تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بالاترين درجه دانايى، تشخيص اخلاق از يكديگر و آشكار كردن اخلاق پسنديده و سركوب ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834572265




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گفتاری از آیت اللّه علّامه محمدتقى مصباح روش تفسیرى علّامه طباطبائى


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتاری از آیت اللّه علّامه محمدتقى مصباح
روش تفسیرى علّامه طباطبائى
ادعاى مرحوم علّامه طباطبائى این است که قرآن براى فهم معانى و مقاصد خود، نیازى به امر خارج از قرآن ندارد و برخى آیات قرآن بعضى دیگر را تفسیر مى کند. از این رو، شیوه تفسیر المیزان، قرآن به قرآن است.

خبرگزاری فارس: روش تفسیرى علّامه طباطبائى



چکیده تفسیر به معناى کشف معناى ظاهرى قرآن است و دست یابى به مبانى باطنى قرآن و تأویل آن و تبیین مسائل قرآنى خارج از تفسیر است. ادعاى مرحوم علّامه طباطبائى این است که قرآن براى فهم معانى و مقاصد خود، نیازى به امر خارج از قرآن ندارد و برخى آیات قرآن بعضى دیگر را تفسیر مى کند. از این رو، شیوه تفسیر المیزان، قرآن به قرآن است. ایشان مى پذیرد که یک مفسر براى فهم مقررات و الفاظ قرآن نیازمند مراجعه به کتب لغت، قواعد ادبیات عرب و قراین مربوط به کلام است و این روش عقلایى است و این کار خارج از روش تفسیر نیست. همچنین فهم تفصیل احکام قرآن و قصه هاى آن را باید از روایات پیامبر و اهل بیت علیهم السلام به دست آورد. مثلاً اصل «صلوة» را از قرآن به دست مى آوریم، اما تفصیل احکام قرآن را باید به روایات و سنت پیامبر مراجعه کرد. این امر به معناى این نیست که ما براى تفسیر «صلوة» احتیاج به روایات داریم. کلیدواژه ها: علّامه طباطبائى، تفسیر قرآن، روش تفسیرى قرآن به قرآن، تأویل قرآن، بطون قرآن. مقدّمه شخصیت علّامه طباطبائى بسیار استثنایى است. جمله اى از مرحوم آیت اللّه صدوقى به یادم آمد که زمانى سال ها پیش از پیروزى انقلاب، در محضرشان بودم و سخن از تفسیر المیزان به میان آمد. ایشان فرمودند: اگر آقاى طباطبائى از حوزه قم حذف شود، امتیازى براى حوزه قم باقى نمى ماند. امتیاز حوزه قم بر سایر حوزه ها، به شخص آقاى طباطبائى است. به هر حال، شخصیت علّامه در دنیا، به ویژه در زمان معاصر، کم نظیر است. این همایش درباره روش تفسیرى علّامه طباطبائى ـ رضوان اللّه علیه ـ است. ایشان با نوشتن تفسیر المیزان و با درسى که در قم شروع کردند، حرکت جدیدى را در حوزه هاى علمیه شکل دادند که الحمدللّه این حرکت پربرکت تاکنون ادامه پیدا کرده است؛ به ویژه حضرت آیت اللّه جوادى ـ ایده اللّه تعالى ـ این راه را ادامه مى دهند و براى حوزه علمیه افتخار بزرگى است که چنین درس تفسیرى وجودداشته باشدوچنین کتاب هایى نوشته شود و چنین پژوهشگرانى وقت زیادى براى بحث هاى تفسیرى صرف کنند و مشعل تفسیر قرآن را همچنان در حوزه علمیه روشن نگاه دارند. سبک تفسیرى علّامه طباطبائى درباره اینکه روش علّامه طباطبائى در نوشتن تفسیر المیزان، روشى ممتاز به شمار مى آید، به ویژه با آن مقدمه اى که خود ایشان نوشته بودند، گاهى مورد سؤال واقع مى شود و ابهام هایى در شناخت این روش پدید مى آید و آن اینکه آنچه در معرفى این روش بیان شده است، آیا در مقام عمل کاملاً وفق مى دهد یا نه؟ بنده در این چند دقیقه از بزرگان اجازه مى خواهم که چند نکته در این زمینه عرض کنم. نکته اول معناى واژه تفسیر است. حقیقتا تفسیر چیست و آنچه مرحوم علّامه طباطبائى در مقام انجام آن بودند، یعنى تفسیر قرآن به چه معناست؟ دوم آنکه مقصود از این ادعا چیست که قرآن براى فهماندن مقاصد خود به امرى خارج از قرآن نیاز ندارد، بلکه برخى آیات برخى دیگر را تفسیر مى کند؟ آیا مقصود از این روش که ویژه تفسیر المیزان به شمار مى رود ـ این است که ما براى هر استفاده اى از قرآن، به هیچ علم و شاهد خارجى، یا به بیانات اهل بیت علیهم السلامیا به کلمات خبرگان علوم ادبى، تاریخ و... نیاز نداریم و همه چیز را مى توانیم از قرآن استفاده کنیم؟ براى مثال، آیاتى در قرآن درباره غسل و تیمم هست. آیا با همین آیات مى توان همه مسائل غسل و تیمم و طهارت را بدون احتیاج به هیچ روایتى به دست آورد. برخى از آیات قرآن به واقعیات و قضایاى تاریخى اى اشاره دارند که قبلاً واقع شده اند یا بعدا واقع خواهند شد، ولى تفصیل آنها را نمى دانیم و شخصیت هایى که در این قضایا به آنها اشاره شده است، براى ما مجهولند و نمى دانیم در چه زمانى زندگى مى کردند یا در چه زمانى ظهور خواهند کرد. آیا ادعاى علّامه این است که اگر درست در قرآن دقت کنیم، همه اینها معلوم مى شود؟ مثلاً با دقت در آیات مربوط به اصحاب کهفi آیا روشن مى شود که تعدادشان چند نفر و اسم آنها چه بوده است؟ در کجاى عالم زندگى مى کردند یا با چه کسانى معاصر بودند و سرنوشتشان به کجا انجامید؟ مثال دیگر اینکه قرآن از «ذوالقرنین» نام مى برد؛ii شخصیتى که مورد تأیید قرآن است و لحن ستایش آمیزى درباره او به کار رفته و ظاهر بعضى از روایات این است که ایشان از پیامبران است. درباره این شخصیت پرسش هایى وجود دارد؛ مثلاً اینکه چه کسى بوده است؟ آیا پیامبر بوده یا یکى از اولیاى خدا یا شخصیت و عبد صالحى بوده است؟ کجا زندگى مى کرد؟ داستان شرق و غرب رفتن او چه بود؟ و آن سدى که ایجاد کرد، کجا بود و آیا الآن هم هست یا نه؟ همه اینها براى ما مجهول است. آیا علّامه طباطبائى مدعى بودند که اگر ما در خود قرآن دقت کنیم، همه اینها روشن مى شود و اگر براى ما معلوم نیست، به این دلیل است که قرآن را درست نفهمیده ایم؟ مثال دیگر، داستان یأجوج و مأجوج است، قرآن مى فرماید: «حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن کُلِّ حَدَبٍ یَنسِلُونَ» (انبیاء: 96)؛ روزى خواهد آمد که یأجوج و مأجوج خارج شده، سرازیر مى شوند. اینها چه کسانى اند؟ کجا هستند و کى ظاهر مى شوند؟ چه کار مى کنند و چه ویژگى هایى دارند؟ کارشان به کجا مى انجامد و بعد از آن، چه مى شود؟ اینها همه براى ما مجهول است. در قرآن فقط نام این قوم آمده است و اینکه روزى خارج مى شوند و آن سد هم شکسته مى شود. آیا مرحوم علّامه مدعى بودند که پاسخ این پرسش ها را از خود قرآن مى توان به دست آورد و فهمید که اینها کیان اند؛ کجا زندگى مى کنند و در چه زمانى خروج خواهند کرد؟ علّامه طباطبائى مى فرمایند: قرآن نور است «و ما بال النور یستنیر بنور غیره»؛ نور را چه شده که از غیر خود روشنى مى گیرد؟! آیا مقصود ایشان این است که چون قرآن نور است، براى فهمیدن این پرسش ها به غیر نیاز نیست و باید از خود قرآن پاسخ همه آنها را به دست آورد؟ نکته دیگر اینکه از قرآن و روایات زیادى استفاده مى شود که قرآن غیر از ظاهرى که عموم مردم استفاده مى کنند، چیزى به نام تأویل دارد و کسانى دنبال این تأویل هستند: «أَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ... .» (آل عمران: 7) این تأویل چیست؟ آیا چیستى آن را مى توان از خود قرآن فهمید؟ و آیا دست یابى به تأویل، جزء آن تفسیرهایى است که مى توان از خود قرآن به دست آورد؟ یعنى آیا مى توان مصادق تأویل همه آیات قرآن را ـ اگر همه آیات تأویل دارند ـ از خود قرآن به دست آورد؟ تنها به این دلیل که قرآن نوراست و «ما بال النور یستنیر بنور غیره.» نکته دیگرى که در خود قرآن به آن تصریح نشده است، ولى روایات فراوانى وجود دارد این است که «انّ للقرآن بطنا و للبطن بطن.»iii در بحارالانوار مجموعه اى از این روایات در باب ویژه اى ذکر شده است.iv آیا ادعاى علّامه طباطبائى این است که ما با استفاده از تفسیر قرآن به قرآن مى توانیم بطون قرآن را به دست آوریم؟ خیر، ایشان چنین ادعایى ندارند و در هیچ جا نگفته اند که این بطن قرآن است و ما از راه تفسیر قرآن به قرآن این بطن را کشف کردیم. تقریبا همه پرسش هایى که طرح شد، پاسخ منفى دارند؛ یعنى نه ایشان ادعا مى کنند که ما مى توانیم بطون قرآن را از خود قرآن به دست آوریم؛ نه مى توانیم مصادیق تأویلات قران را از خود قرآن به دست آوریم، چون هیچ جا نگفتند که تأویل این آیه این است، و نه مى توانیم تفصیل داستان هاى قرآن را از قرآن بفهمیم، مانند شخصیت ذوالقرنین یا ماهیت یأجوج و مأجوج و داستان هاى دیگرى که بعضا با تعبیرات مبهمى آمده اند، مانند «دابه الارض».v همچنین احکام فقهى که در قرآن به آنها اشاراتى شده است، مانند غسل و وضو، از قرآن قابل فهم نیست. البته برخى احکام، مانند دین و رهن،vi در قرآن خیلى مبسوط مطرح شده اند، اما دیگر مسائل فقهى به تفصیل مطرح نشده اند. مثلاً تعداد رکعات نماز و ارکان آن در قرآن نیامده است. آیا مرحوم علّامه مدعى اند که از خود قرآن مى توان فهمید که نماز صبح چند رکعت است و آن را چگونه باید خواند؟ قطعا چنین ادعایى نداشتند و هیچ جا هم در مقام بیان این مطلب برنیامدند. پس مقصود ایشان چیست؟ براى فهم مقصود علّامه طباطبائى مى توان از شواهدى کمک گرفت. این یک روش عقلایى است که براى فهم مقصود گوینده، از شواهد حافّ به کلام و از شواهد مقامى استفاده شود. فضاى بیان سخن، به فهم مقصود گوینده بسیار کمک مى کند، اینکه این کلام را در مقابل چه کسى بیان کرده و براى چه نکته اى چنین گفته و این قیود را در کلام خود آورده است. بزرگانى همچون مرحوم آیت اللّه بروجردى رحمه الله در فقه چنین مبنایى داشتند و بر این باور بودند که در هر روایتى باید جوّ صدور آن روایت را ببینیم که در زمان چه کسى و در مقابل چه کسانى بیان شده است یا آن روز در بین عامه چه احکامى رواج داشته و آن روایت ناظر به چه کلام و مذهب و مسلکى بوده است. ایشان مسائل را از نظر تاریخى بررسى مى کردند، مثلاً این روایت در فلان زمان صادر شده و ناظر به فلان فتواى ابوحنیفه یا دیگرى است. این مسئله ضعف و شدت دارد؛ ولى همه عقلا براى فهم کلام یکدیگر، این مسئله را رعایت مى کنند. یکى از مصادیق روشن آن، تفسیرهاى سیاسى است. وقتى سیاستمدارى در جایى سخنرانى مى کند، کسانى آن را تفسیر مى کنند. مفسران سیاسى این تفاسیر را از کجا درمى آورند؟ نخست از قراینى که در خود آن کلام هست. در مرتبه بعد، از آن فضایى که این سخنرانى در آن ایراد شده است، مثلاً در مقابل چه کسانى و در چه زمانى بیان کرده است یا مخاطبین آن چه کسانى بودند و چه فکر مى کردند و این سخن را به چه منظورى یا با اشاره به کدام مطلب گفته است؟ در تفسیر المیزان نیز باید جوى را که مرحوم علّامه در تفسیر مشاهده مى کردند و آن موضع خاصى را که مى خواستند اتخاذ کنند، در نظر گرفت. در آن جوّ، آثارى از تفاسیر پیشینیان و روش هایى که در گذشته معمول بود، وجود داشت، اما ایشان نمى پسندیدند. روش هاى دیگرى هم در تفسیر قرآن وجود داشت؛ هرچند شایع نبود. مانند تفسیرهاى عرفانى امثال محى الدین ابن عربى. ایشان در فتوحات مکیّه، در تفسیر بعضى از آیات، بیانات عجیب و غریبى دارند و نکته هاى ذوقى عرفانى زیادى مطرح کرده اند که گاهى هم شیرین است، اما هیچ تناسبى با آیه ندارد. بزرگانى بودند که چنین نکته هایى را از قرآن استفاده مى کردند یا به عنوان تفسیر مطرح مى نمودند. در برابر این روش، این پرسش مطرح مى شود که آیا راه تفسیر قرآن همین است؟ مثلاً وقتى صحبت از فرعون مى شود، بگوییم فرعون، یعنى فرعون نفس؛ یا موسى، یعنى موساى عقل و جنگ و اختلاف بین موسى و فرعون، اشاره به جنگ عقل و نفس است؟ آیا باید قرآن را این گونه تفسیر کرد؟ آرى؛ اگر نکته اى از باب اشاره به ذهن کسى بیاید و آن را بر آیه تطبیق کند، آن سخن شیرین و لطیفى است، اما آیا درست است که به عنوان تفسیر بگوییم آیه اى که بیانگر جنگ موسى و فرعون و اختلاف آنهاست، به معناى جنگ عقل و نفس است و اصلاً منظور قرآن همین است؟ مرحوم علّامه این روش را نمى پسندید. افراد دیگرى بودند که از باب علم حروف و علم اعداد و حساب ابجد معانى اى را براى قرآن اثبات مى کردند. مثلاً با توجه به اینکه این کلمه چند حرف است و زبر و بینات آن چگونه است، معنایى را براى آیه اى افاده مى نمودند. در این زمینه داستان هاى عجیبى نقل شده است. بنده شاید بیش از شصت سال پیش، کتابى از یکى از علماى شیعه دیدم که از زبر و بینات آیه تطهیر «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ» (احزاب: 33) نام هاى ائمّه اطهار را درآورده بود! این کار عجیبى است. شاید اسرارى باشد که ما آن را نفى نمى کنیم، اما آیا راه فهم قرآن این است؟ ما اگر بخواهیم بفهمیم که آیه «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ» یعنى چه و چه چیز را اثبات مى کند و آیا دلالت بر عصمت دارد یا نه و این آیه مربوط به چه کسانى است، آیا باید از زبر و بینات یا از اعداد و حروف استفاده کنیم یا نه؟ گذشتگان ما در دوره هایى براساس این دیدگاه ها کارهایى انجام مى دادند و احیانا به عنوان تفسیر قرآن مطرح مى کردند، اما آیا اینها واقعا تفسیرند؟ اینها بخشى از شرایط ذهنى بود که در آن زمان بر بعضى اذهان حاکم بود و مرحوم علّامه در تفسیر بودن این مطالب، مناقشه کردند. بخش دیگرى از معاصران، گروهى روشنفکرمآب بودند. آنان آیات قرآن را با علوم مادى که در زمان معاصر کشف شده بود، تطبیق مى کردند و به این وسیله قرآن را تفسیر مى نمودند. نمونه آن، تفسیر طنطاوى استvii که سعى کرده آیات قرآن را با مطالب و اکتشافات علمى جدید تطبیق کند و گویا در مواردى مى خواهد خیلى از آیات را به وسیله همین اکتشافات علمى تفسیر نماید. به هر حال، چنین گرایشى هست که ما براى تفسیر آیه اى از قرآن، سراغ مطالب علمى مربوط برویم و بعد بگوییم آیه هم همین را مى گوید. البته این کار در گذشته هم ریشه هایى داشته است و امر جدیدى نیست. در تفاسیر پیشینیان هم دیده مى شود کسانى که با هیئت بطلمیوسى آشنا بودند، سعى کردند بعضى از آیات قرآن را طبق نظریات آن هیئت، تفسیر کنند. در قرآن به سبع سماوات تصریح شده است.viii بعضى از مفسران (که حتى بعضى از آنها در زمان ما هم بودند و ما آنها را درک کردیم؛ امیدواریم خداوند آنها را مورد رحمت هاى خود قرار دهد) گفتند: مقصود از این آسمان هاى هفت گانه، همان سیارات سبعه در منظومه شمسى است که یک خورشید دارد و هفت سیاره دور آن مى چرخند و این کواکب، همان آسمان هاى هفت گانه اند. گویا در کتاب الهیئة و الاسلامix چنین چیزى تقریر شده است، در حالى که ظاهر آیه چنین چیزى را نمى فهماند. سماوات سبع، طرائق، و اینکه طباق هستند و دیگر ویژگى هایى که براى سماوات ذکر شده، با این مطلب ناسازگار است و چگونه مى توان آن را بر هفت سیاره منظومه شمسى تطبیق کرد؟ بعد هم با مشکلى مواجه شدند و آن اینکه معلوم شد سیارات منحصر به هفت نیستند و سیارات هشتم و نهم هم کشف شد. ایشان فکر کردند که این را هم باید با یک تکلفى توجیه کرد و آن اینکه چون در صدر اسلام همه سیارات قابل رؤیت نبوده است، همان مقدار که دیده مى شد، در آیه آمده است! آیا این درست است که در تفسیر سماوات سبع ببینیم علم هیئت چه مى گوید و از داده هاى این علم، قرآن را تفسیر کنیم؟ پیش تر از اینها نیز سماوات سبع را به افلاک تسعه تفسیر کردند. ایشان در برابر این سؤال که چگونه افلاک نه گانه بطلمیوسى بر دیدگاه قرآن که آسمان ها را هفت عدد مى داند قابل تطبیق است، گفتند یکى از افلاک نه گانه بطلمیوسى عرش است و یکى هم کرسى! قرآن مى گوید: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ.» (بقره: 255) پس آن فلکى که محیط بر همه این افلاک است، کرسى است و عرش هم فوق آن است که مى شود فلک اطلس. آیا ما باید قرآن را این گونه تفسیر کنیم؟ وقتى قرآن مى گوید ما بر فراز شما هفت راه یا هفت آسمان آفریدیم، باید بگوییم منظور همان افلاک یا همان منظومه شمسى و سیاراتش است؟ سخن علّامه طباطبائى ناظر به چنین تفسیرهایى بوده است و اینها را روش هاى درست تفسیر نمى دانستند؛ نه روش هاى عرفانى، نه علم حروف و اعداد، و نه تطبیق آیات بر اکتشافات علمى قدیم یا جدید. اینها در محدوده تفسیر نیستند. مرحوم علّامه معتقد بودند که قرآن مقاصدى دارد که مى خواهد با همین الفاظ بیان کند و مخاطب نیز معناى همین الفاظ را بفهمد؛ یعنى قرآن در مقام بیان همین مطلبى است که الان به مخاطب القا مى کند، ولى این مطلب حواشى هم دارد که این آیات الان در مقام بیان آن نیست. وقتى مى فرماید: «وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ» (بقره: 43) آنچه مى خواهد بفهماند، فقط «اقیموا الصلوة» است، اما تعداد رکعات نماز را نمى گوید، بلکه آن را بر عهده پیامبر گذاشته و مى گوید: «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ.» (نحل: 44) یعنى پیامبر باید تفسیر آن را بیان کند و آیه در پى بیان آن نیست. تفسیر بیان چیزى است که قرآن الآن مى خواهد بیان کند. به عبارت دیگر، منظور از تفسیر این است که ما مقصود از الفاظى را که قرآن انتظار دارد مخاطبش از آنها بفهمد، به دست آوریم و با فکر و تأمل و استفاده از روش درست تفسیر، و تبیین کنیم. پس منظور از تفسیر، نه تأویل است، نه بطون، نه حواشى و نه تفسیر مجملات، بلکه مقصود آن است که بفهمیم وقتى قرآن این آیه را بیان مى کند، انتظار دارد مخاطبش چه بفهمد؟ بنابراین، تفسیر یعنى بیان معناى ظاهر قرآن. الفاظ قرآن در مقام بیان بطون نیست و قرآن نخواسته است با این الفاظ آنها را بیان کند. حال اگر آیات قرآن دلالت اشارى بر مطلبى دارند که معصومان استفاده مى کنند یا رمزى براى پیغمبر در آن هست، از استثنائات است. ما به اینها تفسیر نمى گوییم. تفسیر این است که آنچه را خداوند خواسته است مردم بفهمند، روشن و باز کنیم و در اختیار همه بگذاریم و اگر ابهامى در آن هست، برطرف کنیم، همانند یک مفسر سیاسى که مقصود گوینده از یک جمله را تبیین مى کند. مثلاً مى گوید: این تعبیرى که به کار رفت، اشاره به جریانى است که در فلان کشور واقع شده بود یا پاسخ به حرفى است که دیروز فلان سیاستمدار گفته بود. معناى تفسیر کلام این است، اما اگر کلمه اى حواشى داشته باشد و مطالبى در اطراف آن مطرح شود، ربطى به تفسیر ندارد و اگر کسى اسم آن را تفسیر بگذارد، اصطلاح دیگرى خواهد بود؛ مانند اینکه بگوییم: تفسیر به معناى تأویل است. این اصطلاح دیگرى است و نفى هم نمى کنیم؛ لامشاحّة فى الاصطلاح. اما منظور ما از تفسیر، این است که وقتى پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله همین الفاظ آیات را براى مردم بیان مى فرمودند، انتظارداشتندمردم ازاینهاچه بفهمند؟ بنابراین، تفسیر در مقابل تأویل و بطون است و ربطى به آنها ندارد. همچنین بیان چیزهایى که اصلاً قرآن در مقام بیان آن نیست، تفسیر به شمار نمى آید. پرسش بعدى این است که آیا در امر تفسیر هیچ ابهامى در الفاظ قرآن نیست که بتوان از جایى دیگر ـ غیر از خود قرآن ـ رفع کرد؟ بدون شک، همه مفسران، از جمله علّامه طباطبائى این کار را کرده اند. در بسیارى از آیات، الفاظ و مفرداتى هست که براى فهم آن باید به لغت شناسان مراجعه کرد. هیچ مفسرى نیست که این کار را نکرده باشد؟ این روش عقلایى است که اگر کسى با زبانى سخن مى گوید و شما بخواهید مراد او را بفهمید، باید قواعد آن زبان را یاد بگیرید. این را نمى توان چیزى خارج از روش تفسیرى دانست. از بدیهیاتِ رفتار عقلایى است که وقتى کسى به زبانى سخن مى گوید، مفسر کلام او باید ادبیات آن زبان را بداند تا بتواند درست بفهمد. بنابراین، معناى تفسیر قرآن به قرآن و نیاز نداشتن به چیز دیگر این نیست که به لغت یا صرف و نحو یا قواعد بلاغت نیاز نباشد! اینها ویژگى هاى لفظ اند. بنابراین، باید آنها را فراگرفت تا بتوان مقصود از آن کلام را فهمید. این به معناى احتیاج قرآن به غیر خود نیست. اصلاً فهم کلام، محتاج به اینهاست و تفاوتى ندارد که گوینده چه کسى باشد. اگر کسى به زبان انگلیسى سخنرانى کرده باشد، آیا براى فهم مقصود او مى توان با قواعد زبان فارسى آن را تفسیر کرد؟ کسى مقصود او را مى فهمد که زبان انگلیسى را بداند و قواعد ادبى آن را بشناسد. پس نیاز قرآن به بیان لغت شناسان یا ادیبان، از ضروریات تفاهم است و امرى خارجى نیست که موجب نیاز قرآن به غیر شود؛ یعنى مفروض است که حتما این نیازها وجود دارد و باید قواعد زبان را دانست. البته کسى که عرب اصیل باشد، نه تنها به یادگیرى نیاز ندارد، بلکه دیگران باید قواعد زبان را از او یاد بگیرند؛ اما دیگران که اهل زبان نیستند یا هستند، ولى زبانشان عربى اصیل نیست، نیازمند آموختن این امورند. حتى در مواردى، در زمان نزول قرآن همان عرب هاى اصیل هم معناى بعضى از لغات غیرمشهور را نمى دانستند. معروف است که بعضى از کسانى که در زمان خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و الهبودند، معناى کلمه «ابّا» را نمى دانستند،x با آنکه عرب هم بودند، اما آیا این بدان معنا نیست که تفسیر قرآن به غیر نیاز دارد؟ علّامه طباطبائى این امر را انکار مى کند؛ زیرا از قواعد اولیه استفاده از هر زبانى این است که باید به لغت و قواعد ادبى آن زبان تسلط داشت تا بتوان کلمات را درست فهمید. همچنین در صورتى که کلامى قرائن مقامى داشته باشد، باید با توجه به آن قرائن تفسیر کرد؛ زیرا کسانى که مخاطب بودند، به دلیل همزمانى و ناظر بودن، مى دانستند این قرائن مقامى چیست؛ ولى اکنون آن قرائن براى ما مخفى شده اند. براى مثال، آیه «وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّىُ الْمُؤْمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ» (آل عمران: 121) خطاب به پیامبر صلی الله علیه و اله مى فرماید: «یادآور آن هنگامى را که صبحگاهان از خانه ات بیرون آمدى و براى مردم سنگرهایى تعیین مى نمودى و جاى هر کسى را مشخص مى کردى.» اگر از شما بپرسند در چه تاریخى پیامبر صبح از خانه اش بیرون آمد و فرماندهى لشگر را بر عهده گرفت و معین کرد که هر کسى باید در چه سنگرى باشد، پاسخى نداریم؛ اما تاریخ مى گوید که این داستان مربوط به جنگ احد بوده است. در این جنگ بود که پیامبر صبحگاه از خانه بیرون آمد و میدان جنگ هم نزدیک بود و محل استقرار اشخاص و گروه ها را معین کرد که چه کسانى چه سنگرهایى داشته باشند. اگر ما تاریخ را نمى دانستیم، این نکته را نمى فهمیدیم. آیا علّامه طباطبائى منکر این هستند که ما براى اینکه بفهمیم در «اذ غدوت»، اذ به چه زمانى اشاره دارد و این رویداد در کجا بوده است، نیازمند قرینه تاریخى هستیم؟ قرینه اى همراه کلام بوده است و مخاطبان آن روز، مردمى که خودشان به جنگ رفته یا شنیده بودند که این جنگ واقع شده، مى فهمیدند. اما ما بعد از 1400 سال چه مى دانیم که چه برنامه ها و وقایعى در آن زمان اتفاق افتاده است؟ بنابراین، باید تاریخ را بدانیم. پس آنجا که قرآن به قضایاى تاریخى اشاره دارد ـ که در زمان نزول قرآن به دلیل وجود قرائن حافّ به کلام روشن بوده است، ولى اکنون این قرائن بر ما مخفى شده اند ـ باید به گونه اى این قرائن را به دست آورد. این بدان معنا نیست که ما در تفسیر قرآن، به غیر نیاز داریم. بنابراین، آنجا که کلام متکى به قرائن مقامى است، آن قرائن را باید شناخت. اگر امام معصوم از آن قضیه خبر دهد، بر چشم و سر گذاشته، مى پذیریم؛ اگر خبر متواتر باشد، قطع پیدا مى کنیم؛ و کمتر از آن این است که قرائن ظنى داشته باشیم که به نتیجه ظنى هم خواهیم رسید. آیا این بدان معناست که قرآن به غیر نیاز پیدا کرده است؟ آن زمان که قرآن این مطلب را براى مخاطبان خود مى فرمود، قرائن زنده بوده و مردم مى دانستند، اما به مرور زمان آن قرائن مخفى شده اند و این منافاتى ندارد با اینکه قرآن بیانٌ للناسxi است و به غیر نیاز ندارد. پس همان گونه که به قواعد زبان نیاز داریم و باید قول لغوى و نیز قواعد صرف و نحو و فصاحت و بلاغت را بدانیم و یاد بگیریم، این قرائن را هم باید یاد بگیریم. این روش عقلایى است و در همه جا براى فهم کلام هر عاقلى، لازم است؛ اما معناى آن این نیست که فهم یک کلام به علم و منبع شناخت دیگرى نیازمند است؛ زیرا اینها ابزار شناختِ همان کلامند. پس موضع گیرى علّامه طباطبائى به معناى این نیست که ما باید از اینها صرف نظر کنیم. اخباریان نیز معتقد بودند که ما حق نداریم چیزى از قرآن