واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
ناگفته هایی از زندگی آیت الله بهجت از زبان پسرش/ پدر می گفت فحش هم میدهید بگویید گل اناری! فرهنگ > دین و اندیشه - علی بهجت فرزند آیت الله بهجت گفت: «سیر زندگی آیتالله بهجت بسیار پیچیده بود چرا که هرگز حاضر نبود از خود چیزی را افشا کند، او واقعا عبد خدا بود و همیشه هم میگفت من هیچ چیز نیستم به همین خاطر ما نیز چیز زیادی از ایشان نمیفهمیدیم.»
به گزارش خبرآنلاین به نقل از مهر، حجت الاسلام والمسلمین علی بهجت فرزند آیت الله بهجت شب گذشته در برنامه ضیافت شبکه قرآن و معارف سیما خاطراتی از زندگی پدرش عنوان کرد. خلاصه سخنان وی را در ادامه می خوانید. آقای قاضی، آیتالله بهجت را فاضل گیلانی خطاب می کرد *وی از شاگردان آقای قاضی بود و نحوه آشنایی اش با آقای قاضی نیز بسیار جالب است، زیرا علامه طباطبایی خودشان میگفتند که ما بعد از 5، 6 سال ماندن در نجف یاد میگرفتیم به محضر آقای قاضی برسیم اما آیتالله بهجت از همان ابتدا به محضر آقای قاضی رسیدند. خود آیت الله بهجت از نحوه آشناییشان با مرحوم قاضی و اولین باری که نام ایشان را شنیده بودند این گونه می گویند که من در کربلا بودم که یک آقایی شبهای پنجشنبه برای زیارت از نجف به کربلا میآمد و در مدرسه ما وضو میگرفت من تعارفش میکردم که به حجره ما بیاید و او نیز دعوت مرا میپذیرفت از طریق این فرد که برادر علامه طباطبایی بود نام آقای قاضی را شنیدم. در دوران نوجوانی در حوزه نجف، پس از حل مشکلی علمی مرحوم قاضی به وی گفت: «أشهد أنّک فاضل» و از آن پس او را «فاضل گیلانی» خطاب میکرد. آقای قاضی، سؤال نپرسیده پدر را جواب می داد * پدرم در رابطه با آقای قاضی و کلاسهایش میگفت، من در تمام مدت سؤالی از مرحوم قاضی نکردم ولی در تمام این مدت هم سوالی نبود که در ذهن من باشد الا این که استاد جواب مرا میداد پدر بعد از این که این موضوع را بیان کردند لبخندی زدند و گفتند 2، 3 بار حتی استاد نام مرا بردند و گفتند در پاسخ به سؤال ایشان. به طوری که یک بار کنار دستی من به من نگاه کرد و گفت تو که سؤالی نپرسیدهای چرا استاد می گویند در پاسخ به سؤال تو؟ در حقیقت ایشان در محضر استادان خوبی قرار میگرفت البته این در حالی بود که خودش به دنبال این نبود تا استاد پیدا کند زیرا اگر انسان در مسیر درست قدم بردارد این خود خداست که استاد را میفرستد در حقیقت اینها به دنبال کسانی بودند که جان مطلب را کف دستشان بگذارد. وی در رابطه با مرحوم قاضی میگفت درسهای ایشان قابل نوشتن نبود من یک جلسه درس استاد را قیمت کردم دیدم به اندازه قیمت یک کوچه ای بود به نام صدتومانی یعنی کلاس ایشان این قدر ارزش داشت که هر جلسهاش از آن کوچه صد تومانی هم باارزشتر بود. با نماز جان می داد و با زیارت دوباره جان می گرفت *وی با نماز جان میداد و با زیارت جان دوباره میگرفت، ایشان 40 سال دو ماه و نیم از سال را به زیارت امام رضا(ع) میرفت اما در طی این 40 سال یک چهل متری برای خودش آنجا تهیه نکرد همیشه 2 ساعت قبل سحر بیدار میشد و به عبادت میپرداخت و نزدیک طلوع آفتاب به حرم میرفت. قبل از رفتن به حرم به خاطر عبادت زیاد توانشان بسیار کم میشد اما در کمال حیرت وقتی از حرم برمیگشتند انرژی بسیار زیادی پیدا میکردند به طوری که میتوان گفت از حرم که بازمیگشتند انگار مست بودند و دوپینگ کرده بودند بنابراین با من شوخی میکرد و