واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: قصه های نا تمام یک فیلمساز زن
شاید یکی از دلایل دیگری که باعث می شود مخاطب فیلم های بنی اعتماد را دوست داشته باشند این است که او متعلق به سینمای قصه گوست و بسیار هم خوب می تواند از روایت و قصه گویی به شخصیت پردازی و برعکس..
آزاده سهرابی: رخشان بنی اعتماد در فیلم «قصهها» بیش از هر چیز ثابت کرد اگر در سینما شخصیتهای استخوان داری نوشته و پرداخت شوند این قابلیت را دارند که سالها زنده بمانند و خارج از فیلم نفس بکشند و جایی دوباره در فیلمیدیگر زنده شوند. شخصیت هایی که مردم می توانند با آنها وارد نوعی بازی نوستالژی هم بشوند. درست مثل شخصیتهای نوبر که اولین بار با بازی فاطمه معتمد آریا در فیلم روسری آبی زنده شد یا شخصیت طوبا با بازی گلاب آدینه که نخستین بار در فیلم بانوی اردیبهشت جان گرفت و بعدتر در زیر پوست شهر ادامه حیات داد. در "قصهها" طوبا و نوبر قصههایشان ادامه مییابد. همین طور سرنوشت دیگر شخصیتهای فیلم روسری آبی،زیر پوست شهر،خارج از محدوده و خون بازی.فیلم جدید بنی اعتماد گرچه شخصیتهای جدیدی نیز در دل خود میپروراند اما حکایتش حکایت نشان دادن نشستن غبار زمان بر زندگی شخصیتها و نگاهی به "حال" و احوال آنهاست. شاید در نگاه اول این طور به نظر برسد که شخصیتهای این فیلم همچون گذشته در انبوه مشکلات خود دست و پا میزنند اما آنچه نگاه بنی اعتماد و فیلم او را از سیاهی دور میکند منش شخصیتهای فیلم و سمت و سوی روایت است. تقریبا تمام شخصیتهای فیلم قصهها علیرغم وضعیتی که در آن قرار گرفته اند( فقر،بیماری،گرفتاری اداری،سوتفاهم و...) اهل مبارزه،پرهیزگاری و اعتراض هستند.در واقع شاید برای همین است که علیرغم کوتاه بودن حضور هر کدام از شخصیت ها در فیلم قصه ها که گاه به دو یا سه پلان می رسد، حتی اگر فرد احوال قبلی آنها را در فیلم اصلی اشان ندیده باشد باز هم به عنوان یک شخصیت در ذهنش حک می شود. چرا که بنی اعتماد شخص را در موقعیت و در حال عملی نشان می دهد. (یادمان باشد اعتراض کردن هم نوعی واکنش و نشانه عملگرا بودن است)از سوی دیگر پایان هیچ کدام از چار خرده روایت "شب تهران"،هرت آباد"،"دوربین"،سایهها" بسته نمیشود تا شاید دوباره روزی در جایی دیگر و فیلمیدیگر (یا حتی زندگی واقعی) بشود سرنوشت آنها را پی گرفت. فیلم هیچ قطعیتی در هیچ نقطه ای ندارد و هر جا جریان زندگی ادامه داشته باشد بی شک از سیاهی دور خواهد بود حتی اگر در آن لحظه نور کمی بر صحنه تابیده باشد. این حکایت فیلم بنی اعتماد است.شاید یکی از دلایل دیگری که باعث می شود مخاطب فیلم های بنی اعتماد را دوست داشته باشند این است که او متعلق به سینمای قصه گوست و بسیار هم خوب می تواند از روایت و قصه گویی به شخصیت پردازی و برعکس حرکت کند. حتی در فیلم قصهها که در واقع یک فیلم ضد قصه است نیز رد پای قصه گویی او عیان است . این فیلم، فیلمی مبتنی بر حساسیتهای جامعه شناختی یک کارگردان که بیش از آنکه به قصه گویی وفادار باشد به حیات طبیعی شخصیتهایی که از جامعه وام گرفته وفادار است. برای همین هیچ سرنوشتی را خارج از سرنوشت طبیعی آنها و بر قاعده "سینما" بر آنها تحمیل نمیکند و همین میشود "زبان" فیلمساز در دنیای "سینما".شاید از همین روست که تمام شخصیتها صمیمیبه نظر میرسند. حتی در گفتگوی طولانی اپیزود آخر و مراوده حامد و سارا که در مقابل باقی سکانسها و پلانهای فیلم شکلی مستندوار دارد،سینمایی ترین پلان است نیز بازیها آنقدر صمیمیاست که خدشه ای به "زبان"فیلم وارد نمیکند و میتوان این پلان را در مناسبت با شخصیت پیچیده با موقعیت خاص شخصیت حامد تفسیر کرد.میتوان فیلم قصهها را دوست نداشت چه به سبب سلیقه شخصی و چه به سبب نگاه فیلمساز و... اما بی شک این فیلم درسی در ساخت و پرداخت شخصیتهای سینمایی است. شخصیتهایی که در تاریخ سینما نفس خواهند کشید.
1392/11/19
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]