واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
آیت الله مرعشی برای خودش محافظ قبول نمی کرد/ عاقبت فرد مستی که درخواست روضه امام حسین(ع) کرد فرهنگ > دین و اندیشه - فرزند آیت الله مرعشی نجفی گفت: «مردم همیشه به نزد پدر میآمدند و با ایشان درد دل میکردند یک خصوصیت ایشان این بود که هرگز محافظ قبول نمیکردند و از صبح سحر نیز درب خانه را باز میگذاشتند و می گفتند توکلم به خداست.»
به گزارش خبرآنلاین به نقل از مهر، حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمود مرعشی، فرزند آیت الله مرعشی نجفی در برنامه ضیافت شبکه قرآن و معارف سیما نکات و خاطراتی از زندگی پدرش را بازگو کرد. این سخنان را در ادامه می خوانید. * پدر خواندن قرآن را از مادربرزگشان میآموزند و بعد درس جدید خوانده و پس از چند سال وارد حوزه شده و ملبس میشوند، ایشان از معدود مراجعینی بودند که در زمان جوانی و در سن 23 سالگی به درجه اجتهاد رسیدند. * پدر به شدت به عزاداری ائمه حساس بودند، ایشان در روز عاشورا از صبح تا دم ظهر دم در مینشستند و گونههایشان غرق اشک بود، شبهای عاشورا نیز لباس و شلوار سیاه میپوشیدند و تمام سر و لباس خود را گل میمالیدند و پابرهنه بدون اینکه کسی ایشان را بشناسد به تکایا و حسینیهها می رفتند و سینه زنی کرده و عزاداری میکردند. * پدر در وصیت نامه خود خواستند تا دستمالی را که با آن اشکهایشان برای اباعبدالله الحسین(ع) را پاک کرده بودند و سجادهشان که بر روی آن 70 سال نماز شب میخواندند و پیراهن سیاهشان برای عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) را همراه ایشان دفن کنند. * تهجد ایشان در نیمه شب به قدری سوزناک بود که حس میکردید همین الان بر سر پل صراط قرار دارید و دارند ایشان را محاکمه میکنند آن چنان گریهای می کردند که انسان حس میکرد در و دیوار نیز از گریه ایشان اشک می ریزند. * مردم همیشه به نزد پدر میآمدند و با ایشان درد دل میکردند یک خصوصیت ایشان این بود که هرگز محافظ قبول نمیکردند و از صبح سحر نیز درب خانه را باز میگذاشتند و می گفتند توکلم به خداست، خودشان درباره مشکلات مردم میگفتند سینه من صندوقچه اسرار مردم است. دچار وسوه شیطان شده ای، گل بخر و برای همسرت ببر * به یاد دارم روزی سرهنگی به نزد پدر آمد و خواست تا با ایشان تنها صحبت کند، پدر از من خواستند که بیرون بروم، بعد مدتی دیدم که آن سرهنگ با چشمانی پر از اشک از اتاق بیرون آمد و رفت. پدر از دیدار آن روز هیچ چیز نگفتند، بعد از فوت ایشان در مراسم مردی جلو آمد و به من گفت مرا میشناسی گفتم نه.گفت من همان سرهنگی هستم که فلان روز به دیدار پدرت آمدم. وی از من پرسید که پدرت جریان مرا به شما گفتند؟ گفتم نه! و بعد خودش برایم جریان آن روز را تعریف کرد و گفت من به همسرم و همکارم شک داشتم برای همین یک شب قصد کردم تا فرزندانم و همسرم را بکشم و بعد هم به سراغ همکارم بروم و او را بکشم. آن شب پشیمان شدم اما تصمیم داشتم که این کار را انجام دهم اما گفتم قبل از آن به نزد آیتالله مرعشی نجفی بیایم و موضوع را با ایشان درمیان بگذارم، به نزد ایشان آمدم و موضوع را به آقا گفتم، آقا گفتند دچار وسوسه شدهاید و این از وسوسههای شیطان است، گل و شیرینی بگیرید و به نزد همسر خود بروید. آن سرهنگ می گفت بعد از صحبت های آقا من همان کار را کردم و با گل و شیرینی به خانه رفتم و در خانه نیز با استقبال روبه رو شدم و بعد من و همسرم هر دو شروع کردیم به گریه کردن و من متوجه شدم که دچار وسوسه شده بودم و حالا نیز زندگیام را مدیون آیتالله مرعشی نجفی هستم. هرگز نگذار کسی دستت را ببوسد * یکی از خصوصیات دیگر پدر که به من هم بسیار تأکید میکردند این بود که هرگز نگذار کسی دستت را ببوسد، یک بار تاجری به نزد آقا آمد و به دست و پای ایشان افتاد و با التماس از پدر خواست که فقط یک بار هم شده به خانه او برود. پدر با ناراحتی ایشان را از بوسیدن دست منع کردند و به دلیل اصرار ایشان پذیرفتند به خانه او بروند. آقا همان شب خواب میبینند که به منزل این تاجر رفته اند اما او نشسته و سر مردم را میبرد و شکمشان را پاره می کند، قلبشان را از سینه خارج می کند و خونشان را در ظرفی می ریزد و می نوشد، با دیدن این خواب صبح فردا از ما خواستند که تحقیق کنیم این تاجر کیست. تحقیق کردیم و فهمیدیم او فردی رباخوار است که از مردم ربا میگیرد و میخواسته که با رفتن آقا به خانهاش اعتباری کسب کند. مرد مستی که با روضه اباعبدلله(ع) توبه می کند * یک بار پدر برای خواندن خطبه عقدی به مراسمی رفته بودند که مراسم کمی خارج از شهر بوده و کمی نیز طول میکشد موقع بازگشت به پدر میگویند اجازه بدهید شما را برسانیم پدر قبول نمی کنند و به تنهایی بازمیگردند که در کوچه ای متوجه میشوند که یک فرد مست به سمت ایشان میآید. پدر آرام جلو می رود و آن فرد مست جلوی پدر را میگیرد و به پدر میگوید که سید باید برایم روضه بخوانی آقا میگوید اینجا که نمی توان روضه خواند فرد خم می شود و می گوید بیا پشت من بنشین و روضه بخوان و گرنه با تیغم تو را می کشم. پدر بر روی مرد می نشیند و شروع می کند به خواندن روضه امام حسین(ع). همان طور که او روضه می خواند آن مرد مست نیز گریه می کند به طوری که پشتشش از شدت گریه می لرزد بعد که روضه تمام می شود با اصرار پدر را تا دم خانه می رساند. بعد از دو هفته یک روز پدر در محراب بوده اند که آن فرد به نزد آقا میآید و می گوید آقا من توبه کرده ام از من درگذر. آقا به او می گویند باید توبه ات حقیقی باشد چون حق الناس نیست خداوند نیز از تو می گذرد. بعد از آن این مرد همیشه در صف اول نماز جماعت بود و وقتی هم که فوت کرد آن چنان اعتباری داشت که جمعیت کثیری برای عزداری در مراسم تدفینش حاضر شدند. /6262
جمعه 20 تیر 1393 - 15:50:06
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 74]