سر به سر من میگذاشت و این انرژی وصف ناپذیر باعث حیرت ما میشد. در زیارت حضرت معصومه(س) هم همین طور بودند به طوری که از سال 1324 شمسی روزی دو ساعت به حرم حضرت معصومه میرفتند و یک ساعت ایستاده و یک ساعت نشسته زیارت میکردند و دعای جامعه کبیره و چند بار نیز به نیابت، امینالله میخواندند. شیوه های استراحت، گفت و گو با خانواده و تحصیل علم * ایشان در درس جدی و در عبادت نیز بسیار کوشا بودند به طوری که انسان باورش نمی شد که فردی که این چنین عبادت میکند اهل آن چنان درس و علمی باشد و از طرفی جدی بودن در درس هم باعث نمیشد تا از سیر ملکوتیشان کم بگذارند. اگر من تیتر روزنامهها را میخواندم میگفتند وقت اضافه آوردهای که تیتر روزنامهها را میخوانی و واقعا هم همین بود من در زندگیام کسانی را دیدهام که بسیار روزنامه مطالعه میکنند اما یادشان نمیآید ماه قبل چه اتفاقی افتاده و کسانی را دیدم که روزنامه نخوانده و تلویزیون ندیده میدانستند ماه های آینده چه اتفاقاتی میافتد. خواب ایشان بسیار کم بود به طوری که گاهی نشسته میخوابیدند از ایشان که میپرسیدیم چرا نشسته میخوابید میگفتند دراز نمی کشم که خواب بر من مسلط نشود. در رابطه با خانواده نیز سعی میکردند با تمام مشغلههایشان سر سفره بیشتر غذا خوردن را طول بدهند صله رحمشان نیز در این زمان بود زیرا احوال همه را از من و دیگر اعضا خانواده میپرسیدند، حتی به نام میگفتند فلان فرد مشکل داشت آیا حل شد؟ دختر فلان فرد مشکلش برطرف شد؟ و میخواستند که پیگیر مشکلات همه باشیم و اگر زمانی هم ما یادمان می رقت خودشان آن کار را انجام میدادند، از برنج و محصولات میوه هم که جز وجوهات نبود یک سوم را کنار میگذاشتند به طوری که گاهی ما 3،4 ماه سال را بی برنج میماندیم. پدر هرگز در کودکی به ما اجازه نمی دادند فحش بدهیم من میگفتم نمیشود که عصبانی هستیم فحش ندهیم می گفتند بگویید گل اناری زیرا گل انار مانند انار است اما وقتی سراغش میروی می بینی انار نیست. اگر از کرامات ایشان میگفتی به شدت عصبانی میشدند *یک موضوعی که به شدت ایشان را عصبانی میکرد این بود که بگویید من فلان کرامت را از شما دیدهام این حرف باعث ناراحتی و عصبانیت ایشان میشد طوری که با ناراحتی میگفتند من چه کارهام ؟ من کارهای نیستم من گدا هستم. در صورتی که فرد میدانست این از کرامات آقا بوده است. یک بار فردی به نزد آقا آمد و گفت به تازگی نورسیدهای دارم آقا گفتند نامش را زینب بگذار من گفتم آقا از کجا میدانید دختر است پس شما میدانید که فرزند ایشان دختر است آقا حرف را عوض میکردند و میگفتند من مگر گفتم دختر است. در حقیقت ایشان هرگز دوست نداشتند کسی ایشان را بشناسد. سیر زندگی آیتالله بهجت بسیار پیچیده بود به طوری که سالها طول میکشید تا یک سؤالمان در رابطه با ایشان پاسخ داده شود زیرا وی هرگز حاضر نبود از خود چیزی را افشا کند، او واقعا عبد خدا بود و همیشه هم میگفت من هیچ چیز نیستم به همین خاطر ما نیز چیز زیادی از ایشان نمیفهمیدیم. سال 63 بود که علامه جعفری تلنگری به من زد که کارهایت را رها کن و پیش پدرت بیا که ایشان یک فرد خاص و تکی است اما بعد از آن نیز من چیز زیادی در رابطه با پدر متوجه نمیشدم البته گاهی بعضی مطالب را یادداشت میکردم اما این یافتهها تنها مانند پازلی از هم پاشیده بود. /6262
سه شنبه 17 تیر 1393 - 16:38:23
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 79]