردي است كه در برابر دشواري‌ها، سست و ناتوان نيست. او دوست، برادر و پسر عمو و محبوب‌ترين مردم نزد من است.[ 5] ام سلمه تا اين سخن را شنيد، با شتاب در را باز كرد. علي وارد شد و روبه‌روي پيامبر(صلي الله عليه و آله) نشست. با اين حال، به دليل جلال و هيبت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نمي‌توانست مطلبش را بگويد. از اين رو، به زمين چشم دوخته بود.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: آيا براي حاجتي آمده‌اي؟ حاجتت را بگو. علي(عليه‌السلام) لب به سخن گشود و گفت: پدر و مادرم به فدايت! مي‌داني در كودكي، مرا از ابي‌طالب و فاطمه بنت اسد گرفتي. آن گاه مرا به غذاي خود تغذيه كردي و با ادب خود، پروراندي. در محبت و شفقت از پدر و مادرم بهتر بودي و خداوند، مرا به دست تو، هدايت كرد. به خدا سوگند! شما ذخيره من در دنيا و آخرت هستيد. اي رسول خدا! براي خواستگاري فاطمه آمده‌ام، آيا شما مي‌پذيريد؟[6] در اين هنگام، پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه گويا از پيش منتظر چنين درخواستي بود، شادمان شد و با تبسم فرمود: مرحبا و اهلا يا علي! پيش از تو نيز مردان ديگري آمدند و هر بار من به فاطمه مي‌گفتم، ولي نشانه‌ي كراهت در صورتش مي‌ديدم.[ 7]
پس پيامبر(صلي الله عليه و آله) برخاست و نزد فاطمه رفت تا دختر خود را از خواستگاري علي(عليه‌السلام) خبردار سازد. البته ديگر نيازي به آن نبود كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از ويژگي‌هاي علي(عليه‌السلام) براي او سخن بگويد؛ زيرا علي(عليه‌السلام) بالاتر از آن بود كه براي فاطمه ناشناخته باشد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به همين سخن بسنده كرد كه: يا فاطمه! علي كسي است كه خويشاوندي او و جايگاهش را در اسلام مي‌داني. من از خدا خواستم كه تو را به ازدواج بهترين آفريده‌اش درآورد. پس نظر و تصميم تو چيست؟ [8]
فاطمه ساكت شد، ولي رويش را برنگرداند. حيا نيز او را از تصريح به موافقت باز مي‌داشت، پس سكوت كرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) چون نارضايتي و خودداري را در چهره‌ي مبارك زهرا نيافت، با خوشحالي برخاست و فرمود: الله اكبر! سكوتها اقرارها؛ خداوند بزرگ است. سكوت او نشانه‌ي رضايت اوست. [9]
علي(عليه‌السلام) همچنان در اتاق پذيرايي، منتظر پاسخ دختر پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود. ناگهان پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد شد و به علي(عليه‌السلام) مژده داد كه فاطمه پذيرفته است. علي كه با شنيدن پاسخ مثبت فاطمه، در شادي غرق شده و به آرزوي خود رسيده بود، فرمود: مرا به دست يابي به آرزو بشارت دادي، شما هميشه نيكو خوي و ستوده نفس و مبارك بخت بوده‌ايد. سلام خدا بر شما باد.[10]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت: آيا چيزي داري كه با آن، شما را به ازدواج هم درآورم؟ علي گفت: پدر و مادرم به فدايت! چيزي از من بر تو پوشيده نيست، تنها يك شمشير، يك سپر و يك شتر دارم كه با آن آب كشي مي‌كنم.[11] پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: يا علي از شمشيرت بي‌نياز نيستي؛ چون با آن در راه خدا جهاد مي‌كني و دشمنان خدا را مي‌كشي. با شتر نيز نخلستان‌ها را آب مي‌دهي و با آن، مسافرت‌ مي‌كني و روزي اهل خانه‌ات را فراهم مي‌سازي. سپر را مي‌پذيرم؛ آن را بفروش و به نزد من آي.[12] سپس افزود: اي علي! شاد باش. همانا خداوند، فاطمه را در آسمان به نكاح تو درآورد پيش از آن كه من، او را در زمين، به همسري تو درآورم. پيش از اين كه تو بيايي، فرشته‌اي از اسمان نزد من آمد كه بيش‌تر از حد معمول، صورت و بال داشت و هرگز مثل او را نديده بودم. پس بر من سلام كرد و گفت: اي محمد! شاد باش براي سامان يافتن كارهاي پريشان و به هم ريخته و پاكي نسل.[13] خطبه عقد در مسجد به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه‌السلام) به سوي مسجد رفت تا پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز در پي او بيايد. در بين راه، ابوبكر و عمر را ديد و داستان خود را براي آنان بازگو كرد. آن گاه به مسجد رفت. هم چنين پيامبر(صلي الله عليه و آله) به بلال دستور داد كه مهاجر و انصار را در مسجد گردآورد. پس از مدتي كوتاه، همگي در مسجد بودند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر منبر بالا رفت و پس از ستايش خداوند فرمود:
اي مردم! بزرگان قريش، فاطمه را از من خواستگاري كردند و من در پاسخ گفتم كه به خدا سوگند! من شما را رد نكردم، بلكه خداوند شما را رد كرده است.[14]
در همين حال، جبرئيل بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل شد و گفت:
خداوند فرموده است كه اگر علي را براي فاطمه نيافريده بودم از آدم ابوالبشر تا روز قيامت، شوهر و همسري هم تراز فاطمه پيدا نمي‌شد.[15]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز پيام جبرئيل را ابلاغ كرد و فرمود:
اي مردم! جبرئيل بر من نازل شد و مرا آگاهي داد كه خداوند جليل، علي و فاطمه را در آسمان‌ها به نكاح هم درآورده است و از فرشتگان گواه گرفت و فرمان داد تا من نيز در روي زمين، فاطمه را به نكاح علي درآورم و شما را گواه بگيرم. پس فاطمه را به ازدواج علي درآوردم. اي علي! راضي شدي؟[16]
علي ايستاد و با چهره‌اي شاداب فرمود:[17]
خدا را بر نعمت‌هاي او سپاس‌گزارم و گواهي مي‌دهم كه جز او، خدايي نيست. درود بر محمد(صلي الله عليه و آله)؛ درودي كه مقام و درجه‌اش را بالا برد. اي مردم! خداوند، ازدواج را براي ما پسنديده دانسته و بدان دستور داده است. خدا، ازدواج من و فاطمه را مقدر ساخته و بدان حكم كرده است. اي مردم! رسول خدا، فاطمه را به عقد من درآورده و زره‌ام را بابت مهر پذيرفت. از آن حضرت بپرسيد و گواه باشيد.
پس از اين كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به پرسش حاضران، پاسخ مثبت داد، فرمود:
بارك الله لهما و عليهما و جمع شملهما؛ خداوند براي شما مبارك گرداند و اجتماع‌تان را پاينده بدارد.[18] مهريه درباره‌ي مهريه حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها)، روايت‌هاي گوناگوني رسيده است. براي نمونه 400 درهم،480 درهم[19] و 800 درهم[20] گفته‌اند كه در ظاهر، 500 درهم درست است؛ زيرا در روايت‌هايي، اهل بيت(عليهم‌السلام) مهريه حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) را 500 درهم عنوان كرده‌اند. علامه مجلسي در بحارالانوار درباره ازدواج امام جواد(عليه‌السلام) و ام فضل آورده است كه مهر ام فضل را مهريه حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) قرار دادند كه 500 درهم است.[21]
بايد دانست اين 500 درهم، جنبه مالي و ظاهري مهريه آن حضرت است؛ زيرا در عالم ملكوت و ماوراء اين طبيعت مادي، مهر گران بهاتري براي ايشان در نظر گرفته‌اند. براي نمونه، در روايت‌هاي فراواني تصريح شده است كه شفاعت گناه كاران امت محمد(صلي الله عليه و آله) مهريه‌ي حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) است.[22]
هنگامي كه حضرت زهرا شنيد پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي او، مهري قرار داده است، به رسول خدا گفت: پس تفاوت من و دختران مردم چيست؟ از شما مي‌خواهم كه از خدا بخواهي مهريه‌ي مرا، شفاعت از گناه كاران امت شما قرار دهد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد. نوشته‌اي از حرير در دستش بود كه بر آن چنين نقش بسته بود:
جعل الله مهر فاطمة الزهرا شفاعة المذنبين من امة ابيها؛ خداوند، مهريه فاطمه زهرا را شفاعت از گناه كاران امت پدرش قرار داد.[23] جهيزيه‌ي با بركت علي(عليه‌السلام) به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله) سپر خود را كه حطيميه[24] ناميده مي‌شد و هديه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از غنيمت‌هاي غزوه بدر بود، به 400 يا 480 يا 500 درهم فروخت. بنابر قولي، عثمان زره را خريد، ولي بعد به علي(عليه‌السلام) پس داد.[25] علي(عليه‌السلام) پول را نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آورد. ايشان نيز پول را سه بخش كرد؛ بخشي براي خريدن جهيزيه، بخشي براي خريدن عطر و بوي خوش شب عروسي و بخش ديگر براي غذاي وليمه عروسي، آن گاه پول غذا را نزد ام سلمه به امانت نهادند.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) پول جهيزيه را به ابوبكر داد تا همراه سلمان و بلال، آن چه را شايسته است براي دخترش بخرند. آنان به بازار رفتند و جهيزيه‌اي بسيار مختصر، ولي با بركت براي اين تازه عروس و داماد خريدند. اين وسايل عبارت بود از: روسري بزرگ به 4 درهم. يك قواره پيراهن به 7 درهم، يك تخت كه با چوب و برگ خرما ساخته شده بود، 4 عدد بالش از پوست گوسفند كه از گياه خوش بوي اذخر پر شده بود، يك پرده‌ي پشمي، يك قطعه حصير، يك مشك چرمي، يك عدد آسياب كوچك دستي، يك تشت مسي، يك ظرف براي دوشيدن شير و يك سبوي گلي سبز رنگ.[26]
البته در برخي منابع،[27] مقنعه، 2 بازوبند، آرد، 2 كوزه و در برخي ديگر،[28] عباي خيبري، ريسماني كه از پوست خرما بافته شده، سفره پوستي و فرشي بافت مصر را كه لا به لاي آن از پشم بود، به شمار جهيزيه حضرت فاطمه(سلام‌الله‌عليها) افزوده‌اند. هنگامي كه جهيزيه حضرت فاطمه را نزد پيامبر بردند، حضرت بر آن وسايل دست كشيد و فرمود: بارك الله لاهل البيت؛ خداوند بر شما اهل بيت(عليهم‌السلام) مبارك گرداند.[29] بنابر گفته آيت الله مكارم شيرازي، پيامبر(صلي الله عليه و آله) گريست. آن گاه سر به آسمان برداشت و فرمود: خداوندا! بر خانواده‌اي كه مهم‌ترين ظروف آن ظرفي سفالين است، مبارك گردان.[30] عروسي مبارك
فاصله افتادن ميان عقد و عروسي پس از مراسم عقد در مسجد، ميان عقد و عروسي، فاصله‌اي افتاد كه برخي آن را يك ماه[31] و برخي ديگر تا چند ماه دانسته‌اند.[32]
دليل اين فاصله افتادن، آن بود كه علي(عليه‌السلام) شرم داشت از رسول خدا بخواهد فاطمه را براي آغاز زندگي مشترك به خانه او بفرستد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز كرامت و شأن دخترش را حفظ مي‌كرد و منتظر گفتن علي(عليه‌السلام) بود. از اين رو، هر بار كه علي(عليه‌السلام) را مي‌ديد، از فاطمه و از جمال و كمالش سخن مي‌گفت.
روزي عقيل نزد برادرش ـ علي(عليه‌السلام)ـ آمد و او را براي برپايي عروسي تشويق كرد. علي(عليه‌السلام) شرم و حياي خود از پيامبر(صلي الله عليه و آله) را با عقيل در ميان گذاشت. عقيل تدبيري انديشيد و به همراه علي(عليه‌السلام) به سوي خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به راه افتادند. در راه، ام ايمن را ديدند. ماجرا را به او گفتند و او را عهده‌دار اين كار كردند.
ام ايمن پيش ام سلمه و ديگر زنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفت و آنان را از شرم و حياي علي(عليه‌السلام) درباره‌ي عروسي آگاه ساخت. آن گاه همگي با هم نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفتند و گفتند: اي رسول خدا! پدر و مادرمان فدايت باد! براي امري گرد آمديم كه اگر خديجه زنده بود، چشمانش به آن روشن مي‌گشت.[33] پيامبر(صلي الله عليه و آله) چون اسم خديجه را شنيد، گريست.   سپس فرمود: چه كسي همتاي خديجه است و مي‌تواند جاي خالي او را براي من پر كند؟ هنگامي كه مردم مرا تكذيب مي‌كردند و در راه دين خدا، آزار مي‌دادند، مرا تصديق كرد، و با مال خويش، مرا ياري داد.[34] ام سلمه گفت: خداوند بين ما و او را در درجه‌هاي بهشت و رضوان و رحمتش جمع كند. اي رسول خدا! علي(عليه‌السلام) برادر تو در دنياست و در نسب، پسر عموي توست و دوست دارد كه زنش را به خانه ببرد.[35]
به روايتي، ام ايمن كه سخن گوي آنان بود گفت: اي رسول خدا! اگر خديجه زنده بود، ديدگانش به زفاف علي(عليه‌السلام) و فاطمه روشن مي‌شد. همانا علي(عليه‌السلام)، همسرش را مي‌خواهد و چشمان فاطمه(سلام‌الله‌عليها) نيز به ديدن شوهرش روشن مي‌گردد و نيز چشمان ما.[36] پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: پس چرا علي(عليه‌السلام) نمي‌خواهد؟ گفتند: اي رسول خدا! حيا او را باز مي دارد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ام ايمن فرمود: به سوي علي(عليه‌السلام) برو و او را نزد من بياور.
ام ايمن بيرون رفت و ماجرا را به علي(عليه‌السلام) بازگو كرد. آن گاه هر دو نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمدند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه‌السلام) فرمود: آيا دوست داري همسرت را به تو بدهم و تو او را به خانه ببري؟ علي(عليه‌السلام) فرمود: آري. آن گاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: امشب يا فردا شب، فاطمه را به تو مي‌دهم تا زندگي خود را آغاز كنيد، ان شاء الله خانه‌ات را آماده كن.[37] آراستن خانه علي(عليه‌السلام) به پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود كه من جز خانه حارث بن نعمان جاي ديگري سراغ ندارم. پيامبر(صلي الله عليه و آله) پذيرفت. حارث نيز خانه‌اش را به علي(عليه‌السلام) و فاطمه داد.[38] نخستين كار، آماده ساختن و پاكيزگي حجله‌ي عروس بود. براي اين كار، علي(عليه‌السلام) وسايلي را خريد كه عبارت بود از: يك چوب براي آويزان كردن لباس يا مشك آب، يك متكا، يك مشك آب و يك غربال آرد. بدين ترتيب، خانه علي(عليه ‌السلام) براي گام نهادن فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) آماده گشت.   وليمه وليمه از سنت‌هاي نيكو و پسنديده اسلام است كه نبي اكرم(صلي الله عليه و آله) نيز به آن دستور داده است؛ زيرا خداوند؛ غذا دادن را دوست دارد و سبب محبت انسان‌ها به يكديگر مي‌شود. ام سلمه، پول فروش زره را به علي(عليه‌السلام) داد تا با آن، وليمه و مهماني عروسي را برپا كند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه‌السلام) فرمود: ما نان و گوشت داريم. تو نيز خرما و روغن و كشك را فراهم كن.[39] سعد براي كمك به وليمه عروسي، يك گوسفند آورد. برخي ديگر از اصحاب نيز به اندازه توانايي خود، كمك كردند.[40] غذاي وليمه آماده شد؛ نان، خرما، روغن، گوشت پخته و كشك.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه‌السلام) دستور داد كه مردم را براي وليمه دعوت كند. علي(عليه‌السلام) به مسجد رفت، ولي مسجد از مسلمانان مهاجر و انصار پر بود. او نمي‌خواست برخي را دعوت كند و برخي ديگر را دعوت نكند. بنابراين، بربلندي ايستاد و صدا زد: اجيبوا الي وليمة فاطمة بنت محمد؛ به وليمه‌ي فاطمه دختر محمد(صلي الله عليه و آله) بياييد.[41] مسلمانان گروه گروه راه خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را در پيش گرفتند. غذا اندك بود و به همه نمي‌رسيد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) دست مبارك خود را بر غذا نهاد و دعا كرد. به بركت دعاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) همگي از آن غذا خوردند و سير شدند، غذا نيز كم نيامد.[42]     عروس نور در خانه علي(عليه‌السلام) و پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي بهتر شدن عروسي، هرگونه تدبيري را انديشيده بودند. جابر مي‌گويد: ما در عروسي علي(عليه‌السلام) و فاطمه حاضر بوديم و هيچ مجلس عروسي را بهتر از آن نديديم.[43]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) به زنان خود دستور داد تا حضرت زهرا را بيارايند. آنان، فاطمه(سلام‌الله‌عليها) را با بوهاي خوش عطر آگين ساختند[44] و در حالي كه شعر مي‌خواندند،[45] لباسي را كه از بهشت آمده بود، بر تنش پوشاندند.