استفاده کنیم، بلکه هر جا روایتى از معصوم رسیده است، آن روایت را مى گیریم و مى گوییم مقصود خداوند از آیه این است، و اگر روایتى نرسیده باشد، توقف مى کنیم و حق نداریم معناى آیه اى را بیان کنیم. ایشان حتى درباره معانى اسماى خداوند مى گویند: ما معناى اینکه خدا علیم یا قدیر است را نمى دانیم، مگر جایى که امام و پیامبر فرموده اند. این دیدگاه اخباریان تفریطى است، اما معتدلین آنها این دیدگاه را نمى پذیرند و مطالبى را که از واضحات است، مانند نصوص، قابل فهم مى دانند؛ اما در آنجا که نص صریح نیست، فقط به کلام امام معصوم اتکا مى کنند و هیچ چیز دیگرى براى آنان اعتبار ندارد. علّامه طباطبائى مى فرماید: این دیدگاه صحیح نیست؛ قرآن مشرکان را هم مخاطب قرار مى دهد. آیا آنان نمى فهمند که قرآن براى آنها چه مى گوید و باید پیامبر یا امام معصوم براى آنان تفسیر کند؟ وقتى قرآن خطاب به اهل کتاب مى گوید: «یَا أَهْلَ الْکِتَابِ» (آل عمران: 64)، آنها نمى فهمند چه مى گوید؟ قرآن براى فهمیدن مردم آمده است و مى خواهد حجت را بر آنها تمام کند؛ چطور مى شود آنها نفهمند؟ همان گونه که این فهم براى اهل کتاب حجت است، آیات خطاب به مؤمنان نیز براى آنها حجت است؛ اما به اندازه اى که مى خواهد با این کلام به آنها بفهماند. ما نیازهایى براى فهم آیات داریم که باید از جاى دیگر به دست آوریم و قرآن آنها را بیان نکرده، بلکه فرمان داده است که از پیامبر بپرسید. بنابراین، ما نباید توقع داشته باشیم که همه چیز را از قرآن بفهمیم. اگر روایاتى آمد که مجملاتى از قرآن را تفصیل داد و مثلاً تعداد رکعات نماز و چگونگى خواندن آن را بیان کرد، بدان معنا نیست که ما براى تفسیر «صلوة» به روایت نیاز داریم. معناى «صلوة» معلوم است؛ اصل اینکه انسان در پیشگاه الهى نیایش کند: «وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاةِ وَالزَّکَاةِ مَا دُمْتُ حَیّا.» (مریم: 31) معناى «صلوة» همین نمازى نیست که ما مى خوانیم؛ زیرا این نماز یکى از مصادیق «صلوة» است. قرآن از قول حضرت عیسى نقل کرده که «اوصانى بالصلوة.» پس مقصود، نماز مسلمانان نبوده است؛ زیرا هنوز قرآنى نازل نشده بود و فاتحه الکتابى نبوده است. معناى لغوى صلوة یکى است؛ چه براى حضرت عیسى و چه براى ما؛ اما نماز براى مسلمانان ویژگى هاى خاصى دارد که باید پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و ائمّه اطهار علیهم السلام بیان کنند. این بیانات تفسیر صلوة نیستند، بلکه تبیین احکام صلوة هستند: «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ.» (نحل: 44) نباید توقع داشته باشیم که قرآن هرجا سخن از صلوة مى گوید تعداد رکعات و چگونگى خواندن آن را نیز بگوید! این صلوة همان معنا را دارد که حضرت عیسى گفت: «وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاةِ» یا به موسى فرمود: «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی.» (طه: 14)معنا همان معناست و روشن هم هست، اما ویژگى هایى در دین اسلام براى نماز تشریع شده است که آیه در مقام بیان آن نیست. این بدان معنا نیست که ما براى تفسیر «صلوة»، به روایت نیاز داریم؛ زیرا تفسیر آن روشن است و غیرمسلمان ها هم معناى آن را مى فهمند؛ اما قرآن در بیان تفصیل احکام صلوة نیست و نمى خواهد در اینجا بیان کند. مسئله بطون و تأویل نیز اصلاً ربطى به تفسیر ندارد. اینکه تأویل چیست و کلمه «تأویل» که در قرآن آمده، به چه معناست، خود یک بحث تفسیرى است. این اصطلاح یکى از مصادیق آیاتى است که باید با روش صحیح تفسیر بیان شود. نکته آخر اینکه ما در همه یا اغلب علوم، مسائلى داریم که به طور قطع و یقین ثابت مى شود و هیچ نقطه ابهامى در آن نمى ماند و قریب به بداهت است. در هر علمى ممکن است چنین مسائلى وجود داشته باشد. مثلاً در ریاضیات، عمل جمع و تفریق تقریبا این گونه است؛ یا «دو به علاوه دو مساوى است با چهار»، خیلى روشن است. ولى غالبا در اکثر علومى که امروز در دست بشر هست، مسائل ظنى اند و راه حل هایى که بیان مى شود، قطعى نیست و علما در آنها اختلاف نظر دارند. صاحب نظران در یک زمان و زمان هاى مختلف تفاسیر مختلفى از آن عرضه مى کنند و نظریات مختلفى ارائه مى دهند. هیچ کس هم انتظار ندارد که حرف آخر بیان شود و دیگر رد نشود. کار بشرى همین است. بهترین نمونه اى که ما با آن آشنا هستیم، علم فقه است. در این علم، کار به آنجا رسیده است که برخى در تعریف آن گفته اند: «الظن بالاحکام الشرعیة الفرعیة المستنبط من الادلة المعتبرة.»؛ یعنى ملاک را ظن به احکام دانسته اندxii که شاید خالى از شذوذ نباشد، ولى بالاخره در فقه، احکام ظنى فراوان داریم؛ اگرچه نمى توان مشخص کرد که چند درصد احکام فقهى ما یقینى و چند درصد ظنى است. شاهد آن هم این همه اختلاف فتاواست. حال اگر کسى فتوایى داد، آیا باید او را مؤاخذه کرد که چرا فتواى تو مخالف با فتواى دیگرى است؟ اقتضاى علم و کار بشرى همین است. وقتى علّامه طباطبائى مى فرمایند روش تفسیر قرآن این است که ما آیات را با استفاده از خود آیات قرآن تفسیر کنیم، به این معنا نیست که حرف آخر را مى زند و این است و جز جز این نیست! یک کار علمى است؛ مثل اینکه فقها مى گویند ما باید فقه را از کلمات اهل بیت علیهم السلام استفاده کنیم، اما در نحوه استفاده اختلاف دارند و گاهى دیدگاه هایشان 180 درجه فاصله دارد؛ یکى نمازجمعه را واجب و دیگرى حرام مى داند. نباید انتظار داشت که وقتى روش معتبرى براى تفسیر ارائه شد، به این معناست که همه مشکلات با این روش حل مى شود و هیچ ابهامى نمى ماند و هیچ اختلافى هم بین صاحب نظران پدید نمى آید و این مفسر نیز هیچ گاه اشتباه نمى کند! مفسر نیز همچون فقیهى است که فقاهت مى کند و مرتکب اشتباه هم مى شود. کلام در این است که آیا روش تفسیر مراجعه به علم حروف و اعداد است، یا استناد به روش تجربى، یا تمسک به عرفان نظرى یا فلسفه؟ پاسخ این است که هیچ کدام از اینها روش تفسیر نیست. روش تفسیر این است که قواعد عقلایى را در فهم کلام گوینده حکیم به کار گیریم و از بهترین کمک هایى که مى توان گرفت، قرائن خود کلام است. در کلام هر حکیمى، از بخشى از آن براى فهم بخش دیگر مى توان استفاده کرد. این معناى «یفسر القرآن بعضه ببعض» است. شواهد حافّ به کلام و قرائن مقامیه را باید شناسایى کرد؛ به آنها که یقینى اند، مى توان استناد کرد. آنهایى که یقینى نیستند، ظنى اند. وقتى مقدمه اى ظنى است، طبعا نتیجه آن هم ظنى خواهد بود؛ چون نتیجه هر استدلالى، تابع اخس مقدمات است. اگر از مقدمه اى ظنى استفاده شود، نمى توان انتظار داشت که به نتیجه یقینى برسیم. بنابراین، روش تفسیر قرآن به قرآن، روش منسجمى است و نقضى ندارد. این روش، با روش اهل بیت علیهم السلام و نیز با روش عقلا مخالف نیست؛ اما به این معنا نیست که ما به هیچ وجه به قرائن تاریخى یا کلام لغوى یا روایات نیاز نداریم؛ نه هیچ کدام از اینها نیست. همچنین بدین معنا نیست که وقتى نظرى ابراز مى شود، قطعى و نقض ناشدنى است! بلکه نظرى است، مثل همه علوم دیگر که بیشتر نظریات آنها ظنى است و ممکن است در آن اشتباهى هم واقع شود.   پی‌نوشت‌ها: iـ کهف: 9ـ26. iiـ کهف: 83ـ98. iiiـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 91. ivـ ر.ک: همان، ص 78، ب 8. vـ نمل: 82. viـ بقره: 282و283. viiـ الجواهر فى تفسیرالقرآن الکریم، نوشته طنطاوى بن جوهرى. این تفسیر در 26 جزء 13 جلد تنظیم شده و بارها در قاهره و بیروت چاپ شده است. viiiـ بقره: 29. ixـ این کتاب اثر سیدهبه اللّه شهرستانى است و حاج سراج انصارى آن را به فارسى ترجمه کرده است. xـ ر.ک: محمدبن محمدبن نعمان مفید، الارشاد، ج 1، ص 200، محمدبن فتوح الحمیدى، الجمع بین الصحیحین البخارى و مسلم، ج 1، ص 55. xiـ آل عمران: 1138 xiiـ ر.ک: محمدبن محمدبن نعمان مفید، اوائل المقالات، جزء 13، ص 3.   منبع: ماهنامه علمی ـ ترویجی معرفت شماره 180 پایان متن/

93/06/17 - 00:45





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن