واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
در وصف سروقامتان سرافراز نويسنده: محمد علي کعبي جنگ مقاومت اسارت بود که در بند کشيده شد و غربت بود که شکنجه را تحمل مي کرد، آنگاه که شما را اسير ناميدند. آنگاه که در جبهه ديگري جنگ در گرفت و معادله ها عوض شد، شمشير با خون تلاقي کرد. با اين حال، نابرابري آن گونه پيش نمي رفت که شلاق ها مي خواستند. قافله صبر و شکوه! اين بار، بازمانده کدام خيمه هاي سوخته بوديد که گوش با تجربه تاريخ، براي شنيدن خطبه هاي پيروزتان از هميشه شنواتر بود؟ مگر جز اين است که حق جويان علوي، پيش از آن ثابت کرده بودند که بهاي پيروزي، رنج و غربت است و آيندگان نام کساني را به نيکي بر زبان خواهند آورد که در عين مظلوميت، سرافراز بمانند. شما بوديد که زمانه غلبه غل و زنجير را به پايان رسانديد و مبارزه را از وادي جسم و درد، ديوارها و زنجيرها و روزهاي گرم و سرد، به سرزمين انديشه و روحانيت آورديد. شکست، سهم کساني است که سرزميني جز اين دنيا ندارند و جز آنچه مي بينند، باوري را نمي پذيرند. شکست، سهم کساني است که از مرگ و بند مي ترسند و مبارزه آنان براي نمردن و بند در نيامدن است. شما براي جاودانگي مبارزه داشتيد و اسارت را در بند کشيديد و غربت، طاقت شکنجه هاتان را نداشت. نامت در ميان ستاره هاي بلنددر هاله نوراني وضو بودي و آب،از سرانگشتان زلالت شعبه مي گرفت. بر لب هايت، هيچ ترکي نبود ودر صدايت هيچ خش نمي افتاد. غربتي نبود و سايه هاي نتراشيده شلاق به دست رفته بودند کابوس اتاق هاي انتظار. اتاق هاي تاريک درد و تازيانه به پايان رسيده بود و حکومت مي کردي. نامت در ميان ستاره هاي بلند مي درخشيد، آن قدر که نام هاي قلم خورده محو بودند. تو را ديدم آن گونه که در خيال مي پنداشتم و دلم گواهي مي داد.تو را در هاله اي از نور ديدم. در حوالي آزادي، تو را ديدم و لباس هايت، زرد نه، قهوه اي نه... سفيد بود و موهايت را با انگشت هاي زخمي ات شانه نمي کردي. لبخند رضايت اي نماد آزادي در عين محدوديت و اسطوره لبخند در اوج رنج و نخل کام يابي در تنگناي محروميت، صدايم کن. اي آزاد شهيد! ريشه دوانده اي در آسمان جاودانگي. چه خوب خواهد شد اگر سرمشقي از مشق هاي تاريخي ات داشته باشم و سبز بمانم اگر چه زرد، روزگارم را به پايان برسانم. چون سرو در انتظار بهار بايستم، اگرچه زمستان، بر من برف ببارد. مانند تو بشکنم، ولي به تاريکي تکيه ندهم. بميرم، ولي به ذلت سر نسپارم و بر خلاف کوشش عاجزانه سرما، بتپد قلب در آرزوي بهارم؛ آن گونه که آموختي اي اسيراي معلم تاريخي در بند... صدايت به نسل هاي بعد از تو رسيده است. صدايت به ما رسيده است که آموزه هاي زيادي از نسل شما داريم و در انتظار ديدار آن لبخند رضايتي که در انتظارش بوديد، خواهيم برد. شما که از محدوديت، فرصت ساختيد و در تنگنا به پرواز در آمديد و در غربت صلابت داشتيد. به پايان نخواهد رسيد آواي حق جوي غريبتان در گوش شنواي تاريخ. به خواب مي مانست نويسنده:مهيا زاهدين لبافنور زرد رنگي کنار ديوار از اين سو به آن سو مي رفت. دخمه هاي تنگ و تاريک و نمور، ديوارهاي سر به فلک کشيده و خاردار، نگهبانان مسلح و ميزبان هاي بدمزاج، به خواب مي مانست آزادي؛ لحظه هاي خيالي يافتن، رسيدن، در آغوش فشردن و بوييدن. لحظه هاي ديدار و شادي خنده و گريه هاي شوق. وقتي توانستم فضاي سينه ام را از هواي وطن انباشته کنم و چشم به آبشاران پر طراوت بدوزم و دست به گل هاي زيباي آن بسايم، با تمام وجود دريافتم آن خواب مي تواند در آيينه حقيقت نقش پيدا کند؛ آنگاه که تنها خداوند در ميان باشد. تأثير ايمان ايمان محکم، استقامت و پايداري فرزندان مکتب اسلام به جز آثار معنوي که بر روح خود آنان مي گذاشت، دل هاي به جنايت آغشته نشده برخي سربازان عراقي را هم متحول مي کرد. اينکه بعضي از سربازان زير پرچم کفر، همدل و همراه آزادگان باشند، بزرگ ترين ثمره پايداري و ايمان اسيران بود. کوتاه و گويا نويسنده:سودابه مهيجي -آنان که اسارت را در اسارت، اسير کرده اند و آزادي را در آزادگي، معنا؛ آزادگان بي نظير تاريخند. -صاحبدلان بهاري بودند آنان که در زمستان اسارت، سروگونه زنده ماندند و سردي به دل راه ندادند. -گام هايي بزرگ در فضايي محدود، هنر ناب هاي بزرگ بود و اسارت، فرصتي درمحدوديت براي اثبات قدرت مبارزه در مسير ايمان. سالروز آزادي نام هاي قهرمان، گرامي باد. -پرنده!دوران زنجير به پايان رسيده است، ولي خاطره نغمه هايت که نواي ايستادگي بود، هرگز به پايان نخواهد رسيد. -لبخند تو معنا و اندوه تو غربتي است بر صورتت به تلخي آنچه يک آزاده شهيد چشيده است.منبع:اشارات،شماره 123
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1079]