داستان لباس بهشتي اين گونه است[46] كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) براي عروسي دخترشان لباسي زيبا خريد. پس از مدتي، فقيري به در خانه نبي آمد و گفت: لباسي كهنه مي‌خواهم. با اين حال، حضرت زهرا، لباس نو و تازه خود را به او بخشيد. آن گاه جبرئيل نازل شد و گفت: اي محمد! خداوند بر تو سلام مي‌رساند و دستور داد بر فاطمه درود بفرستم و براي او، پيراهن بهشتي از سندس سبز فرستاده است. لباس بهشتي را بر تن عروس بهشتي كردند تا اين كه غروب شد. پيامبر(صلي الله عليه و آله)، فاطمه(عليه‌السلام) را طلبيد. فاطمه(سلام‌الله‌عليها) در حالي كه عرق شرم و حيا بر جبينش نشسته بود، نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد، ولي پاهايش در راه رفتن مي‌لغزيد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: خداوند در دنيا و آخرت، لغزش را از تو بگرداند.[47]
پس او را در آغوش گرفت و بر استري و به روايتي بر شهبا سوار كرد.[48] رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پيشاپيش جمعيت گام مي‌سپرد و مردان بني هاشم نيز پشت مركب فاطمه راه مي‌رفتند. در روايت است كه جبرئيل در سمت راست، ميكائيل در سمت چپ و 7000 ملك در پست سر حضرت فاطمه بودند كه تا طلوع فجر، خداوند را تسبيح و تقديس مي‌كردند.[49]  
دختران عبدالمطلب و بني هاشم و زنان مهاجر و انصار و در پيشاپيش آنان، زنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) عروس نور را در اين راه همراهي مي‌كردند. ام سلمه، عايشه، حفصه و معاذه براي اين عروس و داماد شعر مي‌خواندند. ديگران نيز اول بيت هر شعري را تكرار مي‌كردند و تكبير مي‌گفتند. اين شعر زيبا را ام سلمه سروده است:
دوسـتـان و هـمـسـايگان! به ياري خدا، شادي كنيد.
هـــمـــاره خـــدا را ســپــاس گــويــيــد
نعمتهاي فراوان پروردگار بزرگ را به ياد بياوريد
كه دشواري‌ها و آفت‌هاي بسياري از ما زدود
پس از آن كه كافر شده بوديم، خداوند ما را هدايت فرمود
پــروردگـار آسـمــان ها، ما را شادمان ساخت
اي همراهان بهترين زنان جهان! شادي كنيد
كـه عـمـه‌هـا و خاله‌هايشان به فدايشان گردند
اي دختر پيامبري كه خداي بزرگ او را
به وسيله وحي و رسالت‌هاي آسماني خود برتري داده است[50]  
بدين ترتيب كاروان عروس در هاله‌اي از شور و شوق مردم، وارد خانه علي(عليه ‌السلام) شد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) دست علي(عليه‌السلام) و زهرا(سلام‌الله‌عليها) را گرفت و در دست هم گذاشت. آن گاه فرمود: بارك الله في ابنة رسول الله! اي علي(عليه ‌السلام)! اين فاطمه امانت من است. اي علي(عليه‌السلام)! فاطمه خوب زني است و اي فاطمه! علي(عليه‌السلام) خوب شوهري است.[51]   پس دعا كرد و فرمود: مرحبا ببحرين يلتقيان و نجمين يقترنان؛ آفرين بر دو دريايي كه با هم آميختند و دو ستاره‌اي كه به هم رسيدند.[52] در اين هنگام، به زنان و مردان دستور داد بيرون بروند. همه بيرون رفتند جز اسماء بنت عميس، پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: مگر نگفتم همه بيرون بروند؟ اسماء گفت: آري، اي رسول خدا! قصد مخالفت نداشتم، بلكه پيماني است كه خديجه با من كرد تا در شب زفاف نزد فاطمه باشم؛ زيرا دختران در اين شب، نيازهايي دارند كه زني آگاه بايد آن را برآورده سازد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: اي اسماء، خداوند نيازهاي دنيا و آخرتت را برآورده سازد.[53]  
پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حال بيرون رفتن از خانه بود، چوب پهلوي در را گرفت و فرمود: خداوند شما را پاك و پاكيزه آفريد و نسل شما را پاك ساخت. من در صلح و آشتي هستم با هر كسي كه با شما در آشتي است و با كسي كه با شما در جنگ است، در جنگم.[54]
بدين ترتيب علي و فاطمه، دو خورشيد بي‌همتاي زمين و زمان، زندگي مشترك و پربركت خود را آغاز كردند. در بامداد شب زفاف[55] يا بامداد روز چهارم عروسي،[56] پيامبر(صلي الله عليه و آله) به خانه‌ي تازه عروس و داماد رفت. آن گاه ظرف آبي طلبيد كه حاضر كردند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با نفس مبارك خويش، 3 بار در آن آب دميد و برخي آيات قرآن را بر آن خواند. آن گاه به علي(عليه‌السلام) فرمود كه جرعه‌اي از آن بنوشد. باقي آن را نيز بر سينه‌ي علي(عليه‌السلام) ريخت و فرمود: اي ابوالحسن! خداوند، تو را از هر آلايش ناشايسته، پاك و پاكيزه بدارد. دوباره آب خواست و همين كار را درباره‌ي فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) تكرار كرد[57].     سال ازدواج و سن ازدواج درباره‌ي تاريخ عقد و عروسي اميرالمؤمنين علي(عليه‌السلام) و حضرت زهرا(سلام‌الله‌ عليها) نظر‌هاي گوناگوني ارايه شده است. چون درباره تاريخ ولادت حضرت زهرا(سلام الله عليها) نيز تاريخ نگاران و راويان، اختلاف نظر دارند.
شيخ مفيد و ابن طاووس، شب زفاف را شب پنج شنبه 21 محرم سال سوم هجري مي‌دانند و حتي قايل به استحباب روزه‌‌ي اين روز هستند.[58] علامه مجلسي در روايتي ازدواج ايشان را 16 روز پس از درگذشت رقيه، خواهر حضرت فاطمه و همسر عثمان؛ يعني پس از جنگ بدر در سال دوم هجري مي‌داند.[59] آيت الله اميني، عقد را در ماه رمضان و عروسي را در اول يا ششم ذي الحجه سال دوم يا سوم هجري مي‌داند.[60] صاحب كشف الغمه نيز تاريخ ازدواج را اندكي پس از جنگ بدر در سال دوم برمي‌شمارد.[61] هم چنين مرحوم سپهر، ازدواج ايشان را در اول ماه رجب سال دوم هجري مي‌داند و ماه صفر سال اول هجري را نيز بيان مي‌دارد. [62]
با وجود همه اختلاف نظرهاي دانشمندان و تاريخ نگاران شيعي در اين باره، اكثريت آنان اتفاق نظر دارند كه اين نكاح مبارك پس از جنگ بدر در سال دوم هجري، رخ داده است. تولد امام حسن مجتبي(عليه‌السلام) در سال سوم هجري نيز اين سخن را تأييد مي‌كند. درباره سن ازدواج حضرت فاطمه(سلام‌الله‌عليها) اختلاف نظر بيشتري وجود دارد؛ زيرا اختلاف نظر شديدي كه در تاريخ تولد ايشان به چشم مي‌خورد، به سن ازدواج و شهادت ايشان نيز سرايت مي‌كند. برخي دانشمندان اهل سنت[63] چون تاريخ تولد آن حضرت را پنج سال پيش از بعثت مي‌دانند، ازدواج ايشان را در 18 سالگي و شهادت ايشان را در 28 سالگي فرض مي‌كنند. آنان درباره چنين برداشتي مي‌گويند: اگر سن ازدواج آن حضرت را 9 سالگي بدانيم، پس امام حسن در 10 سالگي به دنيا آمده است كه اين امر، پديده شگفتي است.
در پاسخ بايد گفت از نظر علمي، اين سن مانع از وضع حمل نخواهد بود. چه بسا دختراني در سن‌هاي پايين‌تر از آن، بچه‌دار مي‌شوند.[64] با اين حال، بيشتر دانشمندان اماميه مانند: ابن شهر آشوب، محدث قمي، محمد تقي سپهر و... بر اين باور هستند كه حضرت فاطمه، 5 سال پس از بعثت به دنيا آمده است.[65] با توجه به اين گفته‌ها، بايد سن ازدواج آن حضرت را 9 سال و سن ازدواج علي(عليه‌السلام) ر





